eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
36.2هزار ویدیو
124 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سی_پنجم 🎬: ملکه، چهار مرد را احضار کرد و
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سی_هفتم🎬: حالا همه می دانستند که ادریس، همان دانشمند بی همتا و آن معلم سیاح و پرتلاش، نبی پروردگار بوده و اینک از بین آنها رفته است. بیرون رفتن ادریس همان و شروع خِست آسمان همان... و خداوند اراده کرده بود برای تنبیه بندگان ناشکرش، سالهای سال، باران و برکت را از این شهر دور کند. سالها خشکسالی پشت خشکسالی شروع شد و قحطی و کمبود مواد غذایی در همه جا به چشم می خورد و اینقدر این خشکسالی و قحطی ادامه پیدا کرد که آرایش تمدنی این شهر بزرگ از بین رفت و درست طبق گفته و نفرین حضرت ادریس، تمام بلاها و عذاب هایی که او وعده داده بود،یکی یکی بر سر این شهر فرود آمد. فقر و کمبود در شهر بیداد می کرد و مردم شهر از عمق وجود می دانستند که این خشکسالی و قحطی در اثر نافرمانی از ادریس نبی است و نبود او در میان آنها باعث این عذاب بی پایان شده بود. مردم گیج و درمانده شده بودند و هر روزی که از مشرق زمین طلوع می کرد، انتظار بلا و عذابی نو و تازه را می کشیدند و روزگارش از شدت بلاها تیره و تار شده بود. سالها گذشت و پادشاه یوبراسب به هلاکت رسید و به درک واصل شد و جریان اشراف، بی توجه به حال و روز مردم، پادشاه ستمگر دیگری بر مسند قدرت نشاندند و مردم ناتوان تر از آن بودند که بتوانند در مقابل زورگویی های پادشاه جدید قد علم کنند و به پاخیزند و وقایع حکومت قبل با شدت بیشتری تکرار می شد و مردم فقیر و فقیرتر و مستاصل شده بودند و ناخوداگاه به دنبال راه برون رفتی ازاین وضعیت بودند. آنها می دانستند که برای اینکه زندگیشان اینقدر دردناک نباشد،باید دست به دامن حضرت ادریس شوند، اما نبی خدا در غیبت بود و هیچ کس از جای او خبر نداشت تا از او امداد طلبند و ناخوداگاه در دل خود و به صورت فطری، از خدای نادیده طلب کمک می کردند. اوضاع به همین منوال بود که از غیب به حضرت ادریس که دورا دور اوضاع اجتماع را زیر نظر داشت و مسلط بر امور جامعه بود، خبری رسید که : هان ای ادریس! هم اکنون موقع خروج توست و باید به داد بندگان مستاصلی که پشیمان از بی وفایی قبل هستند، برسید. قسمت_سی_هشتم🎬: صبحی زیبا از پشت کوه های سر به فلک کشیده طلوع کرد، حضرت ادریس از مخفیگاهش بیرون آمد و به طرف چوپانی که مشغول چرای گوسفندان بود رفت و به او فرمود: ای مرد! به سمت شهر برو و از قول ادریس نبی به آنها بگو اگر می خواهید بلا و عذابتان به پایان برسد به نزد پادشاه و اعوان و انصارش بروند و از آنها بخواهند تا در اینجا به محضر ادریس برسند و پادشاه از ظلمش توبه کند و پادشاه و اشراف و تمام مردم به دین حضرت ادریس وارد شوند. چوپان که از شوق دیدن ادریس هیجان سرتاسر وجودش را گرفته بود چشمی گفت و با سرعت زیاد به سمت شهر حرکت کرد و در کمتر از ساعتی، پیغام حضرت ادریس به مردم رسید. مردم که سالها سختی و مصیبت کشیده بودند، اجتماعی بزرگ تشکیل دادند و هماهنگ با هم به سمت کاخ پادشاه حرکت کردند و سخن و خواسته حضرت ادریس را بگوش پادشاه رساندند. پادشاه برآشفت و سربازان را به خط کرد که در مقابل مردم بایستند، سربازان که خود آنها هم زخم خورده بودند، تمرد کردند و با مردم همراه شدند و فشار اجتماع مردم آنقدر شدت گرفت که بعد از چند شبانه روز پادشاه و اشراف، مجبور به پذیرش شدند. شور و شوقی در بین همگان در گرفته بود و همه به سمت دشتی که طبق گفته آن چوپان، جایگاه حضرت ادریس بود روان شدند و پیشاپیش آنان پادشاه در حرکت بود. ادریس از کوه پایین آمد و همه با هم اقرار به وحدانیت خدای نادیده نمودند و کل مردم شهر به دین حضرت ادریس درآمدند و اینچنین بود که مبدا میل تمدنی جامعه عوض شد. در این هنگام نسیمی جان بخش وزیدن گرفت، نسیمی ملایم که به روح و جان آدمی لطافت می بخشید. و نوید روز و روز گاری خوش را می داد. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سی_هفتم🎬: حالا همه می دانستند که ادریس، ه
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سی_نهم🎬: حالا که جامعه بشری راه درست خودش را پیدا کرده بود و حضرت ادریس به عنوان پیامبر و رهبر و راهنمای جامعه، سکان تمام امور را در دست گرفته بود، درست است که هنوز ملا و مترفین و اشراف کینه ادریس را در دل داشتند و ظاهرا به خدا ایمان آورده بودند، اما به خاطر جو‌جامعه مجبور به پنهان کردن این کینه و نفرت بودند. حضرت ادریس تمام امور را در دست گرفته بود و جامعه را با نظمی خاص به پیش می برد، به طوریکه بشر همزمان با داشتن رفاهیات و امکانات قابل ملاحظه، در کنار پیامبر راه رسیدن به کمال را نیز طی می کرد، اما ابلیس که قلبش مملو از حسد و بغض و کینه نسبت به تمام بنی بشر بود، بیکار ننشسته بود و تمام تلاشش را می کرد که مردم را به راهی ببرد که خشنودی خودش در او بود و خشم خدا را به دنبال دارد. در این دوره اجتماع بشری از همه لحاظ پیشرفت های خارق العاده ای کرده بود و حضرت ادریس بنیانگذار علوم و عدالتخواه بود و شدت حضور او به قدری بود که در تمام قرون و اعصار، همه تمدن های نشانه دار تاریخ تلاش می کنند تا حضرت ادریس را به خود منسوب کنند. همانطور که در یونان ادریس را«هرمس الهرامسه» می نامیدند و ریشه اندیشه های یونانی را به او نسبت میدادند در مصر هم ادریس را«تات» و در ایران باستان«هوشنگ» می خواندند تورات هم از این قافله عقب نمانده و او را به نام«اخنوخ» معرفی کرد که جد حضرت نوح است و بسیاری از علوم را منتسب به او می داند. و اما ابلیس هم بیکار ننشست و برای تخریب شخصیت الهی و پاک این پیامبر بزرگ، دست به کار شد و تلاش کرد تا او را از یک حقیقت غیر قابل انکار به یک افسانه و اسطوره غیر قابل باور تبدیل کند. ابلیس برای تخریب شخصیت حضرت ادریس مطالب صحیح و غلط را با هم آمیخت تا جایی که فراماسون ها و بت پرستان یونان نیز طالب شخصیت ادریس شدند و از او دم زدند و ادریس را پیامبری کذاب و دروغگو در اذهان عمومی جای داد در صورتیکه در کلام قران او را بسیار راستگو معرفی نموده است. ادریس بر اریکه قدرت بود و شهرها با نظارت او در هر زمینه ای پیشرفت می کردند و مردم علوم آسمانی را که راه گشای زندگی زمینی بود از او. فرا می گرفتند. قسمت_چهل🎬: روزگار آن روی سکه اش را نشان مردمی داده بود که چندی پیش تحت سلطه پادشاهان ظالم زندگی را به سختی می گذراندند. اینک با وجود رهبری دانشمند و پیامبری فرهیخته، مانند حضرت ادریس، زندگی ها رونقی دیگر گرفته بود و جامعه بشری مدام در حال پیشرفت بود، جمعیت زیاد و زیادتر شده بود و اکثر مردم به سمت شمال شهر بکه که سرزمین مدیترانه بود مهاجرت می کردند. در این قسمت از زمین به علت وجود آب فراوان و درختان زیاد و هوای لطیفش، جمعیت بیشتری ساکن شدند و شهرهای زیادی تاسیس شده بود. این سرزمین، سرزمینی غنی از منابع خدادادی بود و نعمات طبیعی به وفور در دسترس بود و با تمهیدات حضرت ادریس دامداری و‌کشاورزی بسیار پررونق شده بود. مردم در خانه هایی با معماری زیبا که خشت وگلی بودند زندگی می کردند و با یاد گرفتن ریسندگی انواع پارچه و لباس های فاخر برای خود تهیه می کردند. اینهمه امکانات که همه اولا از نعمت خداوند و‌دوم برگرفته از علومی که خداوند در اختیار پیامبرش قرار داده بود تا به بندگان آموزش دهند، بود باعث شد که زندگی بشر رنگ و بویی دیگر بگیرد و انسان ها برای اولین بار از زندگی در روی زمین بیش از پیش لذت ببرند. هر چه این تنوع و خوشگذرانی ها بیشتر میشد، مردم ناخوداگاه البته با حیله های پنهانی ابلیس، از دور انبیا دور میشدند و از مسیر هدایت پیامبر فاصله می گرفتند و خیلی بیصدا و ناخودآگاه به سمت پرستش دنیا روی می اوردند. انبیا همچون گذشته مردم را به سمت پرستش خدای یگانه و انجام مناسک توحیدی می خواندند اما مردم تحت تاثیر این رفاه و در کنارش نیرنگ ابلیس به جای تشکر از نعمات خداوند به سمت دنیا طلبی کشیده شدند. ابلیس که دشمن قسم خورده بنی بشر بود، در هر زمان، مناسب با آن دوره، حیله هایش را به روز رسانی می کرد و توسط اعوان و انصارش که از جنس خودش بودند برای انحراف بنی بشر تلاشش را بیشتر از قبل انجام میداد. حالا که مردم در رفاه بودند و باز هم به دنبال تنوع های مختلف بودند، ابلیس تصمیم گرفت دو ویروس خطرناک را در جامعه بشری رواج دهد که به واسطه این دو ویروس بشر را از خداوند و کلمات مقدس و رهنمودهای پیامبران جدا کند و به سمت خود جذب کند و جامعه بشری را به نابودی بکشاند. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سی_نهم🎬: حالا که جامعه بشری راه درست خودش
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_یکم🎬: دستان ابلیس پرکارتر از قبل مشغول انحراف بشریت بود و اینبار دست به دامان دو ویروس خطرناک شده بود یکی«استغنا» و دیگری«استعباد» اولین عامل خطرناک انحراف عامل استغنا بود. انسانی که در حالت استغنا قرار می گیرد، خیال می کند تمام نعمت هایی که در اختیار دارد را با تلاش و زحمت و علم خودش به دست آورده است و از نیروی عظیم خداوند که این نعمات از جانب اوست، غافل می شود. حالت استغنای درونی زمینه ساز طغیان می شود و انسان انحراف و تباهی او را به دنبال می آورد. دومین عامل خطرناکی که ابلیس در بین انسان ها شایع کرد عامل استعباد بود که به معنای استعمار و استثمار انسان ها می باشد. خداوند به هیچ انسانی اجازه نمی دهد که انسان دیگری را به بردگی یا استثمار در بیاورد. اما نفس اماره انسان با هدایت ابلیس تلاش می کند تا دیگر انسان ها را به بردگی و بندگی بکشاند. مثال انسانی که مال و ثروت بیشتری دارد بخاطر حس استکباری که دارد تلاش می کند تا با قدرتی که دارد دیگران را به خدمت خودش در بیاورد. فطرت انسان ها و تعالیم انبیاء این دو ویروس خطرناک را پس می زنند اما در آن دوران در اثر دور شدن از فطرت و تعالیم انبیاء جامعه به سوی این دو عامل انحراف حرکت کرد. حالا با جامعه ای مواجه هستیم که در اثر شیوع صفت استغنا مملو از مناسک ابلیسی و شیطانی شده است. محور تمام مناسک ابلیسی که در جامعه انجام می شد پرستش دنیا یا پرستش ابلیس بود که باعث طغیان انسان ها می شد. همچنین در اثر به وجود آمدن صفت استعباد در میان آن ها اشراف و مترفین قوم، دیگران را اصلا انسان به حساب نمی آوردند و حرکت های تجملاتی و اشرافی انجام می دادند و کسی که در طبقه اجتماعی و مسلک آن ها نبود را تحقیر و تمسخر می کردند و با استفاده از قدرت و پولی که داشتند انسان های مستضعف و فقیر را همواره به خدمت خود در می آوردند. مترفین و ملا برای این که رفتارهای طغیان گرانه و استثمارگونه خود را توجیه کنند دست به یک کار بسیار خطرناک زدند. ضرورت این توجیه آن بود که شاید به مرور زمان مردم جامعه به حالت فطری خود بازگردند و متوجه دو عامل خطرناک استغنا و استعباد شوند و این برای گروه ملا و مترفین بسیار خطرناک بود. به همین خاطر این گروه تصمیم گرفتند که هرچیزی را به غیب ارجاع دهند؛ بدین معنا که تمام طغیان ها و نظام طبقاتی که ساخته بودند را به خداها و الهه های نادیدنی منسوب می کردند و این گونه مردم را در مقابل خود رام می کردند. تجلی تمام این غیب ها و الهه ها در موجودی به نام «بت»بود. آن ها به مردم می گفتند که ما نمایندگان بت ها هستیم و شما باید بت ها را بپرستید چرا که تمام نعمت ها از جانب آن ها است. به این صورت بود که احترام گذاشتن به گروه ملا و مترفین و طبقات بالای اجتماعی یک دستور ماورائی تلقی شد. این گونه بود که به مرور زمان در شهرها پرستش بت ها رواج یافت و خداپرستی و مناسک توحیدی در خفا فرو رفت و مومنین در اقلیت به سر می بردند. نظام اجتماعی در شهرهایی که حالا رو به گسترش گذاشته بود عامل برقرار کننده نظم قانون آن بت پرستی بود فقیران جامعه روز به روز فقیرتر و ثروتمندان روز به روز ثروتمند تر و البته زورگو تر می شدند، حضرت ادریس هم از میان آنان رخت سفر بسته بود و به ملکوت اعلی به جوار خداوند و اجداد پاکش رفته بود، دیگر کسی نه به خدا و نه مناسک خدایی می اندیشید و باز هم مؤمنین در اقلیت بودند و میبایست در خفا زندگی کنند رهبر این جامعه ابلیس بود و تعلیمات و مناسک ابلیسی و بت پرستی در همه جا به چشم می خورد. اما مومنین به این دلخوش بودند که خدا گفته بود منجی می آید! جامعه ای که به صورت جمعی به سوی محض شدن در کفر پیش برود به صورت خودکار محکوم به فنا و نابودی خواهد بود چرا که تمامی عالم به سرعت به سوی خدا در حال پیش رفتن است. همانا تمام آن چه که در آسمان ها و زمین است در حال تسبیح خدا است. حال که تمام مخلوقات عالم به سوی خداوند در حرکت است اگر انسان بخواهد خلاف این جریان پیش برود محکوم به فنا و نابودی است. اینک جامعه به سرعت در حال دور شدن از خداست و مسیر و فنا و نابودی را طی می کند. در این شرایط باید کسی بیاید تا جامعه را از این خطر حتمی و هلاکت قطعی نجات دهد. لطف و رحمت پروردگار حکم می کند که خداوند برای این جامعه منجی ارسال کند تا آن ها را نسبت به سرنوشت سیاه خویش آگاه سازد. این منجی جوانی است که باز مانده دوران شیث نبی است و به شدت اهل معنویت و عبادت است. او به خاطر وضعیت سیاه و پلید شهرها از آن جا دور شده و به کوه ها پناه برده است و آن جا به صورت انفرادی در حال
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سی_نهم🎬: حالا که جامعه بشری راه درست خودش
عبادت خداست. شریعت الهی و شریعت ابلیسی در این وضعیت سیاه و تاریک جامعه پیامبری که مبعوث می شود فقط با چند مناسک ابلیسی ساده درگیر نمی شود بلکه با مجموعه منظمی از مناسک ابلیسی درگیر می شود که حالا کاملا شکل یک نظام منسجم و قانونمند را به خود گرفته است. به این مجموعه از مناسک و قوانین منظم و منسجم شریعت گفته می شود. پیامبری که از جانب خداوند برای درگیری با شریعت ابلیسی می آید باید با مجموعه مناسک الهی منسجم و کتاب قانونی نظامند به سوی این جامعه بیاید و بسته هدایتی خودش را به آن ها عرضه کند. در این دوره از حیات انسان درگیری میان مناسک الهی و ابلیسی به پایان می رسد و مرحله جدیدی از درگیری آغاز می شود که درگیری میان شریعت الهی و شریعت ابلیسی می باشد. اینک حضرت نوح همان پیامبر بزرگ الهی است که تمام انبیاء پیشین وعده آمدن او را به جامعه مومنین داده بودند و قرار است تا با شریعتی که برای جامعه می آورد دوره جدیدی از حیات الهی را به روی انسان ها باز کند و باز خبر آمد خبری در راه است.. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_یکم🎬: دستان ابلیس پرکارتر از قبل مشغو
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_دوم🎬: روز و روزگار بر مردم روی زمین که در انحراف خود غوطه ور بودند گویا به خوشی می گذشت، ثروتمندان هر روز که می گذشت، ثروتمندتر و فقیران، فقیرتر می شدند و جالب این بود که هر دو طیف از جامعه، چه اشراف و چه مستضعفین، اینگونه زندگی کردن را پذیرفته بودند. اینک مردم در بستر دریای مدیترانه که آن زمان هنوز دریایی وجود نداشت و جلگه ای سرسبز و بسیار خوش آب و هوا و سرشار از نعمات زیاد بود، شهرهای پررونقی بنا کرده بودند و میزیستند، مردمی که برای نیازهای زندگی شان به امور مادی و دنیوی تکیه می کردند و به زبان ساده تر اینکه «اله» های گوناگون تکیه گاه اموراتشان شده بود و از «الله» واحد قهار که منشاء خلقت آنان و تمام جهان هستی و منبع تمام امکانات و تکیه گاه های ظاهری بود، غافل بودند و اینها همه برگرفته از حیله ابلیس بود و آن دو ویروس خطرناکی که در جامعه بشری رواج داده بود. در حقیقت این مردم نیازمند «کتاب قانون» بودند، قانون مدونی که طبق آن زندگی شان تنظیم می شد و اجتماعات انسانی انها اداره میشد و اینک آنها این کتاب قانون یا بهتر بگوییم«شریعت» در جامعه شان وجود داشت منتها الهی نبود و متاسفانه «شریعت ابلیسی» بر جامعه شان حاکم بود. پس خداوند که مهربانی اش بی انتهاست، اراده کرده بود تا منجی وعده داده شده که انبیاء پیشین سخن ها از او گفته بودند را به سوی این ملتی که در انحراف دست و پا می زدند و دچار ویروس های شیطانی شده بودند، بفرستد و اولین«شریعت الهی» را توسط حضرت نوح به آنان ابلاغ نماید تا این جامعه ای که به مرحلهٔ بالای دنیا پرستی و طغیان رسیده بود را از عاقبت و سرنوشتشان بترساند و ملتی را که میرفت به هلاکت و نابودی برسند، توسط وضع قانون الهی و شریعت خداوند، نجات دهد. سالها از عروج حضرت ادریس گذشته بود و این ملت به مرحله ای از انحطاط رسیده بودند که نه تنها کار خیر و خوب انجام نمیدادند، بلکه حسرت انجام دادن این امور را نیز نداشتند و از این بدتر که به مقابله با کار خیر هم بر می آمدند و این انحراف نه تنها شامل حال ملاء و مترفین بود حتی در طبقه مستضعف و فقیر جامعه هم به چشم می خورد و کل جامعه به این سبک زندگی خو گرفته بودند، یعنی همه جامعه محکوم به فنا بودند. در این دوران که حضرت نوح جوانی شجاع و قوی هیکل و مؤمن بود، از مردم و زندگی منحرفانه شان دلزده شده بود و به کوه و بیابان پناه برده بود و از آنها کناره گیری کرده بود تا در محلی به دور از گناه به عبادت خداوند مشغول باشد. اشراف جامعه که خوب می دانستند کارهای نوح رنگ و بوی کارهای حضرت ادریس و انبیاء الهی را دارد و خوش نداشتند که از بردگی ابلیس بیرون بیایند و به بندگی پروردگار گردن نهند، برای اینکه وجههٔ نوح را در میان مردم خراب کنند، به کودکان خود از زمان طفولیت تعلیم می دادند «نوح» مردی که به کوه ها پناه برده است، انسانی مجنون است که عقل درست و حسابی ندارد و اینچنین بود زمانی که نوح وارد شهر میشد، کودکان او را دوره می کردند، سنگ و چوب به سویش پرتاب می کردند و نوح را دیوانه می نامیدند.. قسمت_چهل_سوم🎬: با حیله ابلیس و ترفند ملاء و مترفین، نوح عنوان دیوانه و مجنون به خود گرفته بود و جامعه به انتهای ابتذال رسیده بود چه غنی و چه فقیر در انحراف بودند و گویی بوی فنا و نابودی در ضلالت به مشام می رسید و ابلیس قهقه مستانه سرداده بود چرا که حیله هایش به ثمر نشسته بود و بنی بشر می رفت که نابود شود، اما خداوند که رحمتش بر بندگانش بی انتهاست، اراده کرد که توسط حضرت نوح این قوم غافل را تبشیر و انذار دهد و آنها را از عاقبت این کفر و طریقت ابلیسی که در پیش گرفته بودند بترساند و به آنان وعده عذاب بزرگ را که همان طوفان عظیمی بود که انبیا قبل بارها و بارها روایت کرده بودند، بدهد و مردم را آگاه کنند تا به راه پرستش خداوند برگردند و دست از پرستش بت های سنگی و چوبی که در معابد قرار داده بودند، بردارند، خدایانی که بی چشمداشت به بنده هایشان خدمت و نعمت نمی دادند و اگر بنده ای از خدایش حاجت داشت و پا به معبد می گذاشت، می بایست برای بت ها هدیه بیاورد و این هدیه ها که کم هم نبودند به نام پروردگار از مردم دریافت می شد و به کام موبدان معبد و ملاء و مترفین بود‌. حضرت نوح به امر پروردگار از کوه که پناهگاهش بود به سمت شهر روان شد، او بی توجه به نگاه های تیز و زبان پر ازمتلک مردم، خود را به میدان اصلی شهر رساند. میدانی که از همه طیف جامعه در آنجا حضور داشتند، هم اشراف و مترفین و هم اقشار متوسط و هم مستضعفین جامعه به آنجا آمد و شد داشتند.
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_یکم🎬: دستان ابلیس پرکارتر از قبل مشغو
نوح بر تخته سنگی بزرگ که در وسط میدان بود و از زیر آن، آبی گورا جاری بود و دور تا دور آن را با سنگ های کوچک و هم شکل به صورت دایره وار پوشانده بودند، ایستاد و فریاد برآورد: آهای مردم! ای ملت غافل! ای کسانی که درگیر پرستش ابلیس شده اید! همگی به میدان شهر بیایید که حرفی مهم با شما دارم. مردم که برایشان جالب بود تا ببینند نوح بعد از چندین سال جدایی از آنان و کناره گیری و عبادت در کوه و کمر،حالا آمده و چه می خواهد بگوید، این خبر را دهان به دهان در شهر چرخاندند که بیایید و ببینید نوح برایتان می خواهد سخن بگوید. کودکان که فکر می کردند نوح مجنون است، با خنده و تمسخر به میانه میدان نگاه می کردند، اما طبقه اشراف و مترفین با ترس و واهمه برای شنیدن جمع شدند چرا که خوب می دانستند نوح هر خبری آورده باشد به نفع دنیا و خدای ابلیسی آنان نیست و مردم عادی هم که چشم به دهان ملا و مترفین داشتند، انگار برایشان مسجل شده بود که هر چه ملاء و مترفین و اشراف بگویند، همان حرف حق است. همه دور میدان گرد هم آمدند و منتظر بودند تا نوح سخن بگوید... ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_چهارم🎬: سروصدایی در میدان شهر درگرفته بود و جمعیت زیادی گرداگرد نوح را در برگرفته بود، هر کسی چیزی می گفت و نظریه ای میداد، حضرت نوح این جوان با ایمان و رعنا! نگاهی به مردم نمود و دست راستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمود: ای مردم! هان ای بندگان خداوند! همه شما مرا می شناسید، من نوح، نواده ادریس نبی هستم، همان که از دنیای پر از ظلمات و بت های سنگی و چوبی شما دلزده شدم و برای عبادت پروردگار به کوه پناه برده بودم، بدانید و آگاه باشید که خداوند مرا به پیامبری خویش برگزید و اینک امر فرموده تا به سوی شما بیایم و شما را از راه انحراف و گمراهی به در آورم و به راه خدا و خوبی ها دعوت کنم و شما را به پرستش خدای یگانه که جز او معبودی نیست راهنمایی کنم. ای مردم! شما فریب ابلیس را خورده اید و از یاد خداوند یکتا غافل شده اید، اگر به همین رویه ادامه دهید و به همین راه پیش بروید، من شما را از عذاب روزی دردناک می ترسانم که به زودی دچارش می شوید، طوفانی عظیم که خداوند وعده اش را داده است. در این هنگام، مردم که انگار همگی در خواب بودند، نگاهشان را به سمت مترفین و اشراف دوختند، گویی سالها ریاست و ظلم اشراف، آنها را چنین تربیت کرده بود که حرف باید حرف اشراف می بود و آنها هم ملزم به اجرای آن بودند. همه جا سکوت بود و سکوت و نوح با نگاهی سوالی به جمعیت چشم دوخته بود و فرمود: سخنتان چیست؟ آیا دعوت مرا به پرستش خداوند یکتا می پذیرید؟! در این هنگام مردی از میان مترفین جلو آمد و گلویی صاف کرد، مردی که تمام مردم شهر او را میشناختند و بسیاری از مستضعفین و فقرای جامعه، تازیانه های او را بارها نوش جان کرده بودند، او با حالتی پر از نخوت و حرکاتی که تمسخر از آن می بارید رو به نوح گفت: ای نوح! تو ادعا داری که پیامبری از جانب خداوند یکتا هستی پس کاری کن که همه ما به تو ایمان آوریم و اصلا به زور ما را مجبور به پذیرش دین خودت بگردان... جمعیت با شنیدن این حرف، سرهایشان را به نشانه تایید تکان دادند. نوح نگاهی از روی تأسف به آنان کرد و فرمود: همه شما انسان های مختاری هستید که دارای قدرت عقل و انتخاب گری می باشید و من اجازه ندارم شما را مجبور به کاری کنم که نمی خواهید، یعنی روش هدایتی خداوند متعال اینگونه نیست که کسی را مجبور به پذیرش هدایت کند، شما باید خودتان مضطر شوید و من فقط می توانم که این اضطرار به هدایت و کمک و پرستش خداوند را در شما ایجاد کنم و اگر نکنم هیچ کدام از سخنانم برای شما فایده ای نخواهد داشت. در این هنگام عده کمی از مستضعفین جامعه که مهر ادریس نبی و خداوند یکتا را در دل داشتند به سمت نوح آمدند و گفتند: آری تو راست می گویی، ما به خداوند تو ایمان می آوریم. اما این عده، تعدادشان بسیار کم بود و در مقابل ملا و مترفین و مردم عادی و تعداد زیادی از مستضعفین جامعه، روبه روی این گروه اندک قرار داشتند. قسمت_چهل_پنجم🎬: حضرت نوح می خواست سخنی بگوید که باز آن اشراف زاده، با قهقه ای بلند نوح و اطرافیانش را به بقیه نشان داد و گفت: ای نوح! اولا تو بشری همانند خود ما هستی، ثانیا این گروه اندکی که از تو طرفداری می کنند مردم مستضعف و پابرهنه ای هستند که هیچ شرافتی ندارند و باید در خدمت من و امثال من، چون درازگوشان کار کنند، ثالثا شما هیچ برتری بر ما ندارید، پس تو یک انسان دروغگویی بیش نیستی... با این حرف آن مرد، همهمه ای در جمع پیش رو به وجود آمد، گویا همه با او موافق بودند و با تایید حرفهای آن اشراف زاده، نوح را کذاب خواندند. پس نوح باید از راهی دیگر وارد می شد و جور دیگری که مطابق میل آنها باشد، رگ غیرتشان را قلقلک می داد. نوح نگاهی به جمعیت افکند و فرمود: آگاه باشید که من در مقابل دعوتم از شما هیچ مال و اجرتی را طلب نمی کنم و اجر و مزد من تنها بر عهده خداست. این سخن می توانست انگیزه ای برای پذیرش اقشار متوسط و ضعیف جامعه باشد، چرا که هر کدام از این افراد که می خواستند به معابد برای عبادت بت ها بروند، می بایست هزینه زیادی به موبدان معبد پرداخت کنند و هدایای ارزنده ای هم به پای بت ها بریزند تا بت ها به عنوان اله های آنان، به مردم نظری کنند و حاجاتشان را روا نمایند و حالا نوح با زدن این سخن، دین یکتا پرستی و امداد خداوندی که قدرت مطلق است را مجانی و رایگان به آنها ارائه می نمود. حضرت نوح پس از زدن این حرف، نگاهی به مردمی که او را دوره کرده بودند نمود و رو به اشراف فرمودند: بدانید من هرگز این افراد را از خودم طرد نمی کنم چرا که از خداوند میترسم و دین خداوند برای همه، چه فقیر و چه غنی،چه قدرتمند و چه ضعیف یکسان است.
اشراف و متمولین که فقرا را انسان حساب نمی کردند و حاضر نبودند که به دینی در بیایند که انسان های فقیر دارند، با گفتن سخنان درشت و بی ادبانه، به سمت نوح یورش بردند و خیلی جای تعجب داشت که جز همان گروه مستضعف یاران ابتدایی نوح، کسی از طبقه متوسط جامعه و حتی مستضعفین، نوح را یاری نکردند، شاید دلیل این عدم همراهی، عادت کردن اقشار جامعه به پرستش الهه های چوبی و سنگی و بی جان بود و دل کندن. از این اله ها برای مردم سخت بود، پس نوح می بایست به گونه ای دیگر آنها را بیدار نماید... ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_چهارم🎬: سروصدایی در میدان شهر درگرفته
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_ششم🎬: حضرت نوح باز هم نگاهی از سر دلسوزی به ملتی که میرفت تا به هلاکت برسند، انداخت و فرمود: ای مردم! از من اطاعت کنید و بترسید از عذاب الهی که به شما وعده داده شده است و تا دیر نشده به خود آیید که پشیمانی برای شما سودی ندارد. در این هنگام یکی دیگر از مترفین شهر جلو آمد و با حالتی تمسخر گونه او را خطاب قرار داد و گفت: ای عبدالغفار(نام حضرت نوح) با چه زبانی بگوییم که تو هم بشری مثل ما هستی و اینکه بعد از سالها عبادت بی فایده بر درگاه معبودی نادیدنی که وجود ندارد، می خواهی جامه زهد و تقوای عاریتی را با جامهٔ قدرت بدل کنی، اگر تو واقعا پیامبر خدا هستی، از خدایت بخواه تا هم اینک آن عذاب ترسناکی که می گویی بر سر ما فرود آورد و با زدن این حرف قهقه ای بلند سر داد و رو به مردم کرد و ادامه داد: ای مردم! این مرد می خواهد با بهانه ای واهی بر ما سروری کند، اما نمی داند اشراف و متمولین این شهر، هوشیارانه اوضاع را رصد می کنند و به موقعش جواب دندان شکنی به او خواهند داد. با این حرف آن مرد، تمام مردمی که در آن میدان جمع شده بودند و یک عمر بله قربان گویی مترفین بودند و به این چشم گفتن و نوکری کردن عادت کرده بودند رو به سوی اشراف کردند و گفتند: ای بزرگان! جواب سخنان قدرت طلبانه عبدالغفار را بدهید، این مرد مجنون گویا داعیهٔ سروری بر ما را در سر می پروراند. هیاهوی مردم بلند شد و مردی دیگر از اشراف که تا آن موقع ساکت بود و فقط اوضاع را رصد می کرد، از جای برخاست، قدمی جلو نهاد و با انگشت اشاره نوح را نشانه رفت و گفت: ای عبدالغفار! دست از گفتن این چرندیات بردار، همانا اگر دست از سخنان نسنجیده و اعتقادات حیله گرانه ات بر نداری، تو را در بند می کنیم و با مرگی بسیار دردناک به سوی اجدادت خواهی رفت و رو به مردم نمود و گفت: اگر عبدالغفار باز هم ادامه داد او را سنگسار کنید. نوح که عطوفتش برگرفته از مهربانی پروردگار بود با چشمانی نگران به ملت چشم دوخت و فرمود: ای مردم! ای فرزندان حضرت آدم! شما را چه می شود؟! شما را چکار با ابلیس و سخنان و اعتقادات ابلیسی؟! شما بندگان خداوند یکتا، آن قادر بی همتا که ما را آفریده است، هستید، مرا که پیامبر خدای احد و واحد هستم یاری کنید و از من اطاعت نمایید تا رحمت خدا شامل حالتان شود، خدا کمکتان نماید و از عذابی دردناک در امان باشید و پوزه ابلیس که همواره دشمن تمام بنی بشر است را به خاک بمالید. در این هنگام باران سنگ و چوب بر سر نوح باریدن گرفت، با اشاره ملا و مترفین شهر، مردم به سمت نوح هجوم آوردند و هر کس با هر چه که در دسترس داشت به او حمله کرد، یکی با چوب بر فرق نوح میزد و دیگری با لگد به بدن مبارک نبی خدا میزد و آن یکی با سنگ هایی که در دامان لباسش جمع کرده بود نوح را نشانه می رفت. ابلیس هم که بر فراز بامی ایستاده بود و این مهلکه را نگاه می کرد، قهقه مستانه و پیروز مندانه سر داده بود. آنچنان این حمله سهمگین بود که بیم از دست رفتن جان رسول خدا می رفت، مریدان اندک نوح که آنها هم از این حمله بی نصیب نبودند و بدنشان صدمه دیده بود، دست به دست هم دادند و نوح را چون نگین انگشتری در میان گرفتند و پیکر زخمی و خون آلود او را از شهر بیرون بردند تا مانع صدمات بیشتر به وی شوند و این حادثه تازه اول راهی بود که عبدالغفار می بایست طی نماید تا شاید امت غفلت زده اش از خواب ظلمت و بی خبری بیدار شوند. قسمت_چهل_هفتم🎬: جمع ابلیسک ها جمع بود و ابلیس بزرگ هم در رأس مجلس نشسته بود و با خوشحالی اعوان و انصارش را می نگریست و ابلیس لبخند گل گشادی زد و رو به ابلیسک ها گفت: دیدید چه بر سر بنی بشر آوردم؟! همانان که خداوند، پدرشان حضرت آدم را خلق کرد که کل موجودات بر او سجده کنند و من از سجده کردن بر او ابا کردم، اینک با افتخار بر بت های سنگی و چوبی که حیله ای از جانب من است سجده می کنند و به خداوندی که آنان را خلق نموده کافر شده اند و تماما به بندگی من در آمدند. ابلیس نفسش را محکم بیرون داد و گفت: اینقدر نقشه ام ماهرانه بوده است که عبدالغفار بعد از سالها تلاش و زحمت و کتک خوردن و هتک حرمتش و حتی التماس و لابه اش، موفق به هدایتشان نشده، عبدالغفار آنقدر بر این مردم دلسوزی کرده و آنقدر برای هدایتشان به هر چیزی دست زده حتی به گریه و نوحه سرایی، که در آسمان و زمین او را به نام «نوح» یعنی نوحه کننده، می شناسند... ابلیس نگاهی عمیق به جلویش کرد و ادامه داد: ای فرزندان من! همچون همیشه تلاش کنید چرا که راهی تا پیروزی نهایی ما نمانده است، بدانید و آگاه باشید اگر قوم نوح به راه نیایند آن عذاب عظیم و آن طوفان سهمگینی که وعده داده شده بر سرشان فرود می آید و شما باید این مدت تلاشتان را صد چندان کنید تا آنان در گمراهی بمانند و سرانجام عذاب نازل شود و دیگر هیچ نامی از
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_چهارم🎬: سروصدایی در میدان شهر درگرفته
فرزندان آدم بر روی زمین نماند. در این هنگام یکی از میان ابلیسک ها فریاد برآورد: ای ابلیس بزرگ! ما تمام تلاشمان را برای اغفال انسان ها می کنیم، اما فراموش نمی کنیم که کار اصلی را تو کردی که بت ساختی و بنی آدم را از راه پرستش خداوند گمراه ساختی. ابلیس به آن ابلیسک خیره شد و گفت: نه! اشتباه نکنید، ساخت بت هایی چون «ود، یعوق، یغوث و نسر» و مهتر بت ها که «بعل» باشد و اینک به فرمان اشراف و مترفین، مردم تا پای جان محافظ آنان هستند، کار من نبود، این بت ها برای خود داستانی دارند، خود بنی بشر این بت ها را ساختند اما افکار من و نقشه های من آنان را به پرستش بت ها وادار کرد. همان ابلیسک از جا برخاست و گفت: می شود داستان این بت ها را برای مایی که نبودیم بیان کنید. ابلیس نفس بلندی کشید و از جا برخاست و راست قامت ایستاد و گفت: خیلی سال پیش بندگانی از خداوند بودند، یعنی انسان هایی از نسل حضرت آدم به نام همین بت ها ود و یعوق و نسر و حتی بعل وجود داشتند... این افراد بندگان بسیار مخلص و مؤمن بودند و روز و شب را در عبادت خداوند و خدمت خلق خدا سپری می کردند، من ابلیس پدر شما، تمام تلاشم را کردم تا آن بندگان مخلص را از راه مستقیمی که میرفتند به در کنم، اما نتوانستم، این افراد آنقدر پاک و مهربان بودند، درست شبیه همین نوح، نه تنها رابطه شان با خداوند یکتا خوب بود و خوب بندگی می کردند بلکه با دیگر بنی بشر مهربان بودند و ارتباطی عمیق و لطیف بین آنان و دیگر بندگان خدا برقرار بود، بالاخره عمر این انسان های مخلص هم به سر آمد و از دنیا رفتند، مردم که آنها را بسیار دوست می داشتند، برای یادبود آنها، مجسمه هایی از چوب و سنگ به نام و یاد آنها ساختند و این مجسمه ها ابتدا در شهرها قرار داشت و بعد به داخل خانه ها آمد و این تندیس ها از نسلی به نسل دیگر منتقل شد، چند نسل که گذشت، نقشه ای به ذهنم خطور کرد و با دقت آن نقشه را اجرا کردم. حالا نسلی این تندیس ها را در دست داشتند که از داستان آن خبر نداشتند پس من به آنها القا کردم که این تندیس ها خدای آنان هستند، یکی خدای آب و یکی خدای باد و یکی خدای باران، یکی خدای برکت برکشاورزی و .... یعنی آنچنان پیشرفتم که تمام بنی بشر فکر می کردند برای احتیاجاتشان مانند باران و باد و کار و دامپروری و... باید دست به دامان همان تندیس هایی که اینک الهه های شهر شده بودند، بشوند و اینچنین شد که بعد از گذشت چندین سال از مرگ افراد مومنی چون «بعل» آنها ناخواسته به خدایی رسیدند و البته این خدایی کردن بت ها ایده من بود و شما باید آن را بیش از قبل رواج دهید ابلیس به اینجای حرفش که رسید قهقه ای بلند سر داد و گفت: دلم به حال نوح می سوزد، او از مادر به این مردم مهربان تر است اما مردم او را مجنون میدانند و او را دشمن الهه هایشان می دانند و در عوض مهر و محبتی که نوح به آنان روا می دارد، این بیچاره را سنگ و چوب میزنند. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_ششم🎬: حضرت نوح باز هم نگاهی از سر دلس
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_هشتم🎬: مرد هراسان به دهانه غار رسید و با سلامی کشدار که علامت شناسایی آنها بود، دیگر همقطارانش را صدا زد و بعد از دقایقی سه مرد دیگر جلوی دهانه غار ظاهر شدند و با دیدن مرد روبه رو گفتند: سلام برادر! رسیدن به خیر، چه خبر بود در بکه و شهرهایی که رفتی؟! مرد نفسش را محکم بیرون داد و گفت: و علیکم السلام....وقت برای گفتن اخبار بسیار است، هم اینک بگویید نبی خدا کجا تشریف دارند؟! یکی از سه مرد جلو آمد و گفت: پیامبر خدا مانند همیشه به شهر رفته تا مردم را بار دیگر به پرستش خدای یگانه بخواند و آه کوتاهی کشید و ادامه داد: صبر حضرت عبدالغفار صبری عجیب است و مهربانیش بر بندگان نادان خدا، بسیار عظیم است، او از هر راهی برای هدایت مردم قومش استفاده می کند، بعضی را در محفل های آشکار و برخی را در دوره همی های پنهانی به راه راست می خواند، نهصد و پنجاه سال است که این کار را می کند، اما هر چه او بیشتر تلاش می کند، مردم کمتر به خواسته اش اهمیت می دهند، او برای هدایت قومش به درگاه خدا بسیار دعا کرده و در مجالس آنان نیز هم امر کرده و هم خواهش و هم گریه و زاری به طوریکه همه او را با نام«نوح» می شناسند و کمتر کسی هست که نام اصلی او را به زبان آورد. مرد تازه وارد، سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: دلم می گیرد از دست این مردم نادان و غافل و بعد انگار موضوع مهم تری به خاطرش رسیده باشد گفت: نبی خدا کی به شهر رفته؟! یکی از مردها جواب داد: غروب امروز که برسد، سه روز از رفتن نبی خدا می گذرد... مرد تازه وارد با دو دست بر سرش کوبید و گفت: واغربتا! وامصیبتا! پس آن مسافری که بین راه دیدم حقیقت را می گفت؟ هر سه مرد با تعجب گفتند: از چه حقیقتی سخن می گویید؟! مردتازه وارد اشاره به سایه سرسبز شهر پیش رو که از آن فاصله مانند نقطه ای سبز در دل خاک می درخشید کرد و گفت: به دنبالم بیایید، خدا کند که دیر نشده باشد و بتوانیم جان نبی خدا را نجات دهیم، در بین راه که می آمدم، به جای اینکه به شهر بروم راهم را کج کردم به این سو تا ابتدا به محضر پیامبر برسم و شنیدم مردی که می گفت، دو روز پیش در شهر، اشراف و متمولین شهر معرکه ای برپا کرده بودند و به مردم شهر امر کرده بودند که نوح را در بند کنند و به میانه میدان شهر بیاورند تا او را سنگسار کنند، آن مسافر می گفت که با چشمان خودش دیده نوح را سنگ میزدند. یکی از مردها گفت: سنگ زدن نوح که چیز عجیبی نیست، نبی خدا در این ۹۵۰ سال که به پیامبری بر گزیده شده و مردم را به اطاعت از خداوند یکتا می خواند، هر وقت به شهر رفته، توسط مردم شهر اینچنین پذیرایی شده و... آن مرد به میان حرفش دوید و گفت: بشتابید، اینبار وضع فرق می کند، شما سه روز است از حضرت نوح بی خبرید، بشتابید و دعا کنید که حال نبی خدا خوب باشد. هر چهار مرد که جزء معدود مریدان حضرت نوح بودند با شتاب به سمت شهر حرکت کردند. نزدیک دروازه ورودی شهر، دستار به چهره کشیدند تا مبادا مردم آنها را شناسایی کنند و به جرم حمایت از حضرت نوح، آنها را بیازارند. دم دم های غروب وارد شهر شدند، انگار شهر در سکوتی عجیب فرو رفته بود، عابران بی صدا از کنار هم می گذشتند و حرفهایشان را در گوشی با هم درمیان می گذاشتند. نزدیک میدان اصلی شهر بودند، مردی که سبدی از سیب های سرخ بر سر گذاشته بود و آنها را برای فروش به دیگران عرضه می داشت با صدای بلند فریاد زد: سیب...سیب های درخشان و آبدار... یکی از مردها جلو رفت، کمی دستار را از روی دهانش کنار زد و گفت: ای مرد! اتفاقی درشهر افتاده؟! آخر به نظرم رفتار مردم کمی شک برانگیز است! پیرمرد سرش را تکان داد و گفت: نه اتفاقی نیافتاده و بعد نگاهی عمیق به او انداخت و گفت: از سیب هایم بخر تا بگویم چه شده؟! مرد شال دور کمرش را که تازه در سفرش، خریده بود باز کرد و گفت: این شال که از بهترین جنس پارچه است در ازای این سبد سیب و ان خبری که می دهی از آن تو... پیرمرد نگاهی به شال لطیف و خوش رنگ دست مرد کرد و همانطور که سبد سیب را زمین می گذاشت، لبخندی زد و شال را از دست مرد بیرون کشید و گفت: باشد، معامله تمام و سرش را نزدیک گوش آن مرد آورد و گفت: سه روز پیش نوح را در میدان بزرگ شهر به جرم اهانت به الهه های شهر، سنگسار کردند و اینک پیکر نوح در میانه میدان افتاده، کسی به طرفش نمی رود، عده ای می گویند هنوز زنده است و نفس می کشد و عده ای میگویند مرده است و بعد صدایش را آرام تر کرد و گفت: من با چشم خودم دیدم که بر اثر ضرباتی که به او وارد آوردند، سر و بدنش کبود شد و از گوشهایش خون می آمد، چند ساعت قبل هم که از میدان شهر می گذشتم دیدم که هنوز گوشهایش خون تازه داشت.... قسمت_چهل_نهم🎬:
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_چهل_ششم🎬: حضرت نوح باز هم نگاهی از سر دلس
مریدان حضرت نوح خود را به میدان بزرگ شهر رساندند و پیکر نبی خدا را که غرق در خون بود در آنجا یافتند. خورشید غروب کرده بود و سایه شب بر همه جا گسترده شده بود، عبور و مرور هم در شهر کم شده بود و در میدان اصلی شهر که انگار مردم از دیدن پیکر نوح به نوعی میترسیدند، کسی وارد میدان نمی شد و مریدان نوح با احتیاط به سمت او رفتند، یکی از مردها سرش را روی سینه پیامبر گذاشت و با هیجانی در صدایش رو به سه مرد دیگر، گفت: پیامبر خدا زنده است، به گمانم از شدت ضربات همچون چندین بار قبل بیهوش شده، اما اینبار چون ضربات زیاد بوده، بیهوشی اش طولانی شده و با زدن این حرف زیر بازوی نوح را گرفت و بر پشتش نهاد و گفت: یک نفر در جلو و دو نفر در عقب من حرکت کنند تا پیامبر را از شهر بیرون ببریم. با احتیاط کامل نوح را از شهر بیرون بردند، بیرون شهر، چشمه ای خنک و گوارا که درختان سرسبز و سر به فلک کشیده احاطه اش کرده بودند وجود داشت، نوح را به کنار چشمه بردند و یکی از مردها کف دستش را به آب زد و ابتدا آب به صورت نوح پاشید و سپس قطره قطره آب به دهانش ریخت. پس از گذشت دقایقی نوح چشمانش را گشود و همانطور که در تاریکی اطرافش را نگاه می کرد فرمود: من کجا هستم؟! همان مرد تازه وارد جلوی پیامبر زانو زد و شرح واقعه را برای پیامبر گفت. حضرت نوح اشکش جاری شد و همانطور که سعی می کرد بنشیند به آن مردها اشاره کرد که او را تنها بگذارند، انگار می خواست با خدای خودش تنها سخن بگوید. مریدان نوح خود را به پشت درختان رساندند و دورادور مراقب پیامبر خدا بودند. حضرت نوح همانطور که دردی جانکاه در بدنش می پیچید رو به سوی بکه و خانه خدا نمود و دو زانو در محضر خداوند نشست و سرش را به آسمان بلند کرد و به خداوند عرضه داشت: خدایا من قومم را روز و شب دعوت کردم و هیچ فرصتی را از دست ندادم اما دعوت من باعث شد که روز به روز بر تنفر آن ها افزوده شد و بیشتر از من فرار کردند. (علت این که دعوت نوح باعث می شد تا بر تنفر برخی از انسان ها نسبت به خدا و انبیاء افزوده شود آن است که در حالت عادی شاید برخی از بدی های انسان کامال مخفی باشد و هیچ بروز بیرونی نداشته باشد اما هنگامی که ولی خدا ظهور می کند بستری ایجاد می شود که تمام بدی های مخفی بروز پیدا کرده و آشکار شود ولیّ خدا مانند نورافکنی عمل می کند که تمام بدی های مخفی باطنی را نشان می دهد و همین باعث می شود تا انسان در برخورد با ولی خدا بیش از پیش بدی های خود را آشکار کند. مثال این فرد تا به حال هیچ کس را مسخره نمی کرد ،چون بستری برای مسخره کردن ولی خدا وجود نداشت، اما حالا با ظهور ولی خدا حسادتش گل می کند و او را مسخره می کند و سعی در تخریب بیشتر او می کند. علت این که تا به حال فرض حسادت و مسخره کردن ولی خدا پیش نیامده بود اما حالا این فرض وجود دارد. مثال بارز چنین مساله ای فردی است که در پای منبر امیرالمومنین نشسته بود و هنگامی که سخن اعجاب انگیزی را از آن حضرت شنید به ایشان توهین کرد در حالی که در عکس العمل نسبت به چنین مساله ای باید ایشان را تحسین می کرد. قرآن کریم می فرماید: همین قرآنی که مایه هدایت بشر است باعث می شود که خسران و ضرر برای ظالمان بیشتر شود. مواجهه با ولی خدا نیاز به طهارت درونی دارد و گرنه باعث می شود که بدی های درونی انسان آشکار شود.) حالا حضرت نوح به خداوند متعال گزارش می دهد که در طول این نهصد و پنجاه سال تلاش و دعوت من برای هدایت این مردم هرچه بیشتر دعوت می کردم فرار آن ها از من بیشتر می شد. همچنین هرگاه آن ها را به سوی تو دعوت می کردم انگشت هایشان را در گوش قرار می دادند تا صدای مرا نشنوند و لباس هایشان را به صورت می کشیدند تا مرا نبینند و نسبت به من استکبار می ورزیدند و بر این کار اصرار شدید داشتند. همانا استکبار صفت ابلیس است و ابلیس به خوبی تلاش کرد تا این صفت خطرناک را در جامعه من شایع کند. نوح نبی به خداوند عرض کرد که خدایا من برای دعوت این مردم از تمام راه های تربیتی و شیوه های تمام تلاش خودم را کردم؛ پس برخی را آشکارا و برخی دیگر را مخفیانه به سوی تو خواندم. پس به آن ها گفتم که به سوی پروردگارتان استغفار کنید چرا که او بسیار آمرزنده است. (یکی از مهم ترین نکاتی که یک مربی دلسوز در دعوت متربی گناهکار باید رعایت کند آ ن است که او را از نا امیدی نجات دهد. برخی از انسان ها پس از آلوده شدن به گناه امیدی به بخشش پروردگار ندارند ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎