eitaa logo
دفاع مقدس
398 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ عملیات روانی صدام در زمان 8 سال جنگ عراق علیه ایران، صدام و فرماندهانش به منظور جلوگیری از شکست روحیه مردم عراق، دست ترفندهایی به کار می‌بردند. از جمله آنها عملیات روانی برای فریب افکار عمومی بود: ▫️چند ماه قبل از حمله ایرانی ها، در کل عراق کمبود شدید ارزاق و کالاهای ضروری پیش می آمد و مردم دربدر به دنبال مواد غذایی بودند. به محض حمله ایرانی ها، فروشگاه ها پر می شد از کالاهای ضروری و مواد غذایی و مردم عراق در صف می ایستادند تا گوشت و برنج بگیرند. علت این کار این بود که مردم اصلا متوجه تلفات سنگینی که بر ارتش عراق وارد شده و کامیون های مملو از اجساد سربازان که از جبهه می آمد، نمی شدند! 🔺 صدام این گونه شکست ها و ناکامی های خود را می پوشاند! 🆔 @Defa_Moqaddas
💢 طارق عزیز، وزیر خارجه عراق و دست راست صدام در تشکیلات حزب بعث ⭕️ در حال دریافت مدال از دست دیکتاتور معدوم عراق 🆔 @Defa_Moqaddas
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم| خاطرات سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌷شهیدی که در عملیات خیبر مدال فتح گرفت 🆔 @Defa_Moqaddas
💠جمعی‌ازفرماندهان درسنگرقرارگاه‌خاتم 🔹سیّاف‌زاده ازمسئولین اطلاعات-عملیات‌جنگ‌بودکه در برخی‌مواقع‌حساس تدابیراودر پیشبردجنگ کارسازبود 🔺عکس‌پایین-سنگرفرماندهی لشکرنصر-فرماندهی‌آن برعهده‌قالیباف‌بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم| شهید احمد سیّاف زاده، فرمانده عملیات قرارگاه کربلا دردوران دفاع مقدس از زبان سردار مرتضی قربانی، فرمانده لشکر 25 کربلا 🆔 @Defa_Moqaddas
🌷شهید احمد سیّاف زاده در جمع فرماندهان ارشد قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) و برخی فرماندهان لشکرهای سپاه 🌴دوران #دفاع_مقدس 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
صادق_آهنگران_شب_است_و_ سکوت_است_و (2).wma
964.8K
📢 صوت | حاج 🍀 شب است و سکوت است و ماه است و من 🌸 فغان و غم و اشک و آه است و من 🌼 شب و خلوت و بُغضِ نشکُفته‌ام 🌿 شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام @Defa_Moqaddas
🌈 صبح اول هفته را با نفس گرمتان آغاز می کنیم... آنان همه از تبار باران بودند، رفتند ولی ادامه دارند هنوز... @Defa_Moqaddas
🌼 روزتون زیبا مثل 😊 لبخند بر چهره خستگی ناپذیر رزمنده @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊امروز روز جهانی لبخند 🎥 فیلم | شعر طنز "ناصر فیض" - از شعرای طنزپرداز 🌴در جلسه شاعران در محضر رهبر انقلاب @Defa_Moqaddas
😊امروز روز جهانی لبخند 😊 🌴 خاطرات دفاع مقدس 💠 ‼️بیسکویت مَلَس‼️ سه چهار ساعتی به رفتنمان به خط مقدم برای شروع عملیات مانده بود. نیروهای گردان، هر کدام در حال انجام دادن کاری بودند. یا وصیتنامه می نوشتند و یا سلاح و تجهیزاتشان را امتحان می کردند و از یکدیگر حلالیت می طلبیدند. یک موقع دیدم از یکی از چادرها سر و صدا بلند شد و بعد یک نفر پرید بیرون و بقیه با لنگه پوتین و فانسقه و سنگ و کلوخ دنبالش. اوضاع شیر تو شیر شد. پسرکِ فراری، بین خنده و ترس، نعره می زد و کمک می طلبید و تعقیب کنندگان هم با دهان‌های کف کرده و عصبانی ولش نمی‌کردند. فراری را شناختم. اسماعیل بود. از بچه های شرّ و شلوغ گردان. او خورد زمین و بقیه رسیدند بهش و گرفتندش زیر ضربات فانسقه و کتک. حالا نزن، کی بزن! اسماعیل هم پیچ و تاب می خورد و می خندید و نعره می زد. به خود آمدم. مثلاً من فرمانده گردان بودم و باید نظم و انضباط را بر گردان حاکم می کردم. جمعیت را شکافتم و رفتم جلو و با هزار مکافات اسماعیل را از زیر مشت و لگد نجات دادم. ➖ او در حالی که کمر و دستانش را می مالید، شروع کرد به نفرین کردن: ▪️الهی زیر تانک بروید. شما بسیجی هستید یا یک مشت بازمانده قوم مغول!؟ – الهی کاتیوشا تو فرق سرتان بخورد و پلاکتان هم نماند که شناسایی شوید! – ای خدا دادِ مرا از این مزدورهای مسلمان نما بگیر! 🔸بچه های گردان هِرهِر می خندیدند و کسانی که اسماعیل را کتک زده بودند، به او چنگ و دندان نشان می دادند و تهدید به قتلش می کردند. 🔹فریاد زدم: «مسخره بازی بسه! واسه چی این بنده خدا را به این روز انداختید؟» ▫️یکی از آن ها که معلوم بود حال و روز درست و حسابی ندارد گفت: «از خود خاک به سرش بپرسید. آهای اسماعیل دعا کن تو منطقه عملیاتی گیرت نیاورم. یک آرپی جی حرامت می کنم!» 😂 اسماعیل که پشت سر من پناه گرفته بود، هِرهِر خندید و آنها عصبانی تر شدند. گفتم: «چی شده اسماعیل؟ تعریف کن!» ▪️«بابا اینها دیوانه اند حاجی. بهتره اینها را بفرستی تیمارستان. با من که این کار را بکنند، ببین با عراقی‌ها چه کار می‌کنند؟» ▫️خب بلبل زبانی نکن.چه دسته گلی به آب دادی؟ ▪️هیچی. نشسته بودیم و از هم حلالیت می خواستیم که یک هو چیزی یادم افتاد. قضیه مال سه چهار ماه پیش است. آن موقع که کردستان و بالای ارتفاعات بودیم. یک بار قرار شد من قاطرمان را ببرم پایین و جیره غذا و آب بیاورم. موقع برگشتن از شانس من قاطر خاک تو سر، سرش را سبک کرد و بسته های بیسکویت که زیر شکمش سرخورده بود خیس شد.» 🔺یکی از بچه ها نعره زد: «می کشمت نامرد. حالم به‌هم خورد» ▪️اسماعیل با شیطنت ادامه داد: «دیگر برای برگشتن به پایین دیر بود. ثانیاً بچه ها گشنه بودند. بسته های بیسکویت را روی تخته سنگی گذاشتم تا خشک شدند و بعد بردم دادم بچه ها، همین نامردها لمباندند و چقدر هم تعریف کردند که این بیسکویت ها خوشمزه است و ملس است و…» ➖ ...بچه هایی که دورم جمع بودند از خنده ریسه رفتند. خودم هم به زور جلوی خنده ام را گرفته بودم، راه افتادم که بروم سر کار خودم. اسماعیل ولم نمی کرد. گفتم: «دیگر چی شده؟» ▪️ حاجی جون می کشندم. ▫️نترس. اینها به دشمنشان رحم می کنند. چه رسد به تویِ ماست فروش! ⭕️ تا اسماعیل ازم جدا شد، بیسکویت‌ملس‌خورها دنبالش کردند و صدای زد و خورد و خنده و ناله های اسماعیل دوباره بلند شد. 🆔 @Defa_Moqaddas
@Defa_Moqaddas