eitaa logo
دفاع مقدس
382 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 شهدا بارشون رو بستند و رفتند!🌷 ‼️ ما موندیم، بارمون سنگین و سنگین‌تر شد! 🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 دوران #دفاع_مقدس 🔹 محمدباقر قابیباف، فرمانده لشکر 5 نصر - خراسان 🌷.. و برادر شهیدش، حسی قالیباف 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 خاطره سردار قالیباف از آخرین دیدار با برادر شهیدش: ▫️ سخت ترین روزهای من آن روزهایی بود که درست در شلمچه نشسته بودیم. با همه آن نفراتی که آنجا بودیم ولی به خاطر شرایط خط، امکانش نبود و نمی توانستیم با هم وداع و خداحافظی کنیم من هم فرمانده لشگر بودم و دوست داشتم برادرم را در بغل بگیرم ولی نمی توانستم و سزاوار نبود باید با همه خداحافظی می کردم که به خاطر شرایط خط امکانش نبود نمی دانم بگویم تلخ، شیرین، چه بگویم این برادرم (حسن) اینقدر مرا نگاه کرد که من او را یک لحظه در آغوش بگیرم ولی برایم خدا شاهده اصلا به خاطر بچه هایی که آنجا بودند و من فرمانده لشگرشان بودم، امکانش نبود. به من اطلاع دادند که جنازه برادر شما پیدا شده است. من رفتم و گفتم حداقل آن موقع نشد همدیگر را ببینیم. حالا شهید شده جنازه اش را ببینم، رفتم وارد شدم، دیدم حدود دویست تا سیصد نفر از خانواده ها آنجا جمع شده اند همه منتظر جنازه های شهدای خودشان هستند به همه گفتند این آقای قالیباف فرمانده لشگر نصر است. حالا شما تصور کنید جنازه برادرم را آوردند بیرون و همه آرزوی من این بود که یکبار او را ببوسم ولی وقتی دیدم آن خانواده های شهیدی که جنازه ای ندارند و من را نگاه می کنند نتوانستم برای آخرین بار...»😔😢 🆔 @Defa_Moqaddas
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به #عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما.... ا🌱🌿🌿🌱🌿🌱 📷انتشار عکس #احمد_متوسلیان ، برای اولین بار @Defa_Moqaddas
💕 ▫️وقتی بودیم، برای انجام امور نظافت، نوبت بندی کرده بودیم و هر روز یک نفر وظیفۀ نظافت را به عهده داشت. روزهای چهارشنبۀ هر هفته نوبت بود. او با وجود مسئولیت سنگین ، در هر حالت و موقعیتی، سخت مقیّد بود که نوبت انجام مسئولیت نظافت را رعایت کند. هیچ کاری، هر چقدر هم که مهم بود، مانع حضور سر وقت او برای نظافت نمی شد. سفره می انداخت و جمع می کرد. غذا و چای، آماده و تقسیم می کرد. خیلی تمیز ظرف ها را می شست. سنگر، محوطه و حتی دستشویی و توالت ها را به دقت و می کرد. شاید بعضی ها چنین اَعمالی را برای یک فرماندۀ شاخص نظامی جایز نمی دانستند، اما احمد متوسلیان منطق دیگری داشت. او می گفت: 🔹 « کسیه که توی ، برادر بزرگ تره و در سایر مواقع، کمترین و کوچک ترین برادر بچه هاست.» 🌴 با این رفتار خود بر قلب های بچه ها می کرد❣ 📚 کتاب: 🆔 @Defa_Moqaddas
📷احمد متوسلیان، فرمانده سپاه مریوان 🆔 @Defa_Moqaddas
😊 😊 | ⏳ 💠 آش با جاش !! 🔺 در منطقه و موقعیت ما یك وقت عراق زیاد آتش می‌ریخت، خصوصاً خمپاره. چپ و راست می‌زد. 🔹بچه‌ها حسابی كفری شده بودند. نقشه كشیدند، چند شب از این ماجرا نگذشته بود كه دو سه نفر از نیروها داوطلبانه رفتند سراغ عراقی‌ها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند. ➖ پرسیدیم: اینها دیگه چیه؟ ➖ گفتند: آش رو با جاش آوردیم! - پلو كه بدون دیگ نمیشه!😊 🆔 @Defa_Moqaddas
🆔 @Defa_Moqaddas
🌷گفتاری از 💠 منطقۀ ، روز بعد از عملیات 🌸 ‌‌شب گذشته عملیات نصر8 در منطقۀ عمومی آغاز شده است. از یك نظر، غلبه بر موانع طبیعی سر راه شاید از نفسِ عملیات دشوارتر باشد. با چشم ظاهر، طبیعت سرسخت منطقۀ كردستان عراق، رودخانه‌های پرآب، قله‌های بلند و صخره‌های سخت بیش‌تر از ارتش فریب‌خوردۀ عراق با ما دشمنی می‌ورزند. سربازان دشمن كه در پسِ سپری ظاهراً نفوذناپذیر از موانع طبیعی و غیرطبیعی پناه گرفته‌اند، غالباً خیلی زود در برابر غُرّش رعدآسای تكبیر لشكریان حق، دل می‌بازند و تسلیم می‌شوند. آنها بیش‌تر از خویش به موانعی كه در سر راه ما وجود دارد امیدوار هستند و اینچنین، غالباً دشوارترین مرحلۀ كار ما عبور از موانع است. 🌿 و لكن ما هرگز طبیعت را دشمن خویش نمی‌پنداریم. طبیعت در اصل خلقت الهی خویش با ما متحد است و اینچنین، با سپاه حق دشمنی نمی‌ورزد كه هیچ، همواره به یاری می‌شتابد. اگر از رزمندگان اسلام باز پرسی، از این نشانه‌ها بسیار دارند. ابرهایی كه ما را از چشم دشمن پنهان داشته‌اند، بادهایی كه همچون سپاه ر‌عب، به قلب لرزان دشمن هجوم برده‌اند، آتش‌هایی كه بر ما گلستان شده‌اند و قِس عَلی هذا... ابر و باد و آب و آتش و خاك، همه جنود حق هستند و چگونه ممكن است كه جنود حق در برابر تحقق ارادۀ او بایستند؟ 🆔 @Defa_Moqaddas
شهید آوینی – عملیات نصر8.mp3
683K
📢 صوت | گفتاری از #شهید_مرتضی_آوینی 🌴منطقۀ #عملیات_نصر_8 ☀️ روز بعد از عملیات 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 💦 به آقای خامنه‌ای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند فریاد می‌زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم» حضرت‌آقا پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» «حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره». حضرت‌آقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و می‌فرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟» شهید بالازاده می‌گوید: آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند! حضرت‌آقا می‌فرمایند:چرا پسرم؟ 🌷 شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده می‌گوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هر چه التماسش می‌کنم, می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم, اگر رفتن 13 ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می‌خوانند؟» حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و می‌فرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمی‌گوید، فقط گریه می‌کند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می‌رسد. 🌴 حضرت‌آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید» 🌿 حضرت‌آقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می‌فرمایند: «ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپی‌ازصحنه‌های‌حماسی‌جنگ به‌همراه مصاحبه با بسیجی‌نونهال شهیدمرحمت 🌷اوکه بدلیل‌سنّ ‌کم،نتوانسته‌بودبه‌جبهه‌برود، متوسل‌به‌آیت‌الله‌خامنه‌ای ‌رئیس‌جمهورشد تاواسطه‌شوندو او رابجبهه‌بفرستند 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 رزمنده‌ای که نماز نمیخوند!! 🔺 توی گردان شایعه شده بود که نماز نمی‌خونه. مرتضی رو کرد به من و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هست، پیغمبری هست، قیامتی، نماز نمی‌خونه...» باور نکردم و گفتم: «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلوم که نمی‌خونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی می‌خونه که ریا نشه.» 🔹وقتی دو نفری توی سنگر کمین، 24ساعت مأمور شدیم، با چشم خودم دیدم که نماز نمی‌خواند. توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم. هر چه تقلّا کردم تا بتوانم حرفم رو شروع کنم، نشد. هوا تاریک شده بود و تقریباً 18ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو که واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟!» اشک توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» ─ یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟ ─ نه تا حالا نخوندم... 🔸 طوری این حرف را رُک و صریح زد که خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟‌‌ همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد. ▪️ترکش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم. ‌ با هر نفسی که می‌کشید خون گرم از کنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی که می‌کشید، هق‌هقی می‌کرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید. تنش مثل یک ماهی تکان می‌خورد. کاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا (س) را صدا می‌زدم. 🔻چشم‌های زاغش را نگاه می‌کردم که حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌کرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند کم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. کم آورده بودم تحمل نداشتم. آرام کف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم که دیدم به سختی انگشتش را حرکت داد و روی سینه‌اش صلیبی کشید و چشمش به آسمان خیره ماند. 🆔 @Defa_Moqaddas
اواسط 4تن ازفرماندهان‌ومسئولین‌لشکر27محمدرسول‌الله(ص) اکبری- فرمانده‌گردان‌مالک شهیدعلی‌جزمانی- فرمانده‌گردان‌مقداد ترک‌زبان- ازفرماندهان‌عملیاتی‌گردان‌مالک عقیل‌محتشم-فرمانده‌گردان‌انصار
شهیدبهرامی هنگام توزیع غذا بین رزمنده‌هاباصدای بلند میگفت:یالا گِن گِن-گِن گِن بزبان لکی بمعنای وفور نعمت‌است واقعاوفورنعمت بودهیچ محدودیتی برای توزیع غذانبود وهرمقدارنیروهاغذامیخواستند،تحویل میدادند 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
یاد💠 #عملیات_والفجر_4 ⏳ پاییز سال 1364 🔺 پس از آزادسازی خرمشهر، استراتژی تعقیب متجاوز در دستور کار
🌴 دوران 💠 خاطره‌ای از ⏳ آبان ماه 🔺 یادش بخیر، کوه‌های کانی‌مانگا ، لری ، هرگنه، پاسگاه گرمک که دست کوموله بود و ازشون گرفتیم، رودخانه شیلر با آب گوارا و ماهی‌های آزاد، زمستان باهوای بسیارلطیف، جنگل‌های بلوط با گرازهای تنومند و گربه‌های وحشی. سه ماه درآن منطقه بودیم. 🔹 آبان، آذر و دی، مرحله سوم والفجر4 سخت اما و جالب، همکاری سپاه و ارتش، توپخانه و آتشبار لشکر88 زاهدان، بمباران‌های جنگنده‌های دشمن. 🔸نزدیک بود اسیر بشیم، اطلاعات عملیات لشکر27محمدرسول‌الله(ص) تهران پشت کانی‌مانگا توی شیارها گیر افتاده بودند، شبانه در هوای برفی و سرد ، به اتفاق 10 نفر دیگه رفتیم و از شیارها نجاتشون دادیم، ولی نزدیک بود خودمون محاصره بشیم. دشمن فکرکرد تعدادمون زیاده جلو نیومد، فقط با خمپاره 60 می‌زدند که خدا نجاتمون داد. ▪️ بچه های لشکر88 زاهدان انصافاً خوب کارکردند. پایین پنجوین بین تپه‌ها، یک توپِ خودکششی لشکر زاهدان مونده بود، هرآن ممکن بود بیفته دست دشمن یا مُنهدمش کنن. افسر رئیس توپ که ستوان یک بود به همراه خدمه توپ، مردانه ایستادند، بدون آنکه آذوقه‌ای داشتن باشند. 🌀 اون افسر شجاع شبانه خودشو از محاصره دشمن به ما رسوند و قضیه رو تعریف کرد. از سه طرف محاصره بودند فقط یک راه بود که فقط افراد پیاده می‌تونستند برگردند، اما مردانگی کردند و توپ رو رها نکردند. اون افسر می‌گفت اگه بتونین بنزین به توپ برسونین، من میارمش عقب. ⭕️ تانکر500 لیتری تویوتا وانت رو پُر بنزین کردیم، دو نفری نیمه شب راه افتادیم. میزان موفقیت 10% بود. باید طوری می‌رفتیم که دیده نشیم، با اون وانت لندکروز از جاهایی رفتیم که تقریباً غیرممکن بود. از آنجا که اطلاعات عملیات بودم. شیارها و راه‌ها رو می‌شناختم. 💢 بالاخره رسیدیم. توپ رو استتار کرده بودند. خدمه توپ به همراه10سرباز دیگه واسه اینکه جونشون در امان بمونه، رفته بودند توی حفرۀ روباه‌ها. باور نمی‌کردند ما با اون وانت تانکر بنزین آورده باشیم. ریختند سر ما و ماچ و بوسه! بنزین توی باک توپ خودکششی تخلیه شد. افسر توپ گفت سحرگاه حرکت می‌کنیم. ➖ قرار شد یک دسته گشتی رزمی از نیروهای ما هم حمایتشان کنند که احتمالا با گشتی رزمی دشمن برخورد نکنند. 🔺 من تنها برگشتم، از همون راهی که اومده بودیم. هوا تاریک بود. رد چرخ‌ها رو روی گل و لای میشد دید. بعضی جاها پیاده می‌شدم و با چراغ قوۀ نورقرمز، رد چرخ‌ها رو پیدا می‌کردم، بالاخره سالم و سلامت به مقر رسیدم. 🔸یک ماه بعد وقتی با قطار از تهران به مشهد می‌رفتیم، داخل رستوران قطار، همون افسر و مافوقش رو دیدم. روبوسی و احوالپرسی! خیلی تشکر کردند، من هم به سَروانی که مافوقش بود گفتم قدر این افسر رو بدونید، خیلی شجاع و بامعرفته! اون هم گفت اتفاقاً قراره درجه تشویقی بگیره به خاطر حفظ توپ و خدمه. 🌸🍀در طول همکاری ارتش وسپاه موجب برکتی عظیم بود، خدا کنه فراموش نشه. 🆔 @Defa_Moqaddas
⭕️ شلیک توپ 122 میلیمتری 🔥 توپخانه و آتشبار ارتش 📷 عکاس : سعیدصادقی ⏳ دوران 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
⭕️ شلیک توپ 130میلیمتری 🔥 به سمت مواضع و استحکامات دشمن بعثی ⏳ دوران #جنگ_تحمیلی 🆔 @Defa_Moqaddas
⭕️ تنظیف توپ 203 ⏳ دوران 🔥 آتشبار ارتش 🆔 @Defa_Moqaddas
📷 درجه دار توپخانه ارتش، در حال گلوله گذاری در لانچر توپ ⏳ دوران جنگ تحمیلی 🆔 @Defa_Moqaddas