انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند؛
و خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند.
یاد بگیریم که گاهی مثل خدا باشیم…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت نیش زدن به دیگران...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
⭕️دیگه بادمجونا هم میگن مرگ بر آمریکا😄
اونوقت بعضیا میگن آمریکا برادر ماست😕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥عزیزانی که میگن “خواست پدر مادر بوده به دنیا اومدیم و ما اصلا اختیاری نداشتیم” این کلیپ رو ببینند
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
حق الناس در آخرت؛
🌴روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند
🍃 يك سوم فشار قبر از غيبت است. پشت سر دیگران حرف زدن فشار قبر دارد ..
🍃در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد.
🌴رسول اكرم (ص) فرمودند:
🍃بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ...
🍃مشكلی نداشته باشد و جز اصحاب يمين قرار گيرد
🍃اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند .
🍃علت را جويا مي شود
🍃و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است .
🍃در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند
🍃و آنها می گويند: حلاليت بگير , يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند
🍃وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند
🍃و نامه را به دست چپ می دهند كه
از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده هاهستند .
🌴🌴🌴🌴🌴
نمونه هایی از حقهایی که از دیگران ضایع میکنیم ولی خود بی خبریم :
فریاد زدن بر سر دیگران حق الناس است .
غیبت پشت سر دیگران حق الناس است ..
اگر در جمع خانواده با رفتار خود موجب ناراحتی و غمگین شدن اعضای خانواده بشویم حق آنان بر گردن ما می افتد ..
❎ بد سفر بودن موجب حق الناس میشود ..چون لحظات خوش را از همسفران خود میگیریم ...
اگر با جمعی یا نه با فردی به تفریح میرویم همه چیز نباید طبق دل ما باشد چون هرکسی در آن سفر سلیقه ای متفاوت دارد باید با جمع همراهی کنیم تا همه حال خوبی داشته باشند ..و اگر بدرفتاری و بد قلقی کنیم حق انان را ضایع کنیم حق الناس بگردن ما می افتد ....
شاید بعد از آن دیگر فرصتی پیش نیاید ک جبران کنیم و این حق تا قیامت بگردن ما می ماند.
اگر زباله خود را جلوی منزل دیگران بگذاریم حق الناس است.
اگر خرید کرده ایم و بخاطر خسته شدن مقداری از بار را روی ماشینی بگذاریم تا کمی استراحت کنیم این حق الناس است چون ما نمیدانیم صاحب ماشین از ابن کار راضی است یا خیر ؟
✅ فاش کردن راز زندگی دیگران حق الناس است .
تجسس در زندگی دیگران ..سرک کشیدن در زندگی دیگران حرام و حق الناس است ..
دروغ گفتن به دیگران حق الناس است هم کفاره دارد هم ردمظالم ..
با ایما و اشاره پشت سر دیگران حرف زدن حق الناس است .
در آپارتمان زندگی میکنیم ..
اگر شب هنگام یا زمان استراحت دیگران پرسرو صدا باشیم و موجب سلب آسایش اعضای آپارتمان شویم این حق الناس است ..
در آپارتمان ها گاهی همسایگان بیشتر از حد از آب و گاز که مشترک است استفاده میکنند ...
گاهی میهمان به خانه می اید و تا یکی دوهفته میماند باید سهم آنها هم حساب شود ..وگرنه حق الناس است ..
حتی شاید افراد از لحاظ تعداد مانند هم باشند
مثلا طبقه اول دونفر و طبقه دوم هم دونفر زندگی میکنند ولی یکی پر مصرف و دیگری کم مصرف است ولی هنگام پرداخت قبض آب هردو مساوی هزینه را میپردازند و این حق الناس بزرگیست و باید جبران شود..
به همین منظور آن کسی ک پرمصرف است باید آگاهانه مبلغ بیشتری پرداخت کند یا باید رضایت بقیه اعضا را بجا آورد .
یا باید صندوقی در راه پله و مکانی که جلوی دید اعضای ساختمان است نصب شود ماهانه یا روزانه مبالغی بعنوان کفاره و رد مظالم درون آن بیندازند و بیرون بدهند ..
کسانی که خانه های قدیمی خود را میکوبند و میسازند ..سرو صدا بسیار دارند و موجب سلب آسایش دیگران میشوندگاهی تا مدت یکسال همسایگان اطراف آسایش ندارند یا باید از تک تک افراد حلالیت بگیرند یا مبلغ کلانی برای خود ردمظالم بدهند تا آن منزل برایشان خیر و برکت داشته باشد ..
بسیاری هستند که میگویند خب ما ناچاریم بسازیم و بافت فرسوده را تبدیل به نو کنیم ...پس این سوال را هم بپرسند بقیه افراد و همسایگان چرا باید اذیت شوند...اینجاست که باید مبلغ زیادی ردمظالم بدهند... یا رضایت اطرافیان را بجا آورند ..
اگر در مسجد یا هر اجتماع دیگری میروی و پا روی کفش دیگری میگذاری این حق الناس است .
در صفهای خرید یا صفی ک برای پرداخت به صندوق یا هر جایی که باید نوبت رعایت شود اگر بعضی به تصور خودشان زرنگی کنند و نوبت خود را جلو بیندازند و کسی هم متوجه نشود آن خدایی که حاضر و ناظر اعمال ماست ثبت خواهد کرد و این هم از موارد حق الناس است که بسیار اتفاق می افتد ..
ارثی که از پدر به فرزندان میرسد متعلق به همه وارثان است ..
اگر ادا نشود و تنها یک نفر در تملک خود قرار دهد ..حق همه افراد دیگر خانواده بر گردن اوست و زندگیش مملو از حق الناس است ...و بد بحال او.....!
❎صدای بوق اتومبیلی که موجب اذیت و آزار دیگران شود و درجایی ک نباید زده شود حق الناس است..
چرا در قیامت پر ازدحامترین و شلوغترین ایستگاهها یا مواقف ...ایستگاه حق الناس است .؟
✅ به همین دلیل باید ردمظالم سنگین بدهیم
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگ بین مرگ و زندگی😍
این فیلم درباره نوزادی است ۱۴ هفته ای که با وزن کمتر از نیم کیلو به دنیا آمد در حالیکه حتی چشمانش هم کامل به وجود نیامده بود و به شدت تحت مراقبت تیم پزشکی و پرستاری بیمارستان قرار گرفت.
جنگ بین مرگ و زندگی این جنین یا نوزاد را مشاهده کنید که خالق مهربان چگونه در برابر چشمان دیگران او را کامل و کامل تر می کند
+ آخرین عکس در این ویدئو را با اولین عکس آن حتما مقایسه کنید!
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۳۰ فاطمه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت: _نمیتونی...من کاری که ف
سلام و صد سلام به شما سروران عاشق اهل بیت علیه السلام
ادامه رمان رو پارت گذاری میکنم برای دل و نگاه شما بزرگواران نوش نگاه زیباتون
پارت ۳۱ الی ۴۰
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۳۰ فاطمه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت: _نمیتونی...من کاری که ف
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۳۱
-اینا رو میگی که بذارم بری؟
-اولا اینقدر میفهمم که برای اینکه بذاری برم باید ازت تعریف کنم نه اینکه نداشته هاتو یادت بیارم.دوما الان اجازه رفتن تو هم دیگه دست خودت نیست.سوما تو که خوب میدونی من اگه بمیرم برام لطفه.تا اینکه زنده بمونم و اذیت شدن خانواده مو ببینم.بخاطر همین با آزار دادن اطرافیانم، آزارم میدادی.
هر دو سکوت کردن.مدتی گذشت.افشین گفت:
_نمیدونم چرا ولی میخوام کمکت کنم بری.
به در دیگه سالن اشاره کرد و گفت:
-ماشین من اونجاست.سویچ هم روشه. مستقیم میری.اونقدر میری که به یه جاده فرعی میرسی.اون جاده رو نیم ساعت با سرعت میری تا به موازات جاده اصلی میرسی.حدود بیست دقیقه دیگه میری تا بتونی به جاده اصلی بری.وقتی بری تو جاده اصلی دیگه در امانی.
-تو چی؟ اونا زنده نمیذارنت.
تعجب کرد.پرسید:
-نگران منی؟!!...من سرشونو گرم میکنم تا بری.فقط با سرعت برو و پشت سرت هم نگاه نکن.
دست های فاطمه رو باز کرد.
فاطمه بلند شد،برای تشکر سر تکان داد و رفت. هنوز از در بیرون نرفته بود که در دیگه سالن باز شد و آریا وارد شد.وقتی فاطمه رو دید که داره میره،فریاد زد:
-بایست.
افشین هم داد زد:
-برو.
و یه میله آهنی برداشت،
و سمت آریا رفت.با فریاد آریا سه مرد دیگه هم وارد سالن شدن.با افشین درگیر شدن.افشین یکی از مردها رو با میله آهنی زد.
آریا سمت در رفت تا با ماشین دنبال فاطمه بره.افشین میله رو پرتاب کرد و به پای آریا خورد.دو نفر دیگه باهم میزدنش.
روی زمین افتاد و دیگه توان دفاع از خودش نداشت.آریا میله آهنی رو برداشت و بالای سر افشین ایستاد.میله رو بالا برد.
افشین که مرگ رو نزدیک دید،ترسید. چشمهاشو بست.
تو دلش گفت خدایا اگه واقعا وجود داری یه کاری بکن.
آریا میله رو پایین میاورد که در سالن از جا کنده شد.فاطمه با ماشین افشین با سرعت زیاد نزدیک میشد.آریا و مردهای دیگه ترسیدن و عقب رفتن.نزدیک افشین ترمز کرد.در عقب رو از داخل باز کرد و به افشین گفت:
-زود باش سوار شو.
افشین به سختی صندلی عقب سوار شد. هنوز درو نبسته بود که فاطمه با سرعت حرکت کرد.
هوا تاریک شده بود.هیچی دیده نمیشد.
-از کدوم طرف برم؟
-بهت گفته بودم دیگه..
-الان از اون یکی در اومدم بیرون..
-برو سمت راست.
روی صندلی دراز کشید.با خودش گفت...
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۳۱ -اینا رو میگی که بذارم بری؟ -اولا اینقدر میفهمم که برای ای
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۳۲
روی صندلی دراز کشید.
با خودش گفت برگشتن فاطمه اتفاقی بوده،ربطی به وجود داشتن خدا نداشت.
یک دفعه چیزی به شدت با ماشین برخورد کرد. به پشت سرش نگاه کرد. ماشین آریا بود.داد زد:
_گاز بده دیگه،رسیدن.
فاطمه با سرعت رانندگی میکرد.
-آخرشه..تندتر از این نمیره.
افشین تو دلش گفت خدایا غلط کردم،یه کاریش بکن.
ماشین روی تپه ای رفت.
تکان شدیدی خورد.فرمان از دست فاطمه رها شد و ماشین سمت راست چرخید. فاطمه ترمز کرد.ماشین ایستاد.صدای تصادف ماشینی تو بیابان پیچید.افشین و فاطمه به پشت سرشون نگاه کردن. ماشین آریا بود که تو دره سقوط میکرد.
فاطمه پیاده شد،
و افشین در رو باز کرد.متوجه شدن لبه یه دره بزرگ متوقف شدن.فاطمه روی زانو هاش افتاد و سجده شکر کرد.افشین به فاطمه نگاه کرد. سر از سجده برداشت. با اخم به افشین گفت:
_تو کلا عادت داری بری تو دره و قعر جهنم،آره؟!
لبخند کمرنگی زد و گفت:
_تو هم کلا عادت داری آدما رو از دره و قعر جهنم نجات بدی،آره؟
-آب داری تو ماشینت؟
-یه بطری تو داشبورد هست.
فاطمه بطری آب رو برداشت و گفت:
-میخوری؟
-نه،تشنه م نیست.
فاطمه دورتر رفت، تا بتونه وضو بگیره.
افشین هم دراز کشید و به اتفاقاتی که افتاده بود،فکر میکرد.
مدتی گذشت.
نشست تا ببینه فاطمه کجاست.فاطمه دورتر نماز مغرب و عشاء میخوند.وقتی نمازش تمام شد،سمت ماشین رفت.جدی و با اخم گفت:
-خوبی؟
-تمام بدنم درد میکنه.
-خونریزی داری؟
-ظاهرا که نه ولی شاید خونریزی داخلی داشته باشم.
-از کدوم طرف بریم.از هرجایی تو بگی من برعکسش میرم.
افشین خندید و گفت:
-نمیدونم.
-چراغ قوه داری تو ماشینت؟
-صندوق عقب هست.
چراغ قوه رو برداشت،
و به اطراف نگاه کرد.چیزی پیدا نبود. گوشی افشین رو برداشت.رمز داشت.
-رمزشو باز کن.
افشین قفل شو باز کرد و دوباره به فاطمه داد.آنتن نداشت.عصبانی گفت:
_اینجا کجاست که آنتن هم نداره؟!!!
-بهتره که ندونی.
-به راهی که از کارخانه گفتی،مطمئنی؟
-آره.
-به نظرم بهتره همین راه رو برگردیم و از اونجا بریم.
-خوبه.
فاطمه پشت فرمان نشست و افشین صندلی عقب نشسته بود.هر دو ساکت بودن.فاطمه گفت:
_مطمئن بودم خدا کمکم میکنه.ولی فکرشم نمیکردم اینجوری.کی #جزخدا میتونست دل سنگ افشین مشرقی رو نرم کنه.کی #جزخدا میتونست نزدیک یه دره بزرگ از مرگ حتمی #نجاتمون بده.
یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن....
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۳۲ روی صندلی دراز کشید. با خودش گفت برگشتن فاطمه اتفاقی بوده،رب
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۳۳
یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن. کارخانه رو دور زد و از مسیری که قبلا افشین گفته بود،رفت.
تو دلش از خدا و امام حسین(ع) #تشکر میکرد و آرام اشک میریخت.افشین با تمسخر گفت:
-گریه میکنی جلوتو می بینی؟!
عصبانی گفت:
-من اگه الان با چشم های بسته هم رانندگی کنم هیچی نمیشه.بر و بیابونه. هیچی نداره.حتی دره هم نداره بندازمت پایین و از دستت راحت بشم.
افشین خندید و چیزی نگفت.
به جاده اصلی رسیدن.دوباره گوشی رو بهش داد تا قفل شو باز کنه.آنتن داشت. کنار جاده توقف کرد.ساعت ده بود.شماره پدرشو گرفت.حاج محمود گفت:
-بله.
-سلام باباجونم.
-فاطمه!! کجایی تو؟ خوبی؟
نگرانی از صدای حاج محمود معلوم بود.
-خوبم،باباجونم،خوبم.نگران نباشین.
-کجایی؟
-نمیدونم بابا.
به افشین گفت:
-کی میرسیم؟
-یه ساعت دیگه ورودی شهره.
-باباجونم،دو سه ساعت دیگه میام خونه.نگران نباشین.
حاج محمود عصبانی شد و جدی تر پرسید:
_فاطمه کجایی الان؟
-نمیدونم بابایی..تو جاده م.نمیدونم جاده کجاست.
-تنهایی؟
-نه.
-اون پسره عوضی هم هست؟
صدای حاج محمود بالا رفت.افشین هم شنید.
-بخیر گذشت بابا.نگران نباشید.میام خونه.
تماس رو که قطع کرد،
اینترنت گوشی رو روشن کرد.دو تا مداحی دانلود کرد.گوشی رو به دستگاه پخش ماشین وصل کرد.صدای مداحی تو ماشین پیچید.
افشین لبخندی زد و با خودش گفت تا حالا همچین صدایی تو ماشینم پخش نشده بود.
بیست دقیقه بعد مداحی ها تمام شد و یه دفعه آهنگ بدی پخش شد.فاطمه جاخورد و سریع قطعش کرد.خنده ش گرفت ولی لب گزید تا جلوی خندشو بگیره.اما افشین بلند خندید.
به ورودی شهر رسیدن.فاطمه گفت:
_میتونی رانندگی کنی؟
-چرا؟ خسته شدی؟
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃