درد درمان مےشود
با ذکر يا مهدی مدد
سخت آسان میشود
با ذکر يامهدی مدد
بس کہ آقايم غريب است
و ندارد ياوری
چشم گريان میشود
با ذکر يا مهدی مدد
#اللهمعجللولیکالفرج💚
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
❄️❄️یک روز شما بروب ، یکروز دیگر پسرت
⚡️مردی زنی بگرفت زن خانه و حیاط را جاروب نمی کرد ، مادر و پسر در خلوت باهم ساختند و قراری گذاشتند، فردا که مادر مشغول جاروب کردن شد پسرش پیش دوید که ای مادر جسارت می شود جاروب را به من بده تا خانه را بروبم ، و مادر هم جاروب را به پسرش نمی داد تا بلکه عروس خجالت بکشد و برخیزد جاروب را بگیرد و خانه را جاروب کند.
⚡️عروس که نشسته در حال تماشای نزاع مادر پسری بود ، گفت : نزاع نکنید کار را تقسیم کنید، ای مادر مهربان یک روز شما بروب ، یک روز دیگر پسرت.😅😅
.
👳
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💐حمل جنازه به جوار مرقد علی علیه السلام توسط صاحب جنازه
شیخ مهدی ملّا کتاب در سال آخر عمر خود قصد انجام حج داشت ، به او گفتند که خوب است به کربلا بروید و روز عرفه را در کربلا باشید که ثواب حج دارد .
💠ایشان فرمود " به دو دلیل می خواهم به مکه بروم ، یکی اینکه شاید در راه رفتن یا بازگشتن وفات نمایم تا خدا مرا در محلی که در بهشت است و روضه نام دارد داخل کند و دوم آنکه در اجتماعی که مولایم صاحب الزمان علیه السلام وجود دارد وارد شوم زیرا آن حضرت همه ساله در مراسم حج حاضر می شود.
پس حرکت کرد و به همراه عده ای از علما عازم مکه شد و چون از مکه بازمی گشت در اراضی نجد ، وفات کرد و به فاصله کمی ، عالم بزرگ سید حسین نهاوندی که او را همراهی می کرد نیز درگذشت.
خواستند جنازه ها را به نجف اشرف منتقل کنند ولی چون وهابیها حمل جنازه ها را بدعت و حرام می دانند ، اجازه عبور به آنها نمی دادند.
همراهان ایشان قبل از آمدن بازرس ها فورا جنازه ها را همانجا دفن کردند و آثار قبرها را محو نمودند ولی خیلی ناراحت و محزون بودند که چرا باید آنها غریبانه در آن دیار دفن شوند.
روز دیگر شیخ محمد عبودی که او نیز از همراهان بود گفت : " محزون نباشید که دیشب جنازه ها به نجف اشرف برده شد و من به چشم خود دیدم "
گفتند : " جریان چیست؟!"
گفت :" دیشب که شما به خواب رفتید ، من بیدار بودم و نزدیک آتش نشسته بودم و خود را گرم می کردم . ناگهان سوارانی را دیدم که کنار قبر شیخ ایستاده اند. پرسیدم " شما کیستید؟"
گفتند " آمده ایم تا شیخ را به جوار امیر المؤمنین علیه السلام ببریم . ومن دیدم که شیخ سوار اسب است و همراه آنها می رود. من نیز به دنبال ایشان رفتم و گفتم : می خواهم همراهتان بیایم ، ولی گفتند : برگرد . و خود به سمت نجف حرکت کردند. من چند قدمی برداشته بودم که شیخ رو به من کرد و فرمود :
برگرد که حالا وقت آمدن تو نیست ولی خوشحال باش که تو هم روز سوم که روز جمعه است هنگام نماز ظهر به سوی حرم مطهر امیر المؤمنین علیه السلام حمل می شوی .
ومن بازگشتم در حالی که دیدم در بین آن سواران ، علمایی از گذشتگان که من آنها را می شناختم نیز بودند.
💠علامت درستی گفتار من آن است که روز جمعه سوم خواهم مرد . پس در همان روز موعود ، شیخ محمد نیز درگذشت.
📚داستانهای شگفت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
♨️ جوری زندگی کن که در نزدیکی ظهور زندگی میکنی‼️
💠استاد پناهیان؛
🔸 رفقا به بنده معمولا می گويند كه آقا حالا يك سفارشی به ما بكن حالا ما آمديم و رفتيم مُرديم و ديگر شما را نديديم .
من هميشه اين سفارش را میكنم ميگویم:
اگر ظهور نزديك باشد چگونه برنامه زندگی ات را انجام ميدهی؟ همان جوری زندگی كن؛ ضرر نمی كنی ! بی اعتنا به نزديكی ظهور نباش.
🔸 در بدترين صورتی كه شما تصور بكنيد باز ما اين نظام ولايی را به سهولت پرچمش را به دست حضرت حجت خواهيم رساند.
منتها به ما گفته اند كه قبل از ظهور بچه های خوبی باشيد.
در روايات ما را ترسانده اند! فرموده اند: مواظب باشيد، هنگام ظهور امتحانات بسيار سهمگينی پيش میآيد و به هيچ كس فرصت تصميم گيری داده نخواهد شد.
🔸من به شما ميگویم: برای ظهور آماده شويد. برای ظهور خودتان را آماده كنيد. بنده وقتی كه به سی سال قبل خودم نگاه ميكنم كه دانش آموزی بودم و انقلاب شد و جنگ شد ، عين دو سه روز برایم گذشته ، از اين دو سه روز خيلی كمتر برای شما خواهد گذشت، به یکباره شما خودتان را مي بينيد در جامعه امام زمان داريد تنفس می كنيد.
🔸 اين را از بنده اگر بپذیرید ان شاالله ضرر نخواهيد کرد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚مرد ذاکـــر و ابلیس
مردی در میان بنی اسراییل ذکر"الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری می ساخت . ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القاکند که پایان خوش و عاقبت از آن ثروتمندان است .
اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود .
آن دو، شخصی را به عنوان داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان عابد بریده شد . ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود .
مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود .
عابد نیز قبول کردو این بار مجسمه ای را میان خود به عنوان داور قرار دادند . در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربه ای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند . مرد عابد با تماشای این حادثه گفت : این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن متقین است.
(برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری)
❤️ حتمااااابخونید ،خیلی زیباست
مردی از اطراف قزوین برای کارگری به تهران آمد و پس از اینکه از دسترنج خود مقداری پول ذخیره کرد، تصمیم گرفت برای دیدن زن و فرزند به محل اقامت خود بازگردد.
یکی از دوستانش که او نیز کارگر بود از پس انداز وی با خبر شد و به فکر افتاد که آن را با حیله ای از چنگش درآورد و به همین منظور او را تا قزوین تعقیب کرد کارگر به خانه رفت.
شب هنگام که همه خواب بودند دزد طبق نقشه قبلی از طریق بام به درون اتاق رفت و گهواره کودک را خیلی آهسته برداشته، به حیاط منزل برد.
سپس بچه را بیدار کرد تا گریه کند.
پدر و مادر با صدای بچه از خواب بیدار شدند؛ ولی چون گهواره را در اتاق ندیدن به حیاط دویدند.
دزد از این موقعیت استفاده کرد و به درون اتاق رفت ولی پس از پیدا کردن پول می خواست از اتاق خارج شود که ناگهان زلزله ی شدیدی در گرفت و دزد با پولها زیر خروارها خاک مدفون شد.
مرد کارگر و زن و بچه هایش خدا را شکر میکردند که جان سالم به در برده بودند و در این فکر بودن که چه کسی این گهواره را به حیاط آورده است تا اینکه وقتی برای بدست آوردن اثاثیه منزل و پولها خاکها را کنار زدند ناگهان مردی را دیدن که در حالی که پولها در دستش بود زیر آوار هلاک شده بود.
آنکه سازد مردم آزاری مرام خویشتن
سعی دارد روز و شب بر انهدام خویشتن
هر که دارد تلخ کامی را روا بر دیگران
تلخ میسازد به دست خویش کام خویشتن
آنکه دامی چید بهر دیگران، دیدیم ما؛
عاقبت افتاد خود روزی به دام خویشتن
➥
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🍁🍁🍁🍁
🌷 #شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
در جاده بصره خرمشهر #شهید_علی_اکبر_دهقان همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یا حسین، یا حسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهیدبشوم
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین(ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع)خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
#باولایت_تاشهادت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷شادی روح همه شهدا مخصوصا شهید علی اکبر دهقان صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🌷
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
درد درمان مےشود
با ذکر يا مهدی مدد
سخت آسان میشود
با ذکر يامهدی مدد
بس کہ آقايم غريب است
و ندارد ياوری
چشم گريان میشود
با ذکر يا مهدی مدد
#اللهمعجللولیکالفرج💚
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🔷انجام تکلیف درسی فرزند رهبر انقلاب روی #کاغذ_پاکت_میوه(انتشار به مناسبت بازگشایی مدارس)
✍ به روایت آقای سادات اعلایی، معلم دبستان علوی تهران:
📌 در مدرسهای که آقای میثم خامنهای، فرزند رهبر انقلاب درس میخواندند، معلم از دانشآموزان میخواهد که مقوایی برای درس ریاضی تهیه کنند و این رسمی که در تصویر میبینید را روی آن ترسیم کنند و به مدرسه بیاورند.
📌ایّام جنگ بود و کمبود اقلام؛ مقوا هم به راحتی پیدا نمیشد لذا آقای خامنهای، رئیس جمهور وقت یک #پاکت_مقوایی که آن زمان به جای کیسه نایلونی برای خرید میوه و اقلام استفاده میشد را باز میکنند و برای انجام رسم به فرزندشان میدهند و این جمله را خطاب به معلم روی آن مقوا مینویسند:
«آقای آموزگار محترم! مقوا نداشتیم، من به میثم و دیگر بچهها گفتهام از این کاغذها که باید دور ریخته میشد استفاده کنند. لطفا مؤاخذه نکنید بلکه تشویق هم بفرمائید. سید علی خامنهای»
#سبک_زندگی_اسلامی
#حضرت_عشق
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔷بيچاره شدن فرزندى ثروتمند
🌳امام حسن عسكرى عليه السلام به نقل از اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام حكايت فرمايد:
روزى پيرمردى به همراه فرزندش نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد.
🌳پيرمرد با گريه و زارى عرضه داشت : يا رسول اللّه ! من پسرم را بزرگ كردم و هزاران رنج و زحمت برايش متحمّل شدم و از مال و ثروت خود، او را كمك كردم تا آن كه مستقلّ و خودكفا گرديد، ولى امروز كه من ضعيف و ناتوان گشته ام و تمام اموال و هستى خود را از دست داده ام ، او از هر گونه كمكى به من دريغ مى كند و حتّى لقمه نانى هم به من نمى دهد.
🌳حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله خطاب به فرزند كرد و فرمود: تو در اين مورد چه جوابى دارى ؟
🌳گفت : يا رسول اللّه ! من چيزى زايد بر مخارج خود و عائله ام ندارم .
🌳حضرت به پدر فرمود: اكنون چه مى گوئى ؟
گفت : يار سول اللّه ! او داراى چندين انبار گندم و جو و كشمش مى باشد و نيز كيسه هائى پر از درهم و دينار دارد.
🌳رسول خدا به فرزند فرمود: چه پاسخى دارى ؟
اظهار داشت : يا رسول اللّه ! او اشتباه مى كند، چون من هيچ ندارم .
🌳در اين هنگام ، حضرت رسول خطاب به فرزند كرد و فرمود: از عذاب خداوند بترس و نسبت به پدرت كه آن همه براى تو زحمت كشيده است ، نيكى و احسان كن .
🌳پسر گفت : يا رسول اللّه ! من چيزى ندارم .
حضرت فرمود: اين ماه از بيت المال به او كمك مى كنيم ؛ ولى از ماه آينده بايد پدرت را كمك نمائى و به يكى از اصحاب خود به نام اُسامة بن زيد دستور داد تا صد درهم به آن پير مرد بپردازد.
🌳در پايان ماه ، پدر دو مرتبه به همراه پسر خود نزد رسول خدا آمد وعرضه داشت : يا رسول اللّه ! فرزندم چيزى به من نداد و پسر همچنين گفت : من چيزى ندارم .
🌳حضرت به فرزند اشاره نمود: كه تو داراى ثروت بسيارى هستى ؛ ولى با اين برخوردى كه نسبت به پدرت دارى ، همين امروز فقير و تهى دست خواهى شد.
🌳همين كه فرزند از نزد حضرت برگشت متوجّه شد كه داد و فرياد افرادى كه در همسايگى انبارهاى آذوقه او هستند، بلند است .
و هنگامى كه چشمشان به پسر پيرمرد افتاد فرياد زدند: بوى گنديده انبارهاى تو به همه ما اذيّت و آزار مى رساند.
🌳و او را مجبور كردند تا اجناس فاسد شده انبارهايش را تخليه كند؛ او نيز چندين كارگر گرفت و با پرداخت پولى بسيار، آن اجناس فاسدشده را در بيابان هاى شهر تخليه كرد.
و چون به كيسه هاى طلا و نقره اندوخته شده مراجعه كرد، آن ها را چيزى جز سنگ و ريگ نديد و تمام زندگى و ثروت او تباه گرديد وسخت در تنگ دستى قرار گرفت ، به طورى كه حتّى محتاج لقمه نانى براى شام خود گرديد و در نهايت مريض و رنجور شد.
⚡️سپس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، در رابطه با اداء حقوق والدين چنين فرمود: مواظب باشيد كه پدر و مادر خود را ناراحت و غضبناك نكنيد و راضى نباشيد كه آنان نيازمند و محتاج گردند؛ وگرنه بدانيد كه غير از عذاب دنيا نيز در قيامت به عقاب دردناك الهى مبتلا خواهيد شد.
📚تفسير البرهان : ج 2، ص 194، ح 1.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 سنگ قبر حکیم
مرد بسیار ثروتمندی که از حکیمی دل خوشی نداشت با خدمتکارانش در بازار با حکیم و تعدادی از شاگردانش روبهرو شد. مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت: تصمیم گرفتهام پول خودم را هدر دهم و برایت سنگ قبری گرانقیمت تهیه کنم. بگو جنس این سنگ از چه باشد و روی آن چه بنویسم تا هر کس بالای آن قبر بایستد و برای تو آرامش طلب کند شاد شود و خندهاش بگیرد.
حکیم خندهای کرد و پاسخ داد: اگر خودت هم بالای سنگ قبر میایستی. سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب کن و روی آن هیچ چیز ننویس. بگذار مردمی که بالای آن میایستند تصویر خودشان را ببینند و اگر هم آمرزشی طلب میکنند نصیب خودشان شود.
مرد ثروتمند که حسابی جا خورده بود برای اینکه جلوی اطرافیانش کم نیاورد با تمسخر گفت: اما همه که برای دعای آمرزش بالای سنگ قبر نمیایستند.
حکیم با همان تبسم گرم و صمیمانه همیشگیاش گفت: آنها آیینهای بیش نخواهند دید.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✅ختمی مجرب
✍آیت الله سید عبدالکریم کشمیری قدس سره مي فرمودند هزار مرتبه لعن بر معاويه برای برآورده شدن حاجات خيلي مجرب است. با این عبارت که «اللهم العن معاويه بن ابي سفيان» می فرمودند: این کار دل اميرالمؤمنين علیه السلام را شاد مي شود.
چون که خيلي خيلي اميرالمؤمنين عليه السلام را در جامعه آن روز اذيت كرد. بعد كه در ظاهر اميرالمؤمنين عليه السلام را تنزل داد، در روایت دارد خود حضرت مي فرمايند «انزلني ثم انزلني ثم انزلني حتي قالوا معاوية و علي» ( منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، ج10، ص: 9)
یعنی روزگار من را پایین آورد و پایین آورد که مردم من را با معاویه مقایسه می کردند.
↶
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
مناجات حضرت موسی (ع) در کوه طور!
روزی حضرت موسی ( علیه السلام ) در کوه طور، به هنگام مناجات عرض کرد:
ای پروردگار جهانیان!
جواب آمد: لبیک!
سپس عرض کرد: ای پروردگار اطاعت کنندگان!
جواب آمد: لبیک!
سپس عرض کرد: ای پروردگار گناه کاران!
موسی علیه السلام شنید: لبیک، لبیک ، لبیک!
حضرت گفت : خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یکبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهکاران،
سه مرتبه جواب دادی؟خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهکاران جز به فضل من پناهی ندارند.
اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه کسی پناهنده شوند؟
( قصص التوابین ، ص ١٩٨)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
⚠️ روایت یک داستان واقعی!
✍چند روز پیش کیف مدرسهای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات. نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپهای هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده.
💵 دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!»
📿 از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم!
گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما میخونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیدهاید و کار کردهاید.» گفت: «این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!»
📋 بعد هم دستهی قبضهاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی تهفیشِ قبضها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن!
🔹 اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیفها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدتها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر میکردم...
🔆 به این فکر کردم که اگر همه ما ها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم.
❓ ما برای امام زمان چه کاری کردیم؟
🙏 به امید تعجیل در ظهورش صلوات
💝الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج💝
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
⚜ حکایتهای پندآموز⚜
🔹توبه سر دسته راهزنان🔹
✍یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد» آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ».
گفتم: « رئیس شما كجا است ». گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: « این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازهی شما نخواستیم بدهیم » من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ». گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم.
پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: « مرا می شناسی؟ »گفتم: « آری! » گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كردهام »
📚كتاب پاداشها و كیفرها
↶
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📘#داستانهایبحارالانوار
💠حقِ همسایه
🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله به یکی از اصحابشان فرمودند:
" آیا میدانی حق همسایه چیست؟ "
عرض کرد: نمی دانم ؛
فرمودند:
🔸اگراز تو درخواست یاری نمود، او را یاری کن.
🔸 اگراز تو وام درخواست نمود، به او وام بده.
🔸 اگر دچار فقر شد، به او سود برسان.
🔸 اگر دچار مصیبت شد، او را تسلیت بگو.
🔸 اگر خیری به او رسید، به او تهنیت بگو تا بدین وسیله بهرهگیری از خیر را بر او گوارا گردانی.
🔸 اگر مریض شد او را عیادت کن.
🔸 اگر مرگ او فرا رسید، جنازهی او را تشییع کن.
🔸ساختمان خانه ی خود را آنچنان بلند نسازی که همسایه ی تو از باد و هوا محروم گردد، مگر این که از او اجازه بگیری.
🔸اگر میوه ای خریدی، مقداری از آن را به همسایه هدیه کن اگر نمی خواهی هدیه کنی میوه ی خریداری شده را پنهانی وارد خانهی خویش ساز تا همسایهی تو آن را نبیند و نگذار فرزندان تو میوه را به بیرون از خانه ببرند که باعث ناراحتی و حسرت فرزند همسایه گردد.
🔸همسایه ی خود را با بوی خوش غذای خانه ی خود میازار، مگر آنکه مقداری از آن را به اهل خانه ی او برسانی.
📚 بحار ج ۷۹، ص ۹۴.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ مژده یزدگرد به ظهورمنجی
ابن عيّاش در كتاب «مقتضب الاثر»از «نوشجان بن بود مردان» نقل كرده كه چون ايرانيان در جنگ «قادسيه» شكست خوردند، و يزدگرد از كشته شدن «رستم فرّخزاد» سردار لشكرش و عدالت عرب مطلع گشت و دانست كه پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد با مسلمين كشته شده اند.
در حالى كه با كسانش عزم فرار داشت در ايوان كاخ خود ايستاد و گفت:هان اى ايوان! درود من بر تو باد! آگاه باش! هم اكنون از تو روى بر ميتابم تا وقتى كه من يا مردى از فرزندان من كه هنوز زمان وى نزديك نشده و موقع آمدن او فرا نرسيده است، برگرديم.
سليمان ديلمى ميگويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام رسيدم و عرض كردم:قربانت گردم مقصود يزدگرد از «يا مردى از فرزندان من» چيست؟
حضرت فرمود : او مهدى صاحب الزمان است كه بفرمان خدا قيام خواهد كرد. و او ششمين فرزند من و اولاد دخترى يزدگرد است. او از فرزندان يزدگرد است و يزدگرد نيز پدر وى ميباشد. « ميدانيم كه شاه زنان دختر يزدگرد معروف به« شهربانو» مادر امام زين العابدين( ع) است».
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🍃داستان قوم سباء 🍃
سرگذشت قوم سبا🖤
سبا نام پدر اعراب يمن است.طبق روايتي از پيامبر مردي بود به نام سبا كه 10 فرزند داشت واز هر كدام از آنها قبيله اي از قبائل عرب بوجود آمدند.آنها جمعيتي بودند كه در جنوب جزيره عربستان ميزيستند،داراي حكومتي عالي وتمدني درخشان بودند،خاك يمن گسترده وحاصلخيز بود اما عليرغم اين آمادگي چون رودخانه مهمي نداشت از آن بهره برداري نميشد.
در آنجا بارنهاي زيادي ميباريد ومردم براي استفاده از آنها سدهاي زيادي ساخته بودند.آنها با استفاده از آب سدها باغات وسيع وسرسبزي بوجود آوردند كه بركات زيادي داشت.وفور نعمت بايد آنها را شكر گذار درگاه الهي ميكرد اما آنها به جاي شكر وسپاس روشي عكس به كار برده بودند وشكاف طبقاتي زيادي بوجود آمده بودوضعفا توسط زورمداران به استثمار كشيده شده بودند .
قوم سبا داراي 13 شهر بود كه در هر شهري پيامبري به ارشادشان مشغول بود وآنها را بسوي خدا دعوت ميكرد.اما همواره مورد تكذيب قرار ميگرفتند.در نتيجه خداوند موشهاي صحرائي را مامور كرد تا سدها را از درون سست كنند ودر نتيجه بر اثر باران شديدي سد شكسته شد وآب آن تمامي باغها وآباديها را نابود كرد وبه بيابان تيديل نمود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ غیرت و حیا چه شد؟
شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
➥
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#حکایت ✏️
روزی خورشید و باد در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری میکرد.
باد به خورشید میگفت: «من از تو قویترم.»
خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم. خوب حالا چگونه؟
دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد.
باد گفت: «من میتوانم کت آن مرد را از تنش در آورم.»
خورشید گفت: «پس شروع کن.»
باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد میکوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد، دکمه کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تن مرد خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: «عجب آدم سرسختی بود، هر چه سعی کردم موفق نشدم. مطمئن هستم که تو هم نمیتوانی.»
خورشید گفت تلاشش را میکند و شروع کرد به تابیدن. پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست. دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد. با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست. بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد.
باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بیمنت به دیگران میبخشد از او که به زور میخواست کاری را انجام دهد بسیار قویتر است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱
#داستان_آموزنده
🔆بیانی دقیق و رسا
⚡️یکی از عارفان و صالحان سرزمین لبنان که در میان عرب به مقامات عالی رسید و به کرامت و کارهای فوقالعاده شهرت داشت، به مسجد جامع دمشق آمد.
⚡️کنار حوض رفت تا وضو بگیرد، ناگاه پایش لغزید به داخل آب افتاد و با رنج بسیار از آب نجات یافت.
چون نماز خواند، پسازآن، یکی از اصحابش نزد وی آمد و گفت: اجازه هست تا چیزی بپرسم؟
⚡️عارف فرمود: بپرس
عرض کرد: به یاد دارم که عارف بزرگ بر روی دریای روم راه میرفت و قدمش تر نشد؛ ولی برای شما در حوض کوچک حالتی پیش آمد که نزدیک بود از بین بروید؟
عارف با بیانی رسا و کلامی دقیق و با تأمّل بسیار، به او فرمود:
⚡️«آیا نشنیدهای که سرور عالم، رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «لی معَ اللهِ وقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقرّبٌ و لا نبیٌ مُرسَلٌ: مرا با خدای وقتی هست که در آن وقت (آنچنان یگانگی وجود دارد که) فرشتهی ویژهای (همانند جبرئیل) و پیامبر مرسل در آن نگنجد!!»
⚡️ولی نگفت: همیشه؛ بلکه فرمود: وقتی از اوقات؛ پس پیامبر، در یک وقت جبرئیل و میکائیل به حالت او راه ندارد (و نامحرماند) ولی در وقت دیگر با همسران خود حفصه و زینب، دمساز شده، خوش میگفت و میشنید.
مشاهده و دیدار نیکان بین آشکاری و پوشیدگی است.
⚡️انسانهای ملکوتی گاه تجلّی میکنند و دل عارف را میربایند و گاه رخ میپوشند و عارف را گرفتار فراق میسازند.»
اگر درویش در حالی بماندی **** سر و دست از دو عالم بر فشاندی
📚حکایتهای گلستان، ص 110
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹دعاهایی که آیندهانسانرا تغییر میدهد!
در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تاثیرگذار بود.
بارها گناه یا خطایی از من سرزده بود که با دعای #مادرم پاک شده و بی حساب شده بودم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر من وارد شود، با دعای مادرم برطرف شده بود.
یعنی مقام مادر این گونه است. هریک از دعاهای یک مادر این قدرت را دارد تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد...
📚 کتاب شنود اثر گروه شهید هادی
🥀
#جرعهای_از_معرفت
💠آیت الله ناصری دولت آبادی
🔸عرض کردم که ایاز به سلطان محمود خیلی علاقه داشت. سلطان محمود به ایاز گفت: «ایاز! یک خربزه بیاور و پاره کن تا بخوریم».
چون ایاز هم خیلی مورد علاقه سلطان محمود بود، یک خربزه آوردند و سلطان گفت: «بگذار من پاره کنم».
گفت:«خیلی خوب قربان؛ شما پاره کنید».
سینی و خربزه و کارد را جلو سلطان گذاشت و سلطان خربزه را پاره کرد. اول یک مقدار آن را به ایاز داد تا بخورد. ایاز هم شروع کرد با لذت خوردن. سلطان محمود هم یک ذره آن را برید و خورد و دید خیلی تلخ و بد مزه است؛ ولی ایاز خورد و پوست آن را هم دندان زد و هیچ حرفی هم نزد. سلطان گفت: «ایاز خربزه را خوردی؟» گفت: «بله قربان». گفت: این که خیلی تلخ بود. گفت: «بله قربان؛ ولی خوردم». گفت: «چرا چیزی نگفتی؟» گفت: «من عمری است از دست شما شیرین خوردهام. آیا حالا که خربزه تلخ است بگویم تلخ است. نه این را هم میخورم این هم شیرین است. از دست شما هرچه برسد شیرین است».
🔸خدا این همه نعمتها را از اول تا به حال به ما داده است. اصلاً ما را ایجاد کرده است، این همه نعمتهای کلان را به ما داده است حالا یک کسالتی به ما میدهد که تازه این کسالت هم اثر عمل خود ما است، ما شروع میکنیم ناله و شکایت کردن، فقر و فلاکتمان را این طرف و آن طرف بردن.
بنده خدا! آخر تامل بکن، ببین خدا چقدر به تو احسان کرده. این بلا هم اثر عمل تو بوده است که خدا خواسته اثر عملت را در دنیا به تو بدهد که در آخرت راحت باشی، تحمل کن، راضی باش به رضای او. بگو «شکراًلله، الحمدالله»منظور اینکه بیاییم راستی راستی بنده خدا باشیم نه بنده هوای نفس!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹السلام علیک یا میثاق الله🌹
🍃 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🍃
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
#آخرالزمان
#ظهور