eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
913 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
33.6هزار ویدیو
115 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت25 لباسمو عوض کردم رفتم سمت گلزار توی راه فقط داشتم ذکر میگفتم گلزا
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت26 اینقدر فکرم مشغول شده بود دیگه غسالخونه نرفتم دربست گرفتم رفتم خونه مامان تو پذیرایی نشسته بود - سلام مامان: سلام عزیزم - مامان ،حامد کجاست؟ مامان: تو اتاقش ،هانیه جان ما ناهارمونو خوردیم،غذای تو رو هم گذاشتم روی میز برو بخور... - دستتون درد نکنه،من سیرم نمیخورم از پله ها رفتم بالا ،پشت در اتاق حامد ایستادم یه نفس عمیق کشیدم و یه بسم الله گفتم درو باز کردم... حامد: یعنی تو هنوز یاد نگرفتی باید در بزنی ،شاید من لخت بودم حاج خانم... ببخشید داداش حواسم نبود... - حامد ،میخوام باهات حرف بزنم حامد: اینجور تو با این سرو شکل اومدی خونه ،مشخصه یه گندی زدی میخوای من جمعش کنم -یکی ازم خاستگاری کرده ( شروع کرد به بلند خندیدن ) - هیییس دیووونه چه خبرته ؟ حامد: آخه کی اومده عاشق تو دیونه شده - بی مزه ،مثلا اومدیم از داداشمون کمک بگیریم ... حامد: خوب حالا من باید چیکار کنم ؟ تحقیق کنم در مورد پسره... - میخوام با بابا صحبت کنی بیان خاستگاری حامد: خوب بیاد مگه کسی جلوشو گرفته... - این آقا ازلحاظ مالی با ما خیلی فاصله دارن ،میدونم اگه بیاد بابا اجازه نمیده حامد: پس صبر کن من اول برم ببینم کیه ؟ چیکارس؟ اگه خوب بود با بابا صحبت کنم... - باشه ،قربونت برم... حامد: هانیه بدهکاریات داره بیشتر میشه هااا - الهی فدای مهربونیات بشم من.... رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم روی تختم دراز کشیدم ،من که اصلا این اقا رو نمیشناسم گوشیمو از کیفم درآوردم شماره فاطمه رو گرفتم - الو فاطمه فاطمه: به عروس آینده چه طوری؟ - یعنی چیز دیگه ای نبود به این اقا بگی؟ یعنی هرکس اومد خواستگاری کرد هرچی میدونی بهش بگی... فاطمه: عزیزم من فقط گفتنش و برای تو آسون کردم ،تازه آقا مرتضی اینقدر آقاست که اصلا به حرفام هیچ اعتنایی نکرد ،گفت گذشته برام مهم نیس... - میگم این اقا مرتضی چیکاره اس؟ فاطمه: تو ارتش کار میکنه ،فرمانده آقا رضا ست... - یعنی اقا مرتضی هم میره سوریه؟ فاطمه: اره دیگه بیشتر موقع ها میره ،دوتا داداشاش هم میرن سوریه.... - والان من چیکار کنم؟ فاطمه: چیو چیکار کنی؟ - خوب من دلم اصلا نمیخواد بره سوریه... فاطمه ،آقا رضا کی باید بره ؟ فاطمه: بعد عید انشاءالله... - وایی ،یعنی آقا مرتضی هم باید بره فاطمه: نمیدونم والا من - باشه ،فعلن کاری نداری فاطمه،: عع نگفتی چی شد؟ - گفتم اول با بابا و مامان صحبت کنم راضی شدن بگم بیان فاطمه: انشاءالله هر چی قسمته همون بشه - انشاءالله ،فعلن ... 📚⃟❤️჻ᭂ࿐☆🌺         @Dastanyapand 📚⃟📖჻ᭂ࿐♡🌺          
کانال 📚داستان یا پند📚
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت26 اینقدر فکرم مشغول شده بود دیگه غسالخونه نرفتم دربست گرفتم رفتم خ
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت27 اینقدر ذهنم مشغول بود بعد نماز صبح خوابم برد با صدای اذان ظهر بیدار شدم رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم دوباره برگشتم داخل رخت خواب در اتاقم باز شد ... حامد: واااایییی اینجوری میخوای شوهر داری کنی،دختر اینجوری باشی که دو روزه بقچه پیچت میکنن پس میفرستنت که... - بزار یه کم بخوابم حامد حامد: باشه ،میخواستم درباره این اقا مرتضی حرف بزنم که ‌‌‌.... میرم دیگه پس (سرمو از زیر پتو بیرون آوردم ) - دیدیش ؟ حامد : بخواب باز بعدن بهت میگم ... - لوس نباش دیگه بگو حامد: اره دیدمش ،خوشم نیومد ازش ،تو هم دیگه بهش فکر نکن ،فعلن... به بابا هم چیزی نگیم بهتره... (مات و مبهوت بودم ،یعنی چی خوشم نیومد) یه دفعه درو باز میکنه میگه:نظرم عوض شد، خوشم اومد بابا باهاش صحبت میکنم ... (بالشت روی تخت و سمتش پرت کردم) فردا عید بود و بلند شدم اتاقمو مرتب کردم رفتم پایین مامان: سلام تنبل خانم ،هانیه چند وقته خوش خواب شدیاا.... سلام ،چیزی واسه خوردن نداریم؟ مامان : رو گاز غذا هست ،برو گرم کن بخور غذا خوردنت که تمام شد بیا این هفت سین و بچین - چشم ،مامان گلم غذامو خوردم ،رفتم روی میز گرد هفت سین و مرتب چیدم بوی سبزی پلو با ماهی کل خونه رو گرفته بود بابا ساعت ۱۰ شب اومد خونه میز شام و چیدیم روی میز... حامد: به به چه کرده مامانه خونه ،هانیه خانم یاد بگیر،چند روز دیگه رفتی سرخونه زندگیت ،چند تا چیز بلد باشی بزاری جلوش؟ (از زیر میز با پام محکم زدم به پاش) حامد : آخ مامان : چی شده حامد : هیچی ... حامد: راستی برنامه فردا چیه؟ بابا: طبق هر سال میریم خونه مامان بزرگت حامد: واایی خیلی وقت بود کل فامیل و ندیدم بعد شام ،با مامان میزو جمع کردیم،ظرفا رو شستم رفتم داخل پذیرایی یه گوشه نشستم به حامد هم اشاره میکردم : بگو دیگه حامد: بابا جان ،یه چیزی میخواستم بگم بابا: بگو حامد: یکی از دوستام هانیه رو دیده ،ازش خوشش اومده.... بابا: با قیافه الانش دیده ؟ حامد: اره بابا : چه عجب یکی هم پیدا شد اینجوری پسندید حامد: بابا جان خیلیا هستن که حجاب براشون خیلی مهمه... بابا: حالا این دوستت چه کارست؟ باباش کیه؟ چی داره ؟ حامد: باباش شهیده، خودش هم تو ارتش کار میکنه ،میتونم بگم فقط یه ماشین داره ،با مادرش زندگی میکنه... بابا: خوب پس بگو هیچی نداره دیگه ،بهش بگو خواهرت قصد ازدواج نداره حامد: بابا جان، هانیه هم از این دوستم خوشش اومده ... بابا: اره هانیه؟ تو از همچین آدمی خوشت اومده (هیچی نگفتم و بلند شدم رفتم،رفتم تو اتاقم منتظر حامد شدم ) ... 📚⃟❤️჻ᭂ࿐☆🌺         @Dastanyapand 📚⃟📖჻ᭂ࿐♡🌺          
کانال 📚داستان یا پند📚
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت27 اینقدر ذهنم مشغول بود بعد نماز صبح خوابم برد با صدای اذان ظهر بی
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت28 صدای بلند مامان و میشنیدم ،که میگفت من دخترمو شوهر نمیدم ،همچین خانواده ای در شان ما نیستن،هانیه با رفتارش کم انگشت نمامون نکرد ،حالا با این ازدواج ،ابرمونو هم باید به حراج بزاریم دلم با شنیدن این حرفا شکست،خدایا خودت شاهدی که من راهی رو که تو نشونم دادی و انتخاب کردم مگه من چکار بدی کردم... در اتاقم باز شد حامد اومد کنارم نشست حامد: هانیه بابا به یه شرط قبول میکنه! - چه شرطی؟ حامد: هیچ ارثی نمیبری ،هیچ جهیزیه ای واست نمیخره ،هیچ وقتم مرتضی حق نداره پاشو تو این خونه بزاره -میگفت میمردم بهتر نبود؟ حامد: هانیه تو بابا رو میشناسی ،خیلی روحرفاش جدیه و روی حرفش میسته... - باشه ،قبول میکنم... از بابا بپرس کی بیان خاستگاری حامد: باشه ،فقط سرسری،حرف نزن خوب فکراتو بکن ،با رفتن حامد ،قطرات اشک مهمان صورتم میشدن پتو رو گذاشتم جلوی دهنم ،تا صدای گریه مو کسی نشنوه ،با گریه کردن وقتی اروم نشدم رفتم سمت سجاده ام شرع کردم به درد و دل کردن با معبودم سر سجاده خوابم برد: موقع تحویل سال از اتاقم بیرون نرفتم حتی صدای خنده کسی رو هم نمیشنیدم بعد یه ساعت حامد اومد توی اتاقم نشست کنارم صورتمو بوسید ... حامد: عیدت مبارک - عید تو هم مبارک حامد: ما داریم میریم خونه مامان بزرگ ،تو نمیای؟ - نه ،حالم خوب نیست ،خونه میمونم حامد : میخوای منم نرم،بمونم پیشیت؟ - نه داداشی برو ،زشته اگه نری! حامد: باشه، کاری داشتی زنگ بزن خودمو زود میرسونم خونه آبجی... - چشم... ... 📚⃟❤️჻ᭂ࿐☆🌺         @Dastanyapand 📚⃟📖჻ᭂ࿐♡🌺          
کانال 📚داستان یا پند📚
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت28 صدای بلند مامان و میشنیدم ،که میگفت من دخترمو شوهر نمیدم ،همچین
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت29 دلم میخواست برم بهشت زهرا ولی تمام بدنم بی حس شده بودن ،حتی توان خوردن چیزی رو نداشتم با شنیدن صدای اذان ،کمی جون گرفتم و بلند شدم و رفتم وضو گرفتم ،سجاده مو پهن کردم نمازمو خوندم بعد نماز ،حدیث کسا خوندم ،باخواندن حدیث کسا،اشکام جاری شدن و حق حق صدام بلند شد... خانم جان من به خاطر شما چادری شدم مگه چادر ارثیه شما نیست ،پس چرا من باید به خاطر این ارثیه زخم زبون بشنوم ...کمکم کن بی بی جان ،دلم گرفته از این دنیا،دلم از این شهر گرفته ،بغض داره خفم میکنه ،خودت یه راهی بزار جلوی پام... ،سر سجاده خوابم برد یه دفعه در اتاق باز شد حامد بود حامد: هانیه پاشو غذا آوردم باهم بخوریم - تو اینجا چیکار میکنی؟ حامد: خونه مامان بزرگ ،فکرم پیش تو بود ،میدونستم خل بازی درمیاری چیزی نمیخوری - من گرسنه ام نیست حامد: اره از قیافه ات معلومه یه کم دیر تر رسیده بودم ،ایندفعه واقعن عزرائیل میومد سراغت.... پاشو ( به اصرار حامد یه کم غذا خوردم دوباره رفتم روی تختم دراز کشیدم) حامد: هانیه من با بابا صحبت کردم ،گفت بهشون بگو فرداشب بیان... - میشه تو زنگ بزنی ،من روم نمیشه حامد: باشه ،خودم زنگ میزنم (صدای درخونه اومد) حامد : مامان و بابا اومدن ،الان میان کله منم میکنن.... ( در اتاق باز شد ،مامان اومد داخل) مامان: حامد کجا گذاشتی رفتی؟ حامد: مامان جان حوصله اون جمع و نداشتم مامان : یعنی ما چه گناهی کردیم که باید به خاطر شما اینقدر خجالت بکشیم ... حامد: مامان جان ،من وهانیه که کار اشتباهی نکردیم ،اگه مثل اون آدما چشم چرون و هرزه بودیم مایه سربلندیتون میشدیم؟ مامان: اردلان تازه میخواست بیاد باهات صحبت کنه ،تو گذاشتی اومدی خونه ،زشت نبود کارت؟ حامد: ول کنین مامانه من ... مرتیکه خودش زن داره با چشمای کثیفش داره همه رو تیک میزنه ،هانیه کاره خوبی کرد زنش نشد، وگرنه تا الان باید صد بار چشماشو درمیاوردم... مامان: نمیدونم دیگه چی باید بگم، من که دیگه از کارای شما دیونه شدم... حامد: راستی مامان جان،فردا شب مهمان داریم مامان : باشه... ... 📚⃟❤️჻ᭂ࿐☆🌺         @Dastanyapand 📚⃟📖჻ᭂ࿐♡🌺          
کانال 📚داستان یا پند📚
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت29 دلم میخواست برم بهشت زهرا ولی تمام بدنم بی حس شده بودن ،حتی توان
📚⃟﷽჻ᭂ࿐☆🌺 🌺انتظار عشـ❤️ــق🌺 💗قسمت30 با رفتن مامان ،حامد هم رفت... فردا صبح زود بیاد شدم اتاقمو مرتب کردم رفتم پایین ،مامان تو اشپز خونه بود... - سلام( مامان حتی جواب سلاممو نداد ،یه دفعه از پشت سر) حامد: سلام ،حاج خانوووم ،سحر خیز شدین؟ خندیدم و چیزی نگفتم حامد: پدر عشق بسوزه... ( لبمو گاز گرفتم،به این معنی که مامان اینجاست زشته) صبحانه مو خوردم خونه رو یه کم مرتب کردم چقدر زمان زود گذشت چشم به هم زدم غروب شد مامان میوه ها رو شست ،شیرینی رو داخل ظرفی گذاشت خواستم میوه رو داخل جا میوه بچینم.... مامان: نمیخواد ،تو خراب میچینی ،خودم میچینم ( رفتم بغلش کردم) - الهیی ،فدای این صداتون بشم ( بغض مامانم شکست) مامان: هر پدر و مادری آرزوی خوشبختی بچه هاشونو دارن ،تو داری چیکار میکنی هانیه ( منم شروع کردم به گریه کردن) - الهی بمیرم که این اشکاتونو نبینم... مامان جون مگه نمیگی خوشبختی، خوب من با این اقا خوشبخت میشم ،همه چیز به پول نیست مامان خوشگلم.... مامان: انشاءالله که خوشبخت بشی... ( یه دفعه حامد اومد کنارمون ،دستشو گذاشت رو صورتش و شروع کرد به گریه کردی) مامان: تو چرا گریه میکنی ؟ حامد: چرا هیچ کس به من توجه نمیکنه، خوب منم زن میخوام ( همه یه دفعه خندیدیم ) مامان: هانیه جان برو آماده شو ،من همه چیو آماده میکنم... - چشم (از آشپز خونه بیرون رفتم ،که در خونه باز شد،بابا بود) -سلام بابا جون خسته نباشی (بابا هم از روی بی میلی،آروم سلام کرد) - رفتم داخل اتاقم ،لباسمو عوض کردم چادره رنگی مو برداشتم رفتم پایین ،داخل آشپز خونه نشستم هی به ساعت نگا میکردم هی پامو به زمین میزدم... حامد: ببین قیافه شو ،مثل دختر ترشیده ها منتظر که بیان.... - بی مزه حامد: نترس اگه پشیمون زنگ میزن... - ععع شوخی نکن اصلا حوصله ندارم... ( یه دفعه صدای زنگ آیفون اومد ) قلبم میزد: « خدایا خودت امشب به و خوشی تمام کن» ... 📚⃟❤️჻ᭂ࿐☆🌺         @Dastanyapand 📚⃟📖჻ᭂ࿐♡🌺          
🌺ذکر روز دوشنبه یا قاضی الحاجات (100)مرتبه🌺 اللهم عجل لولیک الفرج🤲💚🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد مسعود کریم اهل‌بیت امام حسن مجتبی علیه السلام بر تمامی شیعیان جهان مبارکباد🌺
🌸✨دعای امروز من 💗✨برای تک تک تون 🌻✨آرامش و خیر و برکت 🌸✨الهی 💗✨شادی و زیبایی 🌻✨نصیب لحظه هاتون بشه 🌸✨الهی 💗✨خوشبختی حک در 🌻✨سرنوشت تون باشه 🌸✨الهی 💗✨به آرزوهاتون برسید 🌻✨امروزتون زیبـا و در پنـاه خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💫 سخنان شنیدنی استاد در مورد آخرالزمان تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان صلوات🌹
بیشرفها! اگر انسان بودید الان فضای مجازی باید پر از هشتگ و میشد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار غزه جوری بیخ پیدا کرده که‌دیگه نمیتونی حتی راجع بهش روضه‌ بخونی..💔 یا صاحب الزمان العجل ؛😔 🌿🌿🕋🕌🌿🌿🕋🕌🌿🌿
❇️ ثواب صلوات در ماه مبارک رمضان ❤️ صلّی الله علیه وآله فرمودند: 🍃 هرکس در ماه رمضان به مقدار زیاد بر من صلوات فرستد روزی که ترازوها اعمال را سبک نشان می دهند خداوند کفّه اعمال وی را سنگین خواهد نمود. 📖 بحارالأنوار ج‏۹۶ ص۳۵۷
امام حسن مجتبی علیه السلام : کسی که قرآن بخواند دیر یا زود دعایی مستجاب دارد. بحارالانوار جلد ۹۳ صفحه ۳۱۳
امام حسن مجتبی علیه السلام : ای بندگان خدا پرهیزگار باشید و بدانید که هر کس پرهیزگار باشد، خداوند او را به خوبی از فتنه‌ها و آزمایش‌ها برآورد، و در کارش موفق سازد و اسباب هدایت او را فراهم نماید. تحف العقول صفحه ۲۳۲
💠 «دعای مجیر» دعایی است رفیع الشأن مروی از حضرت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم که جناب جبرئیل برای آن حضرت آورد در وقتی که در مقام ابراهیم علیه السلام مشغول به نماز بودند. 💠 کفعمی در «بلد الأمین» و «مصباح» این دعا را ذکر کرده و فرموده: هر که این دعا را در أیّام البیض ماه رمضان ( روزهای ۱۳، ۱۴، ۱۵) بخواند گناهانشان آمرزیده شود اگرچه به عدد دانه‌های باران و برگ درختان و ریگ بیابان باشد. 💠 و برای شفای مریض و قضا دین و غنا و توانگری و رفع غم خواندن آن نافع است. 📚 مفاتیح، ص ۲٠۲
ماه مبارک رمضان کامل شد ماه شب چهاردهم چشم به‌هم زدنی به نیمه ماه رسیدیم.... أَعُوذُ بِجَلالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ. پناه میآورم به عظمت ذات كريمت، از اينكه ماه رمضان از من سپرى شود، يا سپيده اين شب طلوع كند، و از سوى من نزد تو گناهى يا نتيجه كارى مانده باشد، كه مرا بر آن عذاب نمايى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همونایی که میگن ماه محرم و ماه رمضان برای عرباس، همونا کریسمس و ولنتاین جشن میگیرن، مهم هم نیست براشون که برا کجاس
نماز‌های شب‌پانزدهم‌ماه‌مبارک‌رمضان👇: 🌹نماز اول👇: 🌺چهار رکعت ( دو تا دو رکعتی)🌺 در دو رکعت اول بعد از حمد 100 مرتبه توحید و در دو رکعت دوم بعد از حمد 50 مرتبه توحید. ثواب:حضرت علی (ع) فرمود: هر کس بخواند، عطا کرده می شود به او چیزی را که نمی داند او را مگر خدا. ✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️ 🌹نماز‌دوم👇: امام صادق (ع) می فرماید، امیر المومنین (ع) فرمود: کسی که شب نیمه ی ماه مبارک رمضان 🌺صد رکعت نماز🌺 بخواند در هر رکعت ( بعد از حمد ) 10 مرتبه قل هو الله بخواند خداوند ده فرشته می فرستد که دشمنان جن و انس را از او دفع می کنند و سی فرشته وقت مرگ او می فرستد که او را از آتش ایمن می دارند.در روایت دیگری هست که خداوند صد فرشته می فرستد سی نفر از آنها در خواب به او مژده بهشت می دهند و سی فرشته از آتش جهنم ایمن می دارند و سی فرشته او را از گناه نگه میدارند و ده فرشته کید و مکر کیدکنندگان را بر خودشان بر می گردانند. ⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨ 🌹نماز سوم👇: 🌺شش رکعت(سه تا دو رکعتی)🌺 که در هر رکعت بعداز سوره حمد ، سوره یس و سوره ملک و سوره توحید هر کدام یک مرتبه خوانده شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدید چقدر این جمله اخیراً باب شده ...؟! ⭕️ خانم با وضع نامناسب تو معابر عمومی تردد می‌کنه بهش تذکر میدی میگه تو نگاه نکن!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گاف نفتی دو یار روحانی ⭕️ رشد اقتصادی ۶ درصدی در سال ۱۴۰۲ درحالی با انتقاد مدیران دولت تدبیر و امید همراه شد که برخلاف ادعای آنها نه افزایش قیمت نفت، بلکه رشد تولید و صادرات نفت باعث تحقق آن شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پروانه بهار دختر ملک الشعرای بهار: ⭕️ زمان پهلوی خیلی به ما بد گذشت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قرار شبانه ✨ بخوان دعای فرج به امید فرج ╭┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╮ ╰┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ پاداش کسی که یک بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میفرستد.☘ 📣با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشیم. اللهم عجل لولیک الفرج🤲💚🤲