فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥 سخنرانی استاد عالی در حسینیه امام خمینی و در محضر رهبر انقلاب و سردار دلها
🌿 هدایت شهید برونسی توسط حضرت زهرا (س)
💠 وقتی #فاطمه_زهرا سلام الله علیها، راه برون رفت از میدان مین و محاصره دشمن را به شهید برونسی نشان میدهد...
🚩🚩 ذکر یا زهرا، رمز پیروزی
👈 فرماندهان جنگ نظامی در عین تلاشهای خودشان، نگاه به آسمان داشتند، نه قدرتهای پوشالی...
🌱 سردار خاکی، شهید، اوس عبدالحسین برونسی
فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع)
دوران جنگ تحمیلی
🌷شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، #عملیات_بدر
ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
شهید برونسی:
"خدايا! اگر میدانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند."
#دغدغه_شهدا
🌿 حفظ عفت و شخصیت معنوی زنان و دختران جامعه
▫️کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
💠 #خاطره شهید عبدالحسین برونسی
🔹همسر شهید برونسی می گوید:
▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔺بعد از #شهادتش، همان رفيقش میگفت:
▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
—📚منبع: کتاب #خاکهای_نرم_کوشک
دفاع مقدس
💠 #خاطره شهید عبدالحسین برونسی 🔹همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خا
💚 مکاشفه شهید عبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س )
🔰شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. 😞
سید کاظم حسینی میگه :
من معاون شهید برونسی بودم،
اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن،
یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و
همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده
رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه،
میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭
بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ،
پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن،
ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت:
سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟
گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن،
25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ،
بعد 40 قدم ببر جلو.
گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن
عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،
بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن،
گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی
نمی بینم 😳
گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن.
می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.
تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،
گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم 💪
چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود
و می گفت یا زهرا مدد 😭
نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست.😳
قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده
اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم
40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم،
به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی،
تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟
40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار!
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی☝️
گفتم باشه!
گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم
به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭
گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و
شما ان شاء الله پیروز میشی💚
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
#شادی_روح_پاکش_صلوات
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 ۲۳ اسفند سالروز شهادت فرمانده شهید دفاع مقدس عبدالحسین برونسی گرامی باد.
♦️شهید آوینی: «آیینه شدن، کارِ نه هر شیشه شکسته غبار گرفته ای است؛ از خود گذشتگی ها می خواهد؛ که تا از خود گذشته نشوی، نور خدا در تو جلوه نمی کند.»
منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥❣ فرماندهای که یقین داشت به مرگ طبیعی نمیمیرد!
🔹 به مناسبت سالروز شهادت فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه، عبدالحسین برونسی
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای ماندگار؛
💠 روایت شهید برونسی از عملیات فتحالمبین و یاری امام زمان(عج)
🎙 سخنرانی شهید عبدالحسین برونسی که برای اولین بار منتشر می شود
۲۳ اسفند ۶۳ - سالروز شهادت. عارف روشن ضمیر فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع)، عبدالحسین برونسی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹فیلم/ ماجرای فرشی که شهید برونسی اجازه نداد در منزلش پهن شود
💠 انتشار به مناسبت سالگرد شهید
🔹عبدالحسین برونسی، در سال ١٣٢٢ در توابع تربت حیدریه بهدنیا آمد، او عبد صالح و عارف بالله بود و پس از چند بار تغییر شغل به علت شبههناک بودن کار و کمفروشی صاحبان مغازه، نهایتاً به شغل بنایی روی میآورد. با شروع جنگ او به سپاه پاسداران ملحق شده و فرماندهی تیپ جوادالائمه را برعهده میگیرد.
▫️شهید برونسی از فعالان سیاسی مخالف رژیم پهلوی بود که چند بار توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده، بهطوری که دندان های او را میشکنند و نهایتاً حکم اعدامش صادر میشود اما با وقوع انقلاب اجرایی نشده و نهایتاً در ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله به شهادت میرسد.
دفاع مقدس
📷 تصویری دیده نشده از شیخ حسین انصاریان و مرحوم حاج بخشی در تشییع پیکر شهید حاج عباس کریمی (۲۴اسفند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
سی و نهمین سالگرد شهادت
فرمانده لشگر27 محمد رسول الله(ص)
#سردار_شهید_حاج_عباس_کریمی
شهادت :23 اسقند 1363
#عملیات_بدر _ #شرق_دجله
#مزار_گلزار_شهدای_تهران
قطعه 24
ردیف 75
شماره 23
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👆📷. #تشییع_پیکرپاک_شهید_حاج_عباس_کریمی
فرمانده لشگر۲۷ محمد رسول الله(ص)
بعدازظهرروز ۲۳ اسفند۱۳۶۴
محوطه معراج الشهدای اهواز
ازچپ
حاجی بخشی ۲....۳شیخ حسین انصاری ۴قاسم صادقی۵...۶محرابی
۷ جمیل ابادی
دفاع مقدس
#حکایت_روز_آخر
۲۳ اسفند سال ۶۳ جزیره مجنون
✅ صبح روز ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ قرارگاه ل ۲۷ جلسه شورای فرماندهی( حاج عباس کریمی.حاج رضا دستواره.حاج مجید رمضان و...) تمام شد.
حاج عباس دم سنگر پوتین پا میکند ..رضا دستواره همچنین بندها را می بندن رضا من میرم جلو توخط شما برو سنگرعباس نه توبرو توسنکر من میرم جلو چند بار تعارف شد ...یکدفعه باصدای بلندتر عباس گفت : من فرمانده ام رضا سکوت کرد چشمانش پراز اشک شد هوا سرده رضا سرما خورده بود آب دماغش را بالا کشید باعباس خداحافظی کرد .عباس سوارقایق شد گفت قاسم بگوش باش کارت دارم گفتم چشم ۴تا بیسکویت کام کام گذاشتم توبادگیر سبز رنگش زیب راکشیدم چون صبحانه نخورده بود، ( دوساعت قبل زیر سرم بود)
قایق حرکت کرد چشم های من دنبال او رفت داخل ابراه ، قایق پیچید چشمان من تارشد ساعتی بعد بیسیم به صدا درآمد از بابا بزرگ به قاسم .بله بگوشم خیبری ها را حرکت بده( پل های شناور ) خداحافظ شنیدم..پل ها را باقلاب بستم و باطنا به قایق وصل کردم درحال حرکت داخل آب بودم قایقی طوسی رنگ متوقف شد حسین فهیمی بود و گفت قاسم بیا رفتم داخل قایق رانگاه کردم پتویی سربازی رنگ گفتم چیه پتو را کنار زد پیگر پاک #حاج_عباس_کریمی بود باصورتی گل آلود خشگ شده وسیاه شده ولی زیر سر پراز خون ، سررا برگرداندم به اندازه ۴وجب شکافته بود
به حسین گفتم چی شد ..گفت بالای روستای الهاله کنارخاکریز دورتا دور آب بود داشت یک فرمانده ارتش را توجیه میکرد که لشگر۲۷ بیاد عقب خمپاره دشمن شلیک کرد داخل اب پشت سرعباس منفجر شد تعدادی زخمی و عباس درجا شهید شد
مجیدرمضان ستاد۲۷ گفت قاسم :خودت عباس را ببر تهران گفتم باشه سوارقایق شدم درمسیر راه فرمانده سپاه یکم ثارالله( سردارحسین دهقان )رادیدم گفت کجا با این عجله گفتم عباس شهید شده ، تکه کاغذی از جیب درآورد ومطلبی نوشت با این موضوع ،معاونت فرهنگی ازاین شهید به نحو احسن استقبال ومراسم برپا شود
شهیدرا باقایق فرستادم اورژانس ...آمد پیش مجید زمضان و گفتم به ممقانی بگو آمبولانس بده اوهم داد سوارشدم رفتم معراج اهواز مسوول برادر حبیب تاجیک بود سلام کردم گفتم فرمانده لشگر شهید شده آوردن اینجا اول انکار کرد گفت اون کس هم که جنازه را آورد زدم زیر گوشش وکارت شناسایی ازش گرفتم وگفتم به کسی نگو این فرمانده است چون رزمندگان دمغ و ناراحت میشوند
بامکافات وادرس دادم که عباس شلوار من با این نشانی پایش است جنازه را باتابوت گرفتم آهنگران آمده بود معراج گفتیم یک نوحه بخوان وخواند( ای ازسفر برگشتهگان....با جنازه با امبولانس آمدیم بیرون حاجی بخشی بادوربین سر زده فیلم برداری کرد دم درب معراج آقا شیخ حسین انصاریان یک دفعه سررسید
بهش گفتم رفیقمون شهید شد ..حسابی دمغ شد گفت میخوام برم کرمان سخنرانی میترسم تشیع تهران نباشم...تابوت را بزار زمین من هم تشییع کنم ثوابش را ببرم و........ حرکت کردم
آمدم بیمارستان کلانتری رفتم درب منزل شهید دستواره خانمش آمد دم در ، سلام گردم گفتم عباس شهید شده تو آمبولانس است میخواهم ببرم تهران به خا نمش نگو تافردا ..حرکت کردم آمدم پادگان دوکوهه ، یکبار دورصبحگاه جنازه عباس را چرخاندم ( چون اعتقاد داشت کعبه رزمندگان همینجاست)..حسین بهشتی مخابرات و جمیل آبادی تعاون را سوار کردم شبانه رسیدم تهران رفتم بیمارستان نجمیه ، شهید را گذاشتم سردخانه تا پدر ومادر خواهر برادر و خانم عباس جمع شوند برنامه تشیع دوروز طول گشید داخل مسجد امام بازار نماز توسط یک روحانی خوانده شد تا چهاراه سیروس تشیع باشگوهی شد و ظهر روز ۲۶ اسفند ۱۳۶۳ درقطعه ۲۴ کنار شهید ارتش حسن اقارب پرست دفن شد .
روحش شاد ونام وراهش ادامه یابد انشاء الله
(قاسم صادقی )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 صوت مکالمه بیسیم شهیدعباس کریمی با شهید محمدرضا دستواره در عملیات بدر
۲۲ اسفند ۶۳
لشکر 27 محمدرسوالله (ص)
عملیات: بدر
⚪️ حاج حمید یوسفی منیر، پدر شهیدان احمد و محمد یوسفی منیر به فرزمندان شهیدش پیوست🖤
🌹شهید احمد یوسفی منیر متولد سال ۱۳۴۵ در تبریز ، در ۲۷ شهریور ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی دوهزار پا به درجه رفیع شهادت نائل آمد
🌷شهید محمد یوسفی منیر در سال ۱۳۴۹ در تبریز بدنیا آمد و در ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۳ در عملیات شرق دجله آسمانی شد🕊🕊
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
📄 فرازی از وصیت نامه بسیجی شهید محمد یوسفی منیر👇
✍️ در ابتدا از زحمات بي پايان شما پدر و مادرم كه تا به حال برايم كشيده ايد، تشكر ميكنم. مادرم! از تو مي خواهم كه مرا به خاطر زحماتي كه برايم كشيده اي، به خاطر بي خوابي كشيدنها و شيري كه به من دادهاي، غذايي كه به من خوراندهاي، ناراحتي هايي كه به هنگام بيماريام كشيدهاي و بديهايي كه از اين بندهي گنهكار ديدهاي، حلال كني و مرا نزد خدا روسياه نگرداني. اما تو پدرم! تو براي زندگاني من شب و روز زحمت كشيدي و براي آسايش من از هيچ كاري فروگذار نكردي و من در مقابل آن زحمات بيشمارت، به جز زحمت و اذيت كار ديگري نداشتم. از تو مي خواهم كه اين بندهي گنهكار و روسياه را حلال كني و مرا در مقابل خدا شرمنده نگرداني. خواهران و برادران! از شما مي خواهم كه هر بدي از من ديدهايد، ناديده بگيريد و حلالم كنيد. خواهرم! از تو مي خواهم كه فرزندان مؤمن و باتقوا زی تربيت كرده و به جامعه تحويل دهي. در پايان از شما مي خواهم كه از تمام دوستان و آشنايان حليت مرا بطلبيد و در سوگ من گريه نكنيد.