کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌻 🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 📚رمان #از_من_تا_فاطمه قسمت ۲۹ #هوالعشق - خوشوقتم زینب جان، من فاطمه پایدار هستم
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌻
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻
📚رمان #از_من_تا_فاطمه
قسمت ۳۰
#هوالعشق
#نفس_های_رفتن
بعد از آن همه نبودن های علی،خودش آمد و گفت برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده،تمام بالا دستی هایش به او میگویند که سید معطل چه هستی؟زمانی که به خانه آمد هیچ چیزی نگفت،
اما مشخص بود فکرش آشفته است، به پیشنهاد علی آبگوشتی را که درست کرده بودم در حیاط خوردیم، هنوز غذا تمام نشده بود که گفت:
- فاطمه؟
نگاهش رنگ عجیبی داشته، دلم سوخت، برای خودم و خودش
- جانم؟
سرش را پاین انداخت و دستی به موهایش کشید و گفت:
- جانت سلامت، ام.... یه چیزیو باید بهت بگم، یادته قول دادیم همیشه حرف دلمونو بهم بزنیم تا اروم شیم؟ حالا میخوام بهت بگم چی تو دلمه؛
منتظر نگاهش میکردم، انگار میدانستم میخواهد چه حرفی بزند...
- ببین خانومم یه مدت نمیتونیم همو ببینیم،البته بگما میشه باهات تلفنی صحبت میکنم، یه ماموریته،یه ماموریت واجب دینیه، الان به من نیازه خانوم، هم برای مهارتای رزمی هم برای اطلاعات ؛ میدونی که چی میگم؟؟
همانطور بی حرف نگاهش کردم، ارام،بی روح و نگران.
- فاطمه جان، این یه کاریه که کسایی که میتونن باید انجام بدن و جلو بیان عزیز دلم؛ خب؟
سکوت...
- فاطمه تروخداااا اینطور نباش،تو اگر راضی نباشی من قدم از قدم بر نمیدارم زهرای من؛ خودتم خوب میدونی چقدر برام سخته، اما ما با توکل به خدا و شهدا و ائمه زندگیمونو شروع کردیم, حالا هم باید خدمت کنیم بهشون،فاطمه ی من؟
لحظه ای فکر نبود علی اتش جانم شد که لب باز کردم و گفتم:
- علی، من بدون تو چی کنم؟
- فاطمه .. من هستم فقط..
-فقط چیییییییییییییییی علی؟؟؟؟؟ فقط باید تو خونه منتظر بمونم تا یه خبر بد بهم برسه؟ خبر برسه تمام زندگیم رفته؟ هاااااااا علی چیکار میکنی با دل من؟ بخدا طاقت ندارم علی، بخدا..
داد میزدم و جملاتم را میگفتم، هق هقم سر گرفته بود، قاشقم را که هنوز در دستم مانده بود در بشقاب رها کردم و دستانم را روی صورتم گذاشتم و شانه هایم میلرزید، دستی را روی شانه ام احساس کردم،علی کنارم نشست و سرم را در اغوش گرفت و نوازش کرد و هیچ نگفت،عادتش بود هیچ چیز نمیگفت تا آرام شوم بعد صحبت کند، کم کم گریه ام بند امد و سرم را از دستان قدرتمندش بیرون اوردم،با آن چشم های عسلی مرا نگاه کرد،نگاهی پر از خواهش و رضایت برای رفتن، برای نبودنش،برای نشنیدن صدایش، برای درآغوش نکشیدنش،برای همه نبودش... لیوانی اب به دستم داد و همانطور منتظر نگاهم میکرد،نگاهش کردم،فکری به ذهنم رسید و گفتم:
-علی؟
-جان؟
- یه شرط داره،باید امشب بریم مزار همون شهید گمنام،همون جا که باعث وصالمون شد،اگر استخاره گرفتم و ... سرم را پایین انداختم بازهم بغض به گلویم چنگ انداخت ،با زحمت گفتم:
_اگر بر رفتن بود، خودش باعث دوریمون بشه....
بدون هیچ حرفی زیر نگاه پرنفوذ علی ایستادم ،لحظه ای سرم گیج رفت و تعادلم را از دست داد، خواستم زمین بیفم که علی از بازوانم گرفت و نگران پرسید:
_چیزی شد فاطمه؟
- نه،خوبم نمیخوری دیگه سفره رو جمع کنم؟
- خانوم مگه چیزیم مونده از دستپخت خوشمزون که بخوریم؟
به سفره نگاه کردم، هیچ چیز نمانده بود، لحظه ای لبخند زدم اما آن را جمع و جور کردم، با شیطنت نگاهم میکرد اما تمام قدرتم را جمع کردم تا سرسنگین بشوم، نمیدانم چرا انقدر کودکانه رفتار میکردم، اما سخت بود، باورکنید سخت بود... دست بردم و کاسه هارا دوتا یکی کردم و به سمت آشپزخانه رفتم،پشت سرم علی را دیدم که مثل همیشه کمکم میکند، خدایا چرا اینطور سخت مرا امتحان میکنی چرااااا؟ از بغض و فشار دست هایم سِر شد و کاسه ها از دستم افتاد خودم هم به کابینت خوردم و گردنم رگ به رگ شد، علی نگران گفت:
- تکون نخور همونجا وایسا تا اینا رو جمع کنم، بیا این دمپایی ها رو بپوش بیا اینور. طبق گفته هایش عمل کردم، با ضعف شدید به آنور اشپزخانه رفتم و علی زیر بغلم را گرفت و به اتاق برد،دراز کشیدم و نگاهش کردم،همانطور نگران نگاهم میکرد که گفت:
- تو همه ی وجود منی،چرا با وجودم این کارو میکنی؟دلت برام نمیسوزه؟
با شنیدن حرفش دوباره گریه کردم، که این بار صدایش بالا رفت و داد زد:
- فاطمه تروخدااااا بس کن فاطمه،من طاقت اشکاتو ندارم بسسسسسسسس کن.
گریه ام متوقف شد اما اینبار خودش کنار تخت زانو زد و دستانش را روی تخت گذاشت و شانه هایش شروع به لرزیدن کرد، دستانم را روی شانه هایش گذاشتم و گفتم:
_علی ببخشید،علی جان اروم باش ببخشید جون فاطمه..
همین را که گفتم سرش را بالا اورد و با چشمان سرخش نگاهم کرد،لحظه ای نفسم رفت،این حق ما بود؟؟ خدایا... چرا؟چرا من؟ بعد سوالم را در ذهنم تکرار کردم و گفتم:
_چرا یکی دیگه؟؟ بعد از گریه های طولانی خوابم برد تا دیدار عاشقی و گمنام...
✍🏻 نهال سلطانی
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌻
4_5908963100429652565.mp3
5.84M
▫️مشکلگشاترین ذکر عالم...👌
حکایت نجات قوم بنیاسرائیل از شکنجههای فرعونیان، به برکت ذکر شریف صلوات
📚 تفسیر امام عسکری علیهالسلام
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5931427746482753757.mp3
4.45M
🔸 زیارتنامهی مورد علاقه امام زمان علیهالسلام
# داستان_تشرف مرحوم علامه مجلسی اول
📚 روضة المتقين، ج۵، ص۴۵۱
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5848336467360747480.mp3
3.68M
🔸 عنایت امام زمان علیهالسلام به یک جوان بحرینی
📚 النجم الثاقب، حکایت ۳۹.
#داستان_تشرف
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5821314916841164966.mp3
10.48M
▫️ ماجرای یک ترور ناموفق
📚 حکایت سوء قصد به جان مقدس حضرت آمنه سلام الله علیها، مادر پیامبر اسلام
📚 الأنوار في مولد النبي، ص۱۳۳.
#
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5832545732334194905.mp3
4.74M
🍀 مهربان، مثل محمد
# حکایت زیبایی از زندگانی پیامبر رحمت
📚کافی، ج ۸، ص۱۲۷.
😍مهربانی حضرت
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
🍃🌺بنام خدا
📚مجموعه حکایات و داستانهای صوتی
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
▫️مشکلگشاترین ذکر عالم...👌
حکایت نجات قوم بنیاسرائیل از شکنجههای فرعونیان، به برکت ذکر شریف #صلوات
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
زیارتنامهی مورد علاقه امام زمان علیهالسلام
# داستان_تشرف مرحوم علامه مجلسی اول
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
🔸عنایت امام زمان علیهالسلام به یک جوان بحرینی
📚 النجم الثاقب، حکایت ۳۹.
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
▫️ماجرای یک ترور ناموفق
📚حکایت سوء قصد به جان مقدس حضرت آمنه سلام الله علیها، مادر پیامبر اسلام
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
🍀مهربان، مثل محمد
#حکایت زیبایی از زندگانی پیامبر رحمت
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند نکته روانشناسی از کتاب سبز!
عادت هایِ افرادِ شاد :
-اهل خودنمایی نیستند
-کمتر حرف میزنند
-بیشتر کتاب میخوانند
-بیشتر میخندند
-اغلب مطالعه میکنند
-منتظر شانس نمیمونن
-مزخرفات رو نادیده میگیرن
سه واژه ي مهم و تاثير گذار در زندگی:
-انتخاب
-فرصت
-تغییر
باید انتخابی درست داشته باشی
تا فرصتی مناسب پیدا کني؛ وگرنه
زندگیت هیچگاه تغییر نخواهد کرد.
اين 5 تا كار رو همين الان ترک كن:
- سعى در راضى كردن همه
- سركوب كردن خودت
- در گذشته زندگى كردن
- ترس از تغيير
- بيش از حد فكر كردن
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شانس چیست؟
شانس همان کار مثبتی هست، که تو در طبیعت انجام دادی و طبیعت به تو، یک کار خوب یا یک انرژی مثبت بدهکار است و باید به تو، یک سود بدهد یا یک انرژی مثبت برساند.
چند راه بازگشت انرژی:
از نظر سنتی:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
از نظر بودا:
قانون 'کارما' یعنی هر چیزی کار ماست و به ما بر میگردد.
از نظر متافیزیک:
انرژی در طبیعت از بین نمیرود. وقتی انرژیای رها میکنی حالتش عوض میشود و بر میگردد . مثبت باشید ،زمانی را در طبیعت سپری کنید،سکوت کردن را یاد بگیرید، خبرچینی نکنید، محبت کردن را فراموش نکنید❣️
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛فرخنده جشن مسلمین،
بادا مبارک🌼🎊🌼
💛میلاد ختم المرسلین،
بادا مبارک🌼🎉🌼
آمد بدنیا، آن نور سرمد،
ذکر دو عالَم، شد یا محمدﷺ
💛جان جهان آن مصحف ناطق
خوش آمد🌼🎊🌼
💛فرزند زهرا ، حضرت صادق
خوشآمد🌼🎉🌼
میلاد با سعادت پیامبر مهربانیﷺ💛
و امـام جعفر صـادق علیه السلام🌼
بر همه مسلمانان مبارک باد🎉 🎊
💛 عاشقان عيدتان مبارک 💛
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺