این جمعه هم در حال عبور است
و ندای أنا المهدی ات در عالم طنین انداز نشد،
آقا،... ای صاحب عزا،
خیالت راحت!
اینجا خیالِ خیلی ها از نبودنت راحت است!
توباشی باید کار کنیم و مسئول بمانیم
تو نباشی کسی تکلیف مدار نیست!
گاه گاهی با چند خط دلنوشته و چند بیت شعر
مثل اکنون من
از قصه ی ظهور لذت می بریم!!.....
🌷الهم عجل لولیک الفرج🌷
هدایت شده از پایداری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحنهای نادر از افرادی که برای اولین بار دوربین فلیمبرداری را در سال 1901 میلادی (۱۲۸۰ شمسی)در منچستر انگلیس مشاهده میکننن
به پوشش و حجاب اکثریت مردم دقت کنید تا متوجه بشوید امروز صهیونیسم با رسانه هایش چه بلایی بر سرشان آورده است.
🌿 کانال پایداری
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
🔺فرازی از وصیتنامه شهید عبدالحسین کهنسال🌷
که در اول تیر ماه ۱۳۶۲ نوشته است:👇
بسم الله الرحمن الرحیم
به راستی که خداوند جانها ومالهای مومنین را خریده است تا این که به ایشان نعمت اعطا کند تا جهاد کنند در راه خدا بکشند و کشته شوند، ای کسانی که وصیتنامه این حقیر را میخوانید توقع دارم امام را دعا کنید و راه اینجانب و راه شهدا را ادامه دهید و این را بدانید که سکوت و بیتفاوتی بزرگترین گناه است، در شهادت من حق ناراحتی ندارید ولی خواهرانم همچون حضرت زینب (س) پیام مرا به خواهران دیگر برسانید و همیشه حجاب اسلامی را رعایت کنید .
خدا حافظ دیدار تا قیامت.
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
عبدالحسین کهنسال در تاریخ ۱۳۴۲ در روستای سلامت آباد بدنیا آمد نام پدر ایشان عبدالصمد بود زندگی را با امتحانات الهی آغاز کرد دوساله بود که پدرش را از دست داد به سن هفت سالگی رسید چون در روستا مدرسه نبود به روستاهای اطراف رفت وبا مشکلات زیادی توانست تا دوم راهنمایی درس بخواند اما مشکلات زندگی او را مجبور به ترک تحصیل کرد و شروع به کار کردن کرد در نیمه سال ۵۷ ازدواج کرد وصاحب دو فرزند شد وبا آغاز جنگ به جبهه رفتند در تاریخ ۱۳۶۲/۵/۱۰ در عملیات والفجر ۲در حین بستن جاده تدارکاتی دشمن بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید
دفاع مقدس
. . . و او که بر خاک افتاد، تا #حجاب از سر #زنان و #دختران این سرزمین نیافتد 💕 دوران #دفاع_مقدس
. . . و جوانی که در خون خود غلتید، تا نسل های بعد از او در منجلاب شهوات و هرزگی دست و پا نزند!!🔥🔥
🌿 آنان که پاک زیستند و پاکیزه به ملاقات محبوب خویش رفتند.🕊🕊
🗓۳ تیر ماه ۱۳۶۶
🌷 سالروز عملیات نصر ۵ - در منطقه سردشت
طبق طراحی و برنامه از پیش تعیین شده، گردان امام رضا(ع) از لشکر8 نجف با 6 دسته (حدود 150 نفر) برای تصرف یال ارتباطی ارتفاع فرفری و ارتفاع کلهقندی، از سه محور اصلی و یک محور فریب (حرکت اصلی از سمت کلهقندی و طرح فریب از سمت فرفری) به سمت هدف حرکت کردند. نیروها همگی در ساعت مقرر به پای کار رسیدند، ولی برخورد رزمندگان در یک محور به کمین دشمن، در اجرای هماهنگ عملیات تأخیر ایجاد کرد. در ساعت 22:30 درگیری آغاز شد و به رغم آتش شدید دشمن، نیروها به پیشروی ادامه دادند. آتش نیروهای خودی نیز که از دقت بیشتری برخوردار بود کمک کرد تا نیروها قبل از روشنایی هوا به اهداف خود دست یابند. پس از آن دستگاههای جهاد وارد منطقه شده و اقدامات مهندسی را شروع کردند.
از اوایل صبح امروز دشمن با تمرکز آتش خمپاره روی نیروهای خودی مستقر در یال ارتباطی و ارتفاع فرفری سعی داشت خود را از یال صخرهای بالا بکشد و این در حالی بود که تمام تلاشهای دشمن زیر دید نیروهای خودی انجام میگرفت.
شهید احمد کاظمی فرمانده لشکر8 نجف با مشاهده این وضع، خود، دیدهبانی و هدایت آتش خمپارهها را در دست گرفت. با هدایت آتش روی تپه جنگلی و تختهسنگی کلهقندی و بهرهگیری از تیر مستقیم تانک روی مواضع و نفرات نیروهای مهاجم، مقداری از تحرک دشمن کاسته شد. از سوی دیگر، نیروهای مهندسی جهاد احداث جاده به نوک ارتفاع کلهقندی را ادامه دادند. پس از این مراحل با وارد شدن چند تانک لشکر27 حضرت رسول(ص) و تیراندازی آنها به سمت دشمن، فعالیتهای نیروهای مهاجم کلاً فروکش کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #فیلم | تیرماه سال 66 — ارتفاعات اطراف سردشت - در آستانه عملیات نصر5
پنج نفر از رزمندگان لشکر8نجفاشرف که چهار نفرشان عضو واحد اطلاعاتعملیات لشکر هستند، مصاحبه میکنند.
در ابتدای فیلم، رزمندهای با نامخانوادگی عسگریفر از خمینیشهر مصاحبه میکند. این رزمنده واحد اطلاعاتعملیات که برادرش محمدعلی عسگریفر قبل از این به شهادت رسیده، نام کوچکش را نمیگوید.
نفر بعدی، مجید ایوبی رزمنده اهل نجفآباد واحد101 یا همان اطلاعاتعملیات است که در طول مصاحبهاش، سرش را بیش از حد معمول پایین نگه داشته و در اواسط صحبتها، یکی از دوستانش از سرِ شوخی، سرش را به زور بالا میآورد.
نفر بعدی که مصاحبهکننده قصد میکند با او مصاحبه کند، چند لحظهای تلاش میکند از کادر دوربین و مصاحبه فرار کند ولی در نهایت، با تلاش حاضرین، پایِ مصاحبه میآید.
او، فضلالله شیروانی است؛ اهل رهنان خمینیشهر و یکی از رزمندگان باسابقۀ واحد اطلاعاتعملیات لشکر8نجف.
نفر بعدی، ناصر قاضمی (شک داریم نامخانوادگیاش را درست متوجه شده باشیم) از کا شان است که فقط در حد بیان نام و نامخانوادگیاش حرف میزند و به سرعت از جلوی دوربین میرود.
آخرین نفر هم غلامحسین جوزقیان از نجفآباد صحبت میکند که نام واحدش را بیان میکند ولی ما به روشنی متوجه عنوان آن نمیشویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تیرماه سال 66 - عملیات نصر5 در ارتفاعات اطراف سردشت
⚪️ محسن ابوترابی از نجفآباد مصاحبه میکند.
ابوترابی که خود را مسئول تدارکات گردان معرفی میکند، نام زادگاهش را نمیبرد ولی از لهجهاش مشخص است که باید اهل نجفآباد باشد.
با توجه به مصاحبههای قبلی انجام شده در همین فیلم، گردانِ مورد اشاره ابوترابی، همان واحد تخریب لشکر8نجفاشرف است.
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
📽 تیرماه سال 66 - عملیات نصر5 در ارتفاعات اطراف سردشت ⚪️ محسن ابوترابی از نجفآباد مصاحبه میکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #فیلم | تیرماه سال 66 عملیات نصر5 در ارتفاعات اطراف سردشت
رزمندگان لشکر 8نجف اشرف، هنگام تناول غذا
در بخشی از فیلم، تعدادی از رزمندگان رزمندگان لشکر 8نجف اشرف، در حال قرائت دعای ویژه سفره هستند ولی با همراهی نکردن بقیه و شوخی تعدادی، خواندن این دعا ناتمام میماند.
در انتهای فیلم نیز دو نفر از رزمندگان قصد دارند رسم «شکستن جناغ» را انجام دهند که معمولاً در زمان خوردن مرغ، متداول بود.😊
#شوخ_طبعی
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
💠 شهیدی که توی ذوقم زد!
بخش 1 از 3
⏳ اواخر خرداد 1365
⚪️ پادگان دوکوهه
صبح، تجهیزات بستیم، قمقمهها را پرکردیم و با گذر از سربالایی جاده که به دژبانی پادگان منتهی میشد، از دوکوهه خارج شدیم و در جاده، بهطرف خرمآباد، شروع به راهپیمایی کردیم. به قسمتی از رودخانه رسیدیم که درست پشت پادگان قرار داشت.
"حسین اکبرنژاد" بیسیمچی گروهان، جوان کم سنوسال ساده و پاکدلی بود. در همان اولین برخوردها، احساس خوبی نسبت به او در وجودم پیدا شد؛ احساسی که نسبت به همهی بچه بسیجیهای مخلص پیدا میشد. یکآن او را همچون شهدا سعید طوقانی و مصطفی کاظمزاده احساس کردم. بیشتر از هر چیز، به کار اهمیت میداد و اینکه یک لحظه از مسئول گروهان جدا نشود و آنچه را میگوید، بی کم و کاست و بی هیچ اضافهای مخابره کند. به اهمیت کار مخابرات واقف بود. اگر چه هنوز با او آنچنان رفیق نشده بودم، ولی برای گشودن باب رفاقت، دوربین را درآوردم و رفتم کنارش. خیلی راحت گفتم:
«برادر اکبرنژاد ... یه دقیقه بیا اینجا میخوام باهات عکس بگیرم.»
تعجب کرد، ولی در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت. کنار هم ایستادیم و عکس زیبای دو نفرهای گرفتیم.
***
⏳سهشنبه - شب سوم تیر 1365
▫️ گردان بهخرج خودش، به همهی نیروها، شام چلوکباب باصفایی داد. مناسبت آن را رسما اعلام نکردند، ولی همه فهمیدیم که "شام آخر" یا همان "شام عملیاتی" است که غالبا چلومرغ بود. شام را روی پشت بام ساختمان دادند که در جمع شاد و سر حال بچهها خیلی مزه داد؛ بهخصوص برای من که پهلوی حسین اکبرنژاد نشسته بودم و برای تحکیم رفاقت، شوخی شوخی، ناخنکی هم به غذایش میزدم!
ادامه👇👇
دفاع مقدس
💠 شهیدی که توی ذوقم زد! بخش 1 از 3 ⏳ اواخر خرداد 1365 ⚪️ پادگان دوکوهه صبح، تجهیزات بستیم، قمقم
پادگان دوکوهه، گردان شهادت. چند روز قبل از عملیات کربلای ۱ آزادی مهران. در کنار شهید حسین اکبرنژاد
دفاع مقدس
💠 شهیدی که توی ذوقم زد! بخش 1 از 3 ⏳ اواخر خرداد 1365 ⚪️ پادگان دوکوهه صبح، تجهیزات بستیم، قمقم
شهیدی که توی ذوقم زد!
بخش 2 از 3
دوشنبه 9 تیر 1365
عملیات کربلای 1 - خط مقدم مهران
وقتی فهمیدم وظیفهی شکستن خط اول دشمن با گردان ماست، ذوق کردم. خیلی دوست داشتم جزو نیروهای خطشکن باشم. اذان مغرب که دادند، همان کنار خاکریز دستها را بر خاک کوبیدیم و با وجود تجهیزات کاملی که به خود آویخته بودیم، با پوتین نماز مغرب و عشا را خواندیم. حس و حال بچهها در نمازی که چهبسا آخرین نمازشان بود، بسیار دیدنی و زیبا به چشم میآمد.
حسین اکبرنژاد، با وجود بیسیم سنگینی که بر پشت داشت، سجدههایش را کش میداد و در همان حال که سرش بر مهر چسبیده بود، از نالههایش میشد فهمید که با چه سوزی میگرید. این چندروزه خیلی میپاییدمش. هر لحظه دنبال بهانهای میگشتم تا حرفم را به او بگویم، ولی جرأتش را نداشتم. با خود گفتم: شاید الان و این ساعات آخر که تا دقایقی دیگر تکلیف همه معلوم میشود که کی ماندنی است و کی رفتنی، بهترین فرصت باشد.
سرش را که از سجده برداشت، بهخوبی میشد رد اشکهای روی صورتش را گرفت. خواست بلند شود که دستش را گرفتم تا مثلا کمکش کرده باشم. با لبخندی بسیار دلنشین تشکر کرد و با تکانی به خود، جای بیسیم را بر پشتش درست کرد. همانطور که دستش در دستم بود، به خودم جرأت دادم و با تته پته گفتم: "ببخشید برادر اکبرنژاد ... میخواستم یه لحظه مزاحمت بشم."
- خب بفرمایید.
- اگه ممکنه تشریف بیارید این کنار خاکریز بهتره.
متعجب با من همراه شد و کمی از جماعتی که بدون توجه به ما، درحال خواندن نماز و مناجات بودند، دور شد.
- من میخواستم یه خواهش از شما بکنم که خیلی راحت بهم جواب بدید آره یا نه.
- به چی باید جواب آره یا نه بدم؟
نگاه که به چشمانش انداختم، شرمم شد. معصومیت و پاکی از آنها جاری بود. سرم را انداختم پایین و با جسارت گفتم:
- میخواستم ازتون خواهش کنم، این دم آخری که معلوم نیست فردا کی زنده است کی مرده، رضایت بدی که باهم عقد اخوت ببندیم.
- چی؟
با چی گفتنش، رنگم پرید. دستپاچه شدم که گفت: نه من اصلا از این چیزا خوشم نمیآد.
- خب آخه میخوام که باهم برادر بشیم تا ایشاالله اگه هر کدوممون رفت اون طرف، منتظر اومدن اون یکی بمونه.
- نه برادر داودآبادی. من اصلا اهل این چیزا نیستم. آدم باید خودش کاری بکنه که اونور حسابش پاک باشه، ولی اگه بحث شما شفاعت و از این چیزاست، من به شما قول میدم که اگه شهید شدم که اصلا بعید میدونم و شما هم مثل همین امروز بودید، اگه خدا اجازه داد، حتما دست شما رو بگیرم.
- شما لطف دارید، ولی ...
- ولی چی؟ مگه برادری به عقد اخوته؟
- نه خب.
با صدای مسئول گروهان که داد میزد: «بیسیمچی، کجایی؟» لبخندی زد و عذر خواست. دستش را از دستم بیرون کشید و رفت در تاریکی خاکریز.
دلم بدجوری سوخت. هیچکس اینطوری توی ذوقم نزده بود. خیلی میترسیدم. مطمئن بودم که شهید میشود. نمیخواستم مفت از دست بدهمش، ولی دیگر چه میشد کرد. میدانستم این قولی که میدهد، خیلیها قبلتر از من به او گیر دادهاند و او هم قول داده. دوست داشتم با او برادر شوم تا اگر - اگر که نه، حتما - شهید شد، خیالم راحت باشد که منتظرم میماند.
حتی رویم نشد موقع خداحافظی با او روبوسی کنم.
شهیدی که توی ذوقم زد!
بخش پایانی 3 از 3
پنجشنبه 9 بهمن 1365
شلمچه – عملیات کربلای 5
در یکی از سنگرها حسین اکبرنژاد را دیدم. حسین بیسیمچی گردان بود. دقایقی در سنگر محو جمال و ادب او ماندم و با وجودی که اصلا دلم نمیآمد از او جدا شوم. هر طور بود بهش گفتم که آن شب بدجور حالم را گرفتی، ولی او همچنان لبخندی زیبا تحویلم داد و این که:
«انشاءالله اگه توفیقی شد و شهید شدم، شما رو یادم نمیره.»
پس از خداحافظی به انتهای خاکریز رفتم. ساعتی بعد که به سنگر برگشتم، جای او خالی بود. یکی از بچهها گفت: «حسین زخمیشد و رفت عقب.»
***
پس از برگشتن از جبهه، تلفنی به خانهی اکبرنژاد زدم، گوشی را خانمی برداشت که احتمالاً مادرش بود. پس از سلاموعلیک گفتم: میبخشید من با حسین جبهه بودم، اونجا زخمی شد. میخواستم بپرسم الآن کدوم بیمارستانه؟
ناگهان زد زیر گریه و گوشی را به زنی دیگر داد که او هم گریه میکرد، ولی به خودش تسلط داشت. او با گریه گفت: حسین؟ فردا تشییع جنازهشه.
بدون آن که چیزی بگویم، گوشی تلفن را گذاشتم. فردای آن روز به نزدیکی منزلشان در محلهی درخونگاه رفتم¬؛ در خیابان 15 خرداد نرسیده به چهارراه گلوبندک. پیکرش را از دم خانهشان تا مدرسهاش تشییع کردند، ترکش به سرش خورده بود و احتمالاً در راه انتقال به عقب، جان سپرده بود.
شهید "حسین اکبرنژاد" متولد: دوشنبه 13/7/1349 شهادت: شنبه 11/11/1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه. مزار: بهشتزهرا (س) قطعهی 29 ردیف 45 شمارهی 14
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 3 تیرماه 1342
سالروز تولد شهید عباس خورشیدنام
دفاع مقدس
متن وصیتنامه شهید خورشیدنام👆👆
#خاطرات شهید عباس خورشیدنام
💠 عباس به عرفان اسلامی خیلی علاقه داشت. یک روز، بعد از نماز جماعت صبح، مقالهاش را که درباره عرفان اسلامی بود خواند، آن هم با یک حالت عجیب. همه نمازگزاران جذب مقاله او شده بودند. در مقالهاش نامی هم از منصور حلاج برده بود.
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 برای کارهای جهادی به روستای کذاب رفته بودیم. ما در یک مدرسه راهنمایی ساکن بودیم. یک روز عباس نگاهش به ساختمان حمام مدرسه افتاد که لولههای دودکش آن کنده شده بود.
به من گفت: «بیا لولهها را درست کنیم تا بتوانیم حمام را روشن کنیم.»
گفتم: لولهها بلند است و ما دستمان نمیرسد.
گفت: «بیا کنار دیوار بایست.» بعد هم از دوش من بالا رفت و لولهها را نصب کرد و توانستیم حمام را روشن کنیم.
(راوی: جلیل باقری فهرجی)
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 اواخر بهمن ماه سال60، یک مأموریت فوری پیش آمد. به صورت ضربتی 90 نفر از پاسداران یزد نام نویسی شدند. فرماندهی این گروه به عهده من گذاشته شد. عباس هم که مسئول بسیج دانشآموزی بود، بهعنوان مشاور فرهنگی گروهان و مسئول یکی از دستهها انتخاب و همراه با ما به منطقه اعزام شد.
در طول یک ماه و نیم مأموریت، تلاش زیادی برای کارهای فرهنگی داشت. دعا میخواند، کارهای روابط عمومی را پیگیری میکرد و امور مربوط به دستهاش را هم انجام میداد.
صبح اول وقت بچهها را جمع کرده بود و یک دعایی را میخواند که خیلی عارفانه بود. من آن دعا را هرگز نشنیده بودم. شاید از دعاهای حضرت سجاد (ع) بود. شبها بیشتر بیدار میماند؛ حتی وصیت نامهاش را در شب نوشت. از وقتش به بهترین نحو استفاده میکرد.
با اینکه امکانات بهداشتی خیلی کم بود؛ ولی نماز شب را حتماً میخواند.
(راوی: محمدمهدی ریسمانیان)
دفاع مقدس
شهید خورشیدنام پس از تلاش طاقتفرسا و کار جهادی در سراوان، بر اثر ابتلا به بیماری حصبه به یزد بازگشت و پس از بهبودی، همکاری نزدیک خویش را با شهید محمدمهدی اخباریه در اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان، آغاز کرد و دوباره راهی سنگر مدرسه شد.
سال آخر دبیرستان برای او سالی پر تلاش و در عین حال سرنوشتساز است؛ سالی شروع جنگ تحمیلی...
برای روح سرکش و پرشور عباس ماندن در شهر و مدرسه و تحمل مشکلاتی که امثال بنی صدر و منافقین به وجود میآوردند، سخت بود؛ برای همین پس از مدتی، آماده هجرت و جهاد میشود.
با وجود اینکه خود را برای امتحان نهایی دبیرستان آماده میکرد، پرتلاش و خستگیناپذیر، در انجمن اسلامی دبیرستان و هم چنین اتحادیه انجمنهای اسلامی، صادقانه و بیریا در دفاع از خط امام و رسوا ساختن خطوط التقاطی، لیبرالی و .. میکوشد. اواسط سال در بسیج ثبت نام کرد و هفتهای چند شب برای گشت، بیرون در خانه میماند و در همان ایام، بالاخره تصمیم خود را گرفت و راه فردای خویش را روشن ساخت و همچون همه آنها که به نور معرفت، راه عبودیت و بندگی و حقیقی حیات را دریافتند، در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد ثبت نام میکند تا پس از اخذ دیپلم، به سپاه وارد شود. با آنکه قصد نداشت به دانشگاه راه یابد و تصمیم گرفته بود پس از دیپلم به عضویت سپاه درآید، با جدیت، تحصیل خویش را ادامه و با معدل خوب از عهده امتحانات نهایی برآمد.
عباس در بهمن ماه سال 1359 در حالی که درگیر درس و آمادهسازی خویش برای امتحانات نهایی بود، دنیایی دیگر را پیش روی خود می دید....
بالاخره پس از اتمام درس و امتحان، آرزوی دیرینه عباس برآورده میشود و او بلافاصله وارد اردوی آموزشی سپاه شده و قدم در راهی میگذارد که خود، شهادت را نزدیک به آن میداند. اخلاص و بیریایی او در اردوی آموزشی و علاقه بیحدش او به کار، زبانزد برادران همدوره اوست. پس از طی دو ماه آموزشی، با اینکه بسیار مایل بود به جبهه نبرد اعزام شود؛ ولی بنا به ضرورت در واحد * #پذیرش سپاه مشغول به کار شد و پس از چندی نیز مسئولیت بسیج دانشآموزی به وی سپرده شد. بسیج دانشآموزی واحد تازه تأسیسی بود که برای سازمان یافتن، احتیاج به کار فراوان داشت و عباس که بر اهمیت و حساسیت کار واقف بود، همه توان خویش را به کار برد تا این نهال نو پا، جان گیرد و دانشآموزان مشتاق و مسلمان را سازمان دهد. در عین حال بارها به مسئولین سپاه مراجعه کرد و با اصرار از آنها خواست تا به جبهه اعزام شود؛ ولی هر بار به علتی با اعزام او به جبهه مخالفت شد. یکی از برادران سپاه نقل میکند:
▫️ «روزی عباس به اتاق من آمد، در را از پشت بست و بدون اینکه هیچ حرفی بزند، حدود ده دقیقه گریه کرد و سپس با التماس خواست با رفتن او به جبهه موافقت کنم. وقتی عباس در حال اعزام به جبهه بود، گفت: «خیلی زجر کشیدم به جبهه بروم تا امروز که موفق شدم.»
این عاشق دلسوخته سرانجام در 4 فروردین 61 به محبوب پیوست و خون مقدس خویش را در جبهه رقابیه و در عملیات غرور آفرین فتح المبین بر آسمان عشق پاشید و پر کشید.
پ.ن:
✍️ در آن زمان واحد #پذیرش از قسمت های حساس سپاه بشمار می رفت چون وظیفه سنگین گزینش و ارزیابی نیروها به عهده آن بود، لذا افراد ناب، خالص و با تقوا در آنجا مشغول به خدمت بودند و به بررسی سوابق و پرونده های محرمانه افراد می پرداختند. دقت در گزینش افراد، لازمه ورود به نهاد مقدس #سپاه بود . . . . امری که اکنون نیز، لازم و ضروری ست.
لذا افراد گزینش و ارزیابی، کمتر اجازه حضور در جبهه می یافتند و حضور آنها در پشت جبهه، واجب تر بود.
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
#حی_عَلی_الصلاة
✪ عارفان هم
مبهوت این سیرو سلوڪ اند
تو گویے میان عرش است
و عاشقانہ بہ مناجات نشستہ معبودش را...
آرـے !
خدا اینگونہ مباهات میڪند
بہ خلقتش
التماس دعا
#روز_شمار_دفاع_مقدس
۴ تیر ماه ۱۳۶۱
▪️گزارش قرارگاه كربلا از اوضاع كلی جبهه های جنوب با توجه به عقبن شینی های اخیر عراق در محورهای كوشك، طلائیه، سابله، چمسری، موسیان تا فكه.
▫️گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی و قرارگاه كربلا از گلوله باران شهر آبادان، تجاوز هوایی عراق به استان ایلام، شهر آبادان، منطقه عینخوش. درگیری سپاه با عناصر حزب دمكرات در میاندوآب و سلماس. نیروهای خودی چندین روستا را در مناطق كامیاران، سنندج و دیواندره پاكسازی كردند.
▪️سخنان دادستان كل انقلاب، دربارة هدف سازمان مجاهدین خلق از اقدامات مسلحانه، علت رویكرد سازمان به ترور افراد عادی جامعه و وضعیت اعضا و هواداران دستگیر شدة گروهها و سازمانهای مسلح محارب.
▫️ازدید "طه یاسین رمضان" فرمانده ارتش خلقی عراق، از اردوگاه آموزش داوطلبان عرب در بغداد؛ به گزارش خبرگزاری عراق، در این اردوگاه داوطلبان ده كشور عربی مشغول فراگیری فنون نظامی هستند.
▪️گزارش هفته نامه "اكسپرس" و روزنامه "فرانكفورتر الگمانیه" درباره احتمال بركناری صدام حسین و ناآرامیها در نجف و بغداد. به گفتة كیسینجر، خطر اصلی برای كشورهای منطقه خلیج فارس، ایران است نه شوروی.