﷽
🤲🏼 دعا براےِ گرفتنِ حاجت
#روایت شده از سلمانِ فارسـی
🔰 از سلمان فارسـی رحمةاللهعلیه
منقول است که:
🔮هـرکس این دعا را
🧮 صـ💯ـد مـرتبه
روز جمعه
#بعدازنمازصبح
بخواند
چنانچه حاجتش برآورده نشود بر من بد گوید
بِسْمِٱللّٰهِٱلرَّحْمٰنِٱلرَّحیٖمِ
✨ یـٰا قَـدیٖـمُ یـٰا دٰائِـمُ
✧ یـٰا فَـردُ یـٰا وِتـرُ
✨ یـٰا حَـیُّ یـٰا قَـیّـُومُ
✧ یـٰا وٰاحِـدُ یـٰا اَحَـدُ
✨ یـٰا صَـمَـدُ
✧ یـٰا مَـنْ لَـمْ یَـلِـدْ وَ لَـمْ یُـولَـدْ وَ لَـمْ یَـکُـنْ لَـهُۥ ❀ کُـفُـوََٱ اَحَـدٌ
📚 حاشیه خلاصة الاذکار / نسخه خطی
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آغـاز می کنیـم
✨جمعه ای دگر از
🌸کتـاب زندگیمـان را
✨با ذکـر مقـدس
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸و مُهـر می زنیم
✨به نام پر برکت صاحب لحظه ها
🌸امــام زمــان(عج)
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بر نور جمال
❤️پاک احمد صلوات
🌸برعطر وجود
❤️حی سر مد صلوات
🌸بر وجه نکوی و
❤️خلق نکوی رسول
🌸بر خاتم انبیاء
❤️محمد و آل محمد صلوات
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
❤️وآلِ مُحَمَّدٍ
🌸وعَجِّلْ فَرَجَهُم ْ
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
AUD-20210820-WA0013.mp3
14.27M
🤲 #دعای_ندبه
🎙 با نوای سید مهدی میرداماد
⏰Time=33:31
🤲التماس دعای فرج🤲
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚داستانهایی از👇🏻 👌🏻پیـ👣ـاده روی اربعین 🖊 قسمت دوم 🎙استاد رائفی پور #اربعین #اللهم_ارزقنا_کر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚داستانهایی از👇🏻
👌🏻پیـ👣ـاده روی اربعین
🖊 قسمت سوم
🎙ماجرای تامل برانگیز مادری که نوزاد ۲ ماهه اش را در کربلا گم کرد!
#اربعین
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
برای سلامتی امام زمان عج و نائب بر حقش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚داستانهایی از👇🏻
👌🏻پیـ👣ـاده روی اربعین
🖊 قسمت چهارم
🎙روایت مرحوم علی سلیمانی از پیاده روی زائرین لائیک در اربعین
#اربعین
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
برای سلامتی امام زمان عج و نائب بر حقش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ صبحگاهی....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستمال کاغذی در مجالس روضه ممنوع😢
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
سوال: چرا خانم ها دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
سوال: چرا خدا ابتدا مرد را آفرید بعد زن را ؟
جواب مرد: چون مرد بهتر از زن است
جواب زن: چون اول خدا میخواست تمرین کند که بعداً یک چیز بهتر بیافریند
سوال: چرا دیه مرد دو برابر دیه زن است؟
جواب مرد: چون ارزش مردها بیشتر از زنهاست
جواب زن: چون ارزش یک مردِ مُرده بیشتر از زنده اوست ، اما این قضیه در زنها برعکسه
نتیجه اخلاقی :
هیچ وقت با یه زن کل کل نکنید 😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يه كار جالب در پياده روى اربعين👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜️ گنـــج عظیــــم ⚜️
🎙آیت الله جاودان
مدتیست یچیزی میخوام خدمتتون
عرض کنم، قدر بدونید.
بعد از نمازهای واجب، این عمل رو
انجام بدید...
ــ💚
❣#سلام امام زمانم❣
در این قرنهای فراق، در این سالهای دلتنگی :
چه اشک ها که چکیده به پای آمدنتان
چه جانهای عاشقی که سوخته در هجرانتان
چه دلهای بیقراری که پر و بال زده در اندوهِ غربتتان
چه چشمهای منتظری که مانده در مسیرِ آمدنتان
چه خدمتگزاران دل نگرانی که تمام عمر برای گسترش نام عزیزتان عاشقانه تلاش کردند و منتظر و اشکبار، پر کشیدند و برای همیشه رفتند...
✔️خدا شما را به ما باز رساند و این فراق جانسوز را به روشنای دلنشین و زیبای ظهورتان پیوند زند...
🍀امام رضا علیه السلام:
☘️أحْسِنِ الظَّنَ بِاللهِ فَإنَّ مَنْ حَسَّنَ ظَنَّهُ بِاللهِ کانَ اللهُ عِنْدَ ظَنِّهِ
🌱 به [تقدیر] خداوند خوشبین باش، زیرا هرکه به خداوند خوشبین باشد، خداوند طبق گمانش رفتار خواهد کرد.
📚بحارالانوار، ج۷۵ ص۳۴۲
#گمان_خوب
#حُسن_ظن
#حدیث #حدیث_تصویری #امام_رضا علیه السلام
🌺🌿🌸🌿🌸🌿
🍃گرفتارى دنيا و پاداش آخرت
🍃🌹 قالَ الإمامُ الهادى عليه السلام: اِنَّ اللّه َ جَعَلَ الدُّنيا دارَ بَلْوى وَالاْخِرَةَ دارَ عُقْبى وَجَـعَلَ بَـلوَى الدُّنيا لِثَـوابِ الاْخِـرَةِ سَبَبَا وَثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلوَى الدُّنيا عِوَضا
امام هادى عليه السلام فرمود: خداوند، دنيا را جاى گرفتارى قرار داده و آخــرت را سـراى پـاداش، گرفتارى دنيا را سبب ثواب آخرت قرار داده و ثـواب آخـرت را عـوض گرفتـارى دنـيا
📚تحف العقول، ص 483
#حدیث #حدیث_تصویری #امام_هادی علیه السلام
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ فرصتی برای ذکرِ فضائلِ اهل بیت علیهم السلام
#استادکاشانی
#اللهم_عجلـــ_لولیک_الفرجـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #اهل_بیت_النبوه
پای عشق تو من سر میدم خانم سه ساله
پای تو خون حنجر میدم خانم سه ساله
دلمو تا حرم پر میدم خانم سه ساله
🏴 شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها تسلیت باد.
30.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌤راه گشایشی که برای ما قرار داده اند...
#تذکر و تفکر 🎧استاد دولتی
#شهدا
🌹غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد.
🌷سردار مدافع حرم «حاجمهدی نیساری» که در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد!فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهیدحججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت.
🌷ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید محسن حججی👉
بعد از شهادت حججی تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشیها بود تا اینکه قرار شد حزبالله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزبالله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزبالله را آزاد کند.
به من گفتند:
«میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟»
میدانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم. با یکی از بچههای سوری بهنام حاج سعید از مقر حزبالله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را میپایید.
پیکری متلاشی و تکهتکه را نشانمان داد و گفت:
«این همان جسدی است که دنبالش هستید!»
میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم:
«من چهجوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!»
بیاختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحهاش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم:
«پستفطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دستهاش؟!»
حاجسعید حرفهایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه میکرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، میگفت:
«این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.»
دوباره فریاد زدم:
«کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!»
داعشی به زبان آمد و گفت:
«تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند میزد!»
هرچه میکردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم:
«ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.»
اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت:
«فقط همینجا.»
نمیدانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش میخواست فریبمان بدهد.
در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم:
«بیبی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.»
یکباره چشمم افتاد به تکهاستخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم بههم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاجسعید اشاره کردم که برویم.
نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزالله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بیخبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزبالله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزبالله، پیکر محسن را تحویل گرفتهاند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بیبی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد و گفت:
«پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمدهاند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.»
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن میدانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم.
تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت:
«از محسن خبر آوردی.»
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
گفتم:
«حاجآقا، پیکر محسن مقر حزبالله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.»
گفت:
«قَسَمَت میدم به بیبی که بگو.»
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش را انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت:
«من محسنم رو به این بیبی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضیام.»
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم:
«حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علیاکبر علیهالسلام اربا اربا کردن.»
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت:
«بیبی، این هدیه رو قبول کن.»
▫️هرگزشهدایی را که امنیت مان رامدیون شان هستیم،فراموش نکنیم.روحش شاد یادش گرامی.
۱۸مردادشهادت شهیدحججی
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 🌿شاخه زیتون🌿 #قسمت_صد مرد که از لحن من جاخورده موضع دفاعی میگیرد: -درسته که کار شما مشکلی
سلام دوستان گرامی
شهادت حضرت رقیه سلام الله بود من درگیر هیئتم
از اینکه دو روز غیبت داشتم عذر میخوام
پارت ۱۰۱ الی۱۲۰ گوارای وجود شما بزرگواران
و
البته ده پارت اضافه برای امروزتون😍
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 🌿شاخه زیتون🌿 #قسمت_صد مرد که از لحن من جاخورده موضع دفاعی میگیرد: -درسته که کار شما مشکلی
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
🌿شاخه زیتون🌿
#قسمت_صد_و_یک
حس میکنم با این سوالش میخواهد مسخرهام کند. خودم را نمیبازم و میگویم:
-با سلاح سرد بلدم. سلاح گرم رو هم تقریبا... عموم یکم یادم دادن. اما تا حالا تیراندازی نکردم.
از پشت کمربندش یک سلاح کمری درمیآورد و نشانم میدهد:
-این سلاح رو میدونید چیه؟ چیزی ازش میدونید؟
کمی به سلاح دقت میکنم. کلاگ است؛ یک اسلحه اتریشی.
کمی به ذهنم فشار میآورم و با اعتماد به نفس میگویم:
-این باید کلاگ هفده باشه. ساخت اتریشه. خشابش هفدهتایی هست و کالیبرش نُه میلیمتری. بُردش پنجاه متره و نواخت تیرش چهلتا در دقیقه.
لیلا لبخند میزند؛ انگار این موضوع خیلی برایش جدید نبوده. مرد هم که سعی دارد تعجبش را پنهان کند، ابرو بالا میدهد و میگوید:
-خوبه. ولی مهم کار کردن باهاشه. بلدید خشابش رو جدا کنید و جا بزنید؟
-یه بار عموم یادم دادن. ولی مطمئن نیستم.
اسلحه اش را سرجایش میگذارد و سر تکان میدهد:
-پس مطمئنید که تشریف میبرید؟
-بله.
-بسیار خب. بقیه مسائلی که باید بدونید رو خواهرا بهتون توضیح میدن.
و رو به لیلا ادامه میدهد:
-فقط یکم سریعتر که تا روضه تموم نشده و چراغا رو روشن نکردن برگردن داخل.
-چشم.
مرد پیاده میشود و لیلا میگوید:
-اول از همه، ازت خواهش میکنم همونطور که تا الان عادی بودی، بازم عادی باشی و چیزی به روی خودت نیاری.
بعدم این که، لازمه این کوچولو رو توی گوشت کار بذاریم تا هم راحتتر ردیابیت کنیم، هم صدای ستاره و آرسینه رو بشنویم. مشکلی نداری؟
به کف دستش نگاه میکنم تا ببینم منظورش از «این کوچولو» چیست. یک شیء سیاه و کوچکتر از یک دانه عدس! با تردید میگویم:
-متوجهش نمیشن؟
-نه. پیدا نیست.
-باشه...
-روسریت رو دربیار تا همکارم کارش رو بکنه.
چادر و روسری را برمیدارم. لیلا با دیدن موهای نه چندان بلندم که بافته شده اند میگوید:
-چه موهای قشنگی! فکر میکردم بلندتر باشه!
انقدر اضطراب دارم که فقط لبخند میزنم. لیلا میگوید:
-با این میکروفون، ما صداتون رو میشنویم، تو هم صدای ما رو میشنوی. اما دقت کن، هرچیزی ما گفتیم به هیچ وجه جوابمونو نده، مگه وقتی که خودمون بگیم. اصلا نباید با این باهامون صحبت کنی.
درضمن، سعی نکن با سوال و جواب کردن از ستاره و آرسینه از زیر زبونشون حرفی بکشی که ما بشنویم؛ چون بهت شک میکنن و همه چیز خراب میشه.
تو فقط آروم باش و به زیارتت برس.
سرم را تکان میدهم. خانمی که تا الان داشت میکروفون را در گوشم میگذاشت، کارش تمام شده و میپرسد:
-گوشِت رو اذیت نمیکنه؟ راحتی؟
-بله. خوبه.
#ادامه_دارد....
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺