💠 #خاطره
🌴دعا برای رزمندگان، کار همیشگی من است
🔹 در یکی از تشرفاتی که با برادر حاج صادق آهنگران به محضر امام داشتیم عرض شد:
─ رزمندگان اسلام خدمت حضرتعالی سلام می رسانند و از شما التماس دعا دارند که در نماز شبتان آنان را دعا فرمایید.
▪️امام در حالی که لبخند زیبایی بر لبهای ایشان نقش بسته بود فرمودند:
─ «سلام مرا به آنان برسانید. دعا را که همیشه می کنم و کار همیشگی من است.»
▫️بعد که به ایشان عرض کردیم چه پیامی برای فرزندان رزمنده خود دارید: فرمودند:
─ «به آنها بگویید خوب جنگ بکنید و خوب پیش ببرید».
🔸که بعدها این عبارت بر روی تابلوهایی نوشته شد و آذین بخش محورهای عملیاتی جبهه ها گردید.
( منبع:📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی جلد ۱ — ص ۱۷۰ — به نقل از غلامعلی رجایی)
🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN
✅به کانال" دفاع مقدس" بپیوندید
دفاع مقدس
🌹۱۱ اسفند ۱۳۶۴-سالروز #شهادت سرادار دلاور و جانباز دفاع مقدس، اسدالله_پازوکی 🌴 #عملیات_والفجر_هشت
🌹۱۱ اسفند ۱۳۶۴-سالروز #شهادت اسدالله_پازوکی - #عملیات_والفجر۸
▫️ولادت ۱۳۳۶ ، #پاکدشت تهران
زرنگ و در عین حال مهربان در همان اوان کودکی
ادامه تحصیل تا مقطع سوم دبیرستان
ترک تحصیل به خاطر مشکلات مادی و معیشتی خانواده
مطالعه فراوان در فراگیری علوم دینی و مذهبی
کمک کار پدر در کار کشاورزی
جذب ارتش برای آموزش تکاوری و چتربازی طی مدتی کوتاه و استعفا از این کار به علت سازگار نبودن شرایط در ارتش شاهنشاهی
عضویت در #سپاه بعد از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی
عزیمت به کردستان برای مبارزه با ضدانقلاب و ایفای نقش مؤثر در پاکسازی شهرهای کردستان
ازدواج با دختری مؤمن و پاکدامن - خواندن خطبه عقد توسط حضرت امام (ره)
محافظ بیت حضرت امام بمدتی کوتاه
عزیمت به #جبهه با شروع جنگ تحمیلی
فرماندهی #گردان_صف در عملیات #والفجر_یک - سال ۱۳۶۱
از دست دادن دست راستش در عملیات #والفجر_یک و دوباره بازگشتن به جبهه غرب
بازگشت به لشکر۲۷ بدستور #حاج_همت و شرکت در #عملیات_خیبر به عنوان فرمانده #گردان_حمزه در سال ۱۳۶۲
مسئولیت آموزش نظامی #لشکر۲۷ پس از عملیات #خیبر
قائم مقام #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص) در عملیات #والفجر_هشت و بروز رشادت های فراوان در این عملیات
#شهادت : عملیات #والفجر8 هنگام اذان ظهر ، در منطقة #فاو بر اثر اصابت تركش خمپازه به فوز شهادت نایل آمد.
ا▫️▪️▫️▪️▫️
💠 #خاطره : او روزهای حفاظت از بیت امام را از شیرین ترین و بهترین دوران زندگیش یاد می كند . یك روز كه #حضرت_امام_خمینی برای قدم زدن به حیاط منزل آمده بود ، به طرف #اسدالله می رود . او بی اختیار جلو رفته و بر دست های ایشان بوسه می زند و #تسبیح خود را با دستهای معظم له تبرك می نماید
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥۲۰اسفند۱۳۶۳-سالروز عملیات بدر
#خاطره
با شکستن خط،پاکسازی سنگرها شروع شد.به هر سنگر، نارنجکی پرتاب می شد. اجازه اسیر کردن دشمن را نداشتیم. نتیجه عدم پاکسازی سنگرها را دیده بودیم
در یک صحنه که رضا کعبه زاده فرمانده یکی از دسته ها با التماس دشمن کوتاه آمده بود، در فرصتی مناسب، همان اسیر رضا را به شهادت رساند!
تلفات ما در رسیدن به خشکی زیاد نبود. دست حاج اسماعیل فرمانده گردان از مچ قطع شده بود. پهلوی داود، فرمانده گروهان شکافت و بشهادت رسید. علی رهنمایی که خود را روی سیم خاردار انداخته بود تا دیگر نیروها عبور کنند، همانجا شهید شد
مهمات را زود به خط رساندیم. نيروها خسته بودند. تیربارهای دشمن مدام منطقه را زیر آتش می گرفت.
مهمات در سرتاسر خط تقسیم شد. چهارراه خندق در منطقه ما و لشکر5 نصر واقع شده بود که باید در این قسمت الحاق می کردیم. ولی تا صبح خبری از آنها نشد.
شکاف ایجاد شده در این محور می توانست برای کل عملیات تهدیدی جدی محسوب شود.
لشکر پنج درگیری شدیدی برای رسیدن به چهارراه داشتند که در این درگیری، عبدالحسین برونسی به شهادت رسیده بود ولی تا آن ساعت موفق به اتمام ماموریت خود نشده بودند
@Defa_Moqaddas
💠 #خاطره شهید عبدالحسین برونسی
🔹همسر شهید برونسی می گوید:
▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔺بعد از #شهادتش، همان رفيقش میگفت:
▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
—📚منبع: کتاب #خاکهای_نرم_کوشک
🆔 @Defa_Moqaddas
🔹 #خاطره ای از شهید ابراهیم هادی
🌗 یک شب به اصرار من به جلسه #عیدالزهرا رفتیم فكر میكردم ابراهیم كه عاشق حضرت صدیقهست خیلی خوشحال میشه...
مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرفای زشت و نامربوطی رو به زبان میآورد اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم در راه گفتم: «فكر میكنم ناراحت شدین درسته؟»
ابراهیم در حالی كه آرامش همیشگی رو نداشت رو به من كرد و در حالیكه دستش رو تكان میداد گفت: «توی این جور مجالس خدا پیدا نمیشه همیشه جایی برو كه حرف از خدا و اهل بیت باشه» و چند بار این جمله رو تكرار كرد...
بعدها وقتی نظر علما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده كردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم
📘منبع: کتاب سلام بر ابراهیم
🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
💠 #خاطره شهید عبدالحسین برونسی
🔹همسر شهید برونسی می گوید:
▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔺بعد از #شهادتش، همان رفيقش میگفت:
▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
—📚منبع: کتاب #خاکهای_نرم_کوشک
🆔 @Defa_Moqaddas