یه روز توی اتوبوس نشسته بودم
تو حال خودم بودم و سرم تو گوشیم بود.. نصفه ی راه بود که پلیس راهبری اتوبوسو نگه داشت
یه آقایی توی اتوبوس بود که تا چهره ی این آقایی که اتوبوسو نگه داشته بود دید بی مقدمه زد زیر خنده.. و داستان از اینجا جالب میشد که این آقا به طرز خیلی فجیهی و با صدای بلند ظاهر اون آقارو مورد تمسخر قرار میداد و جالب تر از اون تمام کسایی که توی اتوبوس بودن داشتن به حرفای اون فرد میخندیدن و یه جور همراهیش میکردن!
میخوام بگم وقیح تر از اون آدم که دنبال توجهه، اون آدمایین که به حرف اون فرد خندیدن ! و این واسم تلخ بود که تا به اونروز فکر میکردم آدمای وقیح درصد کمی از جمعیت رو تشکیل دادن ولی بعد اونروز فهمیدم
کسایی هم هستن که خودشونو به ظاهر خیلی موجه و محترم میگیرن ولی در حقیقت دست کمی از اون عده آدم ها ندارن !
درصدی که تقریبا درصد قابل توجهی از انسانارو در برمیگیره و به این به شدت تلخه..!
کسی درون من فریاد های ممتد می کشد دلی مغموم از بر حبسی که در آن به سر میبرد است و احساسی که نفس های آخر حیات خود را میکشد ...خاموشی نزدیک است !
"ای کاش میشد تمام واج های آهنگ هارو به تمام بدنت و وجودت بدوزی و وصل کنی ای کاش باهاشون پیمان ابدی بست که تا آخر همراه ات باشن !"