eitaa logo
دفاع مقدس
3.6هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
10هزار ویدیو
833 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
فرار از دست شیطان 📛 💠 خاطره ای از خلبان شهید عباس بابایی در دوران تحصیل در آمریكا و گذراندن دور آموزش خلبانی، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب نمود!! ⚪️ مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت دو بعد از نیمه شب، می دود تا شیطان را از خودش دور كند!! من و بابایی هم‌اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت:ـچند شب پیش، بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن. از قضا كلنل «باكستر»، فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. كلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانع كننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد، كه گاهی موجب می شود با هایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم💦💦 آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درك كنند.» 🎤 (راوی: امیر اكبر صیاد بورانی) کانال
دفاع مقدس
فرار از دست شیطان 📛 💠 خاطره ای از خلبان شهید عباس بابایی در دوران تحصیل در آمریكا و گذراندن دور
📄 شهید عباس بابایی از خاطرات خود در مورد تحصیلات دوره خلبانی‌اش در آمریکا می گوید:👇 «دوره خلبانی ما تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های ژنرال بر می‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، تا برگشتن ژنرال همین جا نماز را می‌خوانم. به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم روی زمین پهن کرده و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم او وارد اتاق شده است، ناز را ادامه دادم و پس دادن سلام رفتم روی صندلی نشستم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟ گفتم: عبادت می‌کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: بلی همین‌طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای‌بندی من به سنت و فرهنگ خودمان خوشش آمده است. با رضایت خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام‌آمیز دریافت گواهینامه خلبانی را به من تبریک گفت و ادامه داد: شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم». ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🌿 درسی که شهید بابایی به ما آموخت: این افسر مسلمان در قلب آمریکا در وقت اذان در اتاق ژنرال نماز اول وقتش را خواند ..... که می توان گفتن بهترین "امر به معروف" را انجام داد... ⚪️ ما هم در بسیاری از مواقع در دور و بر خود در جامعه نمی توانیم جلوی کارهای ناشایست برخی را بگیریم و در واقع "نهی از منکر" کنیم ... ولی می توانیم با انجام کار خیر و معروف، نظیر آنچه شهید بابایی در حضور ژنرال آمریکایی انجام داد، به طور عملی و علنی "امر به معروف" کنیم🌱🎋 .... که بی تردید تأثیر خود را در دیگران خواهد گذاشت.
ر 🌷 💠ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم، ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود، وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می‌کرد ناشناخته بماند، در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت، در برگشت از نماز رفتیم برای نهار، اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند، ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد، وی آنچنان رفتار می‌کرد که کسی پی نمی‌برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، روبه‌روست، بیشتر وانمود می‌کرد که یک بسیجی است. شهید عباس بابایی🌷 (راوی: سرلشگر رحیم صفوی.)
🔰 در این هوا هوس نمی‌گنجد؛ رهبر معظم انقلاب: «همانند شهید بابایی دل‌ها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ مؤمن و پرهیزگار و صادق بود.» 🌱🚩🌱🚩🌱🚩🌱🚩 🔸 از شهید بابایی پرسیدند: عباس جـان چه خبر؟ چه کار میکنی؟ گفت: به نگهبانی دل مشغولیم که غیر از خدا کسی وارد نشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | روایتی از سبک مدیریت و زندگی متفاوت یک مدیر جوان انقلابی 🔹در میان برخی بی‎مهری‎ها به سربازان در سال‌‎های اخیر، رفتار تکان‎دهنده شهید عباس بابایی را با سربازها ببینید.
فرمانده‌ای که برای روستایی‌ها گل لگد می‌کرد! 🔻 «شهید بابایی» زمانی که با هواپیما پرواز می‌کرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده را در میان شیارها و دره‌ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می‌کرد. آن‌گاه پس از اتمام مأموریت، با ماشین قدیمی‌ای که داشت مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستایی‌ها برمی‌داشتیم و از میان کوه‌ها و دره‌ها با چه مشکلاتی رد می‌شدیم تا برسیم به روستایی که از روی هوا شناسایی کرده بود. 🔺 شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی‌ها می‌داد، از آنها می‌پرسید که چه امکاناتی کم دارند. مثلا روستایی‌ها می‌گفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع می‌کرد برای آن‌ها حمام می‌ساخت و من به چشم خودم می‌دیدم که بابایی برای ساختن حمام با پای خودش گل لگدمال می‌کرد، حمام را می‌ساخت و برای برق آن، به‌ علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خود موتور برق سیار می‌خرید و روشنایی آن‌ها را تأمین می‌کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می‌کشید. 👤 راوی: حجت الاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر مقام معظم رهبری 📚 منبع: ماهنامه شاهد یاران 📍۱۵ مرداد؛ سالروز شهادت سرلشکر عباس بابایی ❤️ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ همیشه لباس کهنه میپوشید آخرش هم اسمش، پای لیستِ دانش‌آموزان کم‌بضاعت رفت مدیر مدرسه، دایی‌اش بود..! همان روز، عصبانی به خانه خواهرش رفت مادرِعباس، برادرش را پای کمد برد و ردیف لباس‌ها و کفش‌های نو را نشانش داد و گفت عباس می‌گوید دلش را ندارد که پیش دوستانِ نیازمندش آنها را بپوشد..!
میان کوچه بیداران، هنوز در گذر طوفان به یاد چشم تو می سوزد، چراغ این شب یلدایی 🌷 ۱۵ مرداد ۶۶ — سالروز شهادت شهید حاج محسن دین شعاری فرمانده گردان تخریب لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) شهادت : عملیات نصر ۷ در حین خنثی سازی مین ضد تانک در منطقه سردشت - سال ۱۳۶۶ 🌷✍️ "شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی و الهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسأله انتخابی است که انسان کامل با تمام آگاهی آن را انتخاب می‌کند و با شهادت خویش شمع راه انسان‌های پاک و نورانی می‌شود و من با انتخاب آگاهانه راه شهیدان را تا رسیدن به ساحل سعادت ادامه خواهم داد. نظر به اینکه اگر لیاقت شهادت داشته باشم بنابراین من راهم را انتخاب کردم امیدوارم که شما هم دست ‌خط مرا ولایت فقیه و برگزیدن راه شهادت را انتخاب کنید..." ▫️ بخشی از وصیت نامه شهید ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
میان کوچه بیداران، هنوز در گذر طوفان به یاد چشم تو می سوزد، چراغ این شب یلدایی 🌷 ۱۵ مرداد ۶۶ — سا
😊 🔸 خاطره ای از شهید دین شعاری: 💠 ريشتو مي‌ذاري زير پتو يا روي پتو؟ 🔹بعد از ظهر يكي از روزهاي خنك پاييزي سال 64 يا 65 بود. كنار حاج محسن دين شعاري، جانشین تخريب لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخريب يعني آنسوي اردوگاه دو كوهه ايستاده بوديم و با هم گرم صحبت بوديم . 🔸يكي از بچه هاي تخريب كه خيلي هم بود از راه رسيد و پس از سلام و عليك گرم، رو به حاجي كرد و با خنده گفت: حاجي جون! يه سوال ازت دارم خدا وكيلي راستشو بهم مي گي؟ 🔹حاج محسن ابروهاشو بالا كشيد و در حالي كه نگاه تندي به او انداخته بود گفت: پس من هر چي تا حالا مي گفتم دروغ بوده؟!! 🔸بسيجي هم كه جا خورده بود سريع عذرخواهي كرد و گفت: نه! حاجي خدا نكنه، ببخشين بدجور گفتم. يعني مي خواستم بگم بهم بگين... 🔹حاجي در حالي كه مي خنديد دستي بر شانه او زد و گفت: سؤالت را بپرس. 🔺 مي خواستم بپرسم شماشب ها وقتي مي خوابين، با توجه به اين ريش بلند و زيبايي كه دارين، پتو رو روي ريشتون مي كشيد يا زير ريشتون؟😁 ▫️حاجي دستي به ريش حنايي رنگ و بلند خود كشيد. نگاه پرسشگري به جوان انداخت و گفت چي شده كه شما امروز به ريش بنده گير دادي؟ 🤔 - هيچي حاجي همينجوري!!! - همين جوري؟ كه چي بشه؟ - خوب واسه خودم اين سوال پيش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدي زدم؟ - نه حرف بدي نزدي. ولي... چيزه... 🔹حاجي همينطوري به محاسن نرمش دست مي كشيد. نگاهي به آن مي انداخت. معلوم بود اين سؤال تا به حال براي خود او پيش نيامده بود و داشت در ذهن خود مرور مي كرد كه ديشب يا شب هاي گذشته، هنگام خواب، پتو را روي محاسنش كشيده يا زير آن.🤔 🔸جوان بسيجي كه معلوم بود به مقصد خود رسيده است، خنده اي كرد و گفت: نگفتي حاجي، مي‌خواي فردا بيام جواب بگيرم؟😜 و همچنان مي خنديد. حاجي تبسمي كرد و گفت: باشه بعدا جوابت رو ميدم.😐 ▪️يكي دو روزي گذشت. دست بر قضا وقتي داشتم با حاجي صحبت مي كردم همان جوانك بسيجي از كنارمان رد شد. حاجي او را صدا زد. جلو كه آمد پس از سلام و عليك با خنده ريز و زيركي به حاجي گفت: چي شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادي؟؟!! 🔸حاجي با عصبانيت آميخته به خنده گفت: پدر آمرزيده! يه سوالي كردي كه اين چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتي مي خوام بخوابم فكر سؤال جنابعالي ام. پتو رو مي كشم روي ريشم، نفسم بند مي آد. مي كشم زير ريشم، سردم ميشه. خلاصه اين هفته با اين سؤال الكي تو نتونستم بخوابم.😂 🔹هر سه زديم زير خنده!!! دست آخر جوان بسيجي گفت: پس آخرش جوابي براي اين سوال من پيدا نكردي؟😉 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
امروز چه خوش یُمن است صبحانه کنارِ یاران .... آبادان؛ جاده اهواز موقعیت شهید عرب مقر گردان‌های لشکر۱۴ صرف صبحانه گردان امام‌حسین(ع) بعد از صبحگاه و ورزش دم همه‌ی قهرمانامون گرم عکاس: مصطفی خیامیان
💠 رأس شهید 🌴 منطقه عملیاتی والفجر سه - جبهه مهران - مرداد 1362 🌷شهید بی سر، حسن منصوری، معاون تدارکات لشکر 5 نصر- استان خراسان 📷👆 محل دفن سر از تن جدای شهید منصوری- او در 16مرداد 1362 در اثر بمباران‌ هوایی‌ دشمن‌ و اصابت‌ راکت‌ در منطقه‌ مهران‌ به‌ شهادت‌ رسید. پیکرش‌ با تنی‌ بی‌ سر به‌ تربت‌ حیدریه‌ انتقال‌ داده‌ شد و در بهشت‌ عسکری‌ در کنار دیگر شهدای‌ انقلاب و دفاع مقدس‌ به‌ خاک‌سپرده‌ شد.
دفاع مقدس
💠 رأس شهید #حسن_منصوری 🌴 منطقه عملیاتی والفجر سه - جبهه مهران - مرداد 1362 🌷شهید بی سر، حسن منصوری
🌷 شهید حسن منصوری سومین‌ فرزند خانواده‌ی‌ منصوری‌ که در دهمین‌ روز از ماه‌ بهمن‌ سال‌1332 در شهر تربت‌ حیدریه‌ به‌ دنیا آمد، از سوی پدر و مادرش حسن نام‌گرفت. کودکی‌ حسن‌ درخانه‌ی‌ مستأجری‌ و با دسترنجی‌ که‌ پدر از درآمد کار شش‌ ماهه‌ در سال‌ به‌دست‌ می‌آورد، سپری‌ شد. از رهگذر عشق‌ و علاقه‌ای‌ که‌ پدر به‌ شرکت در جلسات‌ قرآن‌‌خوانی‌ داشت‌، «حسن‌» با قرآن‌ آشنا شد. کودک‌ شوخ‌ و پر جنب‌ وجوش‌ خانواده‌ی‌ منصوری‌ پس‌ از گذراندن‌ دوره‌ی‌ ابتدایی‌ و چند سال‌ آغازدوره‌ی‌ دبیرستان‌ ترک‌ تحصیل‌ کرد و برای‌ کمک‌ به‌ پدر به‌ مغازه‌ی‌شیشه‌فروشی‌ او رفت‌. در آن زمان به‌ دلیل کثرت سربازها «حسن منصوری» که در سن خدمت قرار داشت از سربازی معاف‌ شد و در بیست‌ و سه‌سالگی‌ ازدواج‌ کرد. او در همان‌ سال‌های‌ قبل‌ از انقلاب‌ وارد فعالیت‌های‌ مذهبی‌ شد و یک‌ انجمن‌ ضدبهاییت‌ تشکیل‌ داد. پرداختن‌ به‌ورزش‌ باستانی‌ از سرگرمی‌های‌ خاص‌ او در این‌ سال‌ها بود. با شروع‌انقلاب اسلامی‌ در کار انتقال‌ اعلامیه‌ها از منزل‌ آیت‌الله شیرازی‌ از مشهد به‌ تربت‌حیدریه‌ نقش‌ مؤثّری‌ داشت‌. او یک‌ بار در حین فرار از دست‌ مأموران‌ شاه در محل‌ روستای‌ امام‌ تقی‌ که حد فاصل تربت و مشهد است با ماشین‌ چپ‌ کرد اما اعلامیه‌ها را به‌سرعت‌ جمع‌آوری‌ کرد و خودش‌ را به‌ تربت‌ رساند. او در برپایی‌ تظاهرات‌، مقابله‌ با مأموران‌ رژیم‌ پهلوی‌، سرنگونی‌ مجسمه‌ی‌ شاه‌ و تصرف‌ شهربانی‌ در روز دی‌ 1357 فعالیت‌ چشمگیری‌ داشت‌. حسن‌ منصوری‌ پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ وارد کمیته‌ انقلاب‌ شد و پس‌ از چندی‌ در شمار مؤسسین‌ سپاه‌ پاسداران‌ تربت‌ حیدریه‌ قرار گرفت‌ و به‌عنوان‌ مسوول‌ تدارکات‌ فعالیت‌ خود را آغاز نمود. دی‌ ماه‌ 1361 زمانی بود که او به‌ جبهه‌ اعزام‌ شد و مسؤولیت معاون تدارکات‌ لشکر پنج‌ نصر را به عهده گرفت. وی پس‌ از مدتی‌ به‌ تربت‌ حیدریه‌ بازگشت‌ اما در خرداد 1362 دوباره به‌ منطقه‌ جنوب‌ اعزام‌ شد و مسؤول تدارکات‌ سپاه‌ هشتم‌ گردید. منصوری‌ در «فتح‌المبین» و عملیات «والفجر3» شجاعت‌ها از خود به یادگار گذاشت و سرانجام‌ در 16 مرداد 62 در اثر بمباران‌ هوایی‌ دشمن‌ و اصابت‌ راکت‌ در منطقه‌ مهران‌ به‌ شهادت‌ رسید. 🕊🕊
۱۶ مرداد ۱۳۶۷ -- سالروز شهادت رزمنده مخلص، ایثارگر و باصفا , شهید غلامرضا رمضانی نیروی مخابرات لشگر ۱۰ سیدالشهدا(ع) که در اواخر جنگ تحمیلی در کردستان به اسارت گروهک تجربه طلب کومله در آمد و پس از تحمل شکنجه های بسیار به طرز فجیعی بشهادت رسید. دیوسیرتان زشت خو پس از انجام جنایت، پیکر بی‌جان شهید را در کنار جاده بوکان--سقز رها می سازند. او با مظلومیت رفت .... و فرزندان خردسال و قد و نیم قد خود را تنها گذاشت😭 ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🎥👆قرائت قرآن کریم توسط شهید غلامرضا رمضانی 🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 📷 در تصویر فوق که در دوره آموزشی پادگان امام حسین(ع) تهران و در سال ۶۴ به ثبت رسیده، شهید رمضانی دیده می شود👈نفر اول نشسته از راست همچنین در عکس، ذاکر اهل بیت(ع) و فرمانده شهید داود بنی جمالی نیز دیده می شود👈نفر اول ایستاده از چپ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
۱۶ مرداد ۶۷ -- سالروز شهادت بسیجی و انقلابی پرشور // جنایت کومله (گروهک تجربه طلب) 🌷شهید غلامرضا رمضانی جوان قبل از انقلاب بود و قبل از انقلاب هم از روستا به تهرون اومد اما خودش رو گم نکرد و گوهر وجودش آلوده نشد به همت بزرگان روستا که در تهران بودند مجلس قرآن سیار که در منازل برگزار میشد فعال بود و یکی از فعالان این جلسه شهید غلامرضا بود. شهید غلامرضا در زمره انقلابی های قبل از انقلاب بود و از مشتری های پرو پا قرص صبح های جمعه مکتب الهادی(ع) در شهرری و این جلسه محل تجمع جوان های انقلابی شهرری بود این شهید قبل از انقلاب با مکتب امام آشنا شد 24 سال داشت که انقلاب پیروز شد و او همواره در خدمت انقلاب بود در جای جای فعالیت های انقلابی در روستای مهدی آباد اثری از شهید غلامرضا بود بعد از پیروزی انقلاب جایی را پیدا نمیکنی که خبر از انقلاب باشد و شهید رمضانی حضور نداشته باشد. جهادسازندگی نماز جمعه انجمن اسلامی بسیج پای صندوق رای کمک به مستمدان جبهه و دفاع از انقلاب سنگر کار و تلاش امر به معروف و نهی از منکر تشیع شهدا عیادت از جانبازان و خانواده شهدا حضور در دعا و جمع آوری کمک برای جبهه و...... شهید غلامرضا رمضانی همه جا بود بارها و بارها شهید غلامرضا را در گرمای تابستان و سرمای زمستان با یار و همراهش خانوم کریمی و دو فرزندش که اون روزها خردسال بودند در نماز جمعه ی تهران دیده بودم یک دفعه ازش سوال کردم ؟ آقا غلامرضا سخت نیست برات بدون وسیله این همه راه با اتوبوس سوار و پیاده میشی و با خانواده نماز جمعه ی تهران میایی ؟؟؟ و هر بار با خنده جواب میداد و از روی عشق این کار رو میکرد و البته همسر عزیزش هم او رو یاری میکرد. یه بار بعد از نماز جمعه ی تهران بر میگشتم مقابل درب دانشگاه تهران دیدم منتظر اتوبوس ایستاده. موتور و نگه داشتم و سلام وعلیکی کردیم. دست دختر کوچولوش زهرا خانوم توی دستش بود و حرم آفتاب صورت از برگ گل نازک تر این دختر رو سرخ کرده بود و محسن خردسال هم در بغل حاج خانوم بود. گفتم برادر چرا به خودت و خانواده ات سخت میگیری!! خندید و گفت این ها هم با ذوق میان و من و خانواده ام در خدمت انقلابیم انقلابی شعاری نبود برای حفاظت از انقلاب حاضر بود سختی بکشه بودند جوان های هم سن و سالش در روستا و در تهران که مدعی انقلابی گری بودند اما حاضر به هزینه دادن برای انقلاب نبودند اما او اینگونه نبود هر جا خدا بود رضا هم بود مبالغه نمیکنم او یک جوان مقدس بود متدین بود خوش قلب بود خیرخواه دیگران بود به شدت خانواده دوست و عاشق خانواده بود خوش اخلاق و خوش مشرب بود و او خدایی بود و خدا او را به شدت دوست داشت و پرونده اش در دنیا اینگونه بسته شد غلامرضا در آخرین روزهای دفاع مقدس در کردستان گرفتار شقی ترین دشمنان شد. کوموله ها معروف بودن به شقاوت و به قول معروف با موزائیک سر میبریدند شهید غلامرضا گرفتار این ها شد به گروه بچه های اعزامی از مخابرات در جاده سنندج به سمت بوکان کمین زدند و یه تعداد رو اسیر کردند و با خود بردند. در چنگال این گرگ صفتان گرفتار شد. و چند روز بعد پیکر بی جانش که آثار شکنجه وحشیانه بر آن بود در کنار جاده بوکان به سقز پیدا شد اینطور میشد از پیکر این شهید فهمید که بعد از شکنجه به او تیر خلاصی زدند و ساعت ها پیکرش مقابل آفتاب مرداد ماه افتاده بود. پیکر شهید رضا را برای شستشو و تغسیل به غسالخانه بهشت زهراء(س)آوردند. اون روزها به اندازه چند نفر بیشتر اجازه نمیدادند که کنار حوض غسالخانه ناظر شستشوی شهید باشند هنگام شستشو تقریبا همه جای بدن از شدت ضربات کبود بود و بر صورت غلامرضا هم آثار ضربه و شکنجه بود. و این گونه این انقلابی سخت کوش مزد انقلابی گری خود را از ضدانقلاب گرفت. و پیکر مطهرش در گوشه ای خاک روستای ما آرم گرفت. باشد که خدا حقش را بر ما حلال کند. راوی: جعفر طهماسبی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
😊 #طنز_جبهه 🔸 خاطره ای از شهید دین شعاری: 💠 ريشتو مي‌ذاري زير پتو يا روي پتو؟ 🔹بعد از ظهر يكي ا
😀😊 محسن دین شعاری، فرمانده ای با چهره گشاده و خندان ۱۵ مرداد، سالروز شهادت 🌷 ✍ محسن همیشه فردی خندان و خوش‌رو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمی‌شد، حتی در سخت‌ترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچه‌ها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و می‌خندید □ وقتی بچه‌ها از او پرسیدند: چرا در این شرایط می‌خندد؟ □ پاسخ داد: نمی‌دانم چرا می‌خندم؟ ■ این خنده از شادی است یا ناراحتی؟! □ محسن خودش تعریف می‌کرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم. □ فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و ۲۴ ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم اما من گفتم خنده در ذات من است □ به هر حال خنده‌ی گاه و بیگاه محسن به همه بچه‌ها روحیه می داد. 🔸️راوی:همرزم شهید ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
💠 توصیف زیبای شهید آوینی از سختی های روزمره ▫️شهید آوینی: «مدعی باز می پرسد كه اگر طبیعت با شما همراه بود، اینچنین در برابر تیغه‌های آهنین بولدوزر و اراده‌ی سخت‌تر از پولاد رانندگانش استقامت نمی ورزید. جواب روشن است: استادی كه می خواهد شاگردان خویش را برای رو در رویی با دشواری ها تربیت كند، چه می كند؟ آیا آنان را به خوب خفتن و خوب خوردن دعوت می كند و یا خیر، همچون آفریدگار متعال، شب‌زنده‌داری و روزه گرفتن را بر آنان مقرر می دارد؟ كدام‌یک؟ ♦️تاریخ هشت‌ساله‌ دفاع مقدس ما شاهدی صادق است بر این حقیقت كه چگونه خداوند بزرگ، ما را در كشاكش شداید و دشواری ها و رویارویی با موانعی به‌ظاهر نفوذناپذیر تا آنجا پرورده است كه بتوانیم رسالت بسیار سنگین علمداری قیام را در سراسر جهان قبول كنیم.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس