eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
36.1هزار ویدیو
124 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 رمــــــ📚ـــــان نــــ👹ـقاب ابلیــ🔥ـــس قسمت 45 (مریم) -اصلاً صرف و نحو درست و حسابی نداره
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 رمــــــ📚ـــــان نــــ👹ـقاب ابلیــ🔥ـــس ... 💠 کپی با ذکر صلوات قسمت 46 (مصطفی) سرش را گرفته بین دست‌هایش و گوشه‌ای از راهرو کز کرده. دلم برایش می‌سوزد. به چه زبانی بگویم تقصیر او نبوده؟ کنارش می‌نشینم. دل ندارد نگاهم کند، حق هم دارد. دست بر سر شانه‌اش می‌گذارم: -باور کن هیچکس تو رو مقصر نمی‌دونه! به جای اینکارا، براش دعا کن. چشمانش سرخ است. فقط نگاهم می‌کند؛ زیرچشمی. می‌دانم پشیمان است. شاید کمی عجیب باشد ولی واقعا دوستش دارم؛ نه تنها متنفر یا بی تفاوت نیستم، دوستش دارم. شاید بخاطر پاکی‌اش باشد، یا بخاطر پشیمانی‌اش. می‌خواهم تنهایش بگذارم که می‌گوید: -آقاسید. برمی‌گردم: -جانم؟ -چه کار کنم که خدا من رو ببخشه؟ چه کار کنم که کسی نگفت دارن سم به خوردم میدن؟ یه طوری جو می‌دادن، یه طوری پست می‌ذاشتن که انگار نظام داره ساقط میشه و اگه باهاشون همراه نشیم، عقب می‌مونیم! (این روش در فنون اقناع فن ارابه یا واگن نام دارد) می‌گفتن آریامهرشون داره برمی‌گرده، می‌گفتن آخوندا نمی‌ذارن ما آگاه بشیم، آزاد بشیم، رفاه داشته باشیم... دائم توی گوش‌مون می‌خوندن باید قیام کنیم... توی کانالاشون یاد می‌دادن چطور بسیجیا و پاسدارا رو محاصره کنیم و می‌گفتن هرکدوم‌شون رو که کشتین عکس و فیلمش رو بفرستیم براشون... یاد می‌دادن چطور جلوی گاردیا وایسیم... یه طوری القا می‌کردن که مامور نجات ایران ماییم و باید یه کاری بکنیم. دائم فیلم و عکس درباره فساد توی نظام و آخوندا... منم خیلیاش رو باز نمی‌کردم، زیرش رو می‌خوندم و بیشتر حس می‌کردم باید یه کاری بکنم! حس باحالی بود... انقدر مغزم رو پر می‌کردن که نمی‌فهمیدم دارم چه غلطی می‌کنم! وقتی علی جلوی چشمم افتاد زمین، تازه فهمیدم بسیجیا اون چیزی نیستن که بهمون نشون دادن! از یادآوری آن شب، کامم تلخ می‌شود و دهانم مزه خون می‌گیرد. می‌پرسم: -هیچوقت فکر کردی شاید اون به قول خودت مدارکی که نشونتون می‌دادن جعلی باشه؟ -یه طوری بود که آدم بهشون شک نمی‌کرد. یه لینک می‌دادن می‌گفتن منبعشه، یا آدرس فلان کتاب رو می‌دادن، منم حال نداشتم برم کتابه رو پیدا کنم و ببینم راست میگه یا نه؟ مثلا این رو ببین... همراهش را درمی‌آورد و فیلمی را نشانم می‌دهد. مردی با لهجه‌ای خاص در کتاب‌خانه آستان قدس فیلم گرفته و کتابی عربی را مقابل دوربین می‌گذارد؛ کتابی درباره خاطرات یکی از طلاب با امام خمینی(ره)، در سال‌های تبعید در عراق. او کتاب را باز می‌کند و از روی یکی از خاطرات می‌خواند. با این که از روی صفحه فیلم می‌گیرد، نوشته‌ها بخاطر کیفیت پایین تصویر تارند! چند کلمه از جملات عربی را می‌خواند و بقیه را درحالی که دستش زیر نوشته‌هاست، ترجمه می‌کند. کلمات عربی را اشتباه ترجمه می‌کند. سعی دارد به امام تهمتی بزرگ بزند. چشمانم را روی نوشته‌ها ریز می‌کنم، ترجمه‌اش پر از اشکال است و اصلا موضوعی که مرد درباره‌اش حرف می‌زند با موضوع متن متفاوت است! انقدر تهمتی که به امام زده بزرگ و بی شرمانه است که ضربان قلبم را بالا می‌برد. سعی می‌کنم آرام باشم. فیلم را متوقف می‌کنم و با صدایی نسبتا بلند می‌گویم: -داره چرت میگه! خودشم می‌دونه داره اشتباه ترجمه می‌کنه! مگه توی دبیرستان عربی نخوندین؟ نمی‌فهمی ترجمه‌ش غلطه؟ تو امام خمینی رو می‌شناسی؟ اصلا امکان داره این وصله‌ها به آدمی بچسبه که دنیا رو تکون داده؟ شرمنده می‌گوید: -هیچکس به ما نگفت... فقط توی کتاب دین و زندگی چهار کلمه اصول دین خوندیم برای نمره، ولی هیچکس نیومد برامون بگه امام کی بود... چرا باور نکنم؟ انقدر حق به جانب می‌نویسن و ژست روشن‌فکری می‌گیرن که انگار اگه قبول نکنی، احمقی! (سلامتی امام زمان عج صلوات) 🤲🏻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 رمــــــ📚ـــــان نــــ👹ـقاب ابلیــ🔥ـــس #ادامه_دارد... 💠 کپی با ذکر صلوات قسمت 46 (مصطف
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 رمــــــ📚ـــــان نــــ👹ـقاب ابلیــ🔥ـــس قسمت 47 (حسن) شانه‌هایش می‌لرزد. صدایش را سخت می‌شنوم. حتما حضورم را متوجه نشده که بازهم درد و دل می‌کند: -اولین بارم که نیس رفیقم جلوی چشمم شهید بشه... اولین بارم نیست با دست خودم جنازه رفیقم رو بردارم بذارم توی ماشین... اولین بارم نیست! می‌دونی دلم از کجا خونه؟ از اینکه توی سوریه کسی حریفت نشد، توی ترکیه و افغانستان یه تار مو ازت کم نشد. تا خود قلب تکفیریا می‌رفتی و هیچیت نمی‌شد؛ ولی تو همین تهران، وسط تهران، اونطوری اربا اربات کردن. دلم از این می‌سوزه... از این می‌سوزه که خونت باید توی جوب کنار خیابون بریزه... باید جنازه‌ت رو از توی جوب دربیارم و به جای این که روی دست مردم تشییع بشی و همه جا برات پوستر و بنر بزنن و عکست بره توی همه سایتا و کانالا، یه جایی که منم نمی‌دونم کجاست دفنت کنن و آب توی دل مردمی که جلوی درِ خونه‌شون شهید شدی تکون نخوره. اصلا احدی نفهمید شهید شدی... می‌دونم که الان اون دنیا داری چه عشق و حالی می‌کنی؛ ولی یه فکری به حال دل مام بکن! صدایش هربار در گلو می‌شکند. دوست ندارم گریه سیدحسین را ببینم. نشسته کنار مزار شهید گمنام و با عباس حرف می‌زند. مصطفی هم کمی آن سوتر نشسته و به روبه‌رویش خیره است. انگار اشک‌هایش خشک شده. کاش درد و دل‌های سیدحسین را می‌نشیند. در این سرما، از حرف‌هایش آتش گرفته‌ام. شفای علی را بین حرفهایش می‌خواهد. گفتم علی، سوختم...! تنها چیزی که توانست درد سینه‌مان را آرام کند، بیست و دوم بهمن بود و دیدن آقا در منزل شهید ارمنی. وقتی دیدیم مردم مثل همیشه آمدند، برای انقلاب خیال‌مان تخت شد و برای آینده قشنگش نقشه کشیدیم. وقتی دیدیم آقا آرامند، آرام شدیم. چقدر خوب بود اگر آقا به ما هم میوه می‌دادند، آن وقت ما هم مثل مادر آن شهید ارمنی هیچوقت مریض نمی‌شدیم. چقدر دلم می‌خواست دست آقا را بگیرم توی دستم و بی خیال همه دنیا بشوم. اما دست آقا توی دست آن پدر شهید، من را هم آرام کرد. همه را آرام کرد. سیدحسین دستی به صورتش می‌کشد و بلند می‌شود. خاک‌های لباسش را نمی‌تکاند و بالای سر مصطفی می‌رود. به اشاره و لبخندی، مصطفی را بلند می‌کند از روی زمین تا به مسجد برویم، شب اول دهه فاطمیه. خانواده علی نذر کرده‌اند بانی مراسم امسال باشند برای شفای پسرشان. همه می‌دانند تمام دنیا را که بگردی، آخر دوباره به سرچشمه خیرات می‌رسی. به مادر خوبی‌ها می‌رسی. دست به دامان آخرین بازمانده خدا در زمین هم که بشوی، مادرش را نشان می‌دهد. مسجد دوباره حال محرم گرفته است. پرچم‌های سیاه، بوی اسپند، صدای مداحی. مجلس مادر است اما دلم روضه علی اکبر می‌خواهد، با صدای علی. به خودم که می‌آیم، به سینه‌زنی ایستاده‌ایم. مجلس دارد تمام می‌شود و سیدحسین و مصطفی ایستاده‌اند به بدرقه بچه‌ها. صاحب عزا آن‌هایند و من هم به عنوان طفیلی کنارشان می‌ایستم. همراه سیدحسین زنگ می‌خورد: -هنوز تموم نشده؟ تیراندازی؟ باشه باشه الان میاییم، اومدیم. ... 💠 کپی با ذکر صلوات (سلامتی امام زمان عج صلوات) 🤲🏻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 رمــــــ📚ـــــان نــــ👹ـقاب ابلیــ🔥ـــس قسمت 47 (حسن) شانه‌هایش می‌لرزد. صدایش را سخت می‌ش
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 رمــــــ📚ـــــان نــــ👹ـقاب ابلیــ🔥ـــس قسمت 48 (حسن) به مصطفی که متعجب نگاهش می‌کند، می‌گوید: - بدو! پاسداران هنوز شلوغه نیرو می‌خوان... -مگه هنوز جمع‌شون نکردن؟ -نه... داره بدترم میشه. اون‌جا هم مثل انقلاب نیست؛ دقیقا منطقه مسکونیه. دارن می‌ریزن توی خونه‌های مردم. مصطفی می‌رود که ذولجناحش را آماده کند. این ذولجناح هم شده مثل ذولجناح تابلوی عصر عاشورا! یا رنگش ریخته، یا تو رفته. چراغش هم شکسته. مثل بچه‌ها به سیدحسین می‌گویم: - میشه منم بیام؟ طوری نگاه می‌کند که دلم می‌ریزد و جوابم را می‌گیرم: -نه! تو برو پیش علی، یه سر بهش بزن. -چرا من نیام؟ جواب نمی‌دهد و می‌رود. با حسرت خیره‌ام به سیدحسین و مصطفی که دور می‌شوند. تا بیمارستان، با بغضی نفس‌گیر دست به گریبانم. دلواپس علی‌ها و عباس‌هایی هستم که در پاسداران، با دراویش درگیرند. صدای کف و سوت و شعار آنقدر در ذهنم می‌پیچد که گوش‌هایم سوت بکشد. پدر و مادر علی هم بیمارستانند. مادرش مفاتیح به دست نشسته و پدرش تسبیح می‌گرداند. مثل همیشه، آرام روی تخت خوابیده. اگر می‌دانست در گلستان هفتم چه خبر است، بلند می‌شد و تا خود پاسداران می‌دوید. همان بهتر که نمی‌داند! حداقل خیال‌مان راحت است که دیگر کسی با چاقو پهلویش را نمی‌درد و به بازویش تیر نمی‌زند. گفتم پهلو و بازو، سوختم! کاش بلند شود و کمی باهم حرف بزنیم. آرام در گوشش زمزمه می‌کنم: -علی، چرا خوابیدی پسر؟ توی خیابون پاسداران یه مشت درویش داعش مسلک افتادن به جون نیروی انتظامی... نمی‌خوای پاشی؟ برات مهم نیست که بریزن خونه زندگی مردم رو بهم بریزن؟ برات مهم نیس دارن با چاقو و قمه و تفنگ برای پلیس خط و نشون می‌کشن؟ نمی‌دانم چرا این‌ها را گفتم. نباید بفهمد، نگران می‌شود. از اتاقش می‌زنم بیرون، دل ماندن در بیمارستان را ندارم. بی قرارم، کاش من را هم با خودشان می‌بردند. سیدحسین و مصطفی را می‌گویم. راستی الان کجا هستند؟ دستم می‌رود که سیدحسین را بگیرم، نه! نمی‌تواند که جواب بدهد...! زیارت‌نامه حضرت زهرا(س) می‌خوانم؛ به نیابت از عباس، به نیت شفای علی. نفهمیدم کی این اشک‌های شور و گرم روی صورتم غلطیدند؛ بی اجازه و هماهنگی! دلم تاب نمی‌آورد؛ اخبار را چک می‌کنم. نیم ساعتی تا اذان صبح مانده. باورم نمی‌شود! کی سحر شد؟ چشمانم تازه یادشان می‌آید نخوابیده‌اند، با نور گوشی شروع به سوختن میکنند. خطوط را به سختی می‌خوانم: -شهادت یک بسیجی و سه نفر از نیروهای پلیس به دست دراویش.... چشمانم بیشتر می‌سوزند. به پلک‌هایم التماس می‌کنم روی هم نیفتند. مادر و پدر علی پرستارها را صدا می‌زنند، صدایشان را گنگ می‌شنوم. چشمانم کلمات را یکی درمیان می‌خواند: - آتش... سلاح گرم... قمه... خانه های مردم... اتوبوس... نیروی انتظامی... پرستارها به سمت تخت علی می‌دوند. دوباره به کلماتی که تار و واضح می‌شوند نگاه می‌کنم: - بسیجی... اتوبوس... زیر گرفتن... پدر علی همان‌جا سجده می‌کند، اشک ریزان. صدایی با شوق می‌گوید: -یا فاطمه زهرا(س). بسیجی، تیراندازی، سلاح گرم و سرد، اتوبوس...! به گمانم صدای مادر علی است که می‌گوید: -یا فاطمه زهرا(س). والعاقبه للمتقین این ناچیز، تقدیم به شهید محمدحسین حدادیان و شهید سجاد شاهسنایی، شهدای مظلوم امنیت... پایان 💠 کپی با ذکر صلوات (سلامتی امام زمان عج مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨قرار شبانه ✨ بخوان دعای فرج به امید فرج ╭┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╮ ╰┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╯
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
38.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سیدعلی حسینی خامنه‌ای کیست ؟ ❣️ فیلمی بی‌نظیر که همه ملت ایران با هر گرایش و سلیقهٔ ای باید آنرا ببیند . پدر مهربان امت چقدر ناشناخته است‌. وقت بزاریم ببینم✔️
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
1_11559212939.mp3
2.05M
پذیرش امام عصر ارواحنافداه از چه زمانی در بین مسلمین ایجاد شده است ⁉️ ⭕️ پاسخ:
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
یکے از راه‌های نجات انسان از گناه‍ پناه بردن به علیہ سلـٰام اسـت . ایـشان به انتظار نشستہ‌‌اند تا کسی دستش ࢪا به سمتشان دراز کند ، تا ایشان او را هدایـت کنند . "آیت‌الله‌جاودان"
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرتو ندونستیم الان با فانوس دنبال یکی مثل خودت میگردیم😔
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
🟡 تصویر هوایی امروز از صف تراکتورها برای تحویل گندم به سیلو در دره‌شهر استان ایلام 🔸مدیرکل غله و خدمات بازرگانی استان ایلام از خریداری بیش از ۲۶۸ هزار تُن گندم از کشاورزان استان ایلام تا شامگاه ۱۳ خرداد خبر داد.
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 اگه جلیلی نبود کار جمع نمیشد!!! 🛑 دائم میگن سعید جلیلی سابقه اجرایی نداره، بیا اینم یکی از صد ها مثال نقض 🔸روایت سعید جلیلی از حل پرونده فساد ۳۰۰۰ میلیاردی که به قول آقای اژه ای اگر سعید جلیلی نبود کار جمع نمیشد😎
۱۵ خرداد ۱۴۰۳