💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
🔘 داستان کوتاه
مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند
وقتي گروه نجات زن جوان را زير آوار پيدا کرد , او مرده بود اما کمک رسانان زير نور چراغ قوه چيز عجيبي ديدند.زن با حالتي عجيب به زمين افتاده , زانو زده و حالت بدنش زير فشار اوار کاملا تعقيير يافته بود . ناجيان تلاش مي کردند جنازه را بيرون بياورند که گرماي موجودي ظريف را احساس کردند . چند ثانيه بعد سرپرست گروه ديوانه وار فرياد زد :بياييد , زود بياييد ! يک بچه اينجاست . . بچه زنده است .
وقتي اوار از روي جنازه مادر کنار رفت دختر سه_چهار ماهه اي از زير ان بيرون کشيده شد . . نوزاد کاملا سالم و در خواب عميق بود . مردم وقتي بچه را بغل کردند , يک تلفن همراه از لباسش به زمين افتاد که روي صفحه شکسته ان اين پيام ديده ميشد : عزيزم , اگر زنده ماندي , هيچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامي وجودش دوستت داشت
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
عجایب آفرینش
پرنده نوک شاخ جفت خود را زندانی می کند!!!
پرنده «نوک شاخ» یا «منقار شاخی» خانواده ای از پرنده ها هستند که در مناطق گرم و نیمه گرم آفریقا و آسیا زندگی می کنند. این پرنده ها که انواع مختلفی دارند، نوک بلند و خمیده ای مانند شاخ دارند که بعضی از آنها روی نوک شان یک برآمدگی دیگر مانند کاکُل وجود دارد. «برآمدگی روی منقار آنها به طرز عجیبی در انتها برمی گردد و تا حدودی به شاخ کرگدن شباهت دارد.»
این پرندگان قدی بین 90 تا 130 سانتی متر دارند.
بعضی از انواع نوک شاخ ها می توانند غذایی که شکار کرده اند را مدتی در کیسه ای جلو گلویشان نگه دارند و بعداً بخورند. غذای آنها انواع خزندگان، حشرات، حلزون، قورباغه و حتی خرگوش است.
منقار این پرندگان به خاطر شکلی که دارد سنگین است و به همین خاطر خداوند مهره اول و دوم گردن آنها را به هم چسبانده و یکی کرده تا نگه داشتن سر و منقار برایشان راحت تر باشد.
منقار شاخی ها معمولاً آشیانه های خود را در درختان تو خالی درست می کنند.
وقتی که پرنده ماده تخم می گذارد و روی آنها می خوابد، پرنده نر برای اینکه شکارچی ها به جفت او و تخم هایش آسیب نزنند؛ سوراخ ورودی لانه را با گِل می پوشاند. پرنده نر تا چند هفته از یک سوراخ کوچک به جفت خود و جوجه های کوچک غذا می رساند. وقتی جوجه ها بزرگ شدند و پر درآوردند با منقار بزرگ و قوی خود ورودی لانه شان را باز می کنند و بیرون می روند.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
🔴ارتباط عاطفی با انسان یا سگ؟ انتخاب با شماست...
✍یکی از ترفندهای اصلی رسانههای معاند برای استحالهی فرهنگی و دینزدایی، ترویج ارتباط عمیق عاطفی با سگهاست...
زیرا پس از همزیستی نزدیک و ایجاد وابستگی به این حیوان نجس، افراد #سگ_باز بصورت ناخودآگاه و بتدریج دچار #ناهماهنگی_شناختی شده و در دوراهی پایبندی به اسلام و ادامهی ارتباط با سگ قرار میگیرند...
در این شرایط، غالبا برای کاهش تنشهای شناختی خود، پایبندی به اسلام را کاهش داده و یا کاملا ترک اسلام و احکام میکنند!
برای امتحان، کافی است از کسانی که سابقهی سگبازی طولانی دارند بپرسید نظرشان در مورد اسلام و خدای اسلام چیست...
از پاسخهایشان متحیر شده و متوجه خواهید شد که حکمت حکم نجاست سگ و لزوم حفظ حریم با آن چه بوده است!
👤 محمد جوانی⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
🌏حرکت زمين و کوهها🌍
وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ
كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ
(نمل/ 88)
«كوهها را ميبيني و آنها را ساكن و جامد ميپنداري، در حالي كه مانند ابر در حركتند. اين صنع و آفرينش خداوندي است كه همه چيز را متقن آفريده است. او از كارهايي كه شما انجام ميدهيد، آگاه است».
نكته علمي👇
👈تشبيه به حركت ابرها متناسب حركات يكنواخت و نرم و بدون سر و صداست.
👈حرکت کوهها که باعث ایجاد گسل ها و زلزله ها و کوتاه و بلند شدن ارتفاع کوهها می شود.
👈كوهها كه ما آنها را ساكن ميپنداريم، با سرعت زياد در حركتند. مسلّماً حركت كوهها بدون حركت زمينهاي ديگر كه به آنها متصل است، معني ندارد و به اين ترتيب معني آيه چنين ميشود كه زمين با سرعت حركت ميكند، همچون حركت ابرها. سرعت سير حركت زمين به دور خود نزديك به 30 كيلومتر در هر دقيقه است و سرعت سير آن در حركت انتقالي به دور آفتاب از اين هم بيشتر است
نخستين دانشمنداني كه حركت كره زمين را كشف كردند، گاليله ايتاليایي و كپرنيك لهستاني بودند كه در اواخر قرن 16م به بعد اين عقيده را برملا کردند، با این حال میبینیم که قرآن مجيد حدود يكهزار سال قبل از آن دو، پرده از روي اين حقيقت برداشت
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
آرزوهاى يك برادر
ابو زكريا يحيى بن معاذ،واعظ و زاهد نامدار، در بلخ زيست و به سال 258 ه.ق در نيشابور درگذشت. بيشتر بر مسلك اميد بود تا طريقت بيم . در وعظ و منبر، بيانى مؤثر و نافذ داشت و سخنش، بسيارى از مردم را به راه صواب كشاند. برخى گفتهاند:
خداوند، دو يحيى داشت: يكى از انبيا و يكى از اوليا .
يحيى، برادرى داشت كه براى عبادت و اعتكاف به مكه رفته بود، از مكه نامهاى براى يحيى نوشت؛ بدين شرح:
برادر!من، سه آرزو داشتم كه از آنها، دو تا اجابت شده و يكى مانده است:
نخست اين كه از خداوند، خواسته بودم كه مرگ مرا در مكانى مقدس قرار دهد و اكنون در مكه هستم و مىمانم تا بميرم.
دوم آن كه هميشه از خدا مىخواستم كه كنيزى شايسته نصيب من كند تا وسايل عبادت مرا فراهم سازد و به من در اين راه، خدمت كند .
اكنون به چنين كنيزى دست يافتهام و او مرا در اين راه، بسيار كمك و خدمت مىكنم.
آرزوى سوم آن است كه پيش از مرگ، تو را ببينم. اميدم آن است كه به اين آرزو نيز برسم .
يحيى در پاسخ برادر، نوشت:
نوشته بودى كه آرزو دارى در بهترين مكان باشى و در همان جا، دعوت حق را لبيك گويى .
تو بهترين خلق خدا شو، در هر جا كه مىخواهى باش و هر جا كه خواهى، مرگ را به استقبال برو . مكان به انسان عزيز مىشود، نه انسان به مكان. نيز گفته بودى كه تو را خادمى است كه آرزوى آن را داشتى . اگر تو را فتوت و جوانمردى بود، خادم حق را خادم خود نمىكردى و از خدمت حق باز نمىداشتى .
جوانمردان، آرزو مىكنند كه خادم باشند، نه آن كه ديگران خادم آنان باشند . بنده، بايد بندگى كند، نه رئيسى .
اما آرزوى سوم تو اين بود كه مرا ببينى . اگر تو را از خداى عزوجل خبرى بود، از من تو را ياد نمىآمد . آن جا كه تو هستى، مقام ابراهيم است؛ يعنى جايى است كه پدر، پسر را به مسلخ برد تا سر ببرد؛ تو آرزوى برادر مىكنى؟!
اگر آن جا خدا را يافتى، من به چه كار تو مىآيم، و اگر نيافتى، از من تو را چه سود؟ و السلام .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸آبشار نمکی اونم در دل کویر خور_بیابانک
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
بهلول در خرابهای مسکن داشت و جنب آن خرابه کفشدوزی دکان داشت که پنجرهای از کفشدوزی به خرابه بود. بهلول چند درهمی ذخیره نموده بود و آنها را در زیر خاک پنهان کرده و گهگاه پولها را بیرون آورده و به قدر احتیاج از آنها بر میداشت. از قضا روزی به پول احتیاج داشت؛ رفت و جای پولها را زیر و رو نمود، اثری از پولها ندید. فهمید که پولها را همان کفشدوز که پنجره دکان او رو به خرابه است برده است.
بدون آنکه سر و صدایی کند نزد او رفت و کنار او نشست و بنا نمود از هر دری سخن گفتن و خوب که سر کفشدوز را گرم کرد، آنگاه گفت: رفیق عزیز برای من حسابی بنما.
کفشدوز گفت: بگو تا حساب کنم.
بهلول اسم چند خرابه و محل را برد و اسم هر محل را که میبرد مبلغی هم ذکر مینمود تا آخر و آخرین مرتبه گفت: در این خرابه هم که من منزل دارم فلان مبلغ. بعد جمع حسابها را از کفشدوز پرسید که دو هزار دینار میشد.
بهلول تأملی نمود و بعد گفت: رفیق عزیز الحال میخواهم یک مشورت هم از تو بنمایم.
کفشدوز گفت: بکن.
بهلول گفت: میخواهم این پولها را که در جاهای دیگر پنهان نمودهام تمامی را در همین خرابه که منزل دارم پنهان نمایم آیا صلاح است یا خیر؟
کفشدوز گفت: بسیار فکر خوب و عالی است و تمام پولهایی را که در جاهای دیگر داری در این منزل پنهان نما.
بهلول گفت: پس فرمایش تو را قبول مینمایم و میروم تا تمام پولها را بردارم و بیاورم و در همین خرابه پنهان نمایم و این را بگفت و فوراً از نزد کفشدوز دور شد.
کفشدوز با خود گفت: خوب است این مختصر پولی را که از زیر خاک بیرون آوردهام سرجای خود بگذارم؛ بعد که بهلول تمامی پولها را آورد به یکباره محل آنها را پیدا نمایم و تمام پولهای او را بردارم. با این فکر تمام پولهایی را که از بهلول ربوده بود سر جایش گذاشت. پس از چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پولها را نگاه کرد دید که کفشدوز پولها را باز آورده و سر جای خود گذارده است. پولها را برداشت و شکر خدای را به جای آورد و آن خرابه را ترک نمود و به محل دیگری رفت ولی کفشدوز هرچه انتظار بهلول را میکشید اثری از او نمیدید.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
دیزی غلتیده درش را پیدا كرده
این مثل در موردی گفته میشود كه دو نفر از حیث اخلاق و رفتار با هم خیلی جور دربیایند.
در زمانهای قدیم مردی عالم و دانا به شهری میرفت. در راه یك مرد عامی با او همراه شد. مرد دانا از او پرسید: تو مرا خواهی برد یا من ترا؟ مرد فكری كرد و گفت: "چه سؤال احمقانهای اینكه دیگر من و تو ندارد. هر دو داریم میرویم. دانشمند خاموش شد. پس از طی مقداری راه به قبرستانی رسیدند. دانشمند اشاره به گورها كرد و پرسید: اینها مردهاند یا زندهاند؟ دومی باز سری جنباند و گفت: خب میبینی كه همه مردهاند. اگر زنده بودند كه پا میشدند و میرفتند خانههایشان و بعد با خود گفت: امروز با چه مرد احمقی همسفرم. مرد دانشمند دوباره خاموش شد. به راه ادامه دادند تا نزدیكیهای شهر دیدند كه مردم شهر گندمهای سنبلهدار را در یك جا انباشتهاند. دانشمند از مرد پرسید: مردم شهر این گندمها را خوردهاند؟ مرد گفت: شما چقدر سؤالهای بیسر و ته از آدم میكنید میبینید كه همهاش اینجاست. اگر خورده بودند كه اینجا نبود. دانشمند دیگر حرفی نزد تا به شهر رسیدند و دانشمند میهمان آن مرد شد.
مرد پیش زن و دخترش رفت و گفت: امروز یك میهمان خل و دیوانهای به خانه آوردهام كه حرفهای عجیب و غریب و بیسر و ته میزند. دختر او كه از عاقلترین دختران زمان خود بود از پدرش پرسید: "پدرجان میهمان چه سؤالهایی از شما كرده است؟ مرد گفت: وقتی راه افتادیم از من پرسید كه تو مرا میبری یا من ترا ببرم؟ دختر گفت: "منظورش این بوده كه تو در راه قصه و حكایت خواهی گفت تا مشغول باشیم و رنج راه را حس نكنیم یا من بگویم؟" مرد انگشتی را گزید و تعجب كرد.
دختر گفت: سؤال دومش چه بود؟ مرد گفت: وقتی به قبرستان رسیدیم از من پرسید اینها مردهاند یا زندهاند؟ دختر گفت: منظورش این بوده كه آنها نام نیك از خود به جا گذاشتهاند یا نه؟ اگر نام نیك از خود گذاشته باشند زندهاند وگرنه مرده حقیقی هستند. مرد بیشتر تعجب كرد و سؤال سوم را گفت و دختر جواب داد: منظورش این بوده كه گندمها را قبلاً فروختهاند و پولش را خرج كردهاند یا نه؟ مرد شرم زده شد و پیش میهمان آمد و جواب سؤالها را گفت.
مرد دانشمند پرسید: جواب این سؤالها را چه كسی گفت؟ مرد جواب داد: دخترم. دانشمند از دختر او خواستگاری كرد و همان شب دختر را به عقد خود درآورد. وقتی مردم این قصه را شنیدند گفتند: گودوش دیغیر لانیب دوواغین تاپیب.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبری پرنده بهشتی دم سیمی
"وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ ۚ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ
و هر جنبندهای در زمین و هر پرندهای در هوا که به دو بال پرواز میکند همگی طایفههایی مانند شما (نوع بشر) هستند. ما در کتاب (آفرینش، بیان) هیچ چیز را فرو گذار نکردیم، آن گاه همه به سوی پروردگار خود محشور میشوند.
انعام –38]
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
#داستان_آموزنده
🔴عجب و خودبینی هرگز
بزنطى از اصحاب على بن موسى الرضا عليه السلام بود. مى گويد: شبى حضرت رضا عليه السسلام درازگوش خود را براى من فرستاد كه به محضرش شرفياب شوم . در محلى به نام حرباء حضورش رسيدم . تمام شب را با آن حضرت بودم . بعد شام آوردند. و پس از صرف شام به من فرمود: مى خوابى ؟
عرض كردم : بلى ! دستور داد بستر آوردند. حضرت برخاست تا از بام به زير برود، فرمود: خداوند شبت را با عافيت بگذراند!
وقتى حضرت رفت ، با خود گفتم : من امشب از اين بزرگمرد به كرامتى دست يافتم كه هرگز احدى به آن نايل نشده است .
ناگاه صدايى را شنيدم كه گفت : اى احمد!و ندانستم كه صاحب صدا كيست . چون نزد من آمد، ديدم يكى از خدمتگزاران امام عليه السلام است ،
به من گفت : مولاى خود را اجابت كن .
برخاستم كه از پله هاى بام به زير روم . ديدم كه امام از پله ها بالا مى آيد. چون به من رسيد فرمود:
دستت را بياور! وقتى دستم را پيش آوردم ، دستم را گرفت و فشرد؛
سپس فرمود: صعصعة بن صوحان ! از اصحاب على عليه السلام بود، بيمار شد. حضرت به عيادتش رفت .
وقتى خواست از نزد او برخيزد، فرمود: اى صعصعه ! عيادت مرا مايه افتخارت قرار ندهى .
در فكر خودت باش !چون ممكن بود بزنطى هم از پذيرايى آن حضرت دچار عجب شود، به وى فرمود: هم اكنون جريان صعصعه براى تو پيش آمده است ، مواظب باش كه اين امر تو را غافل نكند و انديشه عجب ، در تو راه نيابد. سپس امام عليه السلام از بزنطى خداحافظى نمود و او را به حال خود گذاشت
📚شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 172.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e