📄 فراری از وصیت نامه بسیجی ۱۶ ساله، شهید سید هاشم رحیمی:
✍ «مادران و خواهران، شما راهی در پیش بگیرید که دنباله رو شهیدان باشد و وظیفه شما #حفظ_حجاب است که کوبنده تر از خون شهیدان می باشد پس بر شما واجب است که این امر الهی را اجرا کنید. شما جهادی بزرگتر از این جهاد دارید و آن #جهاد_با_نفس است، #مبارزه_با_نفس بکنید که امر پیغمبر اکرم«ص» است. بچه های خود را زیر سایه ی الله بزرگ کنید....
🕊🕊 شهادت: #شلمچه / شرق بصره -- ۲۲ تیرماه ۶۱ -- عملیات رمضان
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
قرار است
در کدام صراط
جواب چنین لاله های شهید🌷
را بدهیم؟!
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
👆👆تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم"، زینت بخش اتاق آقا
▫️اوایل بهمن ماه ۱۳۷۷ بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم.
نماز جماعت مغرب و عشا در جمعی کوچک به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد.
تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.
مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود.
آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت."
تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.
شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...
هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت.
مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.
از بقیه بگذریم. همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
"تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم."
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید." سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اتاق من بیار."
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
ادامه دارد ...
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
"شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اتاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم."
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم "حسین بهزاد" افتادم. به آقا گفتم:
"آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند."
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
"این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است."
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
"الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله"
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.
"هادی ثناییمقدم" يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 ديماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت.
همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تير میگویند يادآور ميشوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانسها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانسها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پيكر هادی نبود. تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثناييمقدم چه آمده است؟ عدهای میگویند احتمال دارد گلوله خمپارهای به کنار پيكرش خورده و او را در زير خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانسها او را پیدا نکنند.
حمید داودآبادی