eitaa logo
دفاع مقدس
3.6هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
10هزار ویدیو
833 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا بگذار و بگذر ... آن شب ۸ بهمن ۱۳۶۵، در سه راه مرگ شلمچه، تو در کنار احمد بوجاریان، پریدید و رفتید. ۴ روز بعد، ۱۲ بهمن اولین روز دهه فجر، ما امّا، شما را گذاشتیم و رفتیم. برگشتیم به خانه. پدر پیرت، عکس دونفره من و تو نوجوان ۱۶ ساله، کوچکترین فرزندش را قاب کرده و به دیوار اتاقش زده بود. هرچه می گفتم: - پدر جان، پیکر سیدمحمد چهار روز کنار ما بود ... ولی نشد بیاریمش عقب. لبخند تلخی می زد و می گفت: - خدا را چه دیدی، شاید سیدمحمد زنده مونده باشه ... چندین سال پدرت چشم انتظارت ماند و همواره منتظر صدای زنگ در بود که بیایی. و آرزو به دل رفت. ۱۰ سال بعد سال ۱۳۷۵ که استخوانهایت را بازآوردند، پدرت امّا، نبود که زیر تابوت سبُکت را بگیرد و غریبانه تشییعت کند! من، بودم امّا هم در کنارت در قلاویزان مهران که باهم عکس گرفتیم. هم در شلمچه شبی که وداع کردی و رفتی. هم در کنار پدرت که بوی تو را از من استشمام می کرد. هم در تشییع پدرت و هم در معراج الشهدا بر بالینت پس از ۱۰ سال که آمدی! سیدمحمد هاتف! عزیز دل، خودت خوب می دانی لاف رفاقت نزدم. دوستت داشتم خیلی هم رفیق نیمه راه هم نبودم بعد از تو، همچنان راهت را ادامه دادم و رفتم جبهه. الان هم که ۳۷ سال از‌ آشنایی و جدایی مان می گذرد، همچنان به یادت هستم و برایت می سوزم. بیا و تو رفیق نیمه راه نشو! یادت است آن شب در ارتفاعات قلاویزان که "عقد اخُوّت" بستیم؟ قول دادی هر که زودتر رفت، آن قدر دم در بهشت منتظر بماند تا آن یکی بیاید. آن شب آخر در شلمچه که اشک از گونه هایت جاری بود و من قطرات اشکت را می چشیدم باز همان را با هم تکرار کردیم. حالا ۳۷ سال است که رفتی. انگار همین دیشب بود که موشک کاتیوشا، تو و بوجاریان را خدایی کرد. حالا من منتظر هستم. نه، نمی خواهم به خوابم بیایی. رفاقت را تمام کن. شفاعتم کن. نمی خواهم منتظرم باشی. بس است ۳۷ سال. بهشت را نمی طلبم که بهشت من، در کنار شما بودن بود: مصطفی، سعید، علی، نادر، کیوان، جعفر، سیدمحمد و ... وصل را می جویم. چون خود شما که فقط به وصال راضی می شدید. هرچه باشد، از دوستان آموخته ام رسم رفاقت را. بیا و با دست های قلم شده استخوانی ات، دستم رابگیر و با خود ببر. یادت است وقتی کنارت می نشستم، چقدر احساس آرامش و سبکی می کردم؟ خیلی وقت است که نیستی. حق بده خسته باشم و بی آرامشِ تو! آقاسید! تو را به جان مادرت حضرت زهرا (س) بیا و آرامشم بخش آرام جانم بشو تنهایی ام را درمان کن. ۳۷ سال انتظار و سوختن و ساختن بس نیست؟! یا فاطمه الزهرا (س) خاک پایت حمید داودآبادی سیدمحمد هاتف، متولد ۱۳۴۹ مزار: بهشت ‌زهرا (س) قطعۀ ۲۹ ردیف ۶۵ شمارۀ ۸ احمد بوجاریان متولد: ۱۳۴۸ مزار: بهشت ‌زهرا (س) قطعه‌ ۲۸ ردیف ۴۳ مکرر شماره‌ ۲۰ شهادت: چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۶۵ خاک‌سپاری: ۱۷ تیر ۱۳۷۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ۷ بهمن ۱۳۶۵ - عملیات کربلای ۵- شلمچه 🕊 سالروز شهادت مرتضی جاویدی فرمانده گردان در لشکر المهدی 💠 کسی که از سوی ارتش صدام برای سرش جایزه گذاشته بودند‼️ ▫️▫️▫️▫️▫️ 🎥☝️نگاهی به زندگی و مجاهدت های شهید مرتضی جاویدی💕همو که امام بر پیشانیش بوسه زد خاطره‌ای از شهید جاویدی، معروف به "اشلو" 🔹در عملیات کربلای ۵، قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در محاصره‌ دشمن گیر می‌کند. با بی‌سیم همراه با داد و فریاد به قرارگاه می‌گوید: «عراقی‌ها ما رو محاصره کردن. تو چند متری‌مون هستن... بعید می‌دونم کسی از ما زنده بمونه... دیدار به قیامت!». محمدجعفر اسدی فرمانده لشکر المهدی در محور کناری لشکر ثارالله بیسیم را برمی‌دارد و می‌گوید: «قاسم! قاسم! جعفر!» جواب میدهد: «جعفر به گوشم!» می‌گوید: «اشلو رو برات می‌فرستم.» جواب می‌دهد:«هر کاری می‌کنی زودتر جعفر جان» 🔸اسدی هم مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی (معروف به اشلو) را به همراه نیروهایش بکمک قاسم سلیمانی می‌فرستد.او نیز بسرعت خود و افرادش را به پشت نهر جاسم در محدوده‌ی پنج ضلعی می‌رساند.با نیروهای عراقی درگیر می‌شود و می‌تواند محاصره‌ آنها را بشکند و دشمن را بعقب براند و بچه‌های لشکرثارالله از محاصره‌ دشمن بیرون بیایند ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️ ... و حالا چرا اشلو؟ مرتضی جاویدی بین عراقی‌ها معروف شده بود به اشلو! از بس که خودش را به سنگرهایشان می‌رسانده و به عربی باهاشان صحبت می‌کرده و می‌گفته: «اشلونک؟» یعنی حالت چطوره؟! بعد که می‌رفته،می‌فهمیده‌اند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آنها اطلاعات منطقه را بگیرد‼️ کانال
دفاع مقدس
🌷 ۷ بهمن ۱۳۶۵ - عملیات کربلای ۵- شلمچه 🕊 سالروز شهادت مرتضی جاویدی فرمانده گردان در لشکر المهدی 💠
📷 سمت راست: محمد جعفر اسدی، فرمانده لشگر المهدی (عج) استان فارس،؛ در کنار آیت الله خامنه ای، رئیس جمهور وقت
دفاع مقدس
🌷 ۷ بهمن ۱۳۶۵ - عملیات کربلای ۵- شلمچه 🕊 سالروز شهادت مرتضی جاویدی فرمانده گردان در لشکر المهدی 💠
💠مرتضی جاویدی معروف به «اشلو» - از بس که خودش را به عراقی ها می‌رسانده و به عربی باهاشان صحبت می‌کرده و می‌گفته: «اشلونک؟» یعنی حالت چطوره؟! بعد که می‌رفته، می‌فهمیده‌اند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آنها اطلاعات منطقه را بگیرد. عراق برای سرش جایزه گذاشته بودند 🌴وقتی شهید جاویدی جان حاج قاسم را نجات می دهد: 🔹در عملیات کربلای ۵، قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ثارالله در محاصره‌ی دشمن می افتد به قرارگاه اطلاع می دهد: عراقی‌ها ما رو محاصره کردن. تو چند متری‌مون هستن... بعید می‌دونم کسی از ما زنده بمونه... دیدار به قیامت. جعفر اسدی فرمانده لشکر المهدی در محور کناری لشکر ثارالله بی سیم را برمی‌دارد و می‌گوید: «قاسم! قاسم! جعفر!» جواب می‌دهد: جعفر به گوشم! می‌گوید: اشلو رو برات می‌فرستم.جواب می‌دهد:هر کاری می‌کنی زودتر جعفر جان او هم مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر را به کمک قاسم سلیمانی می‌فرستد. مرتضی بسرعت خودو افرادش را به پشت نهر جاسم در محدوده‌5ضلعی می‌رساند. با عراقی ها درگیر شده و می‌تواند محاصره‌ی را بشکند ودشمن را به عقب براند ونیروهای لشکر ثارالله از محاصره‌ دشمن نجات یابند ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
💠مرتضی جاویدی معروف به «اشلو» - از بس که خودش را به عراقی ها می‌رسانده و به عربی باهاشان صحبت می‌کرد
🌷شهید مرتضی جاویدی (معروف به اشلو)- فرمانده گردان در لشکر المهدی(استان فارس) - کسی که از سوی ستاد فرماندهی جنگ عراق برای سرش جایزه گذاشته بودند‼️ ا▫️▫️▫️▫️▫️ ⚪️خاطره ای از عملیات والفجر ۲ ❌ تنگه‌ احدی که تکرار نشد! ⚪️ ۴۰۰ نفر بودند که تپه «بردزرد» را فتح کردند. کار سختی نبود، اسیر هم گرفتند اما سختی کار تازه بعد از مستقر شدن گردان فجر روی تپه شروع شد. عراق نمی‌خواست تپه را از دست بدهد، اما بچه‌های گردان فجر مقاومت کردند، آن هم بدون آب و غذا ▫️چهار پنج روز مقاومت کردند تا نیروی کمکی رسید و تپه حفظ شد. اما دیگر خبری از گردان فجر نبود؛ گردان شده بود گروهان و کم‌کم گروهان هم شده بود دسته؛ آخر از ۴۰۰ نفر فقط ۱۸ نفر مانده بودند ▪️آنقدر شهید زیاد شده بود، که می‌گفتند تعداد اسرای عراقی از تعداد رزمنده‌های ایرانی بیشتر شده است! گردان رفته بود و دسته برگشته بود، بله باورش سخته اما مرتضی جاویدی در عملیاتی سخت و طاقت‌فرسا به نام والفجر ۲، در منطقه عملیاتی حاج عمران، به همراه نیروهایش در محاصره‌ی دشمن مقاومت جانانه‌ای کرد ▫️درحالی‌که ۴ شب و ۳ روز در ۴۰ کیلومتری خاک عراق با دشمن درگیر بودند، وقتی فرمانده وقت سپاه به او اجازه عقب‌عقب نشینی می‌دهد، او پشت بی‌سيم می‌گوید: نمی‌گذارم اُحد دیگری تکرار شود و ما تنگه را ترک نمی‌کنیم، به همین علت او را به عنوان سردار احد هم می‌شناسند ▪️پس از پیروزی این عملیات اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت‌ امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان می‌گذارد. و حضرت امام بر پیشانی این شهید بوسه می‌زند خاطره ای بیاد شهید مرتضی جاویدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تازه عملیات فتح المبین آغاز شده بود که با بیت امام تماس گرفتیم و اعلام کردیم وقت ملاقاتى را براى فرزندان بسیجى امام که براى اسلام و امت اسلامى با این فتح عظیم افتخار بزرگى را آفریده‏‌اند اختصاص دهند. بلافاصله موافقت شد.قطارى آماده شد و رزمندگان را با همان سر و وضع و لباس و کلاه و پیشانى بندهایى که داشتند از منطقه عملیاتى به حسینیه جماران رساندیم.قبل از ملاقات برادر محسن رضایى فرمانده سپاه با اظهار تشکر از عنایت امام این پیروزى بزرگ را به ایشان از قول تمامى رزمندگان اسلام تبریک گفته؛بعد امام شروع به صحبت کردند.ابتداى صحبت ایشان به دلیل گریه شوق و اشتیاق بچه ‏ها ، کلام امام مرتب قطع مى‏ شد. جو ملکوتى و عرفانى خاصى فضاى حسینیه جماران را فراگرفته بود، امام هم ساکت مانده بودند و به شور و حال فرزندان رزمنده خود می‌نگریستند. بعد از چند دقیقه صحبت‌شان را ادامه داده و فرمودند:ما افتخار می کنیم که از هوایى استنشاق می ‏کنیم که شما از آن هوا استنشاق مى‏ کنید..بچه‏ ها به محض شنیدن این جملات که علامت تواضع آن بزرگمرد به رزمندگان اسلام بود گریه ‏هاى بلندى سردادند... واقعیت این بودکه امام و رزمندگان همدیگر را خوب می‌شناختند و به هم عشق می ورزیدند💕 ا🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🌷🕊🌷 🎥 ☝️ | مصاحبه با شهید مرتضی جاویدی (معروف به اشلو) فرمانده گردان در لشکر المهدی(استان فارس) کسی که از سوی ستاد فرماندهی جنگ عراق برای سرش جایزه گذاشته بودند‼️ 🗓 ۷ بهمن ۱۳۶۵ - عملیات کربلای ۵- شلمچه سالروز شهادت سردار تنگه اُحد، فرمانده شجاع سپاه توحید، مرتضی جاویدی ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🗓 ۷ بهمن ۱۳۶۵ - عملیات کربلای۵- شلمچه-سالروز شهادت سردار تنگه اُحد، مرتضی جاویدی(معروف به اشلو) فرمانده گردان همیشه پیروز فجر تیپ ۳۳ المهدی استان فارس 💕همو که امام در آغوشش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
🌱 ۸ بهمن ۱۳۴۲ -- سالروز تولد «حسین رجبی ‌نیاسر» 👆📷 از راست: 🌷شهید حسین رجبی نیاسر 🌷پهلوان شهید سعید طوفانی ▫️حمید داودآبادی رزمنده های گردان میثم دوران دفاع مقدس
دفاع مقدس
🌱 ۸ بهمن ۱۳۴۲ -- سالروز تولد «حسین رجبی ‌نیاسر» 👆📷 از راست: 🌷شهید حسین رجبی نیاسر 🌷پهلوان شهید سعی
▫️دعوای دوستانه! یکی از روزهای دی ماه 1363 در پادگان دوکوهه، مقر گردان میثم، داخل اتاق نشسته و مشغول تخمه شکستن بودیم. "سعید طوقانی" آمد کنار من و دم گوشم گفت: - می‌گم حمید، این یادگاری‌هایی که روی دیوار نوشتی خیلی باحال شده، دستت درد نکنه، ولی ... عباس می‌گفت حمید خطش مثل خودش بی‌ریخته و زمخت. می‌گفت حمید گند زده به در و دیوار پادگان. با عصبانیت نگاهی به "عباس دائم الحضور" که درحال صحبت با "حسین رجبی" بود انداختم. سعید بلند شد و رفت طرف کیسه مشمّای وسط اتاق که مثلا تخمه بردارد. فکر کرد من متوجه‌ش نیستم و نمی‌فهمم دارد چه‌کار می‌کند. وقتی دید من مشغول صحبت با "اصغر بهارلویی" هستم، رفت کنار گوش عباس و گفت: - می‌گم عباس آقا، می‌دونی این یارو خپله حمید، چی می‌گفت؟ عباس خون‌سرد پرسید: چی می‌گفت؟ که سعید گفت: حمید می‌گفت عباس اصلا بلد نیست ضرب بزنه. همون بهتر که بره توی عروسی‌ها تنبک بزنه ... می‌گفت عباس فقط بلده دامبول دیمبول کنه. عباس نگاه تندی به من انداخت. من هم با عصبانیت نگاهش کردم. سعید خود را کشید کنار اصغر و یواشکی خندید. اصغر گفت: - پدرآمرزیده باز این دوتا رو انداختی به جون هم؟ الانه که اتاق رو بریزند به هم. من با صدای بلند گفتم: - نفهمیدم عباس آقا ... حالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پر و پای من می‌پیچی و درباره هنر بنده افاضه سخن می‌فرمایی؟ عباس هم سر پا ایستاد و قیافه داش‌مشدی‌ها را به خود گرفت و درحالی که یک کتف خود را به‌طرف من کج کرده بود، گفت: - حالا دیگه بعضی‌ها این‌قده خوش‌خط شدن که به ضرب ما گیر می‌دن؟ ملالی نیست، اگه خواستن، ارکستر داریم که واسه عروسی‌شون باباکرم بزنه ... آخه بعضی‌ها لیاقت‌شون همینه دیگه. ناگهان من و عباس سرشاخ شدیم. لنگ و پاچه همدیگر را گرفتیم و شروع کردیم به رجزخوانی. همه آنهایی که توی اتاق بودند، خود را کنار کشیدند تا زیر دست و پای ما له نشوند. لحظه‌ای بعد هر دو درهم شدیم و شروع کردیم به دعوا. سعید با پای برهنه دوید داخل راهرو و داد زد: - بچه‌ها! بیایید که این دوتا دوباره جنگ‌شون شد. نیم ساعتی من و عباس مثلا همدیگر را می‌زدیم. خسته که شدیم، رو کردم به اصغر و گفتم: - شما همین‌طور نشستید کنار و هرره کرره می‌کنید؟ خب بیایید جلو جدامون کنید دیگه. صدای قهقهه‌مان در راهروی گردان پیچید و به همه اتاق‌ها رسید. من و عباس همان جا در بغل هم افتادیم و زدیم زیر خنده. عشق می کردم وقتی می دیدم سعید مثل همیشه، از این دو به هم زنی و دعوای من و عباس، از خنده روده بر شده است. آخ خدا چقدر دلم برای خنده سعید و مثلا قهر و اخم عباس تنگ شده. عباس با اون فامیلی عجیبش: "دائم الحضور"! از بس در صبحگاه گردان و لشکر غایب می شد، به "عباس دائم الغیوب" معروف شده بود! سعید طوقانی، متولد 12 فروردین 1348 شهادت 22 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله. خاک‌سپاری 15 تیر 1376 مزار: کاشان، زورخانه شهیدان طوقانی عباس دائم‌الحضور، متولد 19 آذر 1343 شهادت 22 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله. خاک‌سپاری 15 تیر 1376 مزار: کرج، گلزار شهدای امام‌زاده طاهر (ع) حسین رجبی ‌نیاسر، متولد 8 بهمن 1342 شهادت 28 اسفند 1363 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه 28 ردیف 63 شماره 22 (حمید داودآبادی)
دفاع مقدس
▫️دعوای دوستانه! یکی از روزهای دی ماه 1363 در پادگان دوکوهه، مقر گردان میثم، داخل اتاق نشسته و مشغو
دی ماه ۱۳۶۳ -- پادگان دوکوهه. 📷 از راست: شهید حسین رجبی، شهید عباس دائم الحضور، حمید داوود آبادی، شهید مجید عتیقی نژاد، پهلوان شهید سعید طوقانی  
دفاع مقدس
دی ماه ۱۳۶۳ -- پادگان دوکوهه. 📷 از راست: شهید حسین رجبی، شهید عباس دائم الحضور، حمید داوود آبادی، شه
💠 روایتی کوتاه از زندگی شهید سعید طوقانی «پهلوان شهید سعید طوقانی» از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت و غیرتمندی را از امام راحل (ره) فراگرفت و برای سربلندی دین و میهن، از فدای گرانبهاترین دارایی خویش، یعنی جان خود، دریغ نکرد. سعید طوقانی، سال 1348 در تهران به  دنیا آمد و به لحاظ اینکه پدرش حاج اکبر، از ورزشکاران باستانی به نامِ تهران بود، در خردسالی به این ورزش علاقه مند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران بودند، در زورخانه حضور پیدا می کرد. علاقه  زیاد او به شیرین‌کاری در ورزشِ باستانی باعث شد تا در این زمینه بسیار رشد کند و با ارائه نمایش‌های زیبا، همگان را متحیر سازد. *در سن 7سالگی، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد 6 سالگی او مصادف بود با حضور بیش از پیش در عرصه ورزش باستانی و در سن 7 سالگی - سال 1355- در مراسمی با حضور مسئولین رده بالای مملکتی توانست تنها در عرض 3 دقیقه، 300 دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات منحصر بفرد، بازوبند پهلوانی کشور را از آنِ خود سازد. از آن روز به بعد، پوسترها و تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینت‌بخش زورخانه­ ها و نشریات ورزشی شد. *در اوج افتخارات، به‌ خاطر امام ورزش را ترک کرد اوج افتخارات سعید سال های55 تا 57 بود. سعید که آن زمان 9 سال بیشتر نداشت، نامه­ای به امام می نویسد و می‌گوید: «من به خاطر کمک به شما و اعتراض به وضع موجود، ورزش خودم را ترک می کنم.» نامه سعید 9 ساله در آن زمان و باتوجه به فشارهای ساواک، نشان از شجاعت او داشت. در همین دوران بود که همراه پدر و برادرهایش به خیابان ها رفته و فریاد عدالت خواهی سرمی داد و با نگه‌داشتن تصویر امام (ره) در میان کتابهایش، از انقلاب حمایت می نمود. با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران در مهر ماه سال 1359 با وجودی که سن و سال چندانی نداشت، برای رفتن به جبهه اصرار می کرد، چرا که نمی‌توانست شاهد رفتن برادران بزرگترش به جبهه باشد و در خانه بماند. سرانجام با اصرار فراوان توانست همراه پدر و گروهی از ورزشکاران باستانی، برای اجرای ورزش در حضور رزمندگان اسلام، راهی جبهه شود؛ اما خود به خوبی می دانست که اینها همه فقط بهانه ایست برای حضور در صفوفِ رزمندگان و بس. در بازگشت از جبهه، اگرچه جسمش به خانه بازگشت و ظاهراً در کلاس درس بود، ولی روحش در جبهه ها جا ماند. آنقدر اصرار ورزید که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سنّش، توانست راهی جبهه ها شود. روزی که از خانه رفت تنها کاغذی از او، روی طاقچه خانه ماند که بر روی آن نوشته بود: «برادر حمید من رفتم منطقه جنگی لطفاً دنبال من نگردید» 🎥 فیلم زیرخاکی از پهلوان خردسال , سعید طوفانی در حال نمایش و هنرنمایی در حضور مسئولان وقت در دوران قبل از انقلاب 👇👇👇
هدایت شده از عکس‌هاے زیرخاکے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این پهلوان کوچک شهید سعید طوقانی است قبل ازانقلاب که مجری برنامه آخرش میگه« آفرین سعید پیر شی» غافل ازاینکه اوبه جوانی هم نمیرسدو در نوجوانی طی عملیات بدر دلاورانه شهید می شود🕊🕊 کانال عکس‌هاے زیرخاکے https://eitaa.com/Axe_zirkhakii
دفاع مقدس
💠 روایتی کوتاه از زندگی شهید سعید طوقانی «پهلوان شهید سعید طوقانی» از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت
زورخانه در جبهه سعید با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید «عبّاس دائم الحضور» توانست رزمندگان را به  ورزش باستانی جذب کند و با بهره گیری از کمترین امکانات، زورخانه ای در اردوگاه برپاکند که بعد از شهادتش، نیز ورزش باستانی در جبهه ها از جایگاه ویژه ای برخوردار بود. زمانی که جبهه بود به او می گویند باید برای مسابقات به خارج بروی و او قبول نمی کند و وقتی می گویند در مسابقات داخلی شرکت کن، می گوید: «چه ارزشی داره من مدال به گردنم بیندازم و رفقایم در جبهه تکه تکه شوند؟» در آن زمان یک برنامه آموزشی از ایشان ساخته شده بود و در تلویزیون نشان داده می شد. دوستان ایشان که به مرخصی آمده بودند پس از بازگشت به او می گویند: «تو را در تلویزیون دیده ایم.» و او با بی اعتنایی می گوید: «ولش کن، بگذار همین جوری، خاکی عینِ هم باشیم» *بچه‌های گردان میثم علاقه خاصی به سعید داشتند بچه‌های گردان میثم و دیگر گردان‌ها علاقه ‌خاصی به سعید داشتند چرا که پاک بود و شیرین. هنگامی که در لباسِ رزم ورزش می‌کرد، می چرخید، میل‌های باستانی را به آسمان می‌انداخت، همه شیفته‌اش می‌شدند؛ از همه بالاتر اخلاقش بود که نسبت به کسی بغض، حسد و کینه نداشت. با همه از درِ محبّت وارد می‌شد. اول یک شوخی بامزه بود، بعد خنده و بعد دوستی...  
🌴 رزمنده ها در جبهه همیشه در حال عملیات نبودند و یرخی زمانها، اوقات فراغت شان را با ورزش های مختلف از جمله ورزش باستانی زورخانه پر می کردند. 📷 میل های ساخته شده از پوکه گلوله های توپ☝️ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
ياد آن بوسه كه هنگام وداع  بر لبم شعله حسرت افروخت .... بوسه وداع حاج اصغر صادق‌نژاد بر گونه‌ی شهید عقیل مولایی صبح‌تون سرشار از یاد شهدا 🌷💕       
🔰 پنج شهید در یک قاب رهبر انقلاب: 🌷 آنجاییکه یادِ شهادت؛ یاد و ذکر شهیدان؛ تمجید از عظمتِ شهیدان وجود دارد هر انسانی هر دلی احساسِ عظمت و استغنای از غیر از خدا می‌کند. 👆تصویری از قهرمانان وطن 🌷 پاییز ۱۳۵۸ ، سپاه بانه