eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
36.8هزار ویدیو
133 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
📚⃟﷽჻ᭂ࿐🌸🍃 ༺🌸نم نم عشـ💞ـق🌸༻ سلام دوستان و بزرگواران داستانی زیبا از داستانهای واقعی براتون ارسال میکنم امیدوارم لذت ببرید وووو قدر خانواده های شهدا و امنیت رو بهتر درک کنیم +چیییی بابا؟؟؟؟؟بگو که شوخیه _نه دخترم شوخی نیست.. به قیافه جدی بابا نگاه کردم..چی میگفت؟؟؟من؟ بشم؟؟؟اونم برای ازدواج بااون ؟ عمممممرا _بابا اخه شمارو به مسیح قسم چیشده؟ داستانی ... ✍🏻محیا موسوی @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌸🍃
📚⃟﷽჻ᭂ࿐🌸🍃 🍃🌸نم نم عشـ💞ـق🌸🍃 قسمت7 مهسو توشوک حرفاش بودم.. دختر مدیرعامل پرند؟؟ینی طناز؟همون پلانکتون خودمون؟؟؟ قتتتل؟بافکرش مو به تنم سیخ شد.. با درموندگی به ناجیم نگاه کردم که لبخند مطمئنی زد و گفت: _من قول میدم همه چی خوب پیش میره.به شرطی که شماهم کمال همکاریو با ماداشته باشین... سرمو انداختم پایین ولی با یادآوری چیزی سریع گفتم: +حتمابایدمسلمون شم؟؟؟ _بله،وگرنه ازدواجمون صحیح نیست...منم برام سخته که با یه خانوم نامحرم...متوجهین که؟البته میفهمم که براتون سخته ولی خب...برای نجات جونتونه... +باشه،میفهمم لبخندی زد و گفت: _برای امشب بسه.بریم پایین و جواب مثبتو اعلام کنیم.حرفای دیگه هم بعد عقد میگیم ان شاء الله از جام بلند شدم و گفتم +اوکی بریم و جلوتر رفتم دم در تعارف زدم که گفت _خانما مقدم ترن و دستشو به نشونه احترام دراز کرد با لبخند محوی ازاتاق اومدم بیرون و اون هم کنارم راه میرفت.. پایین که رسیدیم پدرش گفت _خب شیرینی رو بخوریم یا نه دخترم؟ سرموانداختم پایین ،برای اولین بار گرمای خجالتوحس میکردم.. باصدای آرومی گفتم:هرچی پدرم بگن که پشت بند حرف من صدای دست افراد و کِل کشیدن یاسمن خواهر یاسربلندشد... بعدازتعیین مهریه و شیربها قصدرفتن کردن که یاسر شماره منوگرفت و گفت فردامیادتابریم برای آزمایش... بعدازرفتن مهمونا داشتم از پله ها بالا می‌رفتم که با صدای بغض دار مهیار برگشتم: _آی جوجه رنگی؟داری عروس میشی بازم داداشیو دوس نداری؟ نمیدونم چرا با این حرفش کل نفرتم ازش دودشد رفت هوا... شاید چون ازین به بعد قراربود منم دینم بااون یکی بشه..هرچند بدون عقیده..بااجبار... خودمو توبغلش انداختم واجازه دادم اشکام جاری بشن +دلم برات تنگ شده بود زشتو _منم همینطور پرنسسم بعداز یکمی دردودل با آقاداداش رفتم توی اتاقم و بعدازتعویض لباس و مسواک زدن رفتم تو رختخواب که صدای پیامک گوشیم اومد که از یه شماره ناشناس بود نوشته بود: «سلام صبح ساعت هفت آماده وحاضر دم درباشیدلطفا.. ازبدقولی متنفرم سیدیاسر» واه واه چه مغرور...چه تاکیدیم روی سیدبودنش داره..لوووس زنگ بیدارباش رو تنظیم کردم .... ... ✍🏻 @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌸🍃
📚⃟﷽჻ᭂ࿐🌸🍃 🍃🌸نم نم عشـ💞ـق🌸🍃 قسمت8 مهســو باصدای آلارم گوشیم ازخواب خوش پریدم... شروع کردم فحش دادن به یاسر... _توووروحت پسر آخخخخ پام محکم گیر کرد ب تخت خواب و با کله شوت شدم روزمین... آخ ننه... توی سرویس اتاقم دست و صورتم وشستم و کمدلباسامو باز کردم.. یه مانتوی سرمه ای تا روی زانو پوشیدم که روی آستیناش و روی جیباش پاپیون سفید داشت و همین بانمکش کرده بود.هم ساده بود هم شیک. شلوار جین سرمه ایم رو هم پوشیدم یه شال سفید سرمه ای ازتوی کشو درآوردم و یه مدل خوشگل بستم چتریهامم ریختم بیرون.. آرایشم که نیاز ندارم فقط یکم برق لب زدم و چون چشمام پف داشت یه ریزه خط چشم. خخخ مهسو پرو آرایش نکردی مثلا؟ وجدان جان ببندش.اینجور اون بچه سید فکر میکنه ازش ترسیدم .والااااا کفشای عروسکیه سفیدم که پاپیون سرمه ای داشت رو پام کردم و یه کیف ستش هم برداشتم گوشیمم که عضوجدانشدنی از بدن بزرگوارم بود. خخخخ ازپله ها رفتم پایین دیدم مهیار داره میلمبونه _خفه‌نشی برادر بااین حرفم یهوپریدگلوش مامان:آروم گل پسرم چی شدی عزیزم؟ _اَییییی مامان من دخترم نه این چنار... صبحانه نخوردم چون نمیدونستم باید ناشتاباشم یا نه... با صدای زنگ تماس گوشیم رشته افکارم پاره شد و: _بله یاسر:سلام.پایین‌منتظرم.دودقیقه‌دیگه میبینمتون‌ یاعلی اصلا نذاشت حرف بزنممما چه امر و نهی هم میکنه،اصلا حالا که اینجوره دیر میرم.. والا،به من میگن مهسو خانم.بعععله بعد از یک ربع رفتم از خونه بیرون ولی با بازکردن در از دیدن تصویر روبروم حسابی جا خوردم... ... ✍🏻 @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺امروز دعا کنیم خوشی ببارد 🌨 و صلح باشد و عشق♥️ که زمین جای قشنگتری شود برای زندگی♥️ الهی که امروز همه با آرامش زندگی کنند🌺🍃 . 🌺با شاد بودن ، زیبا بودن رنگی بودن , دل به خدا سپردن هم می توان بهشت را حس کرد، کافیست خوب باشیم و مهربان ..♥️ ♥️ 🌿🍃🌺 🍃🌺🌱🌷🌿🍃♥️
💫 برای خوشبختی باید ؛ ♻️ توکل بہ خدا داشٺ به وسعت عالم. ♻️ تفکر مثبت داشٺ به تعداد هر فکر. ♻️ تدبیر مناسب داشٺ به تعداد هر اقدام. ♻️ صبر و تحمل داشٺ در کل مسیر زندگی.
تمام دنیا را بگردی هیچکس جز "مادر" دوستت نخواهد داشت از آن دوست داشتن‌ های تمام نشدنی تمام دنیا را بگردی هیچکس جز "پدر" غصه دار غم هایت نیست پس دنیا را به پایشان بریز...
گاهی از بس مهربونی همه میگن اینکه ناراحت نمیشه اگرم بشه زود از دلش در میاد! اونجاست که هر طور دوست دارند، با تو رفتار میکنند و نادیده گرفته میشی! مهربونی خوبه اما به جا و به اندازه
هم‌اکنون، از هم‌اکنون داد بِستان که اکنون است بی‌شک، زندگانی مکن هرگز حوالت سوی فردا که حال و قصّه‌ی فردا ندانی ®🌸🍃
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌لذت شعر به آن است که والا باشد 🔹‌هدف شعر ظهور گل زهـــــرا باشد 🔹‌جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان 🔹‌علت هستی ما حضرت مـولا باشد
(💚 برای خوبان ارسال کنید) حضرت لقمان عليه السلام: عَلَيْكَ بِقَبُولِ الْمَوْعِظَةِ وَالْعَمَلِ بِها فَإِنَّها عِندَ الْمُؤْمِنِ أَحْلى مِنَالْعَسَلِ الشَّهْدِ وعَلَى الْمُنافِقِ أَثْقَلُ مِنْ صُعُودِ الدَّرَجَةِ عَلَى الشَّيْخِ الْكَبيرِ موعظه را بپذير و به آن عمل كن، زيرا موعظه نزد مؤمن از عسل ناب شيرين تر است وبراى منافق از بالا رفتن از پله بر پير مرد كهنسال دشوارتر است اعلام الدين، صفحه79
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ صادق علیه‌السلام فرمودند: افضل اعمال (سه چیز است): نماز اول وقت، نیکی و محبت به والدین و جهاد در راه خدا.✨