کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: پیامبر_و_فرشته: قسمت_یازدهم: ✍مردم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
بازگشت:
1⃣ قسمت_اول:
✍ادریس نبی(ع)از تصمیم خداوند حیرت کرد اما نه لب به اعتراض گشود و نه علت این تصمیم را جویا شد.
🏞ایشان و یارانش سه روز در کوه های اطراف به دنبال غذا گشتند اما دریغ از یک شاخه سبز.تا چشم کار می کرد خاک بود و خار و خاشاک.
🌄ادریس(ع)تصمیم گرفت که پس از بیست سال به شهر بازگردد تا شاید در آنجا چیزی برای خوردن بیابد.وقتی که به شهر رسید با هر قدمی که بر میداشت حیرتش دو چندان میشد.از آن همه رونق و شکوه هیچ چیز باقی نمانده بود.هرچه بود نکبت و بدبختی و بیماری بود.
🥀غم و اندوه وجود پیامبر را فراگرفت. هرچند که این جماعت روی همه ستمگران عالم را سپید کرده بودند،اما این چشمان بی رمق و پوست های به استخوان چسبیده هر دلی را به درد می آورد.مخصوصا وقتی توبه کرده و از گناهان خود پشیمان باشند.
🔥ادریس با افکار خود در کشمکش بود که ناگاه بوی سوختن هیزم از حیاط یکی از خانه ها او را به خود آورد. بی درنگ
خود را به در آن خانه رساند و پیرزنی را دید که تکه خمیری نازک و کوچک را ورز می دهد تا در تنور بگذارد.در کنار پیرزن بستری پهن بود که جوانی نحیف و مریض احوال در آن آرمیده بود.
🍞ادریس رو به پیرزن کرد و گفت: سلام مادر! رهگذری تهی دستم که در این شهر کسی را ندارم. آیا به لقمه ای از آن نان مرا یاری میکنی؟!
🏜پیرزن گفت:ای بنده ی خدا! این تکه نان تنها غذای امروز من و فرزند بیمارم است. اگر آن را به تو ببخشیم صبح فردا را نخواهیم دید.از من به تو نصیحت!وقت را تلف نکن و خود را از این شهر نفرین شده رهاساز.
🍞ادریس(ع):حتما چنین خواهم کرد،اما پیش از آن باید رمقی در پاهایم باشد که بار سفر ببندم! لطفی در حقم کن و از سهم فرزندت لقمه نانی مرا مهمان ساز، شاید بتوانم خود را از این گورستان رها سازم.
✅پیرزن نگاهی از سر ترحم به ادریس افکند و با تکان دادن سر موافقت خود را اعلام کرد.
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: بازگشت: 1⃣ قسمت_اول: ✍ادریس نبی(ع)از
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖 قصه_سی_و_شش:
بازگشت:
2⃣ قسمت_دوم:
✍پیرزن نان را به ادریس(ع) تعارف کرد. ادریس(ع) از این محبت خوشنود گشت و با خود گفت: گویا به راستی تغییری در این مردم پدید آمده و توبه ی ایشان فقط از سرگرسنگی نیست.
سپس دست دراز کرد تا مقداری از نان را جدا سازد اما صدای نفس های فرزند پیرزن او را متوقف ساخت. جوان با چشمان از حدقه بیرون زده به ادریس(ع) می نگریست و به سختی نفس می کشید.
✨پیرزن شتابان خود را کنار فرزندش جا داد و سرش را در آغوش گرفت و گفت: نترس نوردیده! نخواهد خورد! هم اینک سهمت را از او باز می ستانم. نترس! آرام باش!
🏴اما حال جوان تغییری نکرد.به ناگاه نفس بلندی کشید و با چشمان باز و تن بی جان در بستر افتاد و آرام گرفت.
پیرزن دستش را روی سینه ی فرزند گذاشت و چند بار او را تکان داد.آنگاه رو به ادریس کرد و گفت:
⁉️دیدی؟! نتیجه ی زیاده خواهی و طمع کاریت را دیدی؟!فرزند معصومم از ترس گرسنگی مرد! تو او را کشتی! تو با شکم پرستی و زیاده خواهیت او را کشتی! ای وای بر من که فریب تو را خوردم.
پیرزن فریاد زنان خاک بر سر می ریخت و ادریس(ع) را که با بهت و حیرت به صورت بی جان جوان خیره شده بود،مسئول مرگ فرزندش می دانست.
♻️ادریس نبی(ع) گفت: آرام بگیر مادرجان! اگر من باعث مرگ این جوانم. به اذن خدا او را به تو باز می گردانم.
⁉️پیرزن زجه زنان گفت: چه میگویی؟! مگر تو که هستی؟! هیچ کس نمی تواند به داد من برسد.این تاوان گناهان دیروز من است. پروردگار می خواهد بمانم و مرگ تک تک عزیزانم را به چشم ببینم! بارالها! کی صدایم را می شنوی؟! کی توبه ام را می پذیری و از من می گذری؟!
ادریس(ع) در کنار تن بی جان جوان زانو زد. دستش را روی سینه ی او گذاشت و چشمانش را بست.
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖 قصه_سی_و_شش: بازگشت: 2⃣ قسمت_دوم: ✍پیرزن نان را
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
_ظهور:
1⃣ قسمت_اول:
✍حضرت ادریس(ع) جوان را دعا کرد و پس از آن جوان تکان شدیدی خورد و چشمان خود را گشود.
🗯پیرزن که شاهده معجزه حضرت ادریس(ع) بود فرزند خود را در آغوش گرفت و از سر حیرت صورت و دستان او را لمس کرد تا از زنده بودنش مطمئن شود. سپس به پیامبر خیره شد و گفت:
تو ادریس هستی! تنها کسی در این عالم که می تواند با دعای خویش زندگی را از مردم بگیرد یا به ایشان زندگی بخشد تو هستی! تو برگشته ای! عاقبت خداوند صدای ما را شنید! خدا را شکر! ادریس به میان ما برگشته است!
🔳او به سختی و با نهایت توانی که یک پیرزن می تواند داشته باشد از جای خود برخاست و به سمت کوچه حرکت کرد و با صدای بلند فریاد زد:
خدایا شکرت! ادریس برگشته است! او فرزندم را زنده کرد! ای مردم! ادریس با دعای خود فرزندم را زنده کرد! او برگشته است! ادریس نبی برگشته است! پیامبر خدا برگشته است!
🔹رفته رفته مردم نیمه جان شده از گرسنگی با قدم های لرزان از خانه ها بیرون آمدند. همه با حیرت به یک دیگر نگاه می کردند و از هم می پرسیدند: چه می گوید؟! ادریس برگشته؟! مگر می شود؟! ادریس کجاست؟!
▪️پیرزن جمعیت را درب خانه خود جمع کرد و میخواست حرفی بزند که ناگهان چشمش به ادریس(ع) افتاد که در کنارش در آستانه درب ایستاده بود. پس سکوت کرد و کنار رفت و با چشمان اشک آلود به ادریس نبی خیره شد.
🔷جمعیت در سکوتی عمیق فرو رفته بود و همگی به چهره ی حضرت ادریس نگاه می کردند.
❗️ناگهان صدای یک نفر از میان جمعیت سکوت را شکست: آری! من این چشم ها را می شناسم. او ادریس است. او برگشته است!
در میان جمعیت همهمه افتاد. مردم با چشمان اشک آلود جلو رفتد و یک به یک حضرت ادریس را در آغوش گرفتند و بر دستان و شانه هایش بوسه زدند.
🏛در همین اثنا یک نفر با احتیاط از جمعیت فاصله گرفت و شتابان به سمت کاخ پادشاه حرکت کرد. او رفت تا شاه را از بازگشت ادریس(ع) با خبر سازد.
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: _ظهور: 1⃣ قسمت_اول: ✍حضرت ادریس(ع) ج
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
_ظهور:
2⃣ قسمت_دوم:
✍فرمانده با گام های بلند وارد سرسرای کاخ شد تا خود را به شاه برسند.
👑پادشاه که کف سرسرا بر یک تکه حصیر دراز کشیده بود و یک سگ را در آغوشش می فشرد از صدای گام های شتابان فرمانده از خواب پرید و سرش را بلند کرد تا منشاء صدا را بیابد.
🏛فرمانده: خبر مهمی دارم! یکی از جاسوسان دقایقی پیش به کاخ آمد و گفت ادریس به شهر برگشته!
پادشاه جستی زد و از جای خود برخاست، اما تعادلش را از دست داد و دوباره به زمین افتاد. این بار در حالی که سعی میکرد محتاطانه تر برخیزد با صدای دو رگه گفت: چه میگویی؟! ادریس برگشته؟! مطمئنی؟!
🔱فرمانده:به صداقت جاسوسانم شک ندارم.
پادشاه:ای ادریس نابکار! این بار با دستان خودم گردنت را میزنم. پس منتظر چه هستید؟! بروید او را همین حالا نزد من بیاورید!
🏛فرمانده تعظیم کوتاهی کرد و شتابان از کاخ خارج شد.
🗯ادریس نبی با حرکت دست جمعیت را به سکوت دعوت کرد و پس از آن اینچنین گفت:
❗️ای برادران و خواهران من! روزی که خداوند یکتا خبر توبه ی شما را به من داد، من شما را لایق پایان عذاب نمی دانستم. معتقد بودم باید به جرم قتل و غارت مومنان در گذشته قصاص شوید و تاوان اعمال زشت خود را بپردازید. اما خداوند رحمان چنان کرد که من ناچار به بازگشت در میان شما شوم و درد و رنج شما را به چشم خود ببینم. امروز وقتی از این مادر نیکوکار که فرزندش در بستر مرگ بود تکه نانی طلب کردم تا او را امتحان کنم، دیدم که از حق خود و فرزندش گذشت و نانش را با من شریک شد. خدا را شاکرم که تحولی عظیم در جان شما رخ داده و توبه ی شما نه از سر گرسنگی که از سر پشیمانی از اعمال دیروز است. اینک چگونه در میان شما و شاهد رنجتان باشم؟! بنده ی خدا ادریس از شما راضی شد، خدا نیز از شما
🔸_ای ادریس!!!
🔶فریاد فرمانده سخنان پیامبر(ع) را قطع کرد.
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: _ظهور: 2⃣ قسمت_دوم: ✍فرمانده با گام
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
لشگر_شیطان:
✍فرمانده فریاد زد:
‼️ای ادریس!!! من از جانب شاهنشاه مامورم که تو را با خود به کاخ ببرم.
🗡فرمانده به همراه ستونی از سربازان در انتهای جمعیت ایستاده بود و قبضه ی شمشیرش را می فشرد.
🔹ادریس رو به فرمانده کرد و گفت:
آیا بیست سال عذاب و دیدن تکه های آن زن سفاک در دهان سگان، برای بیدار شدن تو و پادشاه خونخوارت کافی نبود؟!
🔸فرمانده: آنچه من می بینم یک خشکسالی طولانیست که روزی به پایان خواهد رسید،مانند هرچیز دیگر در این عالم.من نه عذابی دیدم و نه خدایی.
🔹ادریس نبی:درست میگویی!تو نه در این بیست سال و نه سال های پیش از آن و نه در آن لحظاتی که گردن مظلومی را میزدی و نه در آن لحظاتی که خانه ای را ویران میکردی و نه در آن زمانی که مادری را در جلوی چشمان فرزندانش به خاک و خون می کشیدی، هرگز خدا را ندیدی! اما بدان که در همه آن لحظات، خداوند در حال دیدن تو بود و اینک فرصت تو به پایان رسیده است، مانند هر چیز دیگری در این عالم.
🗡فرمانده شمشیر خود را کشید و به همراه سربازانش در میان جمعیت به سمت ادریس حرکت کرد.
🤲ادریس چشمان خود را بست و دستانش را به سوی آسمان دراز کرد.
🔸گام های فرمانده کند شد.نمی توانست نفس بکشد.گویی دو دست نامرئی قدرتمند گلویش را می فشردند.حیرت و ترس وجودش را فراگرفت. شمشیرش را انداخت و با دستانش گلوی خود را گرفت. میخواست آن دو دست نامرئی را از گلوی خود جدا کند اما توانی در دستانش نبود.برگشت و پشت سرش را نگاه کرد تا از سربازانش طلب یاری کند، اما آنها هم وضعیت مشابهی داشتند. فرمانده و سربازانش یکی یکی به خاک افتادند و در حالی که گلوی خود را می فشردند و پای به زمین می ساییدند مرگ را در آغوش کشیدند.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی،قصص الانبياء،ج1،ص240
مجلسي،بحارالانوار،ج11ص271
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: لشگر_شیطان: ✍فرمانده فریاد زد: ‼️ای
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
_بازنده:
1⃣ قسمت_اول:
✍ادریس پیامبر(ع) رو به مردم کرد و گفت:
🗯ای برادران و خواهران من! این روز های سخت به پایان خواهد رسید و باران رحمت خداوند دوباره بر شما باریدن خواهد گرفت. اما آگاه باشید که آیندگان را بر گردن شما حقیست! آیا چنین می پسندید که در آینده ای نچندان دور دوباره فرزندانتان راه حق را فراموش کرده و بت و پرستی پیشه سازند؟! آیا می خواهید هر آنچه که بر شما گذشت ایشان را نیز گرفتار سازد؟!
🔱ادریس(ع) به جسد فرمانده و سربازانش اشاره کرد و فرمود: بر شما مردانی حکومت می کنند که خود و پدرانشان را خداوندگار عالم می دانند و هیچ معجزه و عذاب و رحمتی از سوی پروردگار، این مردگان متحرک را بیدار نخواهد ساخت. اینان لحظه ای از تلاش دست بر نمی دارند، مگر آنکه دوباره بر دل های شما مهر نادانی و خود پرستی بکوبند و شما و فرزندانتان را به آنجا بازگردانند که پیش از این بودید. اینک از شما می پرسم!
⁉️چگونه می توان در شهری که شیطان بر آن حکومت می کند،خداپرستی کرد؟! خود را از قل و زنجیر این جباران رها سازید. به این بردگی پایان دهید تا بندگی کنید.
🏛سیل مردم خشمگین به سوی کاخ شاه به حرکت درآمد. سربازان انگشت شماری که در کاخ مانده بودند با دیدن جمعیت پا به فرار گذاشتند. مردم وارد کاخ شدند و خیلی زود پادشاه را یافتند.
پادشاه وحشت زده و خشمگین فریاد برآورد. چه غلطی می کنید؟! من فرزند خدایانم! من صاحب شما هستم! همه ی شما در آتش خشم من و پدرانم خواهید سوخت! همه شما را نابود خواهم ساخت! ...
👑فریادهای شاه در کسی اثر نکرد. مردم او را دست و پا بستند و کشان کشان نزد ادریس نبی(ع) بردند.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی،قصص الانبياء،ج1،ص240
مجلسي،بحارالانوار،ج11ص271
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: _بازنده: 1⃣ قسمت_اول: ✍ادریس پیامبر(
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
بازنده:
2⃣ قسمت_دوم:
✍پادشاه با سر و صورت خاک آلود جلوی پای حضرت ادریس(ع) زانو زده بود و با حیرت به چشمان پیامبر می نگریست.
💭پس از اندکی سکوت همانطور که به چشمان ادریس(ع) خیره بود لب به سخن گشود:
⚔عزتت را به ذلت تبدیل می سازم. ملکت را ویران و جسد زنت را طعمه سگان می سازم. پس از آن در دنیایی دیگر نزد من خواهی آمد و آنجا انتقام خون به ناحق ریخته شده ی بندگانم را از تو باز خواهم ستاند! می بینی؟! از آن روز بیست سال می گذرد، اما در این سالها هر روز، بارها و بارها و بارها سخنانت را با خود تکرار کرده ام. گذر ایام چهره ات را اندکی تغییر داده. اما آن باوری که آن روز در چشمانت موج می زد، هیچ تغییری نکرده است!
⁉️ای ادریس! می خواهم رازی را با تو در میان بگذارم! آن روز وقتی از زبان خدایت مرا مخاطب قرار دادی! حسی عجیب سر تا سر وجودم را فراگرفت! تو راست میگفتی! آن سخنان نمی توانست از آن تو باشد! تو زبان می چرخاندی و خدا سخن میگفت! آه ادریس! تو چه میدانی؟! شک نکن آن روز، در آن مجلس، هیچ کس به اندازه ی من به راستگویی تو و خدایت باور نداشت! از همان روز تمام وعده های خدایت را دانه دانه به انتظار نشسته ام و روزی هزاربار دیدار امروزمان را در خیال خود ساخته ام.
ادریس(ع): چرا توبه نکردی؟! چرا به سمت ما نیامدی؟!
🗯پادشاه خندید و سرش را تکان داد. سپس گفت:
👁🗨انسان ها باهم متفاوتند ادریس! من مثل تو نیستم.من ترجیح می دهم یک خدای بد باشم تا یک بنده ی خوب!
🗡 به اطرافت نگاه کن! به این مردم مفلوک ترسو! و اینک به من نگاه کن. من! تنها کسی در این عالم هستم که توانست رو به روی خدای تو شمشیر بکشد ! این من بودم که بیست سال با خدای تو جنگیدم و بیست سال دوام آوردم! و این کار فقط از دست من برمی آمد! پس از این من پادشاه جهنمیانم و این افتخار را به بندگی در بهشت نمی فروشم!
❗️ اینک تو ای ادریس! تو در برابر بازنده ی یک نبرد ایستاده ای. اما نه یک نبرد معمولی! نبرد خدایان!!!! و این منم که بازنده ی نبرد خدایانم!!! کدام انسان نادانی است که بازنده بودن در نبرد خدایان را به پیروزی در نبرد بندگان بفروشد؟! مرا همین افتخار بس است که زین پس، نامم در شمار خدایان شکست خورده خواهد بود، تا بندگانی بی مقدار!
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: بازنده: 2⃣ قسمت_دوم: ✍پادشاه با سر و
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
بازنده:
⏺ قسمت_آخر:
✍ادریس نبی(ع) لبخند تلخی زد و به پادشاه فرمود:
⁉️ آیا همچنان می پنداری تو را در برابر قدرت لایزال خداوند قدرتی بود؟! آیا می پنداری خداوند در این بیست سال! در حال نقشه کشیدن برای سرنگونی تو بود؟! آیا نمی توانست تو را در یک آن به گونه ای نابود سازد که گویی هرگز در این عالم نبوده ای؟!
👑پادشاه:این سوال را بارها از خود پرسیده ام! چرا چنین نکرد؟!چرا به تیری از غیب من و لشگریانم را گرفتار نساخت؟!
🗯ادریس(ع):یک بار دیگر به چهره ی این مردم نگاه کن. همین مردمی که ایشان را مفلوک و ترسو خواندی!
💭سپس رو به مردم کرد و فرمود:
ای مردم! روزی که شما توبه کردید و من حاضر به بخشیدن شما نشدم، خداوند روزی مرا که پیامبر او بودم قطع کرد تا به میان شما برگردم و درد و رنجتان را ببینم!
👑شما به جایی رسیدید که خداوند به خاطر شما روزی پیامبرش را قطع می کند،و این مرد که خود را شاهنشاه و خداوندگار شما می دانست،به جایی رسید که در برابر چشمان شما به زانو درآمده و منتظر دستور و حکم شماست. کسی که خود و پدرانشان را خدا می خواند، در فرآهم آوردن لقمه نانی فرو ماند و در برابر شما نه شکوتی دارد و نه عزتی! آری! خداوند این بیست سال فرصت را نه به این مرد، که به شما مردم داده بود.
🗯سپس درنگی کرد و فرمود:
ای یاران! عمر این مرد روزی به پایان خواهد رسید، اما بدانید این آخرین خدایی نخواهد بود که پای بر این عالم میگذارد، این خدایان پوشالی و حقیر می آیند و می روند، یکی به ثروت خود می بالد و دیگر به لشگریان خود، یکی به هوش و زکاوتش می نازد و دیگری به اجداد خود.
🔹سپس رو به شاه کرد و گفت: اما بدانید که این خدایان رنگارنگ چیزی نیستند جز تلنگری برای شما، تا به چشم سر بر باد رفتن شکوه و جلال ایشان را ببینید و بدانید، عزت و شکوه در دست خدای یکتاست و تنها راه رستگاری راه بندگیست.
🔸اینک گوارا باد بر شما این رحمت، درود خداوند و ملائکه بر شما که رستگار شدید.
🔹ادریس نبی(ع) دستان خود را به سوی آسمان دراز کرد: اندکی بعد آسمان با لایه ی ضخیمی از ابر پوشانده شده بود و قطرات باران غبار سالهای محنت را از صورت یاران ادریس(ع) می زدود.
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹روزتان قرآنی🌹
(💟 برای خوبان ارسال کنید)
📖 تلاوت صفحه ۴۹۵ قرآن کریم
، با قلم قرآنی هُدی
💐 هدیه به امام زمان علیه السلام
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
ما راه علی و آل را میپوییم
حق را ز طریق پاکشان میجوئیم
میلاد جواد ابن رضا را امشب
تبریک به ثامنالحجج میگوییم
🤲🏻یاجوادالائمهادرکنی
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت امام محمد تقی(ع)💖
جواد الائمه💚
جوانترین و نهمین💖
ستاره آسمان امامت و ولایت💚
مظهر جود و سخاوت💖
را به تمام شیعیان را پیشاپیش 🌸
تبریڪ و شادباش میگوییـــم🌸🍃
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺