هدایت شده از عکسهای زیرخاکی
📜 اعلامیه منتشر شده توسط ارتش بعث عراق
⭕️ برای تسلیم شدن نیروهای ایرانی در زمان جنگ
🆔 @Axe_zirkhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | خاطره گویی شهید ابراهیم همت، فرمانده لشکر27 محمد رسول الله(ص) ... وحسین الله کرم از #عملیات_رمضان
🆔 @Defa_Moqaddas
⭕️ سخنان عتاب آمیز شهید همت در جلسه نیروها
💠 ۸ مرداد ۱۳۶۱ عملیات رمضان درحالی به پایان رسید که فشار زیادی به نیروها و کادر تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) وارد آمد. به طوری که عکس العمل های آنها، سخنان تند شهید همت را در جلسه روز ۹ مرداد ۱۳۶۱ در پی داشت:
🔹"الان نماینده امام، اطمینانش از لحاظ برش عملیاتی و کیفیت کار، به دو سه تیپ است. آن وقت، خدایی ناکرده، کادرهای ما بیایند و به ما بگویند ما دیگر میخواهیم به صورت نیروی عادی و پرسنل ساده وارد عملیات بشویم؟
🔸خدا گواه است، به شرف حضرت زهرا سلام الله علیها قسم، من سه بار رفتم پیش محسن رضایی که بگویم من استعفاء میدهم. من معلم هستم و میخواهم بروم بچسبم به شغل معلمی. خدا گواه است هر بار خواستم این را مطرح کنم، جرأت نکردم و بر خودم لرزیدم.
دیدم هر جمله ای را که میخواستم مطرح کنم، اشک به چشم محسن میآورد، این بود که خودم رویم نشد
... و خجالت کشیدم چیزی بگویم. علت اینکه که اگر کسی بود، اگر مسئول مناسبی در دسترس آنها بود، که دیگر به من خاک بر سر نمیگفتند تو بیا و مسئولیت بگیر. منی که عرضهی چرخاندن بیست نفر آدم را هم ندارم.
چه برسد به اینکه بیایم و مسئولیت شرعی خون سه چهار هزار نفر آدم را
در یک تیپ به عهده بگیرم.
🔺 خود شما هم همینطور. تک تک ماها هم همینطور. عرضهی چرخاندن خودمان را هم نداریم. خودمان را هم را نمیتوانیم بسازیم، بچرخانیم و فرماندهی کنیم، دیگر چه برسد به اینکه بیاییم و سه چهار هزار نفر را فرماندهی کنیم، نداریم! اگر کسی چنین عرضهای را دارد، بیاید و بگوید.
ولی آیا حیثیت اسلام و انقلاب چنین اظهار خستگی را از ما قبول میکند؟
و به قول برادر رضا(چراغی)
که دیشب میگفت:
ما به این ترتیب باید مرگ بر شاه هم نمیگفتیم!
وقتی گفتیم، باید پای آن بایستیم!"
—📚 منبع: نوار جلسهی روز نهم مرداد ماه سال ۱۳۶۱، محوطهی بیرونی قرارگاه مرکزی کربلا
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | "اخلاص" در کلام شهید حاج ابراهیم همت
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
⭕️ سخنان عتاب آمیز شهید همت در جلسه نیروها 💠 ۸ مرداد ۱۳۶۱ عملیات رمضان درحالی به پایان رسید که فشار
🔴⭕️ سخنان عتاب آمیز شهید همت در جلسه نیروها
💠 اگر مسئول مناسبی بود،دیگر به من خاک برسر نمی گفتند بیا مسئولیت بگیر! منی که عرضه چرخاندن 20نفر راهم ندارم.
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ 🌷شهید ابراهیم هادی🌷
🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
چقدر دلم لک زده برای سفره هایی که
چفیه بودند ولی نه بر سر این و آن!
مقداری نان خشک، تکه ای پنیر ...
و دیگر هیچ!
از حلیم و آش شله قلمکار خبری نبود.
جوجه کباب و کباب لقمه و ... که در خوابشان هم راه پیدا نمی کرد!
کسی در روزی دیگران دست درازی نمی کرد!
هیچکس حقوق صدها میلیون تومانی نمی گرفت!
و دیگران را محکوم به دروغ گویی نمی کرد!
کسی 3 هزار میلیارد تومان اختلاس نمی کرد و در پی توجیه هیچ گناهی نبود!
همه راضی بودند به رضای خدا و نه در پی کسب رضایت کدخدا!
همه خدا را بنده بودند نه قدرت و ثروت را !
و حرف و شعار و عملشان، قلبی و زبانی فقط این بود:
ایاک نعبد و ایاک نستعین
و باورشان این بود که:
آن کس در پیشگاه خداوند پذیرفته تر است که تقوایش بیشتر است!
نه آنکه قدرت، ثروت، سابقه مبارزه و جبهه، درجه و مقام بالاتر، اصالت قومی، طایفه ای و خانوادگی، گذشته طولانی، پدر و مادر آنچنانی و ... داراست!
@Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ🌷به یاد آنهایی که حرم اربابشان را ندیدند
🌴... ولی راه کربلا را با نثار خون خود باز کردند🌷
🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 #زيارت_کربلا
🌗 نزدیک سحر بود.خواب دیدم رفتیم کربلا براى زیارت. محمد(صابری) هم با ما بود. همه ما دور ضریح می چرخیدیم اما ضریح دور سر محمد می چرخید!! همان لحظه از خواب پریدم بلند شدم دیدم محمد با آن حال خراب در گوشه ای از اردوگاه اسیران نشسته و مشغول نماز شب است. دستش به سوى آسمان بود و استغفار می كرد. همان لحظه اشک از چشمانم سرازیر شد. با خودم عهد بستم من هم مثل محمد به نماز شب مقید شوم.
🔹سال ٦٩ و يك ماه قبل از تبادل اسرا بود حال محمد بهتر از قبل بود. یک شب بی مقدمه گفت: هر وقت به ایران برگشتید سلام مرا به پدر و مادرم برسانید. قبر امام را هم از طرف من زیارت کنید. بعد ادامه داد: به پدر و مادرم بگویید همانطور که در شهادت برادرم صبر کردید در شهادت من هم صبور باشید. هرچند سخت است. می دانم که مدتها صبر کردید تا مرا ببینید اما مرا نخواهید دید!!
🔸 از صحبت های او تعجب کردیم گفتم: محمد این حرفها چیه؟خدا رو شكر تو حالت خوب شده، چند روز دیگه هم قراره آزاد بشیم. روز بعد در محوطه بودیم. ساعت ٣ عصر محمد گفت: سرم درد می کند چند قطره خون از بینی اش آمد و روى زمین افتاد او را به بهداری بردند. همه دلشان مى خواست اتفاقی نیوفتاده باشد اما ....
🌷.... محمد صابری دلاور خوب خیبری به شهادت رسیده بود. برای محمد تشیع باشکوهی برگزار شد. در کیسه شخصی محمد یک کاغد کوچک بود که حکم وصیت داشت. روی آن نوشته بود: "اسارت در راه عقیده عین آزادی است."
—📚 کتاب خاطرات آزادگان
🆔 @Defa_Moqaddas
📜 تابلو نوشته های جبهه
⏳ دوران #دفاع_مقدس
▫️ بزن به خط که عشقه...
▪️ آخرین ایستگاه خاک...
▫️ آخرین درجه ایمان، شهادت است...
▪️ آمدیم تا انتقام سیلی زهرا(س) را بگیریم...
▫️ ارتشی و سپاهی دو لشکر الهی
▪️ جاده کربلا با تمام سرعت به پیش...
▫️ از پذیرفتن هر گونه تیر و ترکش معذوریم...
▪️ اول پیروزی، دوم زیارت، سوم شهادت...
▫️ بر خدا توکل بر ائمه توسل...
▪️ بشکند دست بسیجی، گردن صدام را...
▫️ گر لذت ترک، لذت بدانی؛ دگر لذت نفس، لذت ندانی ...
▪️ اگر راست می گی، وقتی شهید شدی من روسیاه را هم شفاعت کن...
▫️ آنان که رفتند کاری حسینی کردند، آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند...
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 روایت شهید علی موحد دانش، فرمانده یکی از محورها، از #عملیات_بازی_دراز
🌷....من اولین نفری بودم که روی ارتفاعِ [بازیدراز] رسیدم و از همین مسئله خوشحال بودم، با تکبیرهای پی در پی که می گفتم، ٤٨ نفر از نیروهای دشمن، خود را تسلیم کردند، در حالی که هنوز نیروهای دیگر نرسیده بودند.
🌷پس از اینکه اسرا را به خط کرده و به پائین ارتفاع روانه کردم، خشاب تفنگم را درآوردم؛ دیدم فقط یک فشنگ در داخل آن وجود دارد، در حالی که هیچ مهمات دیگری همراه من نبود.
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿ا
🌹ارتش متجاوز بعثی در تاریخ ١٥/٧/٥٩ پس از آن که نیروهای خودی به دلیل نرسیدن تدارکات لازم، این ارتفاعات را تخلیه کرده بودند، بدون کوچکترین درگیری و مقاومت بر روی آن استقرار یافته و سپس جاده آسفالت به طول ٦ کیلومتر از جاده قصرشیرین به گیلانغرب به بالای قلل مرتفع آن احداث کرد. دشمن در طول اشغال سرزمین های این منطقه، از ارتفاعات بازیدراز با توجه به ویژگی های آن، علاوه بر مواضع پدافندی، به عنوان مرکز دیدهبانی خود در منطقه نیز بهره گرفت و دیدگاهی بنام «دیدگاه صدام» بر روی انتهای ارتفاع ١٠٢٠ بازیدراز احداث کرد.
🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 دوران #دفاع_مقدس
💠 درخواست جالب یک جانباز از امام و متن پاسخ ایشان:
▫️ يكي از جانبازان جنگ تحميلي نامه ای را در ارديبهشت ماه 1363 براي امام ارسال نمود:
📜 بسم اللَّه الرحمن الرحيم. حضور محترم زعيم عاليقدر و رهبر كبير انقلاب اسلامي و ناخداي كشتي محرومان، حضرت امام خميني- مد ظله العالي.
امام عزيز، اينجانب، سعيد پورسراج، فرزند كاظم، ساكن شهر شوشتر، يك مسئله اي را خواستم مطرح كنم. اميد است كه جواب بفرماييد. و با عرض پوزش از اينكه وقت مبارك و گرانبهاي شما را مي گيرم.
امام عزيز من در حدود 19 سال است در خانوادهاي مذهبي زندگي ميكنم. از ابتداي جنگ، اگر خداوند ان شاء اللَّه قبول كند، چند نوبت در جبهه هاي حق شركت كرده؛ تا آخرين بار در عمليات «و الفجر مقدماتي» پاي چپم از زير زانو قطع گرديد.
اما از آنجا كه در طول مدت اين جنگ دوستان زيادي را از دست دادهام و عشق جبهه رفتن من را تا حالا آرام نمي گذارد، مدتي پيش به هر نحو كه بود براي دعاخواني به جبهه اعزام شدم؛ ولي هر چه خواهش كردم كه با برادران به خط مقدم و عمليات بروم، برادران اجازه ندادند. و حالا ديگر از ناراحتي طاقتم دارد به سر مي رود. و ميخواهم اين مسأله را از شما، جناب فرمانده كل قوا، مطرح كنم و تنها ناراحتي من اين است كه مي بينم هر روز يكي از دوستانم شهيد ميشود؛ و با اين همه دوست از دست دادن، مي ترسم نكند من در شهر و يا در بستر بميرم. و خيلي عشق به شهادت دارم و تلاش ميكنم كه به دوستانم ان شاء اللَّه ملحق شوم.
اميدوارم كه جواب مصلحت را بفرماييد.
ضمناً اماما، اگر خط مقدم به صورت پدافندي باشد و كاري از من ساخته باشد، مي توانم شركت كنم. و اگر شركت كنم و مثلًا كشته شوم، آيا ان شاء اللَّه شهيد هستم يا نه. در آخر اميد آن دارم كه با دستخط مبارك خودتان به طور خلاصه جواب دهيد. و انشاء اللَّه ما را حتماً در جواب نامه نصيحت بفرماييد. عاشقي كه تا خون در رگ دارد شما را فراموش نميكند، و هميشه قلبش براي شما مي تپد.
1/ 2/ 63 دوستدار شما، سعيد پورسراج
📃 پاسخ امام (ره):
بسمه تعالي
فرزند عزيزم من، از خداوند منّان مسألت ميكنم كه شما را با شهداي اسلام محشور نمايد. و شما جانبازان كه سلامت خودتان را در راه اسلام داده ايد از زمره شهيدان هستيد، و حق خودتان را به اسلام عزيز ادا نموديد و از اينكه به جبهه نمي شود برويد ناراحت نباشيد.
اميد است خداوند شما را حفظ فرمايد. و السلام عليكم و رحمة اللَّه.
روح اللَّه الموسوي الخميني
(صحيفه امام، ج18، ص: 415-416)
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 مروری بر کارنامه عملیاتی شهید حسین همدانی
🔹او در جوانی با تفکرات حضرت امام (ره) آشنا شد و از محضر درس مکارم اخلاق و احکام شهید محراب آیتالله مدنی که در همدان تبعید بودند، بهره برد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با پایهگذاری و تأسیس سپاه همدان،خود نیز به عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه همدان، فعالیتش را آغاز کرد و با کمک همرزمان و پاسداران آن خطه،به پاکسازی عناصر طاغوت و عوامل فساد و نفاق پرداخت و از آنجا که چندین بار به دست ساواک دستگیر شد و مورد تعقیب بود، عوامل طاغوت را به خوبی میشناخت.
🔹با آغاز جنگ تحمیلی، لحظهای درنگ نکرد و راه #کردستان را در پیش گرفت و از آنجا که پیش از جنگ نیز به کمک مردم محروم کردستان شتافت و با دیگر دوستان و همرزمان در آنجا نیز گروهکهای ضدانقلاب را میشناخت،دیری نپایید که به صف دشمنستیزان پیوست و فرماندهی عملیاتهای «مطلعالفجر» را با پیروزی کامل بر عهده گرفت.
🔰فرماندهی جبهه میانی #سرپلذهاب هم از دیگر گامهایی بود که در راستای مبارزه با دشمن بعثی برداشت و پس از مدتی کوتاه به همراه جاویدالاثر #حاج_احمد_متوسلیان، شهید #حاج_محمدابراهیم_همت و شهید #حاج_محمود_شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) نقش بسزایی داشت.مسئولیت عملیات « #فتحالمبین»، نقشآفرینی در تشکیل یگانهای رزم سپاه و نخستین فرماندهی لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) استان همدان، از دیگر خدمات این سردار سپاه اسلام به شمار میرود.
🔸هدایت و فرماندهی لشکر ۱۶ قدس گیلان و نقش آفرینی در عملیاتهای مهم و حیاتی همچون کربلای ۴ و کربلای ۵ و معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه عملیاتی قدس که چندین لشکر و تیپ مستقل را تحت امر داشت،از وی فرماندهی زبده همچون دیگر فرماندهان سپاه اسلام ساخت که تا آخرین عملیات موفق سپاه اسلام با منافقان کوردل که با نام « #مرصاد» به نتیجه رساند،لحظهای آرام نگرفت و پس از دفاع مقدس به دانشگاه فرماندهی و ستاد رفت و تحصیل نظری و دانشگاهی هدایت یگانها را هم به تجربیات ارزندهاش افزود و با انتصاب به عنوان فرمانده قرارگاه نجف اشرف و لشکر ۴ بعثت در غرب کشور، کارنامهای موفق از خود بر جای گذاشت.
🔹معاون هماهنگکننده نیروی زمینی و جانشینی نیروی مقاومت بسیج در دو دوره و فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله و به همراه آن، جانشینی قرارگاه ثارالله، از دیگر مسئولیتهای وی بود و معاونت مرکز راهبردی سپاه و مشاور عالی فرمانده کل سپاه و جانشینی سازمان بسیج مستضعفان از او فرماندهی کهنهکار با کولهباری از تجربه و شناخت ساخت که سبب شد مسئولیت حساسترین و مهمترین سپاه کشور که دارای ویژگیهای خاص است،بر عهده او گذاشته شود.
🔺او همچنین مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام رهبری به علت هدایت و فرماندهی موفق لشکرهای تحت امر در دوران دفاع مقدس بوده است.
🌷این سردار رشید اسلام در ۱۶ مهرماه سال ۱۳۹۴ طی عملیات مستشاری در کشور سوریه به شهادت رسید
🆔 @Defa_Moqaddas
🗓امروز ۲۴ آذر ۱۳۹۷ [ ۷ ربیع الثانی ۱۴۴۰ ] مصادف است با:
💢 ۴۰۴۹۸۲ اُمین روز غیبت امام عصر (عج)
🔴 ۱۳۳۰۳ اُمین روز اسارت #حاج_احمد_متوسلیان بدست رژیم صهیونیستی..
🔻۷۹۴۲ روز تا نابودی کامل #اسرائیل ✡
💠 و همچنین مصادف است با :
🔸ولادت شهید مدافع حرم سردار #حاج_حسین_همدانی فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) (۱۳۲۹ ه.ش)
🔹شهادت سرباز بهروز آب سالان (۱۳۴۳ ه.ش)
🔸شهادت فرامرز دادبین، سید حسین حسینی گوگی، حمید نامجو باغینی، غلامحسین مهدوی (۱۳۵۷ ه.ش)
🔹شهادت محمد احمدی، حمزه زینتی افخم، احمد اقتداری عیسی آبادی (۱۳۶۰ ه.ش)
🔸شهادت سیدقاسم میرآقازاده، اکبر مرادی نژاد، محمدرضا رمضان زاده یزدی، جلال کربلایی ملکی (۱۳۶۱ ه.ش)
🔹شهادت سیدحسن میراحمدی، حسین نوروزی، اکبر تقی یار، شهرام اسدی، محمد علی مسعودیان خوزانی (۱۳۶۲ ه.ش)
🔸شهادت برزو درویشی (۱۳۶۳ ه.ش)
🔹شهادت سیدحسین طالبی شیل سر (۱۳۶۴ ه.ش)
🔸شهادت علیرضا نعمتی (۱۳۷۵ ه.ش)
🔹شهادت نادر اسدی (۱۳۸۲ ه.ش)
🔸شهادت توحید غلامی (۱۳۸۹ ه.ش)
🔹شهادت منصور موذن (۱۳۸۹ ه.ش)
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚معرفی و خوانش کتاب #خاطرات_جاوید
🎬 همراه با کلیپ تصاویر شهید محمود کاوه، فزمانده لشکر ویژه شهدا -دوران #دفاع_مقدس
🎤خاطرات شفاهی اولین فرمانده ادوات لشکر ویژه توسط راوی و نویسنده کتاب
#جوادنظامپور
#سیدعلیرضامیری
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 شفا در جمکران
▫️بچهی مازندران بود. با همان طروات و صفای شالیزارهای شمال. در عملیات والفجر مقدماتی زمستان سال 61 در فکه اسیر شده بود. پانزده سال بیشتر نداشت. گلولهای شکمش را دریده بود. طی سه سالی که اسیر دست نوادگان یزید بود، دکترهای بیوجدان بعثی، هیچ اقدامی برای خارج کردن گلوله از بدنش انجام نداده بودند. گلوله در شکمش جا خوش کرده بود. پاهایش از کار افتاده و فلج شده بودند. عفونت هم برای خودش پیش میرفت. سرانجام عراقیها لطف کرده، او را با اسرای خودشان تبادل کردند و تحویل دادند.
اوایل سال 64 بود. اولینبار او را در بیمارستان شفا ـ خیابان مجاهدین اسلام، تهران ـ دیدم. داخل اتاقی که پنج اسیر آزاد شدهی مجروح دیگر هم بودند. بهانهی حضور من، "حسین معظمینژاد" بود. از بچههای باصفای شوشتر که حالا با نخاعی قطع شده، از اسارت برگشته بود.
همانجا با "علی ابوالفضلی" آشنا شدم.
یک روز پدر و مادرش آمدند برای ملاقات. ظاهراً محل را برای ورودش آذین بسته بودند و همه اشتیاق زیارتش را داشتند.
آن روز سهشنبه باهم رفتیم جمکران. ساعت از یکونیم بامداد گذشته بود که راه برگشت را در پیش گرفتیم. من و علی، آخر اتوبوس کنار هم نشسته بودیم. او روی صندلی چرخدار با پاهای باد کرده، من روی صندلی اتوبوس.
با دلی شکسته مینالید. چشمانش را پردهی اشک گرفته بود. از دوستانش میگفت که شهید شدهاند. از اینکه تا ابد باید با بدنی مجروح زندگی کند. از اینکه دیگر نمیتواند به جبهه برود؛ و سرانجام حرف آخرش را زد، گفت:
ـ ببین حمید، بذار راحتت کنم ... من میگم خدا من رو دوست نداره؛ چون اگه دوستم داشت، امشب کُلّی بهش التماس کردم منم ببره پیش خودش. من طاقت اینجا موندن رو ندارم، میدونی؟ نمیخوام بمونم، مگه زوره؟ اگه دوستم داره، باید منم مثل رفیقام ببره. مثل همونایی که توی عملیات جلوی خودم شهید شدند. نه اینکه بذاره با این همه داغ و درد بمونم. من امشب همش از خدا خواستم بذاره منم برم. اگه من رو برد، باورم میشه هنوز دوستم داره ...
هیچ جوابی نداشتم بدهم. همهی خواستهی علی در جمکران این بود. خواستهی نابهجایی هم نبود.
کاشکی آن روز نرفته بودم تبلیغات گردان. کاشکی نامههای من گم شده بودند. اولین نامه را که دیدم، سریع آدرس فرستنده را نگاه کردم. از بیمارستان شفا بود. از حسین معظمینژاد. خوشحال شدم. بلافاصله بازش کردم؛ و کاش باز نمیکردم. حسین نوشته بود:
ـ حمیدجون، پنجشنبه گذشته قرار بود چندتا از مجروحین از جمله علی ابوالفضلی رو ببرند آلمان برای مداوا. صبحزود و موقع اذانصبح، وقتی پرستار اومد علی رو برای نماز بیدار کنه، هرچی صداش کرد، جوابی نشنید. دکترا اومدن بالای سرش، ولی علی دیگه شهید شده بود ...
بغضم ترکید. گریهام درآمد. سوختم. عجب انسانهایی یافت میشوند. چهقدر با خدا ندار بود که به این سرعت بهش ثابت کرد دوستش دارد. او که چندسال در اسارت دشمن سالم مانده بود، چندروز پس از آزادی، دو سه روز پس از آنکه در جمکران به خدا التماس کرد، شفایش را گرفت و رفت. ولی ما، هرچی التماس میکنیم ...
عجب دل پاکی داشت علی ابوالفضلی.
لااقل آن همه آذینبندی برای خوشآمد پیکر مطهرش به خانه، بهکار آمد.
"حسین معظمینژاد" متولد 1346، بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی در فکه، بر اثر اصابت گلوله به کمر، مجروح و اسیر شده و تا اوایل سال 64 همچنان در اسارت بود و سرانجام در تبادل اسرای مجروح، به ایران بازگشت.
شهید "علی ابوالفضلی" متولد: 15/11/1346 شهادت: سهشنبه 25/4/1364 در بیمارستان شفا یحیائیان تهران. مزار: مازندران، محمودآباد، گلزار شهدای تکیه ابوالفضلی(حمید داودآبادی)
@Defa_Moqaddas