کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 🌿شاخه زیتون🌿 #قسمت_هفتاد_و_هشت ادامه دوم شخص مفرد با این که خیلی خسته م، اما باید یه دور
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
🌿شاخه زیتون🌿
#قسمت_هفتاد_و_نه
گلویم میسوزد و پلک هایم انقدر سنگین شده اند که به سختی بلندشان میکنم. حس میکنم یک تریلی از رویم رد شده است.
سعی میکنم خودم را پیدا کنم. به دور و برم نگاه میکنم. اتاق ناآشناست؛ یک اتاق مشابه اتاق خودم. رو به رویم دو قاب عکس از خودم و ارمیا و زندایی راشل به دیوار است و گوشه قاب عکس، یک عکس کوچک سه در چهار از امام خامنهای ست.
نمی دانم چه کسی روسری ام را باز کرده. کمی به ذهنم فشار میآورم. اینجا باید اتاق ارمیا باشد...
صدایش را میشنوم که با تلفن حرف میزند:
-شاید الان نباید بهش میگفتیم. خیلی بهم ریخت. طول میکشه تا هضمش کنه. انتظار نداشته باشین ساده برخورد کنه.
تازه یادم میآید ارمیا درباره چه چیزی با من حرف زده. سرم تیر میکشد. هنوز باورم نمی شود یک عمر کسان دیگری را پدر و مادر خودم میدانستم. فقدان عمو و زن عمو برای من چندان سخت و دردآور نبود؛ من اصلا آنها را به یاد نمی آوردم که وابسته شان باشم.
اما حالا که پدر و مادرم هستند، فقدانشان بدجور قلبم را به درد میآورد. یکباره با خانواده ای که در آن بزرگ شدم بیگانه شده ام. خدا چقدر توان در من دیده که با چنین واقعیتی مواجهم کرده است؟
ارمیا را میبینم که وقتی چشمش به من میافتد، تماس را قطع میکند و وارد اتاق میشود. کنارم مینشیند و میپرسد:
-بهتری شازده کوچولو؟
رویم را برمی گردانم. ارمیا هم یک علامت سوال بزرگ است. هنوز نمی دانم ربط ارمیا با لیلا چیست؟ ارمیا جلوتر میآید و کنار تخت مینشیند.
-اریحا! منو نگاه کن! من هنوز برادرتم، نه؟
بغضم را فرو میدهم. ارمیا هنوز برادرم است. الان فقط به ارمیا میتوانم اعتماد کنم. تنها کسی ست که در آلمان دارم. اما هنوز دوست ندارم نگاهش کنم.
میگوید:
-من اون موقعها خیلی بچه بودم که مامان یه مدت رفت خونه عزیز تا بهت شیر بده. منو هم با خودش برد. راستش خیلی دلم برات میسوخت. خیلی وقتا یواشکی بجای تو گریه میکردم. تو هنوز خیلی کوچیک بودی. اما من انقدر بزرگ شده بودم که بفهمم از دست دادن پدر و مادر یعنی چی.
همون روزا، ستاره و مامانم و همه فامیل ازم قول گرفتن که به هیچ وجه درباره پدر و مادرت حرف نزنم.
صدایم انگار از ته چاه در میآید:
-الان چرا قولت رو شکستی؟
آه میکشد.
-حالا من از تو میخوام بهم قول بدی چیزایی که بهت گفتم و میگم رو به کسی نگی. اگه بگی، جون خودت و من رو به خطر میاندازی. متوجهی؟
-چرا ماما... چرا ستاره نمی خواست بدونم مامانم نیست؟
#ادامه_دارد....
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 🌿شاخه زیتون🌿 #قسمت_هفتاد_و_نه گلویم میسوزد و پلک هایم انقدر سنگین شده اند که به سختی بلند
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
🌿شاخه زیتون🌿
#قسمت_هشتاد
دیگر نمیخواهم کسی که مادرم نیست را مادر خطاب کنم. ارمیا میگوید:
-تو به زودی چیزایی درباره ش میفهمی که شاید خیلی برات سنگین باشه. دلم نمیخواست فکر کنی ستاره مامانته.
پشتم را به ارمیا میکنم. صدای ارمیا گرفته تر شده:
-نمی دونم یادته یا نه. بابام سال هفتاد و هشت یه هفته رفت تهران. میدونی رفته بود تظاهرات ضد نظام؟ حتی دستگیر شد. اما نذاشتیم شما بفهمید.
سال هشتاد و هشت هم یه سر اومد ایران، ولی چراغ خاموش. من از قبلش یه چیزایی درباره بابام فهمیده بودم.
گاهی میدیدم یه کتاب مثل قرآن دستشه و میخونه. جلدش قرآن بود، اما وقتی یه بار رفتم سرش دیدم قرآن نیست.
وقتی میخوندش بدنشو تندتند عقب جلو میکرد. اوایل نمی دونستم کسایی که دعوت میکنه خونمون کی اند.
اما بعدا فهمیدم کسایی اند که یا عضو مجاهدین خلق بودن، یا بهایی اند. از اونجا بود که از بابام ترسیدم. ولی این چندوقته یه چیزای جدیدی فهمیدم که مقابل اون قبلیها هیچه. هیچ...
صدای ارمیا در گلو میشکند و دیگر حرفی نمی زند. سکوتش که طولانی میشود، سرم را برمی گردانم. سرش را گذاشته لبه تخت و شانه هایش تکان میخورند. شاید حال ارمیا بهتر از من نبوده. من همین حس را درباره ستاره ای که مادر صدایش میزدم تجربه کردهام.
میتوانم حدس بزنم بعد از آن ارمیا چکار کرده. دلم برای ارمیا میسوزد؛ حتی بیشتر از خودم.
-اون کتابی که دایی حانان میخوندش چی بود؟
-تورات!
قلبم تکان میخورد. یاد چیزهایی میافتم که درباره استر و خشایارشا خوانده بودم. سرم درد میگیرد. دوست ندارم درباره چیزی قضاوت کنم. این پازل هنوز قطعههای مفقود زیاد دارد.
ارمیا میگوید:
-آریل هم مثل باباست. مامان برای همین میخواست بهت هشدار بده. اما نباید میداد. ممکنه جونش در خطر باشه.
کلمات را به سختی کنار هم میچینم:
-راشل هم تورات میخوند؟
-اصلا. ندیدم تورات بخونه. مطمئنم مامانم مسلمونه. اسمشم با اصرار بابا عوض کرد. اسم اصلی ش راحیل بود.
-مگه دایی مسلمون نیست؟
-توی شناسنامه آره، اما...
باز هم آه. بین موهای خرمایی ارمیا دست میکشم که نوازشش کنم. او بیشتر به نوازش نیاز دارد. هنوز چشمانش قرمز اند.
-چرا اسمم رو گذاشت اریحا؟
-دقیق نمی دونم. یادمه وقتی بچه بودم، اینو دور از چشم من و بقیه به بابا میگفت که این کلمه اونو یاد بچگیش میاندازه.
دیگر مغزم کار نمی کند. داغ کرده. دستم را روی صورتم فشار میدهم. ارمیا میگوید:
-خواهش میکنم به روی خودت نیار. باشه؟
اینطور که ارمیا میگوید چاره دیگری ندارم. باید فعلا جلوی ستاره نقش دخترش را بازی کنم. شاید او هم محتاج ترحم است. شاید او هم دلش بچه میخواسته...
#ادامه_دارد....
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 70 خندیدم: - اگه میخواستم دستگیرت کنم که اینجوری نمیاومدم سراغت! بال
پارت ۷۱ الی ۸۰ تقدیم به عاشقان امنیت ایران و ایرانی
برای سلامتی امام زمان عج و نائبش صلوات😍🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 70 خندیدم: - اگه میخواستم دستگیرت کنم که اینجوری نمیاومدم سراغت! بال
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 71
خندیدم؛ بلند. آرنجم را تکیه دادم به لبه پنجره و گفتم:
- مطمئنم احمق نیستی. انقدر مطمئنم که بدون اسلحه اومدم نشستم توی ماشینت!
متعجب نگاهم کرد. گفتم:
- من احمدآباد پیاده میشم. زودتر تصمیم بگیر!
- چطوری باید بهت خبر بدم؟
لبخند زدم. این یعنی تسلیم. گفتم:
- یه گوشی توی ماشینت جا میذارم. خاموشه. هر وقت کارم داشتی گوشی رو روشن کن، خودم باهات تماس میگیرم. اگرم خودم کارت داشتم، همینجا میبینمت.
***
نشستهام پشت فرمان و مرصاد روی صندلی کنارم خوابیده است. شیشه را پایین دادهام تا باد گرم بپیچد داخل ماشین.
بعد از این که از اصفهان خارج شدیم، دیگر نتوانستم با موتور دنبالشان بروم؛ چون ممکن است مشکوک شوند.
حاج رسول در بیسیم میگوید:
- کجایید؟
نگاهی به تابلوهای اطراف جاده و نقشهی روی صفحه تبلت میاندازم و میگویم:
- آزادراه معلم. خورزوق رو رد کردیم. الان نزدیک شاهینشهریم.
- احتمالا میخوان از یکی از مرزهای شمال کشور خارج بشن. هر وقت حس کردی قراره با مامور تخلیهشون دست بدن به من خبر بده.
«چشم»ی میگویم و به رانندگی ادامه میدهم.
هوا بیرحمانه گرم است. انگار از خاک بیابان هم گرما بلند میشود و فشارم میدهد. شیشه را میدهم بالا و کولر را روشن میکنم.
باد سرد که میخورد به صورتم، کمی بهتر میشوم. مرصاد هم باد خنک را حس میکند و بیدار میشود. چشمانش را باز میکند و دست میکشد روی صورتش.
با صدای گرفته از من میپرسد:
- کجاییم عباس؟
- نزدیک شاهینشهر.
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 71 خندیدم؛ بلند. آرنجم را تکیه دادم به لبه پنجره و گفتم: - مطمئنم احم
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 72
صافتر مینشیند و با دست چشمانش را میمالد. زیر لب غر میزند:
- اینا تا کجا میخوان ما رو بکشونن دنبال خودشون؟
میگویم:
- نمیدونم. فعلاً که وضع همینه. دعا کن قرارشون با مامور تخلیه دم مرز نباشه.
نفس عمیقی میکشد و میگوید:
- آب داری عباس؟
با چشم به داشبورد اشاره میکنم:
- توی داشبورده.
داشبورد را باز میکند و بطری آب را برمیدارد. یک جرعه از آن مینوشد و درش را میبندد:
- این داغه که!
شانه بالا میاندازم:
- فعلاً همینو داریم.
بطری را برمیگرداند سر جایش. صدای هشدار پیامکش بلند میشود. از هول شدنش برای پیدا کردن گوشی و دیدن پیامک خندهام میگیرد.
پیامک را که میخواند، خنده روی لبش پهن میشود و دست میاندازد میان موهایش. شروع میکند به تایپ کردن پیامک.
یاد روزهایی میافتم که با مطهره پیامکبازی میکردیم؛ هرچند خیلی طولانی نشد. دو ماه و بیست و سه روز، آن هم وقتی سر جمع نصفش را در ماموریت و مشغول حفاظت از امنیت مردم باشی، چیز زیادی نمیشود.
مطهره درکم میکرد، به رویم نمیآورد که از همان اول بنا را گذاشتهام بر نبودن.
گوشی مرصاد زنگ میخورد. با تردید پاسخ میدهد. کمی قرمز میشود و من را نگاه میکند؛ میفهمم معذب است جلوی من صحبت کند.
نگاهم را میبرم به سمت دیگر؛ همین از دستم برمیآید. مرصاد صدایش را میآورد پایین و میگوید:
- عزیزم الان توی ماموریتم. نمیتونم صحبت کنم.
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 72 صافتر مینشیند و با دست چشمانش را میمالد. زیر لب غر میزند: - این
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 73
چند جمله دیگر هم میگوید که من نمیشنوم. فکرم رفته است به چهار سال پیش و مطهرهای که تازه داشت باعث جوانه زدن یک حس تازه در من میشد.
احساسی که باعث میشد دنیا را رنگیتر و زیباتر ببینم. با این وجود، خاطراتی که از مطهره دارم از انگشتان دست هم کمتر است و من چهار سال است که تلاش میکنم با فکر کردن به همان چندتا خاطره، آنها را در ذهنم پررنگ نگه دارم.
دوماه و بیست و سه روز فرصت خیلی کمی بود برای ساختن خاطرات عاشقانه؛ آن هم برای یک مامور امنیتی.
- ای بابا...فکر نمیکردم انقدر طول بکشه!
صدای مرصاد است. میگویم:
- چی؟
- همین ماموریت دیگه! حاج رسول گفته بود زود تموم میشه میره.
میخندم:
- اخیراً کمصبر شدی آقا مرصاد!
دوباره گوشهایش سرخ میشوند. به حالش غبطه میخورم. او تکلیفش روشن است. یک نفر را دوست دارد و خلاص.
مثل من نیست که هنوز هیچ توجیهی برای احساسش نداشته باشد. مثل من نیست که درگیر باشد میان یک عشق قدیمی و یک احساس جدید که معلوم نیست عشق است یا نه؟
حاج رسول دوباره در بیسیم گزارش میخواهد. نگاهی به صفحه جیپیاس میاندازم و میگویم:
- یکم دیگه مونده به پلیسراه شاهینشهر-کاشان.
- توی راه توقف نکردن؟
- نه.
- خیلی خب. فعلاً همین راه رو ادامه بدین.
- چشم.
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 73 چند جمله دیگر هم میگوید که من نمیشنوم. فکرم رفته است به چهار سال
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 74
مرصاد دست راستش را میگذارد کنار صورتش تا آفتابی که از سمت راست میتابد اذیتش نکند:
- گشنمه! چیزی نداریم بخوریم؟
خندهام میگیرد:
- نه، هیچی. این نامردا هم توی راه نگه نمیدارن که ما یه چیزی بخریم و جامونو عوض کنیم. خسته شدم.
مرصاد داشبورد را باز میکند و داخلش را میگردد.
میگوید:
- هیچی اینجا نیس! وایسا...آها...
در داشبورد را میبندد و میگوید:
- فقط همینا رو پیدا کردم. دوتا شکلات کاراملی که مثل سنگ شدن!
سینهام تیر میکشد و معدهام میسوزد. میدانم بخاطر گرسنگی نیست.
از چهارسال پیش به شکلات کاراملی خشک شده آلرژی پیدا کردم.
از همان روزی که یک متهم زن جلویم نشست و یک شکلات کاراملی خشک شده مقابلم گذاشت.
مرصاد میگوید:
- اینا چند وقته اینجان؟ شاید بشه خوردشون. میخوای؟
سرم را تکان میدهم که نه. مرصاد شکلات را باز میکند. صدای خرچخرچ پوسته شکلات روی اعصابم میرود.
سعی میکند شکلات را بگذارد توی دهانش. با دهان پر غر میزند: عینهو سنگه لامصب.
- مجبوری بخوریش؟
- گشنمه!
اعصابم ریخته است بهم. شکلات کاراملی خشک شده...با پوسته زردش.
از بچگی از این شکلاتها خوشم نمیآمد، گیر میکرد میان دندانهایم؛ اما از بعد رفتن مطهره، از این شکلات هم متنفرم.
گریهاش بند نمیآمد؛ آن متهم زن را میگویم. دو سه روزی از رفتن مطهره گذشته بود.
من بر خلاف تصور همه، آرام بودم. انقدر مبهوت بودم که نمیتوانستم گریه کنم و داد بزنم. شاید برای همین بود که اجازه دادند آن متهم را ببینم.
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 74 مرصاد دست راستش را میگذارد کنار صورتش تا آفتابی که از سمت راست می
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 75
وقتی متهم را آوردند، اصلا نگاهش نکردم. سرم پایین بود. متهم را نشاندند مقابلم.
این جلسه بازجویی نبود؛ من هم بازجو نبودم. فقط میخواستم بدانم مطهره چه گناهی کرده بود که باید تاوانش را با جانش میداد؟
من چیزی نگفتم، تا وقتی که خود متهم به حرف آمد. صدایش گرفته بود و نخراشیده:
- شما پلیسید؟ یا...
فقط یک لحظه نگاهش کردم. دور چشمانش پف کرده بود و چشمانش قرمز. معلوم بود گریه کرده. بهش میخورد سی سالی داشته باشد.
نگاه کردن به او هم اعصابم را بهم میریخت. نگاهم را گرفتم. دوست نداشتم جواب بدهم. گلویم خشک بود. فقط یک کلمه از دهانم خارج شد:
- چرا؟
با صدای بغضآلودش گفت:
- من...نمیدونم شما کی هستید...ولی...هرکی هستید حرفامو گوش کنین...تو رو خدا تا آخرشو گوش کنین...بذارید آروم بشم...البته...من به همکاراتون گفتم. همه چیزو گفتم. هرچی گفتنی بود، گفتم. همه قاچاقچیهایی که قرار بود ما رو پناه بدن و از مرز رد کنن هم معرفی کردم. به همین ماه عزیز قسم، اون ثریای کثافت نقشه کشتنش رو از قبل کشیده بود، نامرد میگفت اگه لازم شد میکُشیمش...
لبهایش را فشار داد روی هم و من پلکهایم را.
نمیدانستم تا کِی طاقت میآورم گوش کنم. باید طاقت بیاورم. باید یک بار برای همیشه بفهمم چرا مطهره را از دست دادم.
متهم شروع کرد به شکاندن بند انگشتانش. صدایش میلرزید:
- به خدا...به خدا اون یه فرشته بود. اسمشو نمیدونم...ولی مطمئنم فرشته بود. مثل بقیه مامورا نبود... نمیفهمیدم چرا به آشغالایی مثل ما انقدر احترام میذاره...
مشتش را باز کرد و یک شکلات کاراملی با پوسته زرد رنگ گذاشت روی میز:
- اینو روز تولد امام حسن بهمون داد. نمیتونم بخورمش یا بندازمش دور...هرچی یادم میافته چقدر مهربون بود، دلم میخواد بمیرم. مرگ برای ما کمه...اون...
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 75 وقتی متهم را آوردند، اصلا نگاهش نکردم. سرم پایین بود. متهم را نشاند
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 76
یکباره بغضش ترکید. صورتش را با دستانش پوشاند. نالید:
- اون با ما بدی نکرده بود...خدا ما رو نمیبخشه...لعنت به من...خدا ما رو نمیبخشه...
بغضم را قورت دادم. راست میگوید. مطهره فرشته بود. یک فرشته پاک، بیگناه، مهربان. همه را اسیر مهربانیاش میکرد.
پس چطور دلشان آمد؟ دوباره همان سوال از دهانم خارج شد:
- چرا؟
متهم سعی کرد خودش را آرام کند. اشکهایش را پاک کرد. دستش را گاز گرفت. باز هم صدایش میلرزید و اشک آرام از چشمش سر میخورد:
- منتظر شدیم بخوابه، اما وایساد به نماز خوندن. هرچی صبر کردیم دیدیم نمیخوابه. یا دعا میخوند، یا نماز. میدونستیم نگهبانا بیهوشن. قفل رو هم یکی از بچهها باز کرده بود. من شروع کردم ادا در آوردن که دلم درد میکنه. رفت برام نباتداغ آورد. داشت میرفت پِی نگهبان که ریختیم سرش...
دستانم مشت شد. مطهره من را میگفت؟ پنج نفری ریخته بودند سر مطهره من؟ مطهره آزارش به مورچه هم نمیرسید.
نفس عمیق کشیدم. باید تا آخرش را گوش میکردم. گریه باعث شده بود حرفش قطع شود. با دستمال، بینیاش را پاک کرد اما گریهاش بند نیامد:
- اون کم نمیآورد، میجنگید، حسابی میجنگید. ما دست و پاشو گرفته بودیم؛ ولی بازم حریفش نمیشدیم. فکر نمیکردم انقدر زورش زیاد باشه. میترسیدم شروع کنه داد زدن؛ اما ثریای عوضی فکر اینجا رو هم کرده بود. روسریشو تپونده بود توی دهنش. صداش در نمیاومد ولی دست و پا میزد، میخواست گردنشو از دستای ثریا بکشه بیرون.
دستم را انقدر محکم مشت کرده بودم که میلرزید. داشتم دیوانه میشدم از تصور مطهره در آن لحظات. متهم زن مینالید و زار میزد: من به ثریا گفتم بیشتر فشار بده خفه میشه، ولی ثریا دیوونه شده بود. وحشی شده بود. صورتش سیاه شده بود. سرمون داد زد که نگهش داریم. من و یکی دیگه محکم گرفته بودیمش، دونفر دیگه هم بهش لگد میزدن...
لبم زیر فشار دندانهایم خون افتاده بود. خیره بودم به شکلات کاراملی خشک شده.
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 76 یکباره بغضش ترکید. صورتش را با دستانش پوشاند. نالید: - اون با ما بد
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 77
صدای متهم زن تبدیل به ضجه شد؛ ضجهاش تمام اتاق ملاقات را برداشت:
- وقتی صدای شکستن استخون گردنشو شنیدم دستام شل شد... بیحال شده بود... نمیدونستم مُرده...خدا ما رو نمیبخشه...لعنت به ما...لعنت به من...اون با ما بد نکرده بود...
صدای ضجهاش هر لحظه بلندتر میشد؛ انقدر که نتوانستم در اتاق بمانم.
یادم نیست دقیقاً با چه حالی از اتاق و از بازداشتگاه زدم بیرون و سوار ماشین شدم. فقط یادم هست دیوانهوار شروع کردم به رانندگی.
بیهدف رانندگی میکردم و داد میزدم. کسی نبود که اشکهایم را ببیند، داد میزدم و گریه میکردم.
مطهره با آن لبخند قشنگش دائم جلوی چشمم بود. مطهره مهربان و مظلوم من...
انقدر رانندگی کردم که از شهر خارج شدم. تمام دو ماه و بیست و سه روز خاطرهای که از مطهره داشتم آمده بود جلوی چشمم. خاطراتم یک طرف، آنچه از آن متهم زن شنیده بودم هم یک طرف.
مطهره یک تنه ایستاده بود جلوی پنج نفر. جنگیده بود. بهش نمیآمد زورش زیاد باشد؛ اما جنگیده بود. راه گلویش را بسته بودند که صدای فریادش به کسی نرسد. آرام شهید شد. بیصدا. مظلوم. بیگناه.
مطهره فقط یک ضابط قضائی بود. یک ضابط خاص قضائی؛ یک ضابط مسئولیتپذیر که تا پای جان نگذاشته بود مجرم فرار کند، آن هم نه یکی و دوتا. پنج مجرم از اعضای یک باند فساد.
از شهر خارج شده بودم. واقعاً کار خدا بود که تصادف نکردم با آن حال خراب. دستانم را انقدر روی فرمان ماشین فشار داده بودم که بیحس شده بودند.
فرمان را چرخاندم سمت شانه راست جاده و توقف کردم. مقابلم صحرا بود و چند زمین کشاورزی. از ماشین پیاده شدم. یادم نیست در ماشین را بستم یا نه.
دویدم در صحرا. داد زدم. مثل دیوانهها؛ نه...واقعاً دیوانه شده بودم. خودتان را بگذارید جای من؛ یکی از سحرهای ماه رمضان بروید دنبال همسرتان، بعد او را با گردن شکسته و صورت کبود تحویلتان بدهند و جلوی چشمتان تمام کند و چندروز بعد هم قاتلش مقابلتان بنشیند و تعریف کند که چطور عشقتان را شهید کرد. دیوانه شدن کم نیست؟
داد میزدم؛ با تمام توانم. دیگر گریهام بند آمده بود و فقط داد میزدم:
- خداااااااااا!
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 77 صدای متهم زن تبدیل به ضجه شد؛ ضجهاش تمام اتاق ملاقات را برداشت: -
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 78
انقدر داد زدم که صدای فریادم تبدیل به ناله شد. رمقی نمانده بود برایم.
خم شدم روی زانوهایم و بعد افتادم. نفسنفس میزدم و گلویم میسوخت.
عصبانی بودم؛ از دست خودم و مطهره. از دست مطهره عصبانی بودم که تنهایم گذاشت؛ عصبانی بودم که آمد و دلم را برد و رفت.
از دست خودم هم عصبانی بودم. من مطهره را رساندم به قتلگاهش.
آن شب رفته بودم خانهشان، قرار بود برسانمش محل کارش. مادرش داشت افطار درست میکرد. مطهره چادرش را سرش کرد. مادرش گفت:
- مطهره خب امشب نمیخواد بری. با عباس آقا برو مراسم احیا.
صورت مطهره گل انداخت؛ انگار هول شد. سرش را انداخت پایین و گفت:
- آخه...امشب حتماً باید برم.
و ملمتمسانه به من نگاه کرد که یعنی من مادرش را راضی کنم.
من هم فکر کردم این که گفت باید برود، یعنی نمیتواند شیفتش را جابجا کند؛ معنای این الزام را میفهمیدم. کمتر کسی حاضر بود شب قدر شیفت بماند.
کاش آن شب اجازه نمیدادم برود. میدانم اگر اجازه نمیدادم نمیرفت.
کاش اصلا سرش داد میزدم؛ اما خودم مادرش را راضی کردم که مطهره برود به قتلگاه:
- نمیشه حاج خانوم. نمیتونه شیفتش رو جابجا کنه.
مطهره با نگاه و لبخندش از من تشکر کرد. مادرش که راضی شد، رفت و مادرش را از پشت سر در آغوش گرفت و موهای مادرش را بوسید.
من خودم رساندمش به قتلگاهش.
- داریم میرسیم به پلیسراه!
این را مرصاد میگوید و بعد با تعجب نگاهم میکند:
- عباس چرا انقدر فرمون رو محکم گرفتی؟ حالت خوبه؟
به دستانم نگاه میکنم که بخاطر فشاری که به آنها آوردهام رنگشان پریده.
دستم را کمی شلتر میگیرم و تازه متوجه میشوم دندانهایم هم روی هم ساییده میشوند. دست خودم نیست. هر موقع یاد آن اتفاق میافتم اینطوری میشوم.
نفس عمیقی میکشم تا برگردم به حالت عادی و میگویم:
- خوبم. گفتی کجاییم؟
چیزی از تعجب مرصاد کم نمیشود:
- مطمئن باشم خوبی؟
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 78 انقدر داد زدم که صدای فریادم تبدیل به ناله شد. رمقی نمانده بود برای
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 79
سرم را تکان میدهم و به صفحه تبلت نگاه میکنم.
به مرصاد میگویم:
- گزارش موقعیت بده به حاج رسول. اینا انگار واقعاً میخوان برن تا دم مرز!
مرصاد بیسیم را درمیآورد و میگوید: مرکز مرکز مرصاد...
- جانم مرصاد بگو.
- ما الان نزدیک پلیسراه شاهینشهر-کاشانیم. هنوز دارند به راهشون ادامه میدن.
- تا با مامور تخلیه دست ندادن هیچ اقدامی نکنید. تیم عملیاتی هم توی پلیسراه باهاتون دست میدن.
- دریافت شد. چشم.
دستش را میزند روی زانویش:
- نه مثل این که حالاحالاها باید بریم.
نگاه کوتاهی به صفحه تبلت و نقشه میاندازم و میگویم:
- ببین توی راه رستوران بینراهی داریم یا نه؟
خم میشود و به نقشه دقت میکند:
- وایسا ببینم...آها...ایناهاش...کاروانسرای عباسی. یه مجموعه رستورانه.
و زوم میکند روی کاروانسرا. یک چشمم به کاروانسراست و یک چشمم به جاده و ماشین مقابلمان.
میگویم:
- دعا کن اینجا قرار نداشته باشن. اگه بین مردم باشن دستگیر کردنشون سخت میشه.
به پلیسراه میرسیم. صدای آشنایی را در بیسیم میشنوم:
- سلام عباس جان. ما توی پلیسراهیم، ون سبز تاکسی.
صدای میثم است، یکی از بچههای خوب عملیات. تعجب میکنم که چطور زودتر از ما رسیدند به اینجا؛ اما حاج رسول است دیگر!
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 79 سرم را تکان میدهم و به صفحه تبلت نگاه میکنم. به مرصاد میگویم:
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 80
احتمالاً میثم خودش را با هلیکوپتر رسانده و بچههای عملیات شاهینشهر را هماهنگ کرده.
ون سبز را میبینم که جلوتر ایستاده است، کنار ساختمان پلیسراه. به میثم میگویم:
- سلام. دیدمت. مخلصیم.
- چاکرتم شدید.
میخندم به لحن داشمشتیاش. ون پشت سرمان میآید و پلیسراه را رد میکنیم.
سه چهارکیلومتر جلوتر، پراید مشکی متمایل میشود به سمت راست جاده و میپیچد به یکی از خروجیهای کنار جاده.
نگاهی به نقشه میاندازم؛ کاروانسرای عباسی؛ همان که نمیخواستم! اینجاست که باید گفت: اَکه هی!
***
- روشنش کرد! روشنش کرد عباس!
این را امید گفت. جلال موبایلی که داده بودم را روشن کرده بود. امید برگشت سمتم و گفت:
- خب حالا چکار میکنی؟
تلفن را برداشتم و گفتم:
- همون کاری که قرار بود بکنم!
تماس گرفتم. بوق اول که خورد، جواب داد و سلام هولزدهای کرد. من برعکس او با آرامش گفتم:
- سلام آقا جلال! احوال شما؟
یک نفس عمیق کشید. صدایش میلرزید:
- من...نمیدونم...کارم درسته یا نه...
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قرار شبانه ✨
بخوان دعای فرج به امید فرج
#در_ثواب_نشر_سهیم_باشیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╮
╰┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╯
42.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #حرف_خاص | #استاد_شجاعی
✘ شیعه دقیقاً از همینجا به اشتباه رفت.
• حنجر بریدهی امام /
• ماجرای تشنگی چند روزهی اهل حرم/
• مظلومیت کودکان /
• ماجرای ارباً اربا شدن ها /
و ......
اینها مصائب اصلی عاشورا نیستند.
#محرم | #اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روزتان قرآنی🌹
(💟 برای خوبان ارسال کنید)
📖 تلاوت صفحه ۳۴۴ قرآن کریم
، با قلم قرآنی هُدی
💐 هدیه به امام زمان علیه السلام
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
HEZB 094.mp3
4.94M
#حزب_نود_و_چهارم
سوره غافر آیات 1 الی 40
🌸 صفحه 467 الی 471
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
حزب ۹۴ – آيات ۱ تا ۴۰ غافر
سوره ۴۰: غافر
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
حم ﴿۱﴾
تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿۲﴾
غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ ﴿۳﴾
مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلَادِ ﴿۴﴾
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ ﴿۵﴾
وَكَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ ﴿۶﴾
الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ ﴿۷﴾
رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۸﴾
وَقِهِمُ السَّيِّئَاتِ وَمَنْ تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۹﴾
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمَانِ فَتَكْفُرُونَ ﴿۱۰﴾
قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ ﴿۱۱﴾
ذَلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ ﴿۱۲﴾
هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيَاتِهِ وَيُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَمَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ يُنِيبُ ﴿۱۳﴾
فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ﴿۱۴﴾
رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ ﴿۱۵﴾
يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ﴿۱۶﴾
الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿۱۷﴾
وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلَا شَفِيعٍ يُطَاعُ ﴿۱۸﴾
يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ ﴿۱۹﴾
وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿۲۰﴾
أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاقٍ ﴿۲۱﴾
ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿۲۲﴾
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ ﴿۲۳﴾
إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ كَذَّابٌ ﴿۲۴﴾
فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْيُوا نِسَاءَهُمْ وَمَا كَيْدُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ ﴿۲۵﴾
وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ ﴿۲۶﴾
وَقَالَ مُوسَى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ ﴿۲۷﴾
وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ ﴿۲۸﴾
⏪1⃣ ادامه حزب 94 ⬇️⬆️
⏪2⃣ ادامه حزب 94 ⬇️⬆️
يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ ﴿۲۹﴾
وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ ﴿۳۰﴾
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعِبَادِ ﴿۳۱﴾
وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ ﴿۳۲﴾
يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۳۳﴾
وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ ﴿۳۴﴾
الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ ﴿۳۵﴾
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ ﴿۳۶﴾
أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ كَاذِبًا وَكَذَلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَمَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبَابٍ ﴿۳۷﴾
وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ ﴿۳۸﴾
يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ ﴿۳۹﴾
مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿۴۰﴾
HEZB 095.mp3
5.45M
#حزب_نود_و_پنجم
سوره غافر آیات 41 الی 85
سوره فصلت آیات 1 الی 8
🌸 صفحه 472 الی 477
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
حزب ۹۵ – آيات ۴۱ غافر تا ۸ فصلت
وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ ﴿۴۱﴾
تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِكَ بِهِ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ ﴿۴۲﴾
لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيَا وَلَا فِي الْآخِرَةِ وَأَنَّ مَرَدَّنَا إِلَى اللَّهِ وَأَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ ﴿۴۳﴾
فَسَتَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ ﴿۴۴﴾
فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ ﴿۴۵﴾
النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ﴿۴۶﴾
وَإِذْ يَتَحَاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيبًا مِنَ النَّارِ ﴿۴۷﴾
قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ ﴿۴۸﴾
وَقَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِنَ الْعَذَابِ ﴿۴۹﴾
قَالُوا أَوَلَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا بَلَى قَالُوا فَادْعُوا وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ ﴿۵۰﴾
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ ﴿۵۱﴾
يَوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿۵۲﴾
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَأَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ ﴿۵۳﴾
هُدًى وَذِكْرَى لِأُولِي الْأَلْبَابِ ﴿۵۴﴾
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ ﴿۵۵﴾
إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَا هُمْ بِبَالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿۵۶﴾
لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۵۷﴾
وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلَا الْمُسِيءُ قَلِيلًا مَا تَتَذَكَّرُونَ ﴿۵۸﴾
إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۵۹﴾
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ﴿۶۰﴾
اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ ﴿۶۱﴾
ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ ﴿۶۲﴾
كَذَلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كَانُوا بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ ﴿۶۳﴾
اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿۶۴﴾
هُوَ الْحَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۶۵﴾
قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَاءَنِيَ الْبَيِّنَاتُ مِنْ رَبِّي وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۶۶﴾
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۶۷﴾
هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۶۸﴾
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ ﴿۶۹﴾
الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ﴿۷۰﴾
إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ ﴿۷۱﴾
فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ ﴿۷۲﴾
⏪1⃣ ادامه حزب 95⬇️⬆️
⏪2⃣ ادامه حزب 95 ⬇️⬆️
ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ ﴿۷۳﴾
مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُو مِنْ قَبْلُ شَيْئًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ ﴿۷۴﴾
ذَلِكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ ﴿۷۵﴾
ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ﴿۷۶﴾
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ ﴿۷۷﴾
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۷۸﴾
اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعَامَ لِتَرْكَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ﴿۷۹﴾
وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَلِتَبْلُغُوا عَلَيْهَا حَاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَعَلَيْهَا وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ ﴿۸۰﴾
وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَأَيَّ آيَاتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ ﴿۸۱﴾
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿۸۲﴾
فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﴿۸۳﴾
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ ﴿۸۴﴾
فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ ﴿۸۵﴾
سوره ۴۱: فصلت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
حم ﴿۱﴾
تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿۲﴾
كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿۳﴾
بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ ﴿۴﴾
وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ ﴿۵﴾
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ ﴿۶﴾
الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿۷﴾
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ﴿۸﴾
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
﴿هرشب با یک سوره از قرآن﴾
﴿فضیلت و خواص سوره شعراء﴾
شعراء و نام دیگرش «طسم»(1)، بیست و ششمین سوره قرآن است که مکی و 216 آیه دارد.
از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده : هرکه سوره شعراء را قرائت کند خداوند به تعداد تمام کسانیکه حضرت نوح همچنین پیامبران الهی هود، شعیب، صالح و ابراهیم را که تصدیق یا تکذیب کرده اند و نیز به تعداد تکذیب کنندگان عیسی علیهم السلام و تصدیق کنندگان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ده حسنه به او عطا خواهد کرد.(2)
امام صادق علیه السلام فرموده است: اگر کسی سوره های طواسین (سوره هایی که با طسم و طس آغاز شده باشد) را در شب جمعه قرائت کند از جمله اولیاء الهی است که در جوار الهی خواهد بود و در دنیا هیچ ناراحتی به او نخواهد رسید و خداوند در آخرت چندان از نعمت های بهشتی به او عطا می کند که راضی شود و خدا بیش از حد رضایت او به وی عطا خواهد کرد و او را با صدهمسر از حوریان بهشتی تزویج می کند.(3)
همچنین از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده: کسی که سوره شعراء را قرائت نماید به تعداد همه مردان و زنان با ایمان به او ده حسنه عنایت می کند و در حالی از قبرش خارج می شود که زبانش به ذکر لا اله الا الله مترنم است و هر کس صبحگاه این سوره را بخواند مانند آن است که همه کتاب های آسمانی را قرائت کرده است.(4)
آثارو برکات سوره
1) شفای بیماری
از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم نقل شده: اگر سوره شعرا را نوشته و آنگاه آن را بشویند و از آن آب بنوشند خداوند او را از هر بیماری شفا می دهد...(5)
2) ایمن شدن خانه از آتش سوزی و سرقت
در روایتی دیگر از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله آمده: اگر فردی بر قرائت سوره شعرا مداومت ورزد، سارقی به خانه اش وارد نمی شود و خانه اش دچار آتش سوزی و غرق نمی شود. (6)
3) خوار کردن دشمن
هر کس بعد از قرائت بسم الله الرحمن الرحیم، آیات اول تا چهارم سوره شعراء را بر مشتی خاک که خورشید بر آن نتابیده است بخواند و آن را به صورت دشمن خود بپاشد، خداوند بر او خشم گرفته و آن دشمن را خوار می کند(7)
4) برای درمان کک و مک
روایت است که آیات 72 سوره شعرا را بر محل بنویسد.(8)
ـــــــــــــــ📚📚📚📚📚ـــــــــــــــ
پی نوشت:
(1) درمان با قران، ص66
(2)مجمع البیان، ج7، ص318
(3)ثواب الاعمال، ص109
(4) تفسیرالبرهان، ج4، ص163
(5) تفسیرالبرهان،ج4، ص163
(6)همان
(7) خواص القرآن و فوائده، ص69.
(8) درمان با قران ص67
منابع: «قرآن درمانی روحی و جسمی محسن آشتیانی، سید محسن موسوی؛ و درمان با قرآن،محمدرضا کریمی»
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿سورةالشعراء﴾معتزآقايي .mp3
2.02M
سوره مبارکه شعراء
🎙 استاد:معتزآقايي
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
Quran-Alafasy-Farsi-Surah-026(2).mp3
54.44M
﴿سوره مبارکه شعراء﴾
طسم
جامعه
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
هدیه به پیشگاه مقدس
امام حسن عسکری
و
حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
تعداد آیات : ۲۲۷
تعداد کلمات : ۱۲۹۷
از صفحه : ۳۶۷ تا صفحه: ۳۷۶
تعداد حروف : ۵۵۲۲
محل نزول : مکه 026
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
quran-shoara-26.pdf
1.07M
PDF
پی دی اف سوره مبارکه شعراء
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
امیدوارم هر کی، هر چی واسه ما خواست،
خدا اول به خودش بده...!
#صبحتون_خوش
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺