eitaa logo
عَزیزَم‌حُسِین(ع) | DearHossein
1.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
14 فایل
نوڪࢪ؎ڪھ‌ح‌ـسین‌ دست‌ڪشیدھ‌ࢪو♥️ -سࢪش تیࢪ؎خوࢪدھ‌از‌پھلومثل‌مادࢪشシ...💔 حرف دل:https://daigo.ir/secret/4212515531 شروع نوکریمون🙃: 1403/1/25🤍🌱 پایان: شهادتمون💚 باباحسین(ع)=1640♥️ لف= 313 صلوات🌱 کپی کنم؟ حلاله مومن؛ فقط فور قشنگتر نیس!🙂 《1.1k✈1.2k》
مشاهده در ایتا
دانلود
چه‌حرف‌قشنگی‌میزد میگفت: بلندترین‌ارتفاع‌برای‌سقوط افتادن‌از‌چشم آقاامام زمان‌است..:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچیزے کـہ گلو رو تر کرב خورבی بگو"صلے اللـہ علیک یا اباعبـבالله" ❤️‍🩹 حَضرَتِ‌عِشقْ‌عَجَبْ‌كربْ‌و‌بَلايى‌دارَدْ... شَبِ‌جُمعه‌حَرَمَشْ‌حـال‌وهَوايى‌دارَدْ:)💔
شبتون فاطمی عشقتون‌حیدرے لطفتون‌حسنے دلتون‌زینبے آرزوتون‌اربعین‌حسینے انتظارتون‌فرج‌مهدے وضو و نماز شب یادتون نࢪھ✨ التماس دعاے شہادت🤲 یاعلے✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعداز معراج الشهدا رفتیم شلمچه دیگه اینجا اوج خل و چل بازهاشون بودا یه عالمه خاک 😕😕😕 بعد شیرین عقلا نشستن روی خاک گریه میکردن تازه هی میگفتن پارسال ازشهدای شلمچه،کربلا گرفتیم کربلا کجاست دیگه 😣😣🤔🤔 تو شلمچه یه پسر جوانی بود های های گریه میکرد به خودم که اومدم دیدم منم نشستم کنارش گریه میکنم به خودم گفتم ترلان خاک تو سرت ✋ با این خل و چلا گشتی مثل اینا شدی الحمدالله بهمون رحم کردن بعداز شلمچه هیچ جا نبردن انقدر خسته بودیم که سریع خوابمون برد تو خواب یهو دیدم وسط یه بیابان خاکیم رو تابلویش نوشته بود شلمچه جماعتی بودن همه لباس خاکی تنشون بود یهو یدونه اش گفت : بچه ها آقا دارن میان آماده باشید من متعجب اینا کین من کجام به خودم نگاه کردم لباس مناسب تنم نبود منظور اون جماعت از آقا امام زمان بود آقا نزدیکم شدن با ناراحتی نگاشونو ازمن گرفتن دوتا از همون آقایون که لباس خاکی تنشون بود نزدیکم شدن و گفتن تو به چه حقی اومدی خونه ما 😡 کی دعوتت کرد؟😡😡 به چه حقی به مادر ما توهین کردی ؟ یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن حاج ابراهیم وارد شد و گفت : خواهرم بد کاری کردی خیلی بد کردی تو میدونی هرشب جعمه مادرمون حضرت زهرا مهمون ماست یهو دیدم دوتا خانم دارن منو میکشن سمت قبر با جیغ از خواب بیدارشدم و..... ..
فقط جیغ میزدم گریه میکردم با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگفتم : توروخدا من ببرید شلمچه از صدای جیغ و داد من تمامی آقایون اومدن بیرون آقای محمدی و حسینی هم بیشون بود محمدی: خانم معروفی بازم میخاید شهدا را مسخره کنید؟ - آقای محمدی توروخدا تورو به همون امام زمان منو ببرید شلمچه آقای محمدی: شلمچه دیگه تو برنامه مانیست از شدت گریه و بی تابی هام سرم داشت گیج میرفت بالاخره دلشون سوخت منو همراه با یه خانم و دوتا آقا بردن شلمچه همونجا به شهدا قول دادم جوری باشم که اونا میخان اونروز که کلا حالم بد بود فردا صبحش ۱۵ نفرمون تو حال خودمون بودیم روز دوم مارا بردن طلائیه خودشون میگفتن یه حاج ابراهیم همت نامی اینجا شهید شدن یاد خوابم افتادم حاج ابراهیم خدایا آینده من چی خواهدشد ..
بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم فقط اسم فتح المبین تو ذهنم مونده تو راه برگشت میان لرستان و همدان یه جا برای ناهار نگه داشتن رفتم یه قواره چادر مشکی خریدم هرچقدر به تهران نزدیک میشیدیم حس کلافگی من هم بیشتر میشد وای خدایا یه هفته است میام مدرسه دارم جنون پیدا میکنم نمیدونم چه مرگمه منتظرم این دیپلم کوفتی بگیرم بعد برم دبی خدا کنه از دست این حس مزخرف خلاصی پیدا کنم آخیش بالاخره تموم شد 😆😆 فردا میرم دبی ☺️☺️ .. ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌