eitaa logo
دفاع مقدس
3.8هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
11هزار ویدیو
930 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
خاطره ای از شهید طباطبایی نژاد سال های آخر دبیرستان بود که نهضت امام به اوج خود رسیدو سید باقر[۱] ه
🔵 ویژگی‌های اخلاقی شهید طباطبایی‌نژاد تواضع و فروتنی خاصی در کنار اخلاص و ایثارش داشت. شهامت و شجاعت، به کار بستن عقل سلیم و تجارب به دست آمده در انجام امور، علاقه شدید همسنگران و همرزمانش به ایشان و برخورد خوب و مردم‌داری او باعث شده بود که مردم منطقه نیز شیفته و شیدای او شوند. چیزی که آن شهید بزرگوار را به کارش دلگرم و علاقمند کرده بود، عشق و ایمانی بود که نسبت به کار در کردستان داشت. همیشه از مظلومیت اکراد و فقر فرهنگی که به آنان روا داشته‌اند، سخن می‌گفت و بر احوال ایشان خون دل می‌خورد. هنوز خاطره زیبای آن تبسم‌های شیرین و دلنشین که نشان از قلب رئوف و مهربانش داشت، در اذهان همکاران و آشنایانش باقی است. او با قرآن مانوس بود و علاقه فراوانی به مطالعه کتاب‌های اعتقادی، به‌ویژه نهج‌البلاغه داشت و در گفتار و کردارش، از احادیث و آیات، بسیار بهره می‌برد. التزام عملی و تقید او به احکام اسلام باعث شده بود که کلامش بر دل‌ها بنشیند و در نصایح خود ارزش‌های متعالی اسلام را گوشزد کند. او با حساس تعهد و مسئولیتی که داشت، برادران پاسدار را در جهت خالص کردن نیت‌ها برای خدا و تبعیت از حضرت امام خمینی (ره) و ولایت فقیه و دوری از مظاهر فریبنده دنیوی، سفارش می‌کرد. دائماً به نیروها تاکید و توصیه داشت که آموزش نظامی را خوب بیاموزیند؛ زیرا که جنگ ما با دشمنان اسلام هر روز پیچیده‌تر می‌شود؛ بنابراین تقویت بنیه دفاعی کشور اسلامی برای پاسداری از ارزش‌های انقلاب، را عاملی مهم می‌دانست. او کلامی شیرین داشت. دیده یا شنیده نشد که کسی را برنجاند و بیازارد. هرگز دیده نشد که غیبت کند، یا دروغ گوید و یا حرف لغوی بزند. شهید طباطبایی‌نژاد عشق و علاقه عجیبی به حضرت امام خمینی (ره) داشت و برای روحانیت احترام ویژه‌ای قایل بود. با وجود این‌که مقداری از دروس طلبگی را خوانده بود، به‌خاطر نیاز سپاه به نیروهای متعهد و مخلص، ناچار موفق به ادامه تحصیل علوم حوزوی نشد؛ لذا وصیت اکید نمود که پسر بزرگش، آرزوی او را جامه عمل پوشانده و به لباس مقدس روحانیت در آید. او در طول مسئولیت‌هایش همواره بر حفظ بیت‌المال که از حاصل تلاش این ملت محروم و ایثارگر فراهم می‌شد، تاکید داشت و در هر فرصتی، همکاران خود را به پرهیز از تجملات و تشریفات توصیه می‌کرد و به مسئولین نیز وصیت داشت که «عهدنامه مالک اشتر» را دقیقاً مورد مطالعه قرار داده و به کار بندند. وی از روحیه شجاعت و شهامت بالایی برخوردار بود و در بیان حق زمان و مکان را نمی‌شناخت و خیلی صریح و قاطع برخورد می‌کرد. ◼️ تشرف به خانه خدا در سال 1361 که جهت زیارت خانه خدا به مکه مشرف شده بود، با وجود برخورد شدید رژیم منحوس آل سعود با راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌ها، اکثر شب‌ها تا صبح، بر روی دیوار و کف خیابان‌ها شعارهای انقلابی و ضدآمریکایی می‌نوشت. نقل می‌کنند که او تمثال بزرگی از حضرت امام خمینی (ره) بالای ساختمانی که کاروان آن‌ها در آنجا اسکان داشتند، نصب کرده بود. تعدادی از عوامل مزدور رژیم سعودی سرزده وارد ساختمان شدند. افسر سعودی در حین عبور، چنگ انداخت و پوستری از حضرت امام خمینی (ره) را از روی دیوار کَند. آن بزرگوار بی‌درنگ عکس را از مشت او در آورد و یقه‌اش را گرفت و او را وادار کرد که عکس را چندبار ببوسد. 🕊 نحوه شهادت سید باقر با وجود آن همه مجاهدت خالصانه و مستمر، دلش در عالم دیگری بود و ناراحت از اینکه چرا پس از هشت سال حضور در صحنه های ایثار و شهادت و مصاحبت با ابرار، هنوز در این دنیای خاکی باقی و به فیض شهادت نایل نیامده است؛ لذا با ابتهال و تضرع به آستان ربوبی طالب «شهادت» بود، تا اینکه لطف حق شامل حالش شد و در پنجم مرداد سال 1367 در حالی که عازم عمق خاک عراق بود، با عده‌ای دیگر از همرزمانش، در کمین بعثیان ملحد گرفتار و پس از نبردی سخت به درجه رفیع شهادت نایل آمد و در جوار حق ماوا گزید. اعتقاد قلبی او و پیام همیشگی‌اش برای رزمندگان این جمله بود: «به تبعیت از فرمان امام در صحنه بوده و همیشه تابع و مطیع فرمان ولایت فقیه باشید تا از لغزش‌ها و ضربات و لطمات مصون بمانید». 🎤 گزیده‌ای از سخنرانی شهید: ... وای بر ما اگر این نعمت الهی (جمهوری اسلامی) را شکرگزار نبوده و لیاقت استقرار حکومت جهانی اسلام را نیابیم. شما در برابر خون پرجوش و خروش شهیدان مدیون و مسئولید. وای بر ما! چگونه می‌خواهیم فردای قیامت در جلو رسول‌الله (ص) حاضر شویم. ... بکوشید قلم و قدم و تلاش و کلام و همه اعمال‌مان در جهت رضای خدا و استحکام جمهوری اسلامی و پیشرفت انقلاب اسلامی باشد.
📷 سیدعلی حسینی تاش، جانشین مخابرات سپاه .... در کنار شهید والامقام سید باقر طباطبایی نژاد (از فرماندهان جنگ در غرب کشور- ، فرمانده قرارگاه تاکتیکی نصر رمضان-فرمانده سپاه باختران(کرمانشاه) . . . و پیش از آن: مسئول پرسنلی ستاد غرب، فرمانده سپاه سنقر، فرمانده سپاه پاوه.... ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 💠 گزیده‌ای از کلام شهید طباطبایی نژاد: 🔹 ... وای بر ما اگر این نعمت الهی (جمهوری اسلامی) را شکرگزار نبوده و لیاقت استقرار حکومت جهانی اسلام را نیابیم. شما در برابر خون پرجوش و خروش شهیدان، مدیون و مسئولید. وای بر ما! چگونه می‌خواهیم فردای قیامت در جلو رسول‌الله (ص) حاضر شویم. ... بکوشید قلم و قدم و تلاش و کلام و همه اعمال‌مان در جهت رضای خدا و استحکام جمهوری اسلامی و پیشرفت انقلاب اسلامی باشد.
|توفیق اجباری افسر سعودی افسر سعودی در حین عبور، چنگ انداخت و پوستری از امام خمینی را از روی دیوار کند...
هدایت شده از پایداری
💔 در وصیتنامه‌اش نوشته بود: "خدایا من خجالت می‌کشم در روز قیامت سرور شهیدان؛ بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم" در جریان عملیات رمضان مفقود شد! نه در لیست شهدا بود و نه مجروحان! خبر پیچید، هرکسی برایش حرفی درآورد. حرفها از فرار از جنگ و اسارت شروع شد تا رسید به پناهنده شدن به عراق! معمّای مفقود شدنش ۳۵ روز شده بود که خبر دادند جنازه‌اش پیدا شده است جنازه‌ای که فقط یک کتف و سر بود! ۳۵ روز گذشته بود اما در آن اوج‌ گرما و رطوبت‌ هوا صورتش سالم مانده بود! او عارفی بود که خجالت زده‌ی امام‌ حسین (ع) نشد ولی با پیکرش خیلی‌ها را خجالت زده کرد... "کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
💠 ....!! ▫️دوره آموزشی داشتیم. چهل، پنجاه نفر بودیم و هزار مصیبت و بی خوابی و بدو و بخیزو و گرفتاری های دیگر. صبح تا غروب می‌دویدیم و نرمش می‌کردیم و در کلاس های آموزش نظامی شرکت می‌کردیم و شب که می‌خواستیم کپه مرگمان را زمین بگذاریم، فرمانده ویرش می‌گرفت و از خواب با شلیک و بگیر و ببند بلندمان می‌کرد و دوباره می‌دویدیم و سینه‌خیز می‌رفتیم و روز از نو روزی از نو! از چند شب قبل، سر پُست های نگهبانی ماجراهای عجیب و غریبی اتفاق می‌افتاد. چند نفر از بچه ها موقع نگهبانی توسط مسئولین گروهان‌های دیگر غافلگیر شده، خلع سلاح می‌شدند و کتک مفصلی نوش جان می‌کردند! از همه بیشتر اسم «شیخ موسی» به میان آمد. ما هم که دل خونی از او داشتیم، جملگی تصمیم گرفتیم حق اش را کف دستش بگذاریم. از همه بیشتر سعید بود که با آن قد دراز و بی نورش کاسه داغ‌تر از آش شده بود و اُلدُرم بُلدُرم می‌کرد و خط و نشان می‌کشید. ما هم گوش به فرمان او شدیم. قرار شد آن شب سعید از پُست اول تا آخر بیدار بماند و فرماندهی عملیات کماندویی! را به عهده بگیرد. از بخت بد، آن شب من پُست دوم بودم. به همراه حسن، اما هیچی نشده نقی شروع کرد به ور زدن و دل ما را خالی کردن: _بدبخت می‌شوید! مثل روز واسم روشنه که درست و حسابی کتک می‌خورید و سکه یک پول می‌شوید. خلاصه بگویم که بدبخت می‌شوید! سعید با صدای تو دماغی اش گفت: هر کس می‌ترسد نیاید جلو. این دعوا مرد می‌خواهد، نه نامرد! ما هم حسابی شیر شدیم و نقی بور شد و دماغ سوخته. 👇👇
دفاع مقدس
ادامه از پست قبل 👇👇 ⚪️ قرارمان این شد که با آمدن شیخ موسی، سعید با او درگیر شود و نفر دوم داد و هوار کند تا بچه های دیگر رسیده و بر سر آن بنده خحدا هوار شوند و مشت و مالش بدهند همه حاضر به یراق، پوتین به پا و مصمم چپیدیم زیر پتوها. ساعت یک نصفه شب بود که برای نگهبانی بیدارم کردند. با حسن رفتیم بیرون تا دست و صورت بشوییم و سرحال بشویم. حسن همیشه خدا زیر لباس نظامی، شلوار و بلوز گرمکن می‌پوشید. هوای فصل بهار که در آن بودیم حالی به حالی بود. روز گرم و شب سرد، اما حسن گرمش نمی شد و ما می‌پختیم و او احساس ناراحتی نمی‌کرد. اگر پا می‌داد، ما همین یکتا بلوز و شلورامان را هم از گرما می‌کندیم، امّا حسن مثل اسکیموها خودش را می‌پوشاند! دست و صورت شستیم و برگشتیم. سعید مثل افسران ارتش آلمانی نازی که در فیلم ها دیده بودم، دستانش را پشت کمر گره زده و با لنگ های درازش قدم رو می‌کرد و غرق در فکر بود! خیلی با ابهت شده بود. می‌خواستم سر به سرش بگذارم، اما فکری شدم که یکهو جنی می‌شود و بلا ملایی سرم می‌آورد! ....من و سعید بیرون آسایشگاه ایستادیم و حسن در آسایشگاه به قدم زدن پرداخت. می‌خواستیم برای گذشتن وقت با سعید گپ بزنم، اما سعید مثل برج زهرمار، ترش کرد و انگشت سبابه بر دماغ درازش هیس کشید و نطقم را کور کرد. حالم گرفته شد و رو برگرداندم و باد به دماغ و چین به پیشانی انداختم و تو فکر و خیال رفتم. نمی‌دانم چقدر گذشته بود که صدای قدم هایی که نزدیک می‌شد، بلند شد. سعید مثل گربه گارد گرفت و من ترسیدم و به دیوار تکیه دادم. از دل تاریکی بیرون، شیخ موسی هویدا شد.... ....سعید جلو رفت و صدایش در سالن پیچید: ایست! شیخ موسی بی توجه به او جلو آمد. سعید فریاد زد: گفتم ایست، اسم شب! اما شیخ موسی به او محل نگذاشت و جلوتر آمد. ناگهان سعید صیحه کشید و مثل بختک شیرجه زد روی شیخ موسی‌ی نگون بخت! من هم مثل تندر پریدم و در را باز کردم و فریاد زدم: بچه ها بیایید که دعوا شروع شد! از همه زودتر رحیم و مجید آمدند. شیخ موسی، سعید را زمین زده بود و می‌خواست فرار کند، اما سعید مثل زالو به پایش چسبیده و ول کن معامله نبود! رحیم و مجید جیغ زنان به شیخ موسی حمله کردند. شیخ موسی که پُر زورتر و قوی‌تر از آن دو بود، با چند سیلی و مشت آن دو را تاراند. نامردی نکردم و از عقب دویدم و پریدم و جفت پا کوبیدم به کمر شیخ موسی و افتادم روی سعید که هنوز روی زمین کشیده می‌شد. شیخ موسی افتاد و بعد ما حمله کردیم و حسابی مالاندیمش. بچه های دیگر هم رسیدند. انگار نذری پخش می‌کردند. هر کس می‌رسید، قربة الی الله مشت و لگدی به شیخ موسی حواله می‌کرد. شیخ موسی هم ایستاده بود و مثل بوکسورهایی که گوشه رینگ گیر افتاده باشند، از خودش دفاع می‌کرد. صدای شلیک چند گلوله بلند شد و هوار فرمانده‌پان، ما را تاراند. همه دویدیم و پریدیم سر جايمان. یادم افتاد که نگهبان ام و باید سر پُست ام باشم! از تخت پریدم پایین و رفتم بیرون. دیدم که شیخ موسی با سر و کله باد کرده و چشمان سرخ و کبود به دیوار تکیه داده و نفس نفس می‌زد و فرمانده سعی می‌کرد او را به طرف روشویی ببرد تا دست و صورت را بشوید. شیخ موسی نگاه چپ چپی به من کرد و همراه فرمانده رفت به آسایشگاه. برگشتم. سعید مثل جنازه روی تختش ولو شده بود. سر و صورتش باد کرده و لب زیرینش کمی شکافته بود و خون می‌آمد. بچه ها شروع کردند به بحث و وصف شجاعت از خود. حالا همه شده بودند رستم گردن کلفت که دخل شیخ موسی را در آورده است. نقی سرش را از زیر ملافه بیرون آورد و گفت: فاتحه همه‌تان خوانده اس، بیچاره شدید! صبح روز بعد همه چیز با آشتی کنان شیخ موسی و سعید پایان پذیرفت. همه حق را به ما دادند. چون شیخ موسی مأمور بود که به ما شبیخون بزند و آمادگی ما را بسنجد، اما متأسفانه با یک کتک مفصل و گونه های کبود و باد کرده از این امتحان بیرون آمد. تا چند روز بچه های گروهانِ شیخ موسی دعا به جان ما می‌کردند که انتقام‌شان را گرفته ایم....! ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هدایت شده از دفاع مقدس
زیارت عاشورا - سوریه.mp3
15.98M
🚩 🕌 حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها 🌴 شیعیان شرح شب تار مرا گوش کنید قربان نعش بی سرت حسین من حسین من 🎤 با نوای حاج صادق آهنگران ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
🌴 آیا جز اصحاب عاشورایی سیدالشهداء کسی را می‌شناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد ..!