eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
930 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
33.9هزار ویدیو
117 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۰۹: چه قدر این لباس های نیمه نظامی او را پرجذبه می کرد. دوستش داشتم. دیوانه وار! گوشه ای ایستادیم. همان طور که دستانمان در هم گره خورده بود، با لبخندی بر لب و سری کج، میخ چشمانم شد. _ خب دیگه جواب من رو نمی دی؟ حساب اون دانیال رو که بعداً صاف می کنم، اما فعلاًَ با شما کار دارم. لحنش عشق بود و من به اندازه ی تمام روزهای ندیدنش، سراپا چشم شدم. دستش را آرام از دستانم بیرون کشید و از درون کیسه ی پلاستیکی که به مچ دستش آویزان کرده بود، پارچه ای مشکی بیرون آورد و بازش کرد. چادر بود. مهربانی به مردمک های خمار از خستگی اش پاشید. _ اجازه هست؟ این بار می خواست چادر سرم کنم! چادر را آرام و با دقت بر سرم گذاشت و آستین هایش را روی دستم، مرتب کرد. در همان جمعیت، یک قدم به عقب گذاشت و با تبسمی عجیب تماشایم کرد. _ خانم بودی، ماه بانو شدی! خیلی مخلصیم تاج سر! خوب می دانست، چه طور به مسیری که دوست داشت، هدایتم کند. بدون دعوا، بدون اجبار، بدون تحکم. رامم کرده بود و خودم این را خوب می دانستم. چه شیرین اسارتی داشت این بندگی برای خدا، دست از تماشای دلبری هایش نکشیدم و در دل نجوا کردم: «پسندم هر چه را جانان پسندد» این که دیگر تاج بندگی به حساب می‌آمد. رو به رویم ایستاد. تارهای کوتاه و طلایی موهایم را که از کنار روسری بیرون زده بود به داخل فرستاد. _ شما عزیر دل حسامی ها. زبونت رو پشت مرزهای ایران جا گذاشتی خدایی نکرده؟ یه چیزی نمی گی؟ _ دارم مراعات حال جنگ زده ت رو می کنم. نفسی راحت کشید. _خب خدا رو شکر! ترسیدم که از غم دوریم، زبونت بند اومده باشه که الحمدالله از مال منم بهتر کار می کنه! چادرم را کمی روی سرم جابه جا کردم و نگاه به تن پوش جدیدم انداختم. _ اون که بله! شک نکن، راستی داداش بیچاره‌م کجاست؟ یهو غیب شد. گم و گور نشه. انگشتان استخوانی ام را میان دستان مردانه اش فشرد و با خود، به طرف خیابان کشید. _ نترس! بادمجون بم آفت نداره. اون رو داعشی ها هم ببرن، یه ساعت نشده برش می گردونن، تازه یه چیزی هم دستی می دن، بابت هزینه ی نگه داریش. می دونه از دستش شاکی ام، تحویلت داد و فلنگ رو بست! فشار جمعیت، آن قدر زیاد بود که تصور رسیدن به سرای عباس (ع) محال می نمود. درد سراغ معده ام آمد. حسام متوجه حالم شد و مرا در همهمه ی جمعیت، به گوشه ی خیابان برد. معده ام را مشت کردم و روی زمین نشستم. نگرانی به صدا و چهره‌اش دوید. _ همین جا بشین، می رم برات آب بیارم. دستش را کشیدم. _ نمی خواد. الآن خوب می شه. چیزی نیست. کاش می شد که حداقل از دور، چشمم به ضریح پسران علی می افتاد. رو به رویم نشست و پریشان، نگاهم کرد. بغض در صدایم پیچید. _ یعنی هیچ جور نمی شه بریم تا من ضریح رو ببینم؟ با انگشتانش پشت دستم را نوازش کرد. _ نبینم گریه کنی! من گفتم می برمت، پس می برم. امشب شب اربعینه. خیلی خیلی شلوغه. چندین میلیون زائر میان. از همه جای جهان! تک تکشونم مثل تو آرزوشونه که حداقل چشمشون به ضریح بیفته. پس یه کم صبر کن. امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا (ع)، خانم ها رو می برن واسه زیارت، ان شاء الله با اون ها می برمت داخل. قول می دم. دلم آرام گرفت. حسام قولش قول بود. ⏪ ادامه دارد... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۱۰: با دانیال تماس گرفت و مکان دقیقمان را به او گفت. کاش می شد که نرود. _ می خوای بری؟ نرو! بیسکویتی از جیب جلیقه ی نظامی اش بیرون آورد و باز کرد. _ بخور! باید برم. ناسلامتی واسه مأموریت این جام ها. اما قول می دم، امشب خودم رو بهت برسونم باید دوتایی باهم بریم واسه زیارت. کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون. نفسی عمیق و پرسوز کشیدم. سر به زیر انداختم و لبخندی بر لبانم نشست. _ من؟ من این قدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمی ره. چانه ام را با انگشتانش گرفت و بالا آورد. چشمانش را، به چشمانم دوخت. این پنجره زیاد نور داشت. _ تو؟ من بچه سید، یه عمر واسه اومدن به این جا نذر و نیاز کردم، اما تو این قدر سفیدی که فقط هوسش از دلت گذشت و اومدی! بودن کنار دوست داشتنی ترین مرد زندگی ام، وسط زمین کربلا، شنیدن یا حسین و گریه های عاشقانه؛ حالی بهشتی تر از این هم می شد؟ دانیال آمد. متعجب از چادرم، بالای سرمان ایستاد و با لحنی مبهوت و بامزه گفت: _ ظاهراً دیگه از دست رفتی سارا خانم! اصلاً به قول شاعر که می گه: رشته ای برگردنم افکنده دوست/ می کشد هر جا که خاطرخواه اوست حسام لبخندزنان، مقابلش ایستاده و او را به آغوش کشید. نمی دانم چه زیر گوش برادرم پچ پچ کرد که دانیال، قیافه ای مثلاً ترسیده به خود گرفت. چه منظره ی دلچسبی بود برای من. بودن دانیال و حسام. در خواب هم نمی‌دیدم. حسام مرا به دانیال سپرد و رفت. چاره ای نبود. به هتل برگشتیم. اتاقی کوچک با دو تخت کهنه، اما ملحفه هایی تمیز. دانیال، سر به بالش نرسانده بیهوش شد. در دلگیری عصر و نوای عزاداری، روشنایی چراغ های خیابان از پنجره ی بالای سرمان، به داخل سرک می کشید. به صورت غرق در خواب برادر خیره شدم و خستگی حسام در حافظه ام مرور شد. آرامشی وجودم را فراگرفت و ندانستم چه زمان مسافر خواب شدم. به دلیل ازدحام جمعیت، کمی زودتر از هتل حرکت کردیم. همراه با دانیال، سر ساعت مقرر در مکان مورد نظر که سکویی میان بین الحرمین بود ایستادیم. فضای عجیبی وجود داشت و گنبد طلایی حسین و عباس، می‌درخشیدند. زنده شدگان مسیح آن خاک، بر سینه و سر زنان هروله می‌کردند. شوق دیدار و حل شدن در نور را. پرچم های بزرگ و قرمز، منقش به نام حسین در آسمان می چرخید. انگار فرشتگان با بال‌هایی آتش فام، به این نقطه از زمین هجوم آورده بودند. خدایا بهشت را بخشیدم، این ساعت را به نامم بزن. گیج و گنگ سر می چرخاندم و روح به تماشا می سپردم. اشک، چشمم را تار می کرد و من لبریز از عشق و آرامش اشک می‌ریختم. باید ظرف چشمانم پر می شد از ندیده هایی که می دیدم و شاید هیچ وقت دیگر نمی دیدم. نوای مداحان به زبان های مختلف، وجودت را پر می داد به عرش خدا. دانیال حالی بدتر از من داشت. اشک بود که چشمه چشمه از چشمانش می‌جوشید. سینه زنان و سرگردان، میان دو نور دست و پا می زد. نفهمیدم چه قدر گذشت که حسام نفس زنان آمد، با همان لباس نیمه نظامی و هیبت مردانه و خاکی و خسته. دانیال بعد از کمی صحبت با حسام، خداحافظی کرد و به قصد زیارت، از ما جدا شد. حسام مقابلم ایستاد. چادر را روی سرم کمی جلو کشید و به چشمان خیسم نگاه کرد. _حال خوبت رو می خرم بانو! «من مفاتیح الجنان را زیر و رویش کرده ام نیست یک حرز و دعا اندر دوام وصل تو» ⏪ ادامه دارد... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۱۱: حسام دستانم را میان انگشتانش گرفت تا در ازدحام جمعیت، از او جدا نشوم. من در مکانی قرار داشتم که میلیون‌ها عاشق را، یک جا میهمانی می داد. بعد از کمی پیاده‌روی پرفراز و نشیب، مقابل گروهی از جوانان سیاهپوش ایستادیم. حسام آرام دستم را رها کرد و وارد جمعیتشان شد. اکثرشان او را به آغوش کشیدند و با لهجه ای خاص، جویای احوالش شدند. به طرفم برگشت. _ بانو جان! این برادرها از موکب علی بن موسی الرضا هستن. از مشهد اومدن از بچه های گل روزگارن. یکی از جوان ها که ظاهراً مسئول موکب بود به سراغمان آمد. سلامی به من گفت و با ادب و صمیمیتی خاص، کم و کیف ماجرا را برای حسام توضیح داد. _ سیدجان! همه چی ردیفه. ساعت یازده و نیم حرکت می کنیم. خواهرا رو اون ور جمع کردیم تا برادرها دورشون حلقه بزن. ان شاء الله شما و خانمتون هم تشریف می آرین دیگه؟ حسام سری به نشانه ی تأیید تکان داد و پچ پچی کنار گوش جوان گفت. سپس جمعیتی از خانم ها را نشانم داد. کمی تردید و اضطراب، در چشمانش موج می زد. _ سارا جان! خانمم! مطمئنی که می تونی بری داخل؟ حالت بد نشه! فشار جمعیت خیلی زیاده ها. مجالی نداشتم. لبخندی زدم و با روی هم گذاشتن پلک هایم اطمینان را به قلبش تزریق کردم. خانم ها در چند صف، چسبیده به هم ایستادند. طنابی به دورشان کشیده شد و زنجیره ای فاصله دار از آقایان، اطرافشان را گرفتند. یکی از آن مردها حسام بود که پشت سرم ایستاد. باز هم طنابی به دور مردها کشیده شد و مجدداً زنجیره‌ای از مردان جوان، دور حسام و دوستانش تشکیل شد. شور عجیبی وجود داشت. هیچ چشمی، جز حرم یار را نمی‌دید و دلبری نمی کرد. تمام نفس ها عطر خدا را داشت و بس! خیلی کند حرکت می‌کردیم و به جلو می رفتیم. حسام نفس به نفس، حالم را جویا می‌شد و من از پس اشکِ عشق می دیدم حضور پروردگار را. سیل مشتاقان و دلدادگان، به حدی زیاد بود که مسیر چند دقیقه ای را چند ساعت طی نمودیم. ساعت یازده و نیم به داخل حرم قدم گذاشتیم و ساعت سه ی نیمه شب به ضریح رسیدیم. چشمم که به ضریح افتاد، نفسم بند آمد. بیچاره کفتاران داعش که تمام هستیشان را به لجن کشیده بودند. مگر می شد نام انسان را به یدک کشید و از علی و اولاد او تنفر داشت؟ اشک امانم نداد و صدای ناله و زاری زُوار التیامی می شد بر روح ترک خورده ام. این جا یعنی انتهای دنیا. این جا همه حکم ماهیانی را داشتند که سینه می کوفتند، برای صید شدن و حسین، رئوف ترین شکارچی دنیا بود. ماندنمان به دقیقه هم نکشید که مسیر گام‌های آراممان، به طرف خروجی دیگر حرم متمایل شد. چند مرتبه فشار جمعیت، قصد از هم پاشیدن دیوار مردان را داشت و موفق نشد. به سختی، از حرم خارج شدیم. کاروانیان گوشه ای ایستادند و بعد از تشکر و دعایی جانانه برای جوانان متولی، از هم جدا شدند. حسام با دوستانش خداحافظی کرد و مرا به گوشه‌ای از سرای حسین برد. گوشه ای از بین الحرمین، شانه به شانه ی هم رو به گنبد طلایی بر زمین نشستیم. _ حالت خوبه بانو؟ اذیت نشدی؟ اون جا همه ی حواسم پی تو بود که یه وقتی مشکلی پیش نیاد. مگر می شود کربلا باشد، حسین باشد، اربعین باشد، و حال کسی خوب نباشد؟ گفتم: _ حسام بازم من رو می آری کربلا؟ چشمانش زیباتر شده بود. _ نه که این دفعه من آوردمت! آقا بطلبه، دنیا هم نمی تونه جلودار بشه. همون طور که بنده تمام زورم رو زدم تا دانیال برت گردونه و شما افتخار هم صحبتی ندادی! حالا بیا یه زیارت عاشورا بخونیم. یه دعایی بکنی واسه ما بلکه حاجت روا بشیم. زیارت عاشورایی کوچک، از جیب روی سینه اش بیرون آورد میان هر دومان گرفت. خواند و من در موج نواها، عاشقانه تر از قبل، اسیرش شدم. چه قدر مشتاق بود این دل، برای شنیدن نجواهای خدا گونه‌اش. سراپا گوش شدم و جان سپردم به شنیدن. موج آوازش پر بغض بود و سوزدار. حسام چه آرزویی داشت که این گونه پتک می‌شد بر سرم؟ پا به پای گریه های قورت داده اش، اشک شدم و زار زدم. چه قدر این مرد، هوایش ملاحت داشت. زیارت که تمام شد دستانش را رو به گنبد بالا برد و با چشمانی بسته چیزی زیر لب نجوا کرد. سر به زیر، گوشه ی چادر مرا به بازی گرفت و پر از حزن صدایم زد. _ سارا خانم! شما پیش آقا خیلی عزیزی، حاجتم رو ازش بگیر! با بغض پرسیدم: _ من؟ چه جوری آخه؟ سرش را بالا گرفت و چشم به حرم دوخت. نگاه از چهره‌اش برنداشتم اشک روان از کنار صورتش را دیدم. _ سخت نیست؛ فقط یه آمین از ته دلت بگو! ⏪ ادامه دارد... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۱۲: پلک روی هم گذاشتم. با تمام وجود «آمین» گفتم و دعا کردم برای برآورده شدن آرزوی عشقم. مردی که آرامش، زندگی و آسایش را دست و دلبازانه به من هدیه داد. چشم باز کردم و نگاهم را به سمتش چرخاندم، متبسم و مهربان، تماشایم می کرد. _ شک ندارم که گرفتیش! اشکم را پاک کردم. _ نمی خوای بگی چه چیزی از امام حسین می خوای؟ سرش را پایین انداخت و انگشتر عقیقش را به بازی گرفت. _ بانو! می دونی چه قدر دوستت دارم؟ ساکت ماندم. اولین بار بود که این جمله را صریح از دهانش می شنیدم. نگاه فراری اش را، به صورتم انداخت. _ اون قدر زیاد که گاهی می ترسم. اون قدر عمیق که وقت دعا و خواستن از خدا آمین آرزوم رو با صدای لرزون و کم جون می گم. اما مهر خلوص امشبت کارم رو راه انداخت. ترسی در جانم دوید و لرزی به صدایم انداخت. _ مگه چی می خوای از خدا؟ آرزوت چیه امیر مهدی؟ لبخند زد و کلامش تنم را لرزاند. _ شهادت! زبانم خشک شد. من آمین گوی دعای شهادت معشوقم بودم؟ کاش زمان می ایستاد، دوست داشتم فریاد بزنم، تا خود خدا بدوم که غلط کردم، آرزویش را برآورده نکن. اگر او برود، من هم می روم. فقط اشک ریختم و حسام، زبان بازی کرد برای آرام شدنم، اما آرام نبودم. بدون حسام چه طور نفس بکشم؟ وقتی «الله اکبرِ» اذان صبح در فضا پیچید، چشم بستم و با تمام وجود، از خدا خواستم که دعایم را پس می گیرم. از فقیرنواز کربلا خواستم که حسام من به سلامت راهی ایران شود و من بی خیال بیماری ام، عروسی به پا کنم و رخت سفید بپوشم. حس گول خورده ای را داشتم که تمام زندگی اش را باخته. آن قدر زار زدم که حسام، پا به پایم اشک ریخت و طلب بخشش کرد. اما من کودکانه به رسم دلخوری و قهر، مُهر بر دهان زدم و بی جواب گذاشتم، کرور کرور عاشقانه هایش را. بعد از نماز صبح و در اوج صبوری، بابت بی محلی هایم مرا به هتل رساند. دلخور و ناراحت داشتم به داخل هتل می رفتم که مچم را میان پنجه های گرمش قفل کرد. _ سارا خانم! بانو جان، می دونم دلخوری. قهری. یه دقیقه صبر کن. از جیب شلوارش جعبه ای کوچک و قرمز بیرون آورد. _ پام که رسید به کربلا، برات خریدمش. یه انگشتره. همه جا تبرکش کردم. به جبران اون حلقه ها که انتخاب هیچ کدوممون نبود و شما خانمی کردی. البته می دونم زیاد خوش سلیقه نیستم. انگشتر را از جعبه بیرون آورد. از گوشه ی چشم نگاه کردم؛ یک نگین سبز و درخشان بر پاشنه ای نقره‌ای می‌درخشید. دست راستم را بلند کرد و انگشتر را بر انگشتم نشاند. _ وقتی فهمیدم داری می آی کربلا، دادم اسم عملیاتیم یعنی «حسام» رو پشت نگینش بکنن تا همین جا بهت بدم. یادگاری من و شب اربعین. دستم را میان پنجه‌هایش فشرد و نوازش کرد. سر به زیر انداخت و بغض صدایش، قلبم را به آتش کشید. _ حلالم کن بانو! جملاتش سینه ام را سنگین می کرد و نفسم را سنگین‌تر. نمی‌توانستم پاسخ بدهم، حسی پر از دوست داشتن وجودم را می‌سوزاند. همان لحظه، دانیال آمد، میانمان قرار گرفت و دستهایش را بر شانه هایمان گذاشت. بغض امانم را بریده بود. خداحافظی سردی، حواله ی مرد روزهای عاشقی ام کردم و قدم برداشتم تا از آن دو جدا شوم. نگاهم به چشمان خسته اش افتاد؛ پر از غم بودند و خسته. قدم تند کردم و بی توجه به دانیال، روی پله های ورودی مهمانسرا ایستادم. نمی دانم چرا، اما دلم هوای تماشا داشت. چرخیدم تا یک بار دیگر ببینمش. صورتش زیبا و معصوم بود، با ریشی که حالا بلندتر از قبل، آشفتگی اش را به نمایش می‌گذاشت. خستگی در مویرگ های چشمانش موج می زد. دلم لرزید، برای لبخند مظلومانه اش. غم چهره اش آوار شد بر خرابه های قلبم. کاش دنیا می ایستاد. نگاهم را که دید، تبسمش جان گرفت. پا جفت کرد و دست کنار شقیقه اش گذاشت برای احترامی نظامی. با غروری بچگانه باز هم رو گرفتم از دلبری هایش. ⏪ ادامه دارد... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ 💓الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم💗 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 🍃🌸السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه و حجته علی عباده. 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ🥀 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 🌿اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ 💖سلام دوستان بزرگوار قرار روزانه رو با هم عهد میبندیم که عهد را بخوانیم. ☆ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌☆ ♡دعای عهد♡ 💠اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ 💠وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ 💠وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ 💠وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ 💠وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ 💠وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ 💠وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ 💠وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 💠اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ 💠وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ 💠وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ 💠یا حَىُّ یا قَیُّومُ 💠أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ 💠الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ 💠وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ 💠یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ 💠وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ 💠وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ 💠یا مُحْیِىَ الْمَوْتى 💠وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ 💠یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ 💠اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ 💠الْقائِمَ بِأَمْرِکَ 💠صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ 💠عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ 💠فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها 💠سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها 💠وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ 💠مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ 💠وَ مِدادَ کَلِماتِهِ 💠وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ 💠وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ 💠أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ 💠فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا 💠وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى 💠عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى 💠لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً 💠اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ 💠وَالذّابّینَ عَنْهُ 💠وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ 💠وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ 💠وَالْمُحامینَ عَنْهُ 💠وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ 💠وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 💠اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ 💠الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً 💠فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى 💠مُؤْتَزِراً کَفَنى 💠شاهِراً سَیْفى 💠مُجَرِّداً قَناتى 💠مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى 💠فِى الْحاضِرِ وَالْبادى 💠اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ 💠وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 💠وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ 💠وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ 💠وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ 💠وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ 💠وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ 💠وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ 💠وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 💠وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ 💠وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ 💠فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ 💠ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 💠بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ 💠فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ 💠وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک 💠َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ 💠وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 💠وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ 💠وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ 💠وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ 💠وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ 💠وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 💠وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ 💠مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ 💠اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ 💠مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ 💠وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ 💠وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ 💠اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ 💠عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ 💠وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ 💠إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً 💠وَ نَراهُ قَریباً 💠بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ 🔹آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج والعافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س) ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
💠 درسی از قرآن 🦋 راهکارهای زندگی 💠 جزء بیست و پنجم ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
🔴 دعای روز بیست و پنجم ماه رمضان 🔹 اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مُحِبّاً لِأَوْلِيَائِكَ، وَ مُعَادِيا لِأَعْدَائِكَ، مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِيَائِكَ، يَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِيِّينَ. 🔺 خدایا مرا در این ماه دلبسته اولیائت، و دشمن دشمنانت قرار ده، و آراسته به راه و روش خاتم پیامبرانت گردان، ای نگهدارنده دل های پیامبران. 🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 @Asheghanesahebzaman @Asheghanesahebzaman
هدایت شده از Z H
تندخوانی‌جزء 25۩معتزآقائی.mp3
4.05M
تند‌خوانی‌ جزء بیست و پنج قرآن کریم 🌱 با‌نوای‌‌ استاد‌ معتز‌آقائی‌🎤 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه‌ جایی که اصلا فکرشو نمی‌کنی خدا یه گل می‌کاره وسط باغچه‌ی غمات!🌱 امروز به دستهات و قلب مهربونت سخاوت رو بیاموز گاهی وقت‌ها برای نشستن لبخند روی لبهات باید لبخند رو به بقیه هدیه بِدی ... 🌻سلام صبحتون بخیر 🌺 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا در جاده های 🍃🌸 تنهای بی انتها نیست.. آنجا به دنبالش نگرد! خدا در قلبی است که برای او می تپد.. خدا در دستی است که به یاری می گیری در قلبی است که شاد می کنی ... و در لبخندی است که برای شـاد کردنِ دلی به لب می نشانی... خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن خدا در قلب توست...🍃🌸 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مهربانان🌷🍃 به آخرين يكشنبه از ماه فروردين خوش امديد امروزتان🍃🌷 پراز رنگ و بوی بهار تازگی و طراوت میدهد آرزومیکنم وجودتان🌷🍃 پرشودازعطر ورنگ خدا و امروزتان آکندہ شود ازهرچه زیبایی ست🌷 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷چشم بگشا تا طلوع آسمان پیدا شود☀️ 🌷اطلسی‌های زمان در هر نفس شیدا شود عطر یاس چشم‌هایت نور می‌بخشد به صبح☀️ از شمیم دیدگانت در دلم غوغا شود سلام ✋ صبحتون پر شور و نشاط🥰 یکشنبه تون پر از خبرهای خوب و یهویی‌های پرمهر و شاد🌷 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼در آخرین یکشنبه ماه مبارک رمضان 💖ازخدابراتون 🌼روزي مريم , قصرآسيه,  تقواي حسين, 💖قلب خديجه, دوستي فاطمه, جمال يوسف, 🌼ثروت قارون , حكمت لقمان , ملك سليمان, 💖صبرايوب , عدالت علي , حياي زينب, 🌼عمر نوح  وفاى ابالفضل 💖و محبت اهل بيت رسول الله (ص) را خواهانم  🙏 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️دعای حفظ شدن از فتنه های آخرالزمان ▫️ عبدالله‌ بن‌سنان یکی از یاران امام صادق (علیه‌السلام) نقل می کند روزی آن حضرت خطاب به ما فرمودند: "به زودی شبهه‌ای به شما روی خواهد آورد و شما نه پرچمی خواهید داشت که دیده شود و نه امامی که هدایت کند تنها کسانی‌از این شبهه نجات خواهند یافت که "دعای‌غریق" را بخوانند عرض کردیم آقـا دعای غریق چگونه است؟ فرمودند بگویید: "یا اللـهُ یـا رَحمـنُ یا رحیـمُ یا مُقَلِّبَ‌ القُلُـوبِ ثَبِّت قَلبِی عَلی دِینکَ" ای خدا ! ای بخشنده! ای بخشایشگر! ای کسی که قلب ها را دگرگون می‌ سازی! قلب مرا بر دینت پایدار فرما. (بحارالانوار، جلد ۹۲، ص ۳۲۶) ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌ ▫️پندهای جاودانی 💠 ناصرالدين شاه در برزخ يكی از شاگردان شيخ [رجبعلی خیاط] از ايشان درباره وضعيت ناصرالدين شاه قاجار در عالم برزخ، نقل كرده است: « روح ناصرالدین شاه را روز جمعه‌ای آزاد كرده بودند و شب شنبه او را با هل دادن به جايگاه خود می‌بردند، او با گريه به مأموران التماس میكرد و میگفت: «مرا نبريد!» هنگامی كه مرا ديد به من گفت: اگر می‌دانستم جايم اينجاست در دنيا خيال "خوشی" هم نمی‌كردم! » 📚 کیمیای محبت، آیت الله ری شهری(ره) ، ص ۶٠ ┈••┈•••°🦋°🌹°🦋°•••┈••┈ 🌺 قرآن کریم: " أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا ۖ لَٰكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ": "در آن روز که نزد ما می‌آیند، چه گوشهای شنوا و چه چشمهای بینایی پیدا می‌کنند! ولی این ستمگران امروز در گمراهی آشکارند." 📖 سوره مریم آیه ۳۸ 🌸 حدیث: عن علی عليه السلام : "أيُّها الناسُ غيرُ المَغفولِ عَنهُم ، والتارِكونَ المَأخوذَ مِنهُم ، مالي أراكُم عنِ اللّه ِ ذاهِبينَ ، وإلى غيرِهِ راغِبينَ؟ ! " : "اى مردمى كه از كار شما غافل نيستند و اى مردمى كه [خدا و اوامر او را] رها كرده ايد و [هر چه داريد] از شما گرفته مى شود ، چه شده است كه مى بينم از خدا رويگردان شده ايد و به غير او روى آورده ايد؟" 📚 نهج البلاغة : الخطبة ۱۷۵ - منتخب میزان الحکمة شماره ۱۴۳۴ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درگیری لفظی شدید کارشناسان صهیونیست در پخش زنده... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله): خوشا به حال كسى كه روز قيامت در نامه اعمالش ، زير هر گناهى جمله استغفراللّه يافت شود. 📚 بحار الأنوار ، ج۵ ، ص۳۲۹ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این چهار کار رو انجام بده 👌گره های زندگیت باز میشه 🎤 استاد ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
❌ آبنبات‌هایی با طعم سوسک، کرم خاکی، مورچه و... در ونکوور #کانادا مراقب باشید، به زودی دست کودکانمان ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
🔔 جدید ⭕️ مواد لازم برای از بین بردن در جامعه☝️ 🔅 برای دوستان خود فوروارد کنید و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هدایت شده از Z H
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به زودی در سراسر کشور این نماهنگ پخش بشه یه صلوات بفرست🌿 قاسم نبودی ببینی قدس آزاد گشته 🌿⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
🌸آخرین يکشنبه فروردین را 💗معطر  می کنیم به 🌸عطر دل نشین صلوات 💗بر محمد و آل محمد(ص) 🌸اَللّٰهُـمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
🌸آخرین يکشنبه فروردین را 💗معطر  می کنیم به 🌸عطر دل نشین صلوات 💗بر محمد و آل محمد(ص) 🌸اَللّٰهُـمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فرمول ۱۰ برابری افزایش حافظه زندگی 🎙 داوود نژاد 🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 @Asheghanesahebzaman @Asheghanesahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸تاظهورررررر راهی نمانده 🌸🍃 🎬 «جهنمتو خاموش کن» 👤 استاد رائفی پور 📜 روایت عجیب و قابل تأمل سید بن طاووس... 🔺 امام زمان برای ما دعا میکنن و برای گناهان شیعیان آمرزش می‌طلبن. 🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 @Asheghanesahebzaman @Asheghanesahebzaman
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ 💓الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم💗 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 🍃🌸السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه و حجته علی عباده. 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ🥀 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 🌿اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e