eitaa logo
دفاع مقدس
382 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴پیردلاور جبهه‌ها که با رجزخوانی‌های خود روحیه‌بخش رزمنده‌ها وبسیجی‌ها بودو در پشت جبهه ودر مراسم‌ها ازقبیل راهپیمایی و اجتماعات با شعارهای خود سرزندگی و نشاط انقلابی را در بین مردم حزب‌الله می‌پراکند
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مستند "حاجی بخشی" 🌴 رزمنده روشن‌ضمیر و پیر دلاور جبهه‌ها که با شوخ‌طبعی و سردادن شعار و رجزخوانی‌های خود به نیروهای رزمنده روحیه و نشاط می‌بخشید 1⃣ قسمت اول 📖 شامل۳ قسمت- بقیه بخش‌ها را از کانال "دفاع مقدس" دانلودکنید 🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN ✳️ به ‌کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مستند "حاجی بخشی" 🌴 رزمنده روشن‌ضمیر و پیر دلاور جبهه‌ها که با شوخ‌طبعی و سردادن شعار و رجزخوانی‌های خود به نیروهای رزمنده روحیه و نشاط می‌بخشید 2⃣ قسمت دوم 🆔 @Defa_Moqaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مستند "حاجی بخشی" 🌴 رزمنده روشن‌ضمیر و پیر دلاور جبهه‌ها که با شوخ‌طبعی و سردادن شعار و رجزخوانی‌های خود به نیروهای رزمنده روحیه و نشاط می‌بخشید 3⃣ قسمت سوم 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
و این، همه‌ی آن چیزی است که آن روزجمعه، برای سیدمرتضی تعریف کردم. فقط اسمش را نپرسید که معذورم: از
💠روایتی از شهید سید مرتضی آوینی: 🔹خاطره‌ی سوم: آقا که آمد ... ▫️حوزه شلوغ شده بود. حوزه‌ی علمیه نه، حوزه‌ی هنری! "زم" که چندی قبل آوینی را از آن‌جا تارانده بود، حالا شده بود صاحب عزا! آهنگران اما، زور می‌زد تا درِ باغ شهادت را باز کند: اگر آه تو از جنس نیاز است درِ باغ شهادت باز باز است می‌خواند و گریه می‌کرد. می‌خواند و اشک درمی‌آورد. گفتم اشک! مگر دیگر اشکی هم برای‌مان گذاشته بود؟ از خرداد 68 که یتیم شدیم، اشک چشم‌مان خشکید. حالا سید آمده بود تا دوباره فریاد "یا حسین" در خیابان‌های دولت سازندگی و دوران بازندگی، طنین‌انداز شود. سید آمد تا باز به دیدگان خشکیده‌مان، اشک ببخشد و طراوت زیارت عاشورا یادمان آرد. همه ناله می‌زدند. همه می‌گریستند. کسی به دیگری نمی‌نگریست. من اما ... آن‌قدر زمان جنگ عشق آهنگران داشتم که هروقت در جبهه می‌شنیدیم آمده، حتما باید از نزدیک زیارتش می‌کردم. امروز اما ... حال نداشتم بروم جلو. همه عزادار شده بودند. امروز روز عزا بود. سردار پاستوریزه‌ی جبهه ندیده‌ی بسیج، برای این‌که از فشار برهد، گفته بود تا پرونده‌ای در بسیج به‌نام "سیدمرتضی آوینی" به‌تاریخ گذشته تشکیل دهند تا اگر روزی پرسیدند چرا "هنرمند بسیجی"؟ کارت بسیجش را رو کند. هر کی به‌فکر خویشه ... همراه "داوود امیریان" کنار اتاقک "دفتر ادبیات و هنر مقاومت" ایستاده بودیم. به‌یاد روزهای آفتابی جنگ، وَنگ می‌زدیم. انگار مصطفی را از "سومار" می‌آوردند. پنداری پیکر "سعید" را از همسایگی "دجله" برمی‌گرداندند. شاید استخوان‌های "سیدمحمد" را از "سه‌راه مرگ" هدیه می‌آوردند. هرچه که بود و هرکه می‌آمد، عطر شهادت در شهر می‌پراکند. از دور دیدمش. نه خیلی دور، ولی کسی متوجه نشد. همه در محوطه‌ی اصلی بودند و من و داوود، متوجه شدیم تابوتی پیچیده در پرچم افتخارآفرین ایران اسلامی، از درِ پشتی حوزه‌ی هنری وارد حیاط شد. بر شانه‌ی داوود که زدم، دویدیم. زیر تابوت را که گرفتیم، ده دوازده نفر نمی‌شدیم. داشتیم می‌رسیدیم به مردم. سرم را بر تابوت گذاشته و می‌گریستم. من عقب بودم و داوود جلوتر. کسی از پشت بر شانه‌ام زد و از حال خوش خارجم ساخت: ـ آقا می‌گه تابوت رو بذارید زمین. ـ آقا؟ برگشتم پشت سرم را ببینم، که چشمم به قیافه‌ی خندان ـ ببخشید، مثلا گریان ـ حاجی زم افتاد. کفرم درآمد. به یك‌باره همه‌ی ظلم و ستم‌ها پیش چشمم رژه رفتند: ـ زم ... هم اسم خودش رو می‌ذاره آقا. همه شنیدند. داد زدم. از ته دل. می‌خواستم بلندتر داد بزنم تا همه بهتر بشناسندش. آن مرد اما، ول کن نبود. دوباره بر شانه‌ام زد: ـ گفتم آقا می‌گه تابوت رو بذارید زمین ... ـ برو بینیم بابا ... وای خراب کردم. رویم را که برگرداندم تا حالش را بگیرم، حالم گرفته شد. آقا بود. واقعا. خودش بود. درست پشت سر تابوت داشت گام می‌زد و می‌آمد. زدم بر شانه‌ی داوود: ـ داوود، سریع تابوت رو بذار زمین ... آقا ... خودم را انداختم روی تابوت و های‌های گریستم. داوود و دیگران هم. آقا ایستاد بالای سر آقاسید. چشمانش بارانی بود، حالاتش طوفانی. من اما، رعد و برق شدم. دلم می‌سوخت. تازه او را شناخته بودم، ولی حالا از همه جلو زده و پریده بود. رو کردم به آقا: ـ آقا ... اینم سیدمرتضات ... شلوغ شد. من‌هم شلوغ شدم. همه آمدند. آقا که رفت، تازه جمعیت ریخت آن‌جا و ... خوب شد آقا آمد. اگر آقا نمی‌آمد: "سه قطره خون" مسیح ـ مثلا روزی‌نامه‌ی جمهوری اسلامی ـ همچنان به عناوین‌جعلی "بسیج صدا و سیمای" استان و شهرستان، بخش و ده‌داری و روستا، علیه سیدمرتضی بیانیه صادر می‌کرد. و همچنان داداش کوچیکه‌ی حاج اکبر، پخش صدای آوینی از جعبه‌ی جادویش را حرام و ممنوع اعلام می‌کرد. اگر آقا نمی‌آمد، شاید لازم بود تا پیکر آوینی را همچون پیکر اولین شهدای عملیات تفحص، پزشك‌قانونی وارسی کند و سوراخ‌های ترکش مین والمری را "اثرات فرورفتن شیئی سخت همچون پیچ گوشتی در چندجای بدن" اعلام کند! آوینی که رفت، آنهایی که سال‌های جنگ از قم آن‌طرف‌تر را ندیدند، تازه فهمیدند "فکه" هم روی نقشه دیدنی است. پای آوینی که بر مین گل کرد، تازه آنهایی که می‌گفتند "چرا جنگیدیم؟" متوجه شدند فکه بخشی از خاک ایران اسلامی است و این پیکرهای استخوانی که همچنان بر دوش‌ها روانند، از این‌سوی مرز، یعنی داخل کشور خودمان می‌آیند. یعنی دشمن تا آخرین روزها حتی، در خانه‌مان جا خوش کرده بود تا نقشه را جعل کند که نتوانست. آوینی که خونین شد، ما هم تازه یاد رفیقان‌مان افتادیم که پیکرشان را بر خاکریز جا گذاشتیم. آوینی که شهید شد، حضرات رضایت دادند فیلم اولین سری عملیات تفحص و کشف شهدا را از طبقه‌بندی "خیلی محرمانه" خارج کنند و بگذارند مردم بفهمند: در فکه، چه خبرهاست هنوز!؟ —-(حمید داودآبادی) @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ | دانش آموزی که با اگزوز ماشین 3 عراقی رو اسیر کرد ⏳ دوران جنگ تحمیلی 🆔 @Defa_Moqaddas
🆔 @Defa_Moqaddas
🌗 استراحت شبانه در مقرهای پشت خط مقدم 🆔 @Defa_Moqaddas
🌿 سلام بر تو ای شهید راه حق ... 🌷 سلام به لبخند های زیبای شهادتت... 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
💠 احمد متوسلیان و همرزمانش - سپاه بانه - پاییز 1358 📷 درتصویر شهید علی اکبر حاجی پور،مالک اشترِ لشک
🗓۱۴آبان۱۳۶۲-سالروز شهادت ،مالک اشتر تیپ27محمدرسول‌الله(ص) وازشاگردان و یاران باوفای که دوشادوش اودرجنگ باضدانقلاب درکردستان و نبردبا ارتش بعث عراق شرکت نمود 🆔 @Defa_Moqaddas
🌷شهيد علی اکبرحاجي پور مجاهدی خودساخته، باایمان، متقي و خلاق بود و بیش از سنش به بلوغ عقلی رسیده و حقایق را دریافت می‌کرد. 🌴غيرت،شجاعت وجوانمردي او مثال زدنی ودر تیپ27برای احمدمتوسلیان به منزله مالک اشتر بود 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 ▫️ در سال 1330 در "آذر شهر" تبریز در خانواده ای مؤمن و مذهبی دیده به جهان گشود.درجنگ کردستان شرکت داشت. پس از تجاوز عراق به خاک میهن اسلامی عازم جبهه های جنوب می گردد و با آموزش و سازماندهی نیروها به مقابله با ارتش عراق می پردازد. در عملیات «فتح المبین» و «بیت المقدس» با مسؤولیت فرمانده گردان وارد عمل می شود . وی در دو عملیات ، رشادت و شهامت فراوانی از خود بروز می دهد. در عملیات بیت المقدس ، بشدت از ناحیه پا مجروح می شود. پس از بهبود یافتن نسبی، با دختری مؤمن ازدواج می کند؛ اما از ازدواج نیز تعلقی در دلش نما فکند که او را از جبهه باز دارد. بار دیگر برای عملیات «رمضان» خودش را به جبهه می رساند که در این عملیات ، فرماندهی گردان خط شکن «عمار» به او محول می شود. شهید با شناسایی دقیق مواضع دشمن، در این عملیات ، خطوط پدافندی دشمن را با یورش جانانه در هم می شکند. حاجی پور برای انجام عملیات «زین العابدین» و «مسلم بن عقیل» خود را به جبهه می رساند و به عنوان مسؤول محور عملیاتی وارد عمل می شود. وی در این دو عملیات ، با فرماندهی مدبرانه ، شهرهای «سومار» و «گیلانغرب» را از تیررس دشمن آزاد و شکست سنگینی را بر دشمن تحمیل می کند. در عملیات «والفجر مقدماتی» ، حاجی پور به عنوان فرمانده گردان عمار، در نوک پیکان حمله واقع می شود و در حماسه ای ستودنی خلق می کند. در عملیات دیگری در منطقه «مهران» ، با طراحی مبتکرانه و هلی برد نیرو به عقب دشمن ، نیروهای عراقی را از پای در می آورد و فرمانده آنان را اسیر می کند. با شروع عملیات «والفجر 4 » ، حاجی پور همراه نیروهای خود به جبهه غرب می رود و با سازماندهی نیروها به دشمن یورش می برد و به کلیه اهداف از پیش تعیین شده می رسد. از جمله ارتفاعات استراتژیک «1904» را که مشرف بر شهر «پنجوین» عراق است ، از چنگ دشمن خارج می کند و با قدرت تمام به منطقه مسلط می شود. شهید حاجی پور پس از تثبیت مواضع به دست آمده در مرحله اول عملیات «والفجر 4» در منطقه غرب، در مرحله دوم عملیات که برای شناسایی مواضع دشمن رفته بود، در دشت «پنجوین» مورد هدف تیر مستقیم تانک دشمن قرار می گیرد و در تاریخ 14 آبان 1362 به فوز عظیم شهادت نایل می شود. 🔶 : خداوندا به ما توفيق آن را بده که چيزي را که به زبان نمي گوئيم در عمل آن را انجام دهيم. خداوندا به بنده حقيرت کمک کن که هواهاي نفساني را از خودش دور کند. خدايا دشمنان امام را نابودگردان. بارالهی! گناهانمان خيلي زياد است و تنها تو هستي که مي تواني ما را نجات دهي.... @Defa_Moqaddas
صادق آهنگران-روز رفتن به میدان جنگ است.mp3
6.34M
📢 صوت | اشعار حماسی حاج صادق آهنگران در جمع رزمندگان اسلام: 🌿 روز رفتن به میدان جنگ است 🌷 ای دلیران نه گاه درنگ است 🌴دوران #دفاع_مقدس 🆔 @Defa_Moqaddas
🌿 روز رفتن به میدان جنگ است 🌷 ای دلیران نه گاه درنگ است 🌴دوران #دفاع_مقدس 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🗓۱۴آبان۱۳۶۲-سالروز شهادت #علی‌اکبر_حاجی‌پور‌امیر ،مالک اشتر تیپ27محمدرسول‌الله(ص) وازشاگردان و یاران
🌷وصیت شهید حاجی پور: بي عشق جهان مباد كه كانون زندگي از فروغ او گرم و روشن است و فشار طاقت فرساي حوادث، با نوازش مطبوع او آسان، راستي اگر ما عاشق نبوديم، چگونه اين عمر دور و دراز و خسته كننده را طي مي كرديم و با چه حرارت، كارخانه حيات ما به كار مي افتاد؟ 🌷 سالروز شهادت #علی‌اکبر_حاجی‌پور فرمانده تیپ عمار لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله و از همرزمان وفادار #حاج_احمد_متوسلیان شهادت ۱۴ آبان ۱۳۶۲-پنجوین عراق
💠 سرمای قلاجه و اورکت حاج همت 🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 💠 سال62 ما از پادگان به منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج یک شب به قلاجه آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم. 🆔 @Defa_Moqaddas
🌿 اردوگاه قلاجه - حضور شهید همت در مقر تاکتیکی لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) ⏳سال1362 🆔 @Defa_Moqaddas
‼️خاطره تکان دهنده از و ایثار یک 💠 بخشی از سخنرانی شهید همت فرمانده وقت لشگر۲۷ حضرت محمّد رسول اللّه(ص) در اردوگاه قلاجه(شهید بروجردی)-۱۳ آذر ۱۳۶۲👇👇 ▫️ در شب مرحلهٔ سوم عملیات والفجر۴ ستون نیروهای گردان مالک، به چند رشته سیم خاردار حلقه ای دشمن رسیدند که راه گردان را سَد کرده بود آنجا یکی از برادرها وقتی می بیند خطر اِتلاف وقت و عقب ماندن گردان مالک از سایر گردان ها، دارد عملیات را تهدید می کند با شکم روی سیم های خاردار حلقوی می خوابد و به بچه های گردان مالک می گوید: برادرها؛ معطل نکنید، پایتان را روی من بگذارید و از اینجا رد بشوید بچه بسیجی ها، از سر ناچاری پذیرفتند و همگی پا بر روی پشت آن برادر گذاشتند و از آنجا عبور کردند بر اثر فشار تدریجی وارد آمده بر سیم های حلقوی این سیم ها به زمین نزدیک می شوند و مینی که دشمن در زیر سیم های خاردار کاشته بود عمل می کند و زیر شکم آن برادر منفجر می شود و می کند. کسی این قدر ؟ مگر عشق بدون شناخت معشوق مُیسّر است؟ عشق بدون شناخت و معرفت، معنا ندارد در تمام ارتش های دنیا، نیروهایی که انگیزهٔ بدون معرفت عمیق دارند وقتی به میدان جنگ می آیند می بینی کُپ می کنند و از جای خودشان تکان نمی خورند و از گلوله می ترسند شناخت می خواهد که انسانی داوطلبانه روی مین بخوابد سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار تا دیگران از روی بدن او، رد بشوند شوخی نیست تا درک عمیق در کار نباشد نیّت ها پاک نمی شوند » —(منبع: کتاب به روایت همت، ص۹۵۴) 🆔 @Defa_Moqaddas
🍁 پاییز1362-اردگاه قلاجه، مقرلشکر27 🌷شهید همت و شهید دکترسیدعبدالحمید قاضی میر سعید- او دوسال بعد، درعملیات والفجرهشت بشهادت رسید. وی ازهنگام نبردهای پاوه همراه همت بود و از آن پس نیز در عملیاتهای جنوب شرکت داشت 🆔 @Defa_Moqaddas
☘ برگزاری نماز جماعت در چادر-اردوگاه قلاجه- مقرلشکر27محمدرسول الله(ص)- سال 1362 🆔 @Defa_Moqaddas
🌷شهید همت: ▫️شهادت،معرفت وشناخت میخواهد شاه کلید رسیدن بشهادت،معرفت است نه احساسی است،نه هوسی ونه تعارفی شهادت وشهیدشدن خیلی مقوله جدی ست جای شوخی و تعارف نیست اتفاقی نیست مقدمات میخواهد @Defa_Moqaddas
☘ اردوگاه قلاجه در سال 1365 محل استقرار نیروهای لشکر10 سیدالشهدا(ع) بود 🆔 @Defa_Moqaddas
🌴ذاکر اهل بیت حاج منصور ارضی در اردوگاه لشکر ده سیدالشهدا(ع) 🌿 قلاجه – تابستان 1365 🆔 @Defa_Moqaddas