💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی فردی خودنما و متکبر که خود را فیلسوف دَهر می‌پنداشت، به بهلول گفت: آدم احمق کسی است که به چیزی اطمینان کامل داشته باشد ... بهلول پرسید: تو مطمئنی؟ گفت: آری کاملاً مطمئنم....! ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e

💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. 💐برایم دیگر دست گل نیاور پیرترین متولی یک گورستان خلوت و دورافتاده هر ماه چکی از یک زن رنجور که در بیمارستان یکی از شهرهای نزدیک بستری بود دریافت میکرد.متولی گورستان این چک را برای خرید دسته گل برای آرامگاه پسر این زن ،پسری که حدودا دوسال پیش در اثر تصادف رانندگی کشته شده بود ،هزینه می کرد. روزی اتومبیلی وارد گورستان شد و در مقابل ساختمان اداری پشیده از پیچک توقف کرد مردی پشت فرمان بود وپیرزنی رنگ پریده با چشمانی نیمه بسته در صندلی عقب نشسته بود . راننده رو به متولی گفت:خانم مریض هستند وقادر به راه رفتن نیستند از شما خواهش میکنم که باما تا سر قبر پسر این خانم بیایید .ایشان اینطور میل دارند همانطور که میبینید ایشان در آستانه مرگ هستند واز من به عنوان یک دوست خانوادگی خواسته اند تا او را سر قبر پسرشان بیاورم تا مگر آخرین بار نگاهی بر سر قبر پسرشان بیاندازند . متولی پرسید :ایشون خانم ویلسون هستند درسته؟ راننده سرش را به حالت تصدیق تکان داد. «بله میشناسمشون ایشون همون خانمی هستند که هر ماه برای من یه چک میفرستند تا گل بخرم وسر قبر پسرشان بگذارم»متولی به دنبال راننده راه افتاد ودر صندلی عقب ماشین کنار خانم جای گرفت .او نحیف ولاغر بود وعملا چندان فاصله ای با مرگ نداشت. ولی چشمان سیاه وحزن انگیز او حکایت از یه رنجشش عمیق پنهانی وکهنه داشت. پیرزن به نجوا گفت:من ویلسون هستم طی ماه های گذشته یه چکی....... «بله میشناسمتون،من طبق فرمایش شما عمل کرده ام» پیرزن ادامه داد:علت آمدنم اینجا این است که طبق گفته چندین دکتر چند هفته بیشتر از عمر من باقی نمانده است.من از مردن ناراحت نیستم چون چیزی نمانده که من به خاطر آن زندگی کنم ,اما دلم میخواست قبل از اینکه بمیرم برای آخرین بار به دیدار پسرم بیایم واز شما خواهش کنم که طبق روال گذشته برای پسرم گل بخری. او خسته و فرسوده به نظر می رسید وصحبت کردن انرژی او را تحلیل برده بود .اتو مبیل به راه افتاد واز یک جاده باریک وشنی به طرف قبر نزدیک شد . موقعی که آنها به قبر پسر رسیدند ،پیر زن با سعی و تلاش فراوان خودش را کمی بالا کشاند واز میان پنجره اتومبیل به قبر پسرش خیره شد . در این لحظات هیچ صدای جز صدای جیک جیک پرندگانی که روی درختان بلند و قدیمی گورستان از شاخه ای به شاخه ای میپریدند به گوش نمیرسید . سرانجام متولی لب به سخن گشود وگفت :میدونی خانم ،من همیشه از بابت اینکه شما برای خرید دسته گل برایم پول می فرستید تاسف می خوردم اول چنین به نظر میرسید که پیر زن صدای او را نمی شنود اما پس از لحظه ای به آرامی به طرف متولی برگشت وبه نجوا گفت:ببخشید شما واقعا متوجه حرف هایی که میزنی هستید؟پسر من..... متولی به نرمی گفت:بله متوجه حرف هایم هستم،اما ببینید من عضو گروهی از کلیسا هستم که هر هفته سری به بیمارستان ها یتیم خانه ها زندانها میزنند.در این مکان ها انسانهای زنده ای وجود دارند که نیاز به شادمانی دارندواکثر قریب به اتفاق آنها عاشق انواع گل هستند افرادی که قادر به دیدن و بوییدن گل هستند تو اون قبری که اونجا هست هیچ انسان زنده ای نیست هیچ موجودی نیست که قادر به دیدن و بوییدن گل باشد... پیر زن پاسخی نداد و همچنان خیره به آرامگاه پسرش مینگریست.پس از زمانی که به نظر به درازای چندین ساعت میرسید،پیرزن دستش را بلند کرد و راننده آن دو را به ساختمان متولی بازگرداند، متولی از اتومبیل پیاده شد وبدون اینکه کلمه آی رد و بدل شود اتومبیل به راه آورد . متولی باخود اندیشید :ناراحتش  کردم ،نباید اون حرفهارو میزدم. چند ماه بعد متولی از دیدن مجدد پیرزن بهت زده شد،این بار راننده ای در میان نبود.پیرزن خود پشت فرمان نشسته بود ،متولی آنچه را که میدید باور نداشت. پیرزن به متولی گفت:تو در مورد دسته گل ها حق داشتی ،به همین خاطرم دیگه برات چک نمیفرستادم.پس از اینکه به بیمارستان برگشتم ،نمیتوانستم حرف هایت را از مغزم خارج کنم.به همین خاطر شروع به خریدن گل برای بیماران تنها وبی کس کردم .مشاهده شادمانی آنها از دریافت گل ،آن هم از دست یک غریبه احساسی از وجد وغرور در وجودم پدید آورد .دسته های گل آنها را شادمان میکرد اما بیشتر از خود آنها این من بودم که شادمان میشدم .او اینچنین به سخن خود ادامه داد:دکترها از معالجه ناگهانی من  سر در نمیاورند ،اما خود من چرا! برگرفته شده از کتاب سوپ جوجه برای تقویت روح .... ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e

💕پروردگارا 🌸چه زیبا روزی شود 💕همراه با خورشید 🌸به تو سلام کنیم 💕و نام تو را نجوا کنیم 🌸و آرام بگیریم 🌸روزمان رابا توکل بر 💕نام زیبایت آغازمی کنیم 🌸💕بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ💕🌸

💐الهی تو این گردش روزگار 💞هر چی غم و ناراحتی 💐ازتـون دور بشه 💞و هر چی خوبی و قشنگیه 💐نصیب لحظه هاتون بشه 💞زندگیتون بر وفق مراد تقـــدیم بـه شمـــا💐 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e

در روزهای سرد برفی به فکر پرندگان هم باشیم

📚 شش نصیحت از #مولانا 1⃣ درپوشیدن خطای دیگران شب باش 2⃣ درمهر و دوستی همچون خورشید 3⃣ درهنگام خشم و غضب کوه 4⃣ درسخاوت و یاری به دیگران رود 5⃣ در کنـار آمـدن با دیگـران دریا 6⃣ و خودت باش آنگونه که هستی ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e

وقتی از هنر حرف میزنیم دقیقا منظورمون اینه👌😍 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e

👈 مطالعات روانشناسی نشان داده اند که افراد با گروه های خونی متفاوت ممکن است خلق و خو های خاصی داشته باشند. ⁉ اما گروه خونی شما چیست؟ A+👇 👊دیکتاتور👊 A-👇 😎آرام😎 B+👇 😣حساس😣 B- 👇 😡عصبی😡 AB+👇 🤓جذاب🤓 AB-👇 ☹️خودخواه☹️ O+👇 😘مهربان😘 O-👇 🤗بخشنده🤗 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e

😃 🦢ببینید این غاز برای دیدن  صاحبش چیکار میکنه عشق   وفاداری

آشپزی در طبیعت 😋😊😋😊

سس مایونز خونگی😍😋 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e

گل رز روے آلوئه ورا 👍🏻💯🌵🌹🌵🌹 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e