eitaa logo
داستان آموزنده 📝
17.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. 🔹 چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت. 👈 برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم! 🔹 همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: «برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.» برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!» 👈 ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴شهادت وحشتناک شهید حججی که در رسانه ها گفته نشد ♨️امیدواریم خانواده شهید هیچ وقت این کلیپ رو نبینند،حاوی تصاویر دلخراش 😭 📌ویدئو در کانال زیر↙️ https://eitaa.com/joinchat/3554541568C0ea73441ed
🔴میدونید عاقبت بازیگر سابق سینما چیشد؟😔😔😔 ♨️ به وطن همینه👇 https://eitaa.com/joinchat/3554541568C0ea73441ed https://eitaa.com/joinchat/3554541568C0ea73441ed کاش هیچ وقت از ایران نمیرفت😔
❤️ فرزند آیت الله علامه امینی(ره) صاحب کتاب “الغدیر” می گوید پس از گذشت چهار سال از فوت پدرم، شب جمعه ای او را در خواب شاد و خوشحال دیدم. پس از سلام و دست بوسی گفتم: در آنجا چه عملی باعث نجات و سعادت شما شده است؟ کتاب الغدیر یا سایر کتاب ها یا تاسیس و بنیاد و کتابخانه امیر المومنین(ع)؟ مرحوم علامه تاملی کردند و فرمودند: فقط زیارت عاشورا! گفتم: اکنون روابط بین ایران و عراق تیره است و راه کربلا بسته است. چه کنم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) برپا می شود شرکت کن، ثواب زیارت امام حسین(ع) را به تو می دهند. سپس فرمود: پسر جان! در گذشته بارها گفته ام و اکنون توصیه می کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت ترک و فراموش مکن. مرتب زیارت عاشورا را بخوان و برخودت وظیفه بدان. 📚 طرحی نو از زیارت عاشورا، ص۲۱۰ ‌‌➥
😔فرزند شما هم درس نمیخونه و هدف و انگیزه نداره؟ 😔همش پای گوشی و تلویزیونه و وقتشو تلف میکنه؟ 😔نمیدونه چه رشته ای بره و در آینده چه شغلی داشته باشه؟ 😍یه خبر خوب برات دارم. ✅بیا اینجا و توی کلاس شرکت کن‌ تا استعدادهای فرزندت رو کشف کنی.👇 https://eitaa.com/joinchat/613875933Cd2e9d71597
ثبت نام کلاس رایگان شغلی و تحصیلی شروع شد. 😢اگر درآمد خوبی نداری و نمیدونی باید چه کارکنی. 😞اگر نمیدونی چه شغلی برات مناسبه و دائم شغل عوض میکنی. نگران نباش. بیا اینجا و زود ثبت نام کن.👇 https://eitaa.com/joinchat/613875933Cd2e9d71597 ❌ظرفیت محدود
🔘داستان کوتاه چوپان بی سواد، ولی هوشمند چوپانی در بیابان مشغول چرانیدن گوسفندان بود، دانشمندی در سفر به او رسید و اندکی با او گفتگو کرد فهمید که او بی سواد است، به او گفت: «چرا دنبال تحصیل سواد نمی روی؟» چوپان گفت: «من آنچه را که خلاصه و چکیده همه علوم است، آموخته ام دیگر نیازی به آموزش مجدد ندارم.» دانشمند گفت: آنچه آموخته ای برای من بیان کن. چوپان گفت: خلاصه و چکیده همه علم ها پنج چیز است: 1⃣ تا راستی تمام نگردد، دروغ نگویم. 2⃣ تا غذای حلال تمام نشده، غذای حرام نخورم. 3⃣ تا در خودم عیب هست، عیبجوئی از دیگران نکنم. 4⃣ تا روزی خدا تمام نشده به در خانه هیچ کسی برای روزی نروم. 5⃣ تا پای در بهشت ننهاده ام از مکر و فریب شیطان غافل نگردم. دانشمند، او را تصدیق کرد و گفت: همه علوم در وجود تو جمع شده است، و هر کس این پنج خصلت را بداند و عمل کند به هدف علوم اسلامی رسیده و از کتب علم و حکمت، بی نیاز شده است. 📗 ، ج 4 ✍ محمد محمدی اشتهاردی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🚷عاقبت حسادت خواهرم😔🚷 تازه یک خونه دو طبقه خریده بودیم و چون خواهرم دانشجو بود قرار شد در طبقه اول که یک سوئیت بود زندگی کنه، منه ساده خیلی خوشحال بودم که خواهرم اینجاست و کمتر دلتنگ پدر و مادرم که درشهرستان بودن میشدم 😞یک روز از خرید برمیگشتم پشت در منزل خواهرم صدای خواهرم شنیدم که اسم همسر من میاورد ادمی نیستم که گوش وایسم اما با شنیدن اسم شوهرم حساس شدم و از پشت در شنیدم که میگفت .....😔😭🚷 https://eitaa.com/joinchat/1197342737C8ea23ce14e بخونید و به هیچ کسی اعتماد نکنید😞☝️
🚷داستان واقعی و تکان دهنده مادرم‌تازه‌فوت‌کرده‌بود‌،دقیقاشب‌پنجم‌مرگ‌مادرم بودآن‌شب‌من‌وهمسرم‌تادیروقت‌بیداربودیم‌ساعت تقریبایک‌شب‌بودهمسرم‌چندلحظه ای‌ساکت شد،به من‌گفت‌توصدایی‌نمیشنوی؟گفتم‌نه‌صدای‌چی‌مثلا؟ گفت‌صدایی‌شبیه‌آه‌وناله؟گفتم‌نه،منکه‌چیزی‌ نمیشنوم.مرتب‌میگفت‌من‌صدایی‌میشنوم‌ودست بردارنبود،به‌سمت‌درورودی‌منزل‌رفت‌گفت:صدااز زیرزمین‌است‌صدای‌ناله‌است.گفتم‌خانم‌بس‌کن‌چت شده‌توامشب‌پس‌من‌چراچیزی‌نمیشنوم،اصرارکرد بیابریم‌بیبینیم‌چیه‌باهم‌به‌زیرزمین‌رفتیم‌که..😰🚷ادامه👇 https://eitaa.com/joinchat/1197342737C8ea23ce14e
روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسول‌الله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید. پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌اخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه می‌کرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: 📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم) و تو اخلاق عظیم و برجسته‌اى دارى. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🖥 جناب آقای بهروز عظیمی در برنامه " زندگی پس از زندگی " حضور داشتن ولی بخش های شگفت انگیزی از تجربشون اجازه پخش نگرفت که اینجا خودشون تجربه کاملشون رو بیان میکنن 🎧 تجربه نزدیک به مرگ جناب آقای بهروز عظیمی - فایل صوتی نسخه کامل (در کانال زیر سنجاق شده بزن رو پیوستن) 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2545418240Cd731e89944
🔴🚨واگذاری زمین رایگان در قم❌ http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae ✅شرایط واگذاری زمین رایگان به خانواده‌ها در قم رو همین الان تو این کانال ببین😃👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
📚 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي.... 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 حکایت کوتاه خدا یکی از خوبان و عاشقان امام زمان را رحمت کند شاید مثلا چهل سال پیش بود، سید کریم پینه دوز، هرشب جمعه به محضر آقا مشرف میشد. در بازار تهران حجره کوچک پینه دوزی داشت، امام زمان شبهای جمعه سری به حجره اش میزد و او را میدید. یک روز از صبح تا غروب پولی دشت نکرد،در حجره را تا انتهای شب باز گذاشت به امید مشتری, خبری نشد، زن و بچه گرسنه منتظرش بودند در خانه، حجره را بست و رفت سرکوچه ی خانه شان ایستاد، برف سنگینی می‌بارید گفت انقدر می ایستم تا روزی ام را مولایم حواله کند، جوانی از دور آمد و بقچه ای به او داد، گفت از طرف حضرت صاحب است، نان بود و حلوا،سید کریم میگفت عطرش آدم را مست میکند و طعم غذای بهشت دارد. نان و حلوا را هرچه میخوردند تمام نمیشد ، سفره را که باز میکردند باز همان مقدار روز اول در سفره بود، به خانمش گفت کسی بویی نبرد از این ماجرا، زن همسایه از خانمش پرسید این عطر حلوا که کوچه را برداشته از خانه ی شماست، ماجرایی دارد؟ خانمش قصه را به زن همسایه گفته بود، برای وعده ی بعدی سفره را که باز کرده بودند دیگر نانی در سفره نبود. برداشتی آزاد از زندگی سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز>
شهیدی که صدام برای شکارش یک تیم ۲۰ نفره تک تیرانداز بین‌المللی را اجیر کرد که حتی تک تیرانداز‌های امریکایی هم جزو آن‌ها بودند اما هر بار با تلفات سنگین بر می گشتند. شهید زرین پس از انکه تنهایی یک تپه را گردان نتوانسته بود ازادسازی کند تصرف کرد پس از ان از طرف حسین خرازی لقب به گردان تک نفره معروف شد. با وجود ۶۰درصد از کار افتادگی در طول ۵ سال توانست ۳۷۰۰ شلیک موفق داشته باشد. به اصابت گلوله به گوش ایشان دقت کنید. بخشی از وصیت‌نامه شهید زرین: «ای مسئولان و ای کسانی که مسئولیت کارهای اجرایی در دست شماست، بدانید این کارها مسئولیت و تعهد است در قبال اسلام و خدای نکرده اگر هوای نفس بر شما غلبه کند به زمین می‌خورید، مثل بنی‌صدر و امثالهم و اگر با توکل بر خدا همه کارهای‌تان اعم از نفس کشیدن و خشم و غضب و دوستی‌تان و جنگ و جهاد و حرف زدن و اعمال‌تان برای او باشد، در دنیا و آخرت سربلند خواهید بود. که اگر مسئولان از روی هوای نفس خود کار کنند، به خون شهدا و مصدومین و مجروحین خیانت نموده‌اند و نه دنیا را دارند و نه آخرت. التماس دعا - •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 داستانهای علما: کرامتی از میرزای بزرگ شیرازی نقل می کنند: سه مرد از زوار فقیر سامراء نزد مرحوم میرزای شیرازی(حاج میرزا محمد حسن معروف به میرزای بزرگ) آمدند و کمک مالی طلب کردند. میزرا به اولی بیست قران داد و به دومی پنج قران و به سومی هیچ نداد. سه نفر فقیر ابراز نارضایتی کردند و گفتند: شما مساوات و عدالت را رعایت نکردید . میرزا فرمود: تساوی کاملاً رعایت شده بر رسوائی خودتان اصرار نکنید اما آنها راضی نشدند و پافشاری کردند. میرزا دستور داد آن سه نفر را باز جوئی کردند معلوم شد که نفر اول( که باو بیست قران دادند) در کیسه ‏اش پنج قران داشته، و نفر دوم(که باو پنج قران داده شده بود) بیست قران در کیسه ‏اش داشته،و نفر سوم که(چیزی دریافت نکرده بود) بیست و پنج قران در کیسه داشته است. از اینجا معلوم شد که منظور از تساوی میان آنها چه بوده است. (فقهای نامدار شیعه، عقیقی بخشایشی،ص160) منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🚫این عکس متعلق به پنجاه سال پیش است و یک عکاس... از یک پدر و دختر روستایی گرفته است. ⚠️کمی فقط دقت کنید تا موهایتان سیخ شود، زمانی که نه تکنیک فوتوشاپ بود و نه ادیت‌های فیک!!! اگر متوجه نشده‌اید اروم اروم اینجا بیاین👇❌🔴 https://eitaa.com/joinchat/2222784535Cef7b39b27d بچه مچه نیاد خواهشا😒☝️🚷
🔴۶۰ ثانیه قبل از مرگ چه اتفاقاتی برای فرد می‌افتد؟ 🎥کلیپ تولد یک نوزاد در شکم یک بز! 🎥به دنیا آمدن نوزاد زنده از شکم مادری که سه ماه قبل مرده بود!! ❌قبری عجیب در عربستان که همه چیو پرت میده بیرون! 💧حقایق جالب آب زم زم تا با چشم خودت نبینی باورت نمیشه! 🎥نبش قبرایت الله قزوینی بعداز17سال که بدن هنوزسالمه! 😨رفتن مارغول پیکر داخل یه قبرگنهکار 🎥گاوی که پس از سر بریدن دوباره زنده شد! سرت درد میکنه برا دیدن چیزای عجیب غریب؟اینجا معدنشه👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3414491159C08948488cd
❤️ نزد يكي از دوستانم كه مدير كارخانه بزرگي در اصفهان بود سفارش پسر جواني را براي استخدام در قسمت حسابداري كارخانه كردم. پسر جوان در كارخانه مشغول كار شد و پس از دو هفته نزد من آمد و گفت: «مگر قرار نبود در قسمت حسابداري مشغول كار شوم؟» گفتم: «چرا.» گفت: «اكنون دو هفته است كه در سالن توليد كنار كارگران مشغول كارهاي طاقت فرسا هستم و ديگر به كارخانه نخواهم رفت.» پس از مدتي دوست كارخانه دار خود را ديدم و جريان را از وي سوال كردم كه جواب داد: «كارمندي كه مي خواهد در قسمتهاي دفتري كارخانه من كار كند بايد بداند كارگران خط توليد چگونه و با چه مشقتي كار مي كنند، همانطور كه خودم قبلا اينگونه بوده ام.» 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✂️ تو هم عاشق هستی؟ 🤨 دنبال این هستی که از این راه کسب درآمد میلیونی داشته باشی...🧿💰 بدون نیاز به خیاط شو 😄 https://eitaa.com/joinchat/992018610C9e89cb3e2f ✔️تنها کانال آموزش خیاطی بدون 🧵🪡
اموزش الگوی اماده خیاطی برای افرادی که میخوان تولید عمده لباس داشته باشن👇 https://eitaa.com/joinchat/992018610C9e89cb3e2f
در تبریز قبری مشهور به قبر حمال است و از آنِ کسی است که دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه در حقش مستجاب شده است. نقل شده: 🔺️در بازار تبریز بار می‌برده، یک روز بار، سر شانه‌اش بود که دید، بچه کارگری، از بالای داربست پایش لغزید و به طرف پایین افتاد، این بنده خدا هم دستانش را بلند می‌کند، می‌گوید الهی نگه دارش! این بچه کارگر بین زمین و آسمان معلق می‌ماند، این حمال دستش را دراز می‌کند، این بچه را بغل می‌کند، زمین می‌گذارد، مردم دورش ریختن، تو کی هستی؟! گفت: من همان حمالی هستم که ۶۰ سال دارم برای شما بار می‌برم، گفتند: چطور شد گفتی خدایا نگه دارش، خدا هم بین زمین و آسمان نگه داشتش،گفت: چیز مهمی نیست، ۶۰ سال است به من گفت دروغ نگو، گفتم: چشم، گفت حرام نخور، اطاعت کردم، گفت: تهمت نزن، گفتم: چشم … یک بار هم من گفتم، خدایا این کودک را حفظ کن، خدا گفت: چشم 📚 به نقل قول از علامه طباطبایی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 خر مفت و زن زور مردي بازنش که سوار بر خر بود به آسياب مي‌رفتند. سر راه مرد كوری دیدند. زن تا مرد كور را ديد با التماس به شوهرش گفت: «اين مرد كور را سوار برخر کن گناه دارد...مردبه اجبار قبول كردو كور را بغل كرد و روي خر، پشت زنش گذاشت. بعد از چند قدم مرد كوردستي به كمر زن كشيد و گفت: «ببينم پيرهنت چه رنگه؟» زن گفت: پيرهنم گل گليه بعد مرد كورگفت: «تنبونت چه رنگه؟» زن گفت: «سياهه» بعد دستش را روي شکم زن کشید و گفت .... ♨️ادامه داستان 👇👇 ♨️ادامه داستان👇👇 https://eitaa.com/joinchat/67371232C75c02aaf21 کپی بنر حرام
خدا به وسیله این پرنده ها برات رزق دنیوی و اخروی فرستاده روی یه پرنده کلیک کن ببین چی برات فرستاده👇 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊🕊 💓💓 🕊🕊 🕊 🕊 💓🎁💓 🕊🕊 🕊🕊 💗💗 🕊🕊 🕊 🕊🕊🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 دست فرشته های خدارو رد نکن👆 🌺تفسیر کوتاه قرآنی 🌺 داستان عبرت آموز پیامبران
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: دستم به قفسۀ کتابها خورد و زخم عمیقی برداشت. جراحی کردند؛ زخم، دهان بست و بهبود یافت. چند ماه بعد در مشهد بودیم که در جای زخم احساس درد شدیدی کردم، مخفی کردم و حرفی نزدم. یک روز که به کارهای خودم مشغول بودم، آقا فرمودند: بر من مکشوف... تمام حواسم را جمع کردم؛ از آنجا که ایشان در هیچ موردی نمی‌گفت: «بر من مکشوف شد». ایشان ادامه داد که: «بر من معلوم شد که اگر کسی جایی‌اش درد می‌کند، جای درد را به هر کجای حرم امام رضا علیه‌السلام بمالد، آن درد مرتفع می‌شود.» من در حال نوشتن گفته‌های ایشان بودم و به مفهومش توجهی نداشتم. آقا برای تجدید وضو برخاستند. من هم برای مراقبت، ایشان را همراهی کردم. وقتی برگشتم، نوشته‌ها را دوباره خواندم. منظورشان خود من بودم. فردا به حرم رفتم. احساس کردم دردم کمتر شده؛ تا روز سوم که دردم کاملاً تمام شد. از مشهد برگشته بودیم. یکی از دوستان که مقام و مسئولیتی داشت، برای دیدن آقا آمد؛ اما ملاقات میسر نشد. وقت رفتن، ماجرای مشهد را برایش نقل کردم؛ رفت. چندین هفته بعد دوباره دیدمش. گفت: «درد کتفم مداوا نمی‌شد، به هر پزشکی که مراجعه می‌کردم بی‌فایده بود. برای همین آمده بودم با آقا دیدار کنم؛ داستان مشهد را که شنیدم، گفتم این حواله‌ای است از آقا، رفتم مشهد، بیماری‌ام درمان شد.» این بهشت، آن بهشت، ص٧٨-٨٠؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande