eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
35.6هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رقص اندر خونِ خود مردان کنند ▪️سنوار احیای یک افسانه بهراد رشوند نوشت: 🔹حیرت آور! شبیه یکی از سکانس‌های فیلم‌های حماسی هالیوود بود،ریز پرنده‌ای وارد ساختمان نیمه ویران می‌شود، قهرمان قصه، بی آنکه رمقی ‌داشته باشد،به دوربین پهپاد خیره می شود، نه خودش را به مردن زد و نه تسلیم شد. 🔹 دست راستش از ساعد شکاف بزرگی خورده بود اما یک تکه چوب در دست چپش داشت هنوز. 🔹مرد می دانست آخرین ثانیه‌های زندگی اش است و خودش پایان بدن خاکی اش را انتخاب کرد. 🔹اگر شالی که به صورت بسته بود باز می‌کرد و به دوربین آن ریزپرنده خیره می‌شد، احتمالا اپراتور از شوق پیدا کردن زنده یحیی، به او شلیک نمی کرد. اما سنوار انتخابش را کرده بود. 🔹دیگر نایی در بدن نداشت اما آخرین پیامش را برای کودکانی که در آن سرزمین به دنیا نیامده اند و‌ یا در گهواره اند ارسال کرد؛یحیی سنوار هیچ سلاحی در دست نداشت اما همان یک تکه چوب را به نمایندگی همه ‌ نداشته هایشان در یک جنگ‌ نا برابر ، پرتاب کرد و احتمالا چند ثانیه بعدش هم کار تمام شد. آنکه انسوی دوربین نشسته بود نمی دانست به سر چه کسی شلیک کرد اما سنوار می دانست آخرین لحظان زندگی اش در حال ثبت و‌ ضبط است. 🔹 دیگر هیج توانی برای بلند شدن نداشت اما چوب را پرتاب کرد تا به پسران سرزمین های غصب شده پیامش را برساند؛ ما چاره ای نداریم جز جنگیدن ولو چوب خشک برابر پهپاد مسلح! 🔹 او در یک ساختمان نیمه ویران، با انتخاب نوع شهادتش، آخرین پیام را به عنوان فرمانده به بچه های سرزمینش مخابره کرد؛ تا لحظه آخر تسلیم نشوید. 🔹یحیی سنوار با انتخاب نوع شهادتش، خودش را هزاران هزار بار در اذهان همه آزادی خواهان تاریخ احیا کرد. نه تولد در اردوگاه و‌ نه سال‌های سال اسارت در زندان. هیچکدام اینها موجب نشد که او آرام شود ، رام وضعیت نابرابر شود، تسلیم شود و همانند عرفات یک روز بگوید؛ خسته شدیم، جنگ دیگر بس است. برای او پایان جنگ روزی بود که زمین از دست رفته به ساکنان اصلی آن سرزمین برگردد. 🔹سنوار از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا ۱۷ اکتبر ۲۰۲۴ در غزه ماند. پا پس نکشید. فرار نکرد. فرماندهی کرد و لحظه پایان را هم خودش به انتخاب خویشتن برگزید. 🔹یحیی سنوار را تاریخ به خاطر خواهد سپرد با دست قطع شده اش. با نگاه خیره و شجاعانه اش به ریز پرنده قاتل، با تکه چوبی که آخرین سلاحش بود، با آخرین حرکت بدنش که با همه توان چوب را به سمت پهپاد پرتاب کرد. با گلوله ای که به شقیقه اش شلیک شد و تصویری جاودانه از او ساخت. 🔹 او با این پایان، راه آغاز را به کودکان فلسطینی یاد داد. نترسید، تسلیم نشوید و تا آخرین قطره توان‌تان بجنگید. شاید برای بعضی از ما این واژه‌ها از فرط تکرار تهی از معنی اولیه و‌ ارمانی‌اش شده باشد اما برای آنان که در خون خود غلتی زدند نه. 🔹یحیی سنوار تمام نشد، ارتش غاصب با پخش آن ویدئو بزرگ‌ترین خدمت را به کودکان فلسطینی کرد. آنها حالا می دانند ‌وقتی از افسانه سنوار برایشان می‌گویند دقیقا از چه چیزی حرف می زنند؛ مردی که یک رسانه اسراییلی با نشان دادن این فیلم برایش نوشت؛ تا لحظه آخر جنگید. 🔹شبیه دو امدادی بود، سنوار «چوب» را به نفر بعدی داد، اما حرمله‌های تل السلطان رفح نفهمیدند و فاتحانه این فیلم را منتشر کردند 🔹تاریخ با همین فیلم چندثانیه ای بیاد خواهد آورد‌ و شهادت می‌دهد؛ چگونه فرزندان فلسطین با یک تکه چوب، برابر ریزپرنده قاتل، ایستادگی کردند و جنگیدند. این سند بماند برای روزی که قدس آزاد شد. روزی که تاریخ به یاد بیاورد چه کسانی همه آسایش و ۶۰ سال زندگی خویش را به پای این آزادی ریختند و شاید مولانا این صحنه را دیده بود که ۱۰ قرن پیش گفت ؛ 🔹رقص و جولان بر سرِ میدان کنند رقص اندر خونِ خود مردان کنند چون رهند از دستِ خود دستی زنند چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند 🔹شبیه یک فیلم هالیوودی بود. حیرت آور و باور نکردنی و این کمترین مزد مجاهدت های مرد جنگی اعراب بود؛ یحیی سنوار. 🦋🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسمه تعالی شانه شرح حدیث شریف کساء قسمت شانزدهم (مقام سلام ۳) در کلام حق متعال سلام بر انبیاء الهی جایگاه ویژه ای دارد، حضرت عیسی سلام الله علیه که نگاه توحیدی عمیقی دارد می فرماید: «وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا » :  سلام بر من؛ روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‌ميرم و روزى كه ديگر بار زنده برانگيخته مى‌شوم.  (مریم/۳۳) تولد و موت و بعث هر کدام یک مرحله و مقام است و کلمه شریفه یبعث اشاره به ولادت ثانی دارد. مادامی که انسان تولد ثانی را درک نکند حی نمی‌شود. تولد ثانی، ورود به سلم، آشنایی و زیارت انسان کامل و مهاجرت از بیت ظلمانی نفس به سوی حق متعال است : «فَقَدْ هَرَبْتُ الَيْكََ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ ... .» (مناجات شعبانیه) لذا سلام، فرار به سوی یگانه معشوق ازلی و ابدی است: « فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ » (ذاریات /۵۰) حضرت عیسی علیه السلام فرموده اند: کسی که دو بار متولد نشود در ملکوت عالم ولوج نخواهد کرد. آنانکه مشرف به تولد ثانی می‌شوند مورد خطاب الهی قرار میگیرند: سلام علیک. سلامی که مقام امن می باشد. «ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ »: به سلامت و ايمنى داخل شويد.  (حجر/۴۶) آقای دولابی می‌فرمود؛ سلام علیکم یعنی سلام(خدا) همیشه با شماست. به همه مخلوقات سلام دهید و خدا را که سلام است با همه مخلوقات ببینید. در روایت آمده که حتی هنگام ورود به منزل خالی نیز سلام دهید: سلام علینا من ربنا. زیرا ملائکه و لشکر الهی در همه جا هستند لیکن ما چشم دیدن نداریم. سلام مقام تولد ثانی ، موت، فنا و تسلیم است اما بعد از مقام موت و فنا، مقام بقاء بعد فناست لذا میفرماید: « يُبْعَثُ حَيًّا » بنابراین کسی که به مقام سلام برسد حیات ابدی می‌یابد. سلام دهنده و سلام گیرنده هر دو خود حق متعال هستند و در حدیث شریف کساء، مقام سلام به ظهور اتمّ خود رسیده است. سلام مقام ولایت است و اهل ولایت، لیلة القدر را درک می کنند از اینرو تنزل الملائکة و الروح در شب قدر است که به «سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ .» (قدر/۵) منتهی می‌شود. در واقع کسی که لیلة القدر را درک نماید در سلم ولایت مأمن می‌گزیند و تا طلوع فجر در مقام سلم باقی خواهد ماند. محبین اهل بیت علیهم السلام، در آتش هم در سلم هستند . «وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ »  و آنان را كه از پروردگارشان ترسيده‌اند گروه‌گروه به بهشت مى‌برند. چون به بهشت برسند درهايش گشوده شود. و خازنان بهشت گويندشان: سلام بر شما، بهشتتان خوش باد، به درون بياييد، همواره در اينجا خواهيد بود. (زمر/۷۳) کسب معرفت امام و تبعیت از او واجب الهی است زیرا اصل اصول دین ، امامت است و چه لطیف، اصول دین در کلمه انعمت در سوره حمد آمده است: «ا : امامت/ن: نبوت/ ع: عدل/ م: معاد/ ت: توحید » و چه شیرین که آغاز اصول دین با امامت است به تعبیری امامت همه جا رکن است. اگر به امامت معرفت نداشته باشیم نمی‌توانیم به سایر اصول دین هم معرفت پیدا کنیم. سلام اسم الله است و امام مظهر سلم الهی است پس امام در سلم، تقدم رتبی و عِلّی دارد بر همه ی ماسوی الله. همه‌ی مخلوقات نظام هستی تحت سلمیت امام هستند. نظام هستی در سلم محض است (بیمار نیست):  «هَلْ تَرى‌ مِنْ فُطُورٍ .»(ملک/۳) ممکنات اگر از سلامت برخوردار نباشند امکان ظهور ندارند. اگر در جائی عیبی و نقصی آشکار شود، مربوط به نقص بندگان است، لذا سلام، مقام تنزیهی حق متعال است به همین مناسبت پس از اسم قدوس در سوره حشر آمده است. خاصیت سلام، احیاء کردن است از اینرو کسی که وارد اسم سلام حق متعال شود احیاء می شود: اَللّهُمَّ اَنْتَ السَّلامُ وَ مِنْكَ السَّلامُ و اِلَيْكَ يَعُودُ السَّلامُ وَ داركَ دارالسَّلام حَيِّنا رَبَّنا مِنْكَ بِالسَّلامِ. ادامه دارد التماس دعا صادقزاده
🔰 ۱۰ دلیل برای خوردن زنجبیل ...کادر قرمز حتما مطالعه شود👆🏻 👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت پنجاه‌ ‌ام «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» رئیس دادگاه ابرویی بال
سلام دوستان سه پارت آخر رو ارسال میکنم نوش نگاه پر مهرتون پارت 51 الی 53 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت پنجاه‌ ‌ام «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» رئیس دادگاه ابرویی بال
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت پنجاه‌ ‌و یکم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» همه جا تاریک محض بود، خواب های عجیب و غریب میدیدم ... با وحشت چشمام رو باز کردم. تصویر چاقوی خونی و صورت خندون امیرخانی اومد جلوی چشمام. دهن باز کردم و جیغ بلندی کشیدم. در اتاق با ضرب باز شد و دو تا سرباز با لباس نظامی دستپاچه وارد اتاق شدند. نگاه متعجبم رو بهشون دوختم که تازه متوجه شدم توی چه موقعیتی هستم. توی دادگاه فشارم افتاده بود و بی هوش شده بودم. دستی به صورتم کشیدم و بی اعتنا به حضور سرباز ها دوباره بر روی تخت دراز کشیدم و اطراف اتاق رو وارسی کردم. توی بیمارستان خودمون نبودم و این جای شکر داشت. پرستاری وارد اتاق شد و به سمت سِرُم اومد. پشت سرش خانم وکیل وارد اتاق شد و همونجور که با عینکش ور می رفت به طرفم اومد. + ماهور جان ترسوندی مارو. با شنیدن صدای خانم وکیل بی اختیار اشک هام ریخت. به طرف دیگه ای چرخیدم و خودم رو زیر پتو قایم کردم. پتو رو کنار زد و موهام رو نوازش کرد. + هیس ... آروم گلم ... خدا بزرگه ... مهربونه ... آروم باش. لحن گرم و مهربونش آرومم کرد و کم کم گریه‌ام قطع شد. خانم وکیل به در نگاهی انداخت و خیلی سریع گفت: + اجازه نمیدن زیاد بمونم اومدم یه چیزو بهت بگم و برم. حواست به حرفایی که میزنی باشه! خودت رو به هیچ وجه نباز، توی دادگاه میگی رفتی توی اتاق و به قتل رسوندیش بعد از اون ور توی دفاع میگی از قبل فوت شده بود! ببین اگر ما ... × خانم، بفرمایید بیرون! با دیدن سرباز روسریم رو کمی جلو کشیدم. + بله چشم الان. ماهور اگر ما ... × خانم بفرمایید بیرون! برای ما مسئولیت داره. خانم وکیل کلافه نفسی کشید و چشماش رو بر هم فشرد، دستش رو نوازش گرانه بر روی دستم کشید. + درستش میکنم نگران نباش. بدون هیچ حرف اضافه ای از اتاق خارج شد. ابرویی بالا دادم و نگاه پر بغضم رو به سِرُم دوختم. .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت پنجاه‌ ‌و یکم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» همه جا تاریک محض بو
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت پنجاه‌ ‌و دوم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» ناهید مشکوک چشماش رو ریز کرد. + گریه کردی؟ باز مرور کردی اون ماجرای قتلو؟ چی شد؟ قاضی چی گفت تو چی گفتی‌؟ بی حوصله بر روی تخت نشستم. - بی خیال ناهید، مهلت جواب دادن رو هم بده. یک تای ابروش رو بالا داد. + خب بفرمایید ببینم چیه؟ چادرم رو از سر در آوردم. - هیچی ... + آره قیافت داد میزنه هیچی نیست! ‌‌- جون ماهور بی خیال شو ... سرگیجه داشتم، چشمام رو بر هم فشردم. - ناهید اگر نتونستم ثابت کنم که من قاتل نیستم بعد چی میشه؟ کلافه پوفی کرد. + ‌یعنی چی که چی میشه؟ خب اعدام میشی دختر خوب. مهلا سرزنشگر رو به ناهید که دو لپی در حال خوردن بود کرد و گفت: این مخش عیب بر میداره تو چرا به حرفش گوش میدی ماهور؟ ان شاءالله که همه چیز درست میشه، خدا بزرگه. حالا بیا دو لقمه غذا بخور چند روزه چیزی نخوردی ها، دل ما رو خون کردی تو. نگاه دزدیدم. - نه ممنون اشتها ندارم، ببخشید واقعا. بلند شد ... نزاشت ادامه بدم و دستش حلقه شد دور شونه هام. +شوخی کردم دختر گل، چرا ببخشید؟ درک میکنم حالت رو خودم هم اینجوری بودم اوایل اما عادت کردم. به بازوهاش چنگ زدم. - مهلا من نمی تونم عادت کنم. نمی تونم ... نمیشه همش میترسم ... من قراره چه جوری بمیرم مهلا من هنوز جوونم. هق زدم. - خدایا منو ببخش. ناهید بلند شد و به سمتم اومد مهلا هم بازوهام رو گرفت و فشار نرمی به بدنم داد. + خانومی به این چیزها فکر نکن. .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت پنجاه‌ ‌و دوم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» ناهید مشکوک چشماش
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت پایانۍ «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» مدتی از ماجرای دادگاه میگذشت. این روزها حتی یک ملاقاتی هم نداشتم فقط هر از گاهی خانم وکیل رو می دیدم. حسابی از این وضعیت اسفناک خسته شده بودم. حالم کمی بهتر بود و دلهره های چند روز پیشم تا حدودی رفع شده بود. کلافه پتو رو کنار زدم و به پشتی تخت تکیه دادم یک لحظه تاریکی من رو ترسوندو دلم پرواز کرد برای آغوش بابا ابراهیم که برام امن ترین جای دنیا بود! زیر لب زمزمه کردم: خدایا شکرت ... ممنون که همیشه هستی و این قدر مهربونی با اینکه من بنده خوبی نیستم! با خوردن جسم سبکی به صورتم دست از مناجات کردن برداشتم، چشمام رو به جهت دیدن شخصی که متکا رو به طرفم پرتاب کرده بود ریز کردم. هنوز تشخیص نداده بودم کار کدوم یکی از بچه هاست که ناگهان صدای باز شدن قفل های در زندان به گوشم رسید. از شدت سرما دستم رو به زیر پتو بردم و مثل بید شروع کردم به لرزیدن. سرما، سرمای وجودم بود نه سرمای اتاق! و حالا رسیده بود به استخونم و عجیب از درد تیر میکشید. سایه چند خانم چادری رو دیدم که به نزدیکی بند ما می اومدند! یکی از همون ها با صدای بلند فریاد زد. + ماهور تابش بلند شه! پتو رو به طرفی پرتاب کردم و با زانوهایی که هر لحظه سست تر از قبل میشد به سمتشون رفتم. - با من چی کار دارید؟ نگاهی بهم انداخت و جدی لب زد. + آماده شو متوجه میشی. خواب از سر مهلا و افسانه خانم هم پریده بود و متعجب نگاهشون رو بین ما رد و بدل میکردند. تلخ شدم تلخ تلخ ... این آخر راه بود دیگه همه چیز تمام شده! اعدام ... سرم رو محکم تکون دادم و عقب عقب رفتم. - ن ... نه! من نمیام! فریاد کشیدم. - برید بیرون! خانمی که نسبت به اون یکی کمی جوون تر به نظر می رسید وارد اتاق شد و به سمتم اومد. افکار توی سرم خنجر میکشید روی قلبم و مغزم سوت میکشید نمی خواستم بغض جدیدم جلوی افسانه خانوم بشکنه! قلبم لرزید و هراسون به کنج اتاق پناه بردم. که صدای شنیدم که گفت: چرا ترسیدی.... خبری خوبی برات داریم.... 🔘پایان فصل اول🔘 .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
توجه توجه توجه توجه کلاف مجدد شارژ شده 🌟 قیمت یک کلاف ۳۷ هزار تومان میشود. 📍 نحوه ارتباط جهت دریافت کلاف : @zeynab1546 آدرس جدید جهت دریافت کلاف مسجد امام سجاد ع واقع در منطقه ۱۱ ته آن خ جمهوری نبش خ فخررازی روز سه شنبه ۱ آبان از ساعت ۱۵ الی ۲۰ 🔴ما بر این اساس این مغازه رو انتخاب کردیم چون تایم کاری دارن عزیزان پشت در نمیمونن @kosar218