کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_شانزدهم: دو_برادر: ✍روزها وسالها از پس هم آم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_هفدهم:
برادر_کشی:
✍نفرت و کینه سرتا سر وجودش را فراگرفته بود. با مشت های گره کرده به سوختن قربانی هابیل و سجده ی شکرش خیره شده بود.
🔥اما او تنها شاهد ماجرا نبود. ابلیس در گوشه ای ایستاده بود و به چشمان سرخ قابیل می نگریست. این چشم ها را خوب میشناخت. حال امروز قابیل، حال دیروز او بود.
🔻به کنار قابیل خزید و در گوشش زمزمه کرد: خب؟تکلیف چیست؟! الباقی عمرت را باید همچون سگی باوفا به دنبال برادر کوچکت روانه باشی. البته او برادر مهربانیست. شاید هر شب از محصول زراعت خودت، تکه نانی جلویت بیندازد. چاره چیست. این تقدیر تو و فرزندانت بود که برده و خدمتگزار هابیل و فرزندانش باشید. آه ای پسرک بیچاره! کاش مرده بودی و این روز را نمیدیدی. حقا که این ننگ با خون شسته میشود و بس. بدان پسرجان! در دنیایی که حتی خدا فراموشت کرده، خودت باید فکری به حال خود کنی.
⚔قابیل نعره زد: تو را خواهم کشت.هابیل ایستاد و گفت: تو برادر منی و من تو را نمیکشم. چرا که از خدای خود میترسم.1
⚡️این آرامش نفرت قابیل را دوچندان کرد. باید هر چه سریع تر کارش را تمام میکرد. اما چگونه؟!
☄ابلیس دست بکار شد. به شکل پرنده ای در آمد و سر پرنده ی دیگر را بین دو سنگ بکوفت و او را کشت. قابیل از او آموخت، سنگی برداشت و با تمام قدرت برسر برادر کوفت.2
🩸اولین خون، اولین قاتل و اولین شهید.
🏴🏳قابیل اولین عضو حزب شیطان است و جهان تا به امروز صحنه ی نبرد هابیلیان و قابیلیان زمان، و این سرآغاز قصه ی ظالم و مظلوم است. قصه ی دو حزب. حزب الله و حزب الشیطان.
📚منابع:
1)مائده، 28
2)راوندی، قصص الانبياء،ج1 ،ص 214
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_هفدهم: برادر_کشی: ✍نفرت و کینه سرتا سر وجودش
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_هجدهم :
تصمیم_قابیل :
✍اینک قابیل مانده بود و تن بی جان و خونین برادر! چه باید میکرد؟! برای مدتی جسد را به دوش کشید و با خود به این سو و آن سو برد. اما هیچ راه چاره ای به ذهنش نرسید.
🍈در این هنگام خداوند زاغی را به آنجا فرستاد که میوه ای به منقار داشت. زاغ، زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان کرد.1
🕳قابیل به تقلید از زاغ گودالی در زمین حفر کرد و جسد را بدون غسل و کفن در میان آن افکند و با خاک گودال را پوشاند.
🌷از آن روز تا به حال این سنت شهیدان است که بدون غسل و کفن به خاک سپرده شوند.
🏴قابیل از قتل برادر پشیمان بود. حزن و اندوه بی پایانی وجودش را فرا گرفته بود و روحش را میخراشید.2
اما...
🚫ابلیس آنجا بود تا اجازه ندهد عاقبت این پشیمانی، توبه باشد:
🔮تصمیم درستی گرفتی پسر. هابیل دیگر مرده و تو یگانه وارث پدرت هستی. کافی است مدتی اینجا را ترک کرده و به مکانی امن بروی؛ هنگامی که مرگ آدم فرا رسید، برگرد و همه ی داشته هایش را صاحب شو. او دارای اسم اعظم، علم نبوت و علوم غریبه است. دیگر چه میخواهی؟! آیا اینها برای حکومت بر این دنیا کافی نیست؟! فقط باید اندکی صبور باشی.3
🔥نصیحت های ابلیس بار دیگر آتش طمع را در جان قابیل روشن کرد. آری! او اینک یگانه وارث زمین بود، پس فرصت را بیش از این از دست نداد و به سوی خانه روانه شد.
📚منابع:
1)مائده/سوره۵، آیه۳۱.
2) مائده/سوره۵، آیه۳۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۸۷.
3)مجلسی، بحارالانوار، ج11 ،ص 228
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_هجدهم : تصمیم_قابیل : ✍اینک قابیل مانده بود و
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_نوزدهم:
داغ_هابیل:
✍نقل است وقتی هابیل به شهادت رسید آدم(ع)در بیابان بود.ناگهان احساس کرد اضطراب و هراسی عظیم او را فرا گرفته است.با خود گفت:خدایا این چه حال غریبی است؟!به اطرافش نگریست.خارها در حال روییدن بودند،گیاهان حالتی پژمرده و حزین داشتند.برلب جوی آمد،آبی به سر و صورتش زد تا شاید حالش بهتر شود.اما گویی طعم آب عوض شده بود.آب طعم شوری داشت که قبلا احساس نمی شد.1
🌪یقین پیدا کرد فاجعه ای رخ داده که عالم اینگونه در رنج و عذاب است.شتابان به سوی خانه رهسپار شد.2 اما فرزندانش را آنجا نیافت.آدم مضطرب و هراسان در پی فرزندان خود سر به بیابان نهاد تا شاید نشانی از ایشان بیابد.
⁉️اینکه پیامبر خدا چگونه از نحوه شهادت فرزندش آگاه شد تاریخ می داند و بس.آنچه میدانیم این است که او هم نحوه شهادت هابیل را دریافت و هم از مکان دفن او باخبر شد.3
🌅آدم(ع) گریان و پریشان به خانه برگشت.قابیل دیگر آنجا نبود.در مدتی که آدم در بیابان به دنبال ردی از آنها میگشت،او به همراه همسر خود از خانه گریخت و به یمن در جنوب عدن رفت و تا وقتی آدم زنده بود بازنگشت.4
🥀حالا آدم(ع) مانده بود و داغ فرزند از دست رفته.
📚منابع:
1)بیگدلی.عروج مشرقی.ص295
2)به نقل از ابن عباس در:مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص 219؛مسعودی، مروج الذهب،ج1،ص 16
3)مجلسی،محمدباقر،بحارالانوار،ج۱۱، ص۲۲۸.
4)راوندی،قصص الانبياء،ج1،ص211. یعقوبي،تاریخ
یعقوبي،ج1،ص7
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_نوزدهم: داغ_هابیل: ✍نقل است وقتی هابیل به شها
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_بیستم:
هبة_الله:
✍آدم(ع) به دستور خداوند قابیل را لعنت کرد.1 اما داغ هابیل آتشی نبود که به سادگی آرام گیرد. او در سوگ نور دیده اش یک سال تمام شب و روز میگریست.2آدم از خدای خود میخواست که او را یاری کند، تا بتواند از این امتحان سربلند بیرون آید.خداوند صدای او را شنید و جبرئیل را نزد او فرستاد و فرمود:آرام باش و دل قوی دار که این درد و رنج به سر خواهد آمد.بجای هابیل به تو فرزندی عطا خواهم کرد که جانشین او باشد. حضرت حق به آدم و حوا(علیهما السلام)پسر پاک و مبارکی عطا فرمود که در روز هفتم تولد نام او را شیث نهادند.3
🔅نقل است آنگاه که حضرت شیث دیده به جهان گشود خداوند بر آدم(ع) بشارت داد:ای آدم!این پسر از ناحیه من به تو هِبه (بخشش) شده است،نام او را هِبَةُالله بگذار.آدم (ع) از وجود چنین پسری خشنود شد،و نام او را هِبَةُالله نهاد.4
🌹طبق برخی از اخبار،او پس از بلوغ با حوریه ای به نام محاوله ازدواج نمود.5
برخی منابع نیز همسر او را اقلیما خواهر قابیل دانسته اند.6
❌تولد شیث(ع) خط بطلانی بود بر آرزوهای قابیل که در سرزمینی دورتر رویای جانشینی پدر را در سر می پروراند.شیث(ع) آمده بود تا رهبری جریان حق را بر روی زمین عهده دار شود و این کار راحتی نبود.مخصوصا وقتی که روبه رویت برادر شیطان صفتی چون قابیل ایستاده باشد.
📚منابع:
1)مجلسي،حيات القلوب،ص141
2)بیگدلی،عروج مشرقی،ص296
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_بیستم: هبة_الله: ✍آدم(ع) به دستور خداوند قابی
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_بیست_و_یکم:
بر_بالین_پدر:
✍930 سال از عمر آدم(ع) میگذشت که خداوند به ایشان وحی کرد که عمرش به سر رسیده و باید فرزندانش را نزد خود بخواند و پیام حضرت حق را به ایشان برساند.
🗯شیث(ع) و نوادگان آدم(ع) گرد او حلقه زدند و در انتظار شنیدن وصیت حضرت پدر نشستند.
🔮آدم (ع) به ایشان رو کرد و فرمود:ای فرزندان من،وقت آن رسیده که دستور خدای یگانه را به شما ابلاغ کنم.من به فرمان پروردگارمان،شیث را وصی و جانشین خود قرار می دهم و اسم اعظم و همه ی گنجینه نبوّت و آن چه را به آن نیاز دارید،به او واگذار می کنم.
بر همه ی شما واجب است که از او پیروی کنید و بر او و همه ی انبیاء پس از او نیز واجب است که بر این سنت پایبند باشند و به فرمان خدای منان وصی و جانشین خود را به مردم معرفی کنند.
🗝ای شیث!صندوقی بساز و صحف آسمانی را در میان آن قرار بده و کلید آن را نزد خود نگه دار.
💢بدان که تو در برابر قابیل و قابیلیان مامور به تقیه هستی و باید آنچه را به تو میسپارم از ایشان پنهان کنی،تا به دست آنها شهید نشوی و دین خدا از شر ایشان در امان باشد.به شما وصیت میکنم بر حذر باشید از اختلاط و همنشینی با قابیلیان که دنیا و آخرت شما را به نابودی خواهند کشید.
🌅ای فرزندان من!در آخر بشارت میدهم شما را به ظهور پیامبری به نام نوح (ع) که مردم را به سوی خدای یکتا دعوت مینماید.هر کس از شما زمان او را درک کرد،به او ایمان آورده و از او پیروی نماید،که در این صورت از غرق شدن در طوفان خشم خدا،مصون میماند.بدانید آن روز دوران قابیلیان به پایان خواهد رسید و شما مومنان وارثین زمین خواهید بود.پس دل قوی دارید و به وعده خدای خود ایمان داشته باشید.
منابع:
1)صدوق،محمد بن علی،عیون اخبار الرضا(ع)،ج1،ص242.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_بیست_و_یکم: بر_بالین_پدر: ✍930 سال از عمر آدم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_بیست_و_دوم :
عروج_پدر:
✍حضرت آدم هرآنچه را که باید،به فرزندان خود فرمود و آخرین رسالت خود را به اتمام رساند.اینک حضرت پدر با تنی خسته از پستی و بلندی های روزگار،بی تاب لحظه دیدار با معشوق بود.لحظه بازگشت به وطن.
🍈شیث(ع) در کنار بستر پدر نشسته بود و به چشمان مهربانش مینگریست.حضرت به او فرمود:ای نور دیده،از تو میخواهم نزد برادرم جبرئیل بروی و از او برایم میوه ای بهشتی(زیتون)بیاوری.حضرت شیث در نیمه راه بود که جبرئیل بر او نازل شد و خبر وفات پدر را به او رساند.1
⁉️کسی چه میداند؟!شاید داغ دیدن لحظه فوت پدر،سنگین تر از طاقت فرزند بود.هر چه باشد این اولین داغ از دست دادن پدر است که فرزند آدم آن را به دوش می کشد.
🏴ملائکه دسته دسته برای عرض تسلیت نزد شیث(ع)آمدند،در حالی که پیشاپیش ایشان جبرئیل ایستاده بود.آنها از بهشت با خود کافور و کفن آوردند و با آن آدم(ع)را غسل داده و کفن کردند.
🌴شیث بر پدر نمازگزارد در حالی که جبرئیل و هفتادهزار ملک بر او اقتدا کردند.سپس پدر را در قبری که جبرئیل حفر کرده بود نهاد و دو قطعه نخل که از بهشت با او هبوط کرده بود،در قبرش قرار داد و مزار را با زمین هم سطح کرد.2
🌅آدم(ع) در روز جمعه،مطابق با یازدهم محرم الحرام،دقیقا در همان لحظه ای که خلق شده بود،دنیا را بدرود گفت و به دیدار معشوق شتافت.3
🏔مدفن او کوه ابي قبيس رو به روی مکه مکرمه بود و وصيت نمود که هنگام طوفان،نوح(ع) جنازه اش را از آنجا برگيرد و با خود ببرد.نوح(ع)به این وصیت عمل کرد و پس از طوفان بدن مطهر را در پشت کوفه به خاک سپرد تا محلي باشد برای مزار سه پدر:آدم،نوح و علي ابن ابي طالب(علیهم السلام).4
🏴حضرت حوا نیز یک سال پس از فوت حضرت آدم دنیا را بدرود گفت.5
🤲درود خداوند و جمیع اولیا و انبیاء و ملائکه بر ایشان باد و سپاس میگوییم لطف و کرم حضرت حق را که ما را از نسل اینچنین پدر و مادری قرار داد.
📚منابع:
1)بیگدلی،عروج مشرقی،ص297و298(توضیح کامل قصه ی عروج حضرت آدم(ع))راوندی،قصص الانبياء،ج1،ص222.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿روایت انسان ﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/78761
سلام دوستان بزرگوار
با روایت انسان اومدم خدمت گلتون
احساس میکنم برای اطلاعات بیشتر خوب این روایت رو هم مطالعه کنید.
امیدوارم لذت ببرید
🔖پارت 1الی30
https://eitaa.com/Dastanyapand/78761
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿روایت انسان ﴾ https://eitaa.com/Dastanyapand/78761 سلام دوست
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_اول🎬:
سوره مبارکه البقرة آیه ۲۱
يا أَيُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُم وَالَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقونَ﴿۲۱﴾
ای مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانی را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزکار شوید.
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون هیچ کس نبود.
خدایی بزرگ، نوری عظیم، واحدی قهار، احدی بی همتا، تنهای تنها بود. در این زمان، پروردگار اراده کرد تا هزاران هزار عالم بیافریند، او می خواست هزاران هزار موجود در روی عوالم خلق شده، بیافریند.
طبق برنامه ای مدوّن و علمی بی انتها، به خلق عالم های مختلف پرداخت، اما اولین جایی را که اراده کرد بیافریند که قرار بود مهم ترین آفرینشش باشد نامش را «زمین» نهاد، او زمین را در هفت طبقه آفرید و آسمان را نیز در هفت طبقه همچون سقفی بر روی آن برافراشت.
کهکهشان ها و ستارگان و سیارات را در آسمان اول قرار داد و نسبت آسمان اول به آسمان دوم، همچون انگشتری بود در مقابل یک بیابان بی انتها و این نسبت از هر آسمان به آسمان بعداز آن چنین بود و عظیم ترین و بلند مرتبه ترین آسمان ها، آسمان هفتم بود.
حال که خلقت عالم های مختلف به انجام رسیده بود، پس باید موجوداتی خلق می کرد تا کم کم برنامه ها به پیش رود.
پس خداوند اولین موجوداتش را خلق نمود، فرشته هایی روحانی و بالدار که ادارهٔ خدا بر این بود اختیاری به آنها اعطا نشود و این فرشتگان فرمانبردار او باشند و هر کجا که خداوند اراده می کرد، آنها پرواز می کردند و به تمام عوالم خلقت شده دسترسی داشتند، آنها بین طبقات آسمان، شبانه روز پرواز می کردند و مدام تسبیح و تقدیس پروردگار را می نمودند.
هر کدام از این فرشتگان مأمور بر انجام امورات یک آسمان بودند و از بین این فرشتگان سه فرشته «اسرافیل و میکائیل و جبرئیل»از همه مقرب تر شدند و به نوعی ارشد دیگر فرشتگان قرار گرفتند.
حالا که خلقت آسمانیان به پایان رسیده بود، نوبت به زمین رسید.
خداوند در زمین اجنه را خلق کرد، اجنهٔ بالداری که می توانستند پرواز کنند، از پدر و مادر بوجود آمدند و می توانستند ازدواج کنند و نسلشان را زیاد نمایند و همه خداوند را تقدیس می کردند و به عبادت پروردگار می پرداختند.
اولین اجنه بالدار از نسل مارج و مارجه که زن و شوهر بودند به وجود آمدند، این اجنه بالدار دو فرق اساسی با فرشتگان آسمان داشتند، اول اینکه موجوداتی مختار بودند و دوم اینکه سطح پروازشان بسیار پایین تر از ملائک آسمان بود به طوریکه انتهای پرواز اجنه، نقطهٔ ابتدایی پرواز فرشتگان بود.
خداوند اراده کرده بود که اجنهٔ بالدار را در پوسته و بین هفت طبقه زمین جای دهد، آنها زندگی می کردند و روز و شب را به عبادت خدا مشغول بودند، یعنی نه فسادی در روی زمین بود و نه گناهی وجود داشت.
پس از خلقت اجنه بالدار، خواست پروردگار بی همتا این بود تا موجوداتی شبیه انسان خلقت کند، موجودات بی بال و پری که مختار بودند و البته ربطی به آدم ابوالبشر و انسان نداشتد، فقط شبیه انسان ها می خوردند و می خوابیدند و عبادت می کردند و مانند انسان، یک سر و دو دست و دو پا و دو چشم و... داشتند، نام این موجودات را«نسناس» نهادند.
خداوند جایگاه نسناس ها را در روی کره زمین، میانه و پشت زمین قرار داد.
حالا زمین دو موجود در خود جای داده بود که هر دو گروه دارای اختیار بودند و در کنار هم زندگی می کردند.
نسناس ها فقط در روی سطح زمین و اجنه بالدار، هم در زمین بودند و هم گاهی به آسمان میرفتند و با فرشته ها حشر و نشر داشتند، با آنها سخن می گفتند و حتی فرشتگان به آنها تعلیم می دادند و گاهی خبرهای آسمان را از فرشتگان می گرفتند، تا اینجای خلقت همه چیز گل و بلبل بود، همه جا فضای معنوی و تقدیس و عبادت پروردگار جاری بود تا اینکه....
🔖قسمت_دوم🎬:
زندگی نسناس ها و اجنه بالدار روی زمین در جریان بود تا اینکه نسناس ها و عده ای از اجنه بالدار کشفی جدید کردند و فهمیدند می توانند اصلا تقدیس خدا را نکنند، می توانند با ظلم به دیگری، خورد و خوراک بیشتری برای خود کسب کنند و کشف کردند که گاهی با زورگویی و فساد، می توانند قدرتشان را زیاد کنند به طوریکه افراد ضعیف در مقابل آنها کوتاه می آمدند و آنها با ستمکاری، بزرگی می کردند بر دیگری..
نسناس ها با عده ای از اجنه همدست شدند، قوانینی را که خدا برایشان وضع کرده بود، زیر پا گذاشتند، دیگر نه از عبادت خداوند خبری بود و نه از صلح و سازش، زورگویان روز به روز قدرتمند تر میشدند و ضعیفان، مظلوم تر و ضعیف تر...
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿روایت انسان ﴾ https://eitaa.com/Dastanyapand/78761 سلام دوست
تاریخ زمین به نقطهٔ حساسی رسیده بود، گویا طاقت اجنه مومن و ملائک آسمان از دیدن اینهمه فساد و ظلم و طغیان گری، طاق شده بود.
پس اجنه بالدار مؤمن با رأی و همدستی فرشتگان آسمان، تصمیم گرفتند که با نسناس ها و اجنه مرتد به مقابله برخیزند و اینچنین بود که اولین جنگ در روی زمین به وقوع پیوست.
دست یاریگر خدا که همیشهٔ زمان با مؤمنان و عابدان و حقیقت جویان است به یاری آنان آمد و این جنگ به نفع ملائک آسمان و اجنه بالدار مؤمن خاتمه یافت.
در این جنگ، نسل کل نسناس ها منقرض شد و به حکم خداوند،اجنه بالداری که همدست نسناس ها شده بودند، بی بال و پر شدند و بال هایشان از آنها گرفته شد، یعنی این اجنه سرکش به خاطر گناه و نافرمانی که کرده بودند بالشان گرفته و راه آسمان برایشان مسدود شد.
در این جنگ، نسل نسناس ها و برخی از اجنه بالدار که نافرمانی کرده بودند توسط ملائک و اجنه مومن تار و مار شد و از نسناس ها نه نامی ماند و نه نشانی.
و با پایان یافتن این جنگ، بار دیگر آرامش بر زمین حکمفرما شد و تنها موجودات روی زمین، اجنه بالداری بودند که به سمت گروه سرکش کشیده نشده بودند و از آن جنگ در امان مانده بودند.
باز هم مراودات بین زمین و آسمان جانی دگر گرفت و بر پا شد.
تنها اجنه در زمین زندگی می کردند و هر وقت اراده می نمودند به دیدار فرشتگان آسمان می رفتند، از آنها می آموختند و گاهی همراه آنان خدا را عبادت می کردند.
در بین اجنه بالداری که با ملائکه دمخور شده بود یکی وجود داشت که آنچنان اظهار ایمان می کرد که در بین ملائک شناخته شده بود و خدا که عالم برتمام هستی ست کاملا می دانست که اظهار ایمان این جن، نه از عمق دل، بلکه حفظ ظاهر است.
چون این جن، عاقبت خیانت کاران را دیده بود و متوجه شده بود که درست است در زوروگویی و تمرد، رسیدن به قدرت هست اما قدرتی که از سرکشی به دست می آمد، زود از بین می رفت، او با تمام وجود درک کرده بود اگر به مؤمنان بپیوندد و دست به دامان خداوند بزند به قدرتی زیاد دست پیدا می کند.
پس این جن که نامش حارث بود دست به کار شد، زود به زود به دیدار فرشتگان می رفت و هر بار که جلوی آنان به عبادت می پرداخت جوری عبادت می کرد که ملائک به حال او غبطه می خوردند، یک بار در این دیدارها که در آسمان اول رخ داد، نماز حارث هزار سال طول کشید.
حارث محبوب ملائک آسمان اول شد و خبر این تعبّد و بندگی در کل آسمان ها پیچید.
ملائک آسمان دوم که دوست داشتند از نزدیک این عابد کوشا را ببینند، نزد پروردگار رفتند و از او خواستند تا به حارث اجازه دهد او به آسمان دوم بیاید تا آنها مخلوقی از خدا را ببینند که در عین داشتن اختیار، عبادتش بر عبادت فرشتگان پیشی گرفته است
خداوند که مهربان بی همتاست، خواستهٔ فرشتگان آسمان دوم را اجابت کرد و به حارث که حالا مشهور به عزازیل شده بود اجازه داد وارد آسمان دوم شود.
فرشتگان آسمان دوم از دیدار عزازیل در پوست خود نمی گنجیدند و برای این دیدار لحظه شماری می کردند.
سرانجام عزازیل قدم به آسمان دوم نهاد و در آنجا هم با نمازی که هزار سال به طول انجامید، فرشتگان را مبهوت عبادت خود نمود، این خبر به آسمان سوم و چهارم رسید
آنها نیز آرزوی دیدار عزازیل را داشتند و خداوند حاجتشان را روا نمود، عزازیل به آسمان سوم رفت و آنجا نیز هزار سال عبادت کرد و زمانی پا به آسمان چهارم گذاشت، منبری بلند را دید که فرشتگان برای او برپا کرده بودند و عزازیل را بر آن منبر می نشاندند تا برای آنها صحبت کند و آنان را نصیحت کند و این اتفاق و این نمازهای هزار ساله آنقدر تکرار شد که عزازیل به آسمان هفتم که بلند مرتبه ترین آسمان ها بود رسید...
ادامه دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖 قسمت3 و 4🎬:
عزازیل ، عزیز تمام ملائک آسمان شده بود و اینک در بالاترین آسمان، یعنی آسمان هفتم ساکن شده بود او آنچنان در تعبد و بندگی کوشا بود که جزء مقربین درگاه خداوند قرار گرفت به طوریکه زمانی اسم ملکوتیان بلند مرتبه همچون میکائیل و اسرافیل و جبرئیل را می بردند، نام عزازیل هم در کنار آنها به چشم می خورد.
روزی عزازیل در حال عبادت بود که جبرئیل و میکائیل از کنار او گذشتند و به او نظر افکندند، میکائیل همانطور که به حالت عزازیل غبطه می خورد رو به جبرئیل فرمودند: چنان قدرت عبادتی به عزازیل داده شده که تا به حال به هیچ یک از فرشتگان مقرب درگاه ربوبی اعطاء نشده است.
اوضاع بر وفق مراد عزازیل بود و او سروری می کرد در آسمان ها و هر روز خودش را به یکی آسمان ها می رساند و مجلس وعظ و سخنرانی برای فرشتگان برقرار می کرد و عجیب اینکه کلی از فرشتگان مرید حارث شده بودند تا اینکه خبری مهم از لوح محفوظ توسط خداوند در آسمان ها پیچید.
خبری بسیار شگفت انگیز و خوفناک..
هر کدام از فرشتگان درگاه ربوبی که این خبر را میشنیدند به خود گمان بد میبردند و از ترس می لرزیدند که نکند آن خبر، درباره ماست تا اینکه آن خبر به عزازیل رسید:«یکی از مقربان درگاه پروردگار که از اهالی آسمان هفتم است مطرود درگاه پروردگار خواهد شد و لعنت اولین و آخرین به همراه او خواهد بود»
فرشته ای، این خبر را به گوش عزازیل رساند، عزازیل نگاهی از سر تفاخر به ان فرشته نمود و نیشخندی زد و گفت: ما که حسابمان پاک است، بروید به فکر خود باشید که آن مطرود، شما نباشید
فرشتگان که از شنیدن این خبر نگران شده بودند و هر کدام میترسیدند که او، آن رانده شده باشد به سمت عزازیل که عمری در عبادت به سر برده بود می آمدند و به او التماس دعا می گفتند و از عزازیل می خواستند که برای آنها دعا کند که آنها از این ورطه دور مانند، عزازیل با خوشرویی التماس دعای آنها را می پذیرفت و به جز خود، برای همه دعا می کرد و این ذات وجودی یک مؤمن مخلص است که وقتی آیات عذاب را می خواند کمی به خود ظنین می شود و هیچ وقت اظهار نمیدارد که حسابش پاک است که اگر چنین به پاکی و طهارت خود اطمینان داشته باشد بی شک به خودبینی می رسد و این تکبر و خودبینی اولین مرحلهٔ سقوط آن خواهد بود.
خداوند، این حی بی همتا و این مهربان ترین مهربانان، باز عنایت خود را نسبت به عزازیل نشان داد و می خواست به او تلنگر بزند که او هم برای خویشتن دعا کند و برای همین هر وقت که عزازیل به سجده می رفت و سر از سجده بر می داشت این جمله بر سجدگاهش نقش می بست«لعنت الله علی الابلیس» و این جمله از رحمت خدا بود تا حارث را آگاه کند.
اما عزازیل به عبادتش غرّه بود و اصلا به مخیله اش خطور نمی کرد که او همان «رانده شده» باشد.
در همین احوالات باز خبری دیگر در آسمان ها دهان به دهان و گوش به گوش چرخید، خبری که از خبر اول به مراتب مهم تر بود
باز هم از لوح محفوظ خدا خبری در آسمان هفتم پیچید.
خبر آمد، خبری در راه است....
خبری که برای همه، خصوصا عزازیل مهم تر از خبر قبل بود گویا خدا اراده کرده بود تا از موجود جدیدی پرده برداری کند که به فرموده ذات اقدس حق، قرار بود خلیفه الله شود، یعنی این موجود جانشین خدا گردد و با زبانی ساده تر، خدا می خواست نفر دوم بعد از خودش را به مخلوقاتش معرفی کند؛ خدا می خواست درجه و نشانی به این موجود دهد که تا به حال هیچ کس را به این درجه مفتخر نکرده بود.
فرشتگان به عزازیل ظنین شدند که شاید این جانشین خداوند حارث باشد که عزازیل می نامیدندش
و عزازیل لبخند تفاخر می زد و از روی تکبر سری تکان می داد که آری، من به عنوان بزرگ تمام مقربین آسمان هفتم به این مقام نائل می شوم که خبر را تمام و کمال به گوشش رساندند: «خدا اراده کرده که موجود جدیدی بیافریند که جانشین او شود.»
و در اینجا بود که اهالی آسمان هفتم فهمیدند که آن موجود عزازیل نمی تواند باشد، چرا که او سالهاست در عرصه این عالم است و خودنمایی می کند و قرار است این موجود خلق شود و در این زمان بود که حسادت عزازیل شعله ور شد و با خود می گفت: یعنی چه؟! مگر با وجود من می شود موجودی خلق شود که بالاتر از من مقام گیرد؟! که نفر دوم بعد از خدا باشد؟ که هنوز نیامده و از گرد راه نرسیده بر ما سروری کند؟!
حس حسادت عزازیل به همراه تکبر و غرورش دم به دم بیشتر می شد، او باید کاری می کرد که جلوی ارادهٔ خداوند را می گرفت تا این خلق جدید، آفریده نشود.
پس به کنکاش پرداخت و متوجه شد که این موجود قرار است از خاک زمین خلق شود.
عزازیل باید تا دیر نشده دست می جنباند و کاری می کرد، باید برای برتر بودن خودش تلاش می کرد، پس نقشه ای مرموزانه کشید و خیلی بی صدا پرواز کرد و از آسمان هفتم به زمین آمد.
در فرصتی مناسب آهسته در گوش زمین نجوا کرد: ای ارض خاکی می دانی چه خبری در آسمان پیچیده؟!
زمین گفت: ای حارث! چه خبر شده که تو را بر آن داشته به زمین سری بزنی؟!
حارث آه کوتاهی کشید و گفت: گویا خداوند خبر از خلق جدیدی داده است و قرار است کالبد این خلق جدید از خاک تو باشد.
زمین با تعجب گفت: این که خوب است و جای بسی افتخار برای من دارد.
عزازیل صدایش را پایین تر آورد، انگار می خواست راز مهمی را فاش کند و گفت: می دانی که من یکی از مقربان درگاه الهی هستم و خبرهایی از غیب دارم، من می دانم کسی که قرار است از تو خلق شود، روی زمین نافرمانی خدا می کند، جنگ و خونریزی راه میاندازد، پس در آخر تو ضرر می کنی، چرا که آتش این نافرمانی دامن تو را می گیرد و چون این موجود از جنس توست، تو هم به آتش خشم خدا میسوزی.
زمین نگران شد و گفت: من چکار می توانم کنم که این آتش دامانم را نگیرد.
حارث که تمام حرفهایش از پیش تعیین شده و طبق نقشه بود گفت: کاری ندارد، اجازه نده که از خاک تو برای خلق آن موجود خون ریز بردارند.
زمین یکّه ای خورد و گفت: یعنی جلوی ارادهٔ خدا بایستم؟! من را یارای این نافرمانی نیست! نمی توانم فرمان خالق خودم را نادیده بگیرم.
عزازیل نگاهی بی روح به زمین کرد و گفت: لازم نیست علنا مخالفت کنی، عجز و لابه کن، به درگاه خدا خواهش و التماس کن که آن موجود را از خاک تو خلق نکنند و اگر خواهش هایت اثری نداشت، نهایتا به کسانی که می آیند تا از خاک تو به آسمان ببرند، اجازه بردن نده، این کار را که می توانی بکنی؟!
زمین سخت در فکر فرو رفت، انگار حرفهای عزازیل او را قانع کرده بود و می خواست آنچنان به درگاه خدا ناله زند تا خدا در تصمیمش تجدید نظر کند
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖 قسمت3 و 4🎬: عزازیل ، عزیز تمام ملائک آسمان شده
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت_انسان
🔖قسمت_پنجم🎬:
زمین به درگاه خداوند عجز و لابه آورد که ای پروردگار! بر من لطف فرما و از خاک من، موجودی خونریز خلق مفرما.
اما اراده خداوند بر آن تعلق گرفته بود که انسان را از خاک بیافریند و اینک زمان خلق کالبد خاکی آدم فرا رسیده بود.
پروردگار به جبرئیل دستور داد تا به زمین نزول کند و مقداری از خاک زمین را بگیرد و به عالم بالا ببرد
جبرئیل نزد زمین آمد و فرمود: ای ارض خاکی، بشارت باد بر تو که قرار است کالبدِ جانشین خداوند در روی زمین از خاک تو باشد، پس مشتی خاک بده تا به محضر پروردگار ببرم.
زمین با اندوهی در کلامش گفت: به پروردگار برسانید که مرا از این امر معاف دارند، ای جبرئیل! من خاک به شما نمی دهم.
جبرئیل پس از شنیدن این سخن با دست خالی به پیشگاه خداوند مراجعت کرد.
اما امر خدا می بایست محقق شود و اینبار میکائیل مأمور آوردن خاک شد
میکائیل هم دست خالی برگشت و پس از آن اسرافیل به این امر مأموریت گرفت و اسرافیل هم موفق به گرفتن خاک از زمین نشد.
برای بار چهارم، خداوند نظری به ملائکه مقرب درگاهش نمود و از میان آنها یکی دیگر را انتخاب کرد و روانهٔ زمین نمود.
این ملک که «عزرائیل» نام داشت بر زمین وارد شد و درخواست خاک نمود و زمین باز هم دست رد به سینهٔ ملک زد.
عزرائیل بی توجه به عجز و ناله و خواهش های زمین، پاره ای خاک از زمین برداشت و به محضر خداوند رسید.
خداوند چون این کار عظیم عزرائیل را دید، مقام او را بالاتر برد و عزرائیل را مأمور قبض روح آدم و تمام بنی بشر نمود، تا در وقت جان دادن به ناله و التماس های آنان اعتنایی نکند و جانشان را بستاند.
حال لحظهٔ خلق جسم انسان فرا رسید و خداوند با علم بی انتهایش کالبد خاکی انسان را آفرید.
کالبدی بی روح که ارادهٔ خداوند بر آن بود تا بر سر راه ملايک مقرب و فرشتگان آسمان هفتم قرار گیرد تا هر صبح و شب ملائک به او سلام کنند و نسبت به این کالبد تواضع و احترام روا دارند.
چهل سال این کالبد بر سر راه آسمان بود و ملائکه آن را احترام می نمودند و گاهی به مقام این موجود که اینک هنوز بی روح بود، غبطه می خوردند.
اما در بین مقربین درگاه خدا و آنان که در آسمان هفتم ساکن بودند، کسی بود که به دیدهٔ حقارت به این کالبد نگاه می کرد، او کسی جز عزازیل نبود.
حارث هر وقت که از جلوی کالبد آدم رد می شد به نوعی با حرکاتش به او بی احترامی می کرد و همه می دیدند که هنوز خلقت آدم کامل نشده بود که حسادت ها و دشمنی عزازییل نسبت به این موجود خاکی شروع شده بود
🔖قسمت_ششم🎬:
گویی این عالم و تمام موجوداتی که در آن خلق شده بود، مانند دانشگاه مدوّن و منظمی بود که با تمام زیر ساخت ها و کارگزاران و خدمتکاران، پایه ریزی شده بود تا موجودی که برتر از تمام موجودات خلق شده را برای تعلیم در خود بپذیرد و آن موجود کسی نبود جزء همین خلق جدید که خداوند وعده اش را به ملائک مقرب داده بود.
ملائک که خوب می دانستند کسی که قرار است جانشین خدا شود، نشانی از خدا دارد و همچون مقام ربوبی، نامحدود است، پس جای دادن یک موجود نامحدود در زمینی محدود برایشان ابهام آمیز بود و حدس میزدند این موجود به خاطر روح نامحدودش در زمین جنگ و فساد و خون ریزی به راه خواهد انداخت و از طرفی تجربهٔ اجنه بالدار و نسناس ها را هم در زمین داشتند، پس به نزد پروردگار رفتند و نه به خاطر عنادی که با امر پروردگار داشتند که این مورد باذات ملائک نمی خواند، چرا که ملائک آسمان عقلشان کامل بود و با امر خداوندی که خلقشان کرده بود عناد نمی ورزیدند، بلکه از روی تسبیح و تقدیس به پروردگار عرضه داشتند: آیا در زمین کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد و خون ها ریزد، حال آنکه ما با ستایش تو، تو را تنزیه و تقدیس می نماییم.
این سخن ملائک از روی عناد نیست و نمی خواهند بگویند که آن خلیفه را از بین ما انتخاب کن، زیرا می دانند که هر کدام از ملائک از همان ابتدای خلقتشان وظایف خاصی داشتند، پس نمی خواهند یکی از آنان را جایگزین ادم کند، فقط برایشان سؤال است.
و خداوند، این عالم بر خفیّات و این گشاینده ابهامات، به مخلوقش فرصت سوال می دهد و با جوابی مناسب او را اقناع می نماید، پس در اینجا سخن ملائکه را مبنی بر خون ریز بودن آدم و همچنین عبادت کامل ملايک رد و انکار نمی کند بلکه جوابی در خور به ملائک میدهد ومی فرمایند: من چیزی می دانم که شما نمی دانید و سپس بدون اینکه جواب نظری به ملائک دهد، عملا به آنها جواب میدهد.
لحظهٔ موعود فرا رسید و پروردگار عالمین، از روح مقدس خود در کالبد خاکی و بی روح آدم دمید و حضرت آدم با ارادهٔ خداوند قدم به عرصهٔ وجود گذاشت.