eitaa logo
دفاع مقدس
3.5هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
9.5هزار ویدیو
794 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 ۲۶ مرداد سالروز آزادی اسرای قهرمان و نکته‌ای پند آموز برای آقای محمدجواد ظریف در خصوص آیات قرآن کریم و دشمن! ♦️خاطره زیر را که خواندم یاد روخوانی سهل اندیشانه آیاتی از قرآن کریم از سوی آقای ظریف در ایام انتخابات در خصوص دوستی با دشمنان افتادم! همان آیاتی که وی طوری با شور و هیجان آنها را می‌خواند که گویی این آیات تازه نازل شده و دین با همه منابعش هیچ محتوای دیگری به غیر از آنچه ایشان به اشتباه برداشت کرده بود نداشت! و حالا آن خاطره را بخوانیم👇 🔹صبح روز ۲۴ مردادماه نشسته بودیم که ناگهان تلویزیون عراق برنامه‌های عادی خود را قطع و نامه صدام به رئیس جمهور ایران را قرائت کرد! اشغال کویت و شاخ و شانه کشیدن آمریکا برای صدام برای ما اسرا خوش یُمن بود. صدام که حمله ائتلاف ضد عراقی را قریب‌الوقوع می‌دید مجبور شده بود تا مذاکرات صلح با ایران را به انجام رسانده و کلیه درخواست‌های ایران از جمله مبادله و آزادی اسرای طرفین را پذیرفته و عملی کند. 🔹شنیدن این خبر آن هم در آن شرایط که دیگر کسی به آزادی فکر نمی‌کرد واقعاً خوشحال کننده بود. موجی از شادی در اردوگاه به پا خاست. اول سجده شکر به جا آوردیم و بعد همدیگر را در آغوش گرفتیم و تبریک گفتیم. 🔹از آن پس از روند مذاکرات صلح روی غلتک افتاد و قرار شد نخستین گروه اسرا در تاریخ ۲۶ مردادماه ۱۳۶۹ و از طریق مرز خسروی مبادله شوند. از آن تاریخ به بعد لحظه شماری می‌کردیم که چه زمانی نوبت به اردوگاه ما می‌رسد. در این مدت رفتار بعثی‌ها هم کاملاً عوض شده بود. دیگر از کابل و کتک و تحقیر خبری نبود! 🔹بالاخره انتظارها به سر رسید و نوبت آزادی ما و همه اسرای اردوگاه دهِ الرمادی هم شد. شور و شوقی پیدا کردیم که قابل وصف نیست. هیئت صلیب سرخ برای ثبت‌نام و تکمیل فرم‌های آزادی اسرا و یا درخواست پناهندگی، طرف‌های عصر وارد اردوگاه شد. در حقیقت بعد از این مرحله سند آزادی اسرا صادر می‌شد و می‌توانستیم نفسی به راحتی بکشیم. 🔹حدود ساعت پنج صبح اعلام کردند که به خط شویم. هوا هنوز تاریک بود که چند دستگاه اتوبوس که باید ما را تا مرز می‌رساند، جلوی دژبانی و ورودی اردوگاه توقف کرده بودند. سربازان عراقی فقط نگاه می‌کردند. یکی پرسید: پس تونل مرگتان کجاست!؟ یکی از اسرا به نام محمدعلی رضایی لباسش را بالا زد و در حالی که به آثار جراحت روی کمرش اشاره می‌کرد گفت: «صراط، صراط! یعنی وعده ما سَرِ پل صراط!» 🔹جلوی درب ورودی اردوگاه یک میز چوبی گذاشته بودند که روی آن قرآن بود. هر اسیری که عبور می‌کرد، افسر جوانی یک جلد قرآن با امضای صدام به او می‌داد. برای چندمین بار صدای سروان مفید توی گوشم پیچید: «شما مجوس، نجس و کثیف هستید. ما شما را مسلمان کردیم. ما در اینجا راه و رسم مسلمانی را به شما یاد خواهیم داد.» سپس به یاد آن روز فراموش نشدنی افتادم که پس از ماه‌ها درخواست و التماس بیهوده بالاخره یک جلد کلام‌الله به آسایشگاه‌ ما تحویل داده بودند و حالا چقدر دست و دلباز شده‌اند! 🔹نکته مهم آخرین روز اسارتمان این بود که ما اسرا حاضر به تحویل گرفتن قرآن‌هایی که در اصل همان ورق پاره‌های بالا رفته از سر نیزه‌های مکر و فریب عمر و عاص بود، نشدیم و شاید بتوان گفت این حرکت در این واپسین لحظات بهترین و مؤثرترین پاسخی بود که به مزدوران بعثی داده شد. بالاخره اتوبوس در میان سیم‌های خاردار به سنگینی جلو رفت و کم کم اردوگاه دهِ الرمادی دور و دورتر شد! 🔹رسیدیم! باورم نمی‌شود این مرز ایران است. صدای هِق هِق یکی از اسرا از انتهای اتوبوس بلند شد. تقریباً همه اسرا سرشان را از پنجره اتوبوس‌ها به بیرون آورده بودند و محو تماشای تصاویری از امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب و رقص پرچم‌های برافراشته شده ایران در نوار مرزی شده بودند. 🔹از اتوبوس پایین آمدیم. لحظه‌ای چشم‌هایم را بستم و به سمت مرز چرخیدم! باد صدایِ مارش نظامی آشنایی را به گوش‌هایم می‌رساند! همان مارش آشنای شب‌های عملیات! چشم‌هایم را باز کردم. در محلی که برای تبادل اسرا بود روی پلاکارد نوشته شده بود: «آزادگان سرافراز به میهن خوش آمدید.» 🔹داخل اتوبوس از جهانگیر یوسفی شنیده بودم که در ایران به اسرای جنگ تحمیلی لقب «آزاده» داده‌اند و از این پس با این نام شناخته خواهیم شد. انشاالله که لایق این عنوان باشیم. کمی آن طرف‌تر و تقریبا به موازات ما صف اسرای عراقی بود که به خاک عراق وارد می‌شدند. در کنار هم قرار گرفتن آزادگان ایرانی و اسرای عراقی صحنه‌ای تکان دهنده و شاید بشود گفت طنز تلخی را به وجود آورده بود، یک طرف مردان لاغر و نحیف و رنج دیده با حداقل وسایل یا حتی دست خالی و در طرف دیگر مردان فربه شکم‌ گنده، شیک و اتوکشیده با انواع و اقسام سوغاتی اما با چهره‌های نگران و ناامیدکننده!» 🔸منبع: خاطرات آزاده قهرمان آقای قاسم قناعتگر، کتاب «یک بعلاوه پنج»
هدایت شده از دفاع مقدس
آزادگان سرفراز
هدایت شده از دفاع مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
26.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانباز و آزاده سرافراز حاج مهدی کلوشانی 👇👇ادامه
امام خمینی و رزمندگان.mp3
25.22M
آزاده سرافراز حاج مهدی کلوشانی ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️ ✍ رهبر انقلاب در دیدار آزادکان سرفراز فرمودند: يكی از چيزهايی كه شما را، دل هايتان را زنده نگه میداشت، پر اميد نگه میداشت، ياد آن چهره و روحيه ی پر صلابت امام عزيزمان بود. آن بزرگوار هم خيلی به ياد اسرا بودند. حال پدری را كه فرزندانش به اين شكل از او دور شده باشند، راحت میشود فهمید ...
💠 خاطره ای از آزاده سرفراز داوود عباس‌زاده 📙 برگی از کتاب: «رنج غربت داغ حسرت (خاطرات آزادگان از دوران اسارت)»    محور اصلی کتاب نقش امام و حضور ایشان در جان و دل اسرای ایرانی است. رنج غربت, داغ حسرت داوود عباس‌زاده، نخستین روز پاییز سال 1359 در منطقه سومار به اسارت گرفته شد. مدت 10 سال در رمادیه بود. بخشی از خاطرات وی را در کتاب «رنج غربت داغ حسرت» می‌خوانیم: «یادم می‌آید اوایل اسارت، ما را در سوله‌هایی نگه می‌داشتند و هنگامی که می‌خواستند اردوگاهی بسازند، از خود اسرا کار می‌کشیدند و اردوگاه را با زحمت خود آن‌ها می‌ساختند. هر روز، اسرا بایستی با دست‌های خودشان زمین آنجا را صاف می‌کردند. حدود سی ـ چهل کامیون خاک آورده بودند و ما باید بدون بیل و با دست آن‌ها را صاف می‌کردیم. روزی در حین کار، یکی از دوستان ما (آقای تقی دهقان) که خیلی آدم شوخ‌طبعی بود، برایمان چیزی‌های خنده‌دار تعریف می‌کرد و ما سرگرم می‌شدیم. آن روز که ایشان چیزی تعریف کرد و ما خندیدیم، سربازی که آنجا بود آمد و گفت: چرا می‌خندید؟ ما گفتیم: برای هم چیزی تعریف کردیم و خندیدیم. او گفت: نباید بخندید! شما به من می‌خندیدید! گفتیم نه بابا، چرا به شما بخندیم، ما برای خودمان می‌خندیدیم. او گفت: نباید بخندید، حالا یک پایتان را بالا بگیرید و دستهایتان را هم ببرید بالا. مدتی به این شکل ایستادیم که آمد و گفت: اگر می‌خواهید آزادتان کنم باید به خمینی توهین کنید. ما هم گفتیم: ما هرگز به امام توهین نمی‌کنیم، زیرا او رهبر ماست. او سماجت می‌کرد و می‌گفت: این کار را بکنید وگرنه اذیتتان می‌کنم! و ما می‌گفتیم ای کار را نمی‌کنیم. اگر خودتان جای ما بودید به رهبرتان اهانت می‌کردید؟ او عصبانی شد و چند تا سیلی به ما زد و به دوستمان گفت: بزن به صورت رفیقت! او هم گفت: من این کار را نمی‌کنم. گفت: به رهبرت که توهین نکردی، توی صورت رفیقت هم سیلی نمی‌زنی؟ آن وقت به من گیر داد و گفت: تو بزن به صورت او. من هم گفتم: نمی‌زنم. خلاصه، خیلی عصبانی شد و ما را با چند نفر دیگر از سربازان به زور خواباندند روی زمین و سنگ‌های بزرگی آوردند و گذاشتند روی سینه ما. شاید حدود هشتاد تا صد کیلو وزنشان بود. ما حدود سه ساعت تمام زیر این سنگ بودیم و بچه‌ها را هم برده بودند داخل سوله‌ها. هرچند دقیقه یک‌بار، می‌آمدند و می‌گفتند: به خمینی توهین می‌کنید یا نه؟ ما هم به یاری خدا مقاومت می‌کردیم و می‌گفتیم: ما آمده‌ایم اینجا تا جانمان را فدای رهبرمان کنیم و اگر تا سه روز دیگر هم ما را با این وضع اینجا نگه‌دارید، ما این کار را انجام نمی‌دهیم. مدتی زیر این سنگ بودیم تا اینکه فرمانده‌شان آمد و گفت: چرا اینها را این‌طوری کردید؟ آن‌ها هم گفتند که: اینها با هم شوخی کرده‌اند و خندیده‌اند. فرمانده‌شان هم چند تا سیلی به ما زد و گفت: بروید.»
    ⚪️ دعای امام در حق اسرا  بارالها، اسرای ما اسیر جانی ترین دژخیم زمان می‏ باشند، مقاومت آنها دنیا را شگفت زده کرده است، هر چه زودتر آنها را برای خدمت به تو و بندگانت آزاد فرما؛ و به خاندان محترم همه صبر و اجر و سلامت و مغفرت عنایت فرما؛( صحیفه امام، ج‏18، ص348 ) ▫️ پایمردی و استقامت اسرا با استقامت و پایداری و پایمردی خویش به بنیانی مرصوص مبدل گشته‏ اند که نه تهدید ابرقدرتها آنان را به هراس می ‏افکند، و نه از محاصره‏ها و کمبودها به فغان می‏ آیند، و نه از خیانت و وحشیگری های صدام دیوانه و افسارگسیخته رو به زوال در زدن شهرها و ویران کردن خانه‏ ها و مساجد و بیمارستانها و مدارس خم به ابرو می ‏آورند، و چون گذشته به راه خود، که همان راه اسلام عزیز و عزت و شرف و انسانیت است، ادامه می‏دهند؛ و زندگی با عزت را در خیمه مقاومتِ صبرْ بر حضور در کاخ های ذلت و نوکری ابرقدرتها و سازش و صلح تحمیلی ترجیح می‏ دهند. (صحیفه امام، ج‏20، ص 198) 🌱 سلام بر شما که رنج زندان را تحمل می کنید ... من ناراحتی شما عزیزان دربند را احساس می‏کنم. شما هم ناراحتی پدرتان را که فرزندان عزیزش دور از وطن هستند احساس کنید. عزیزان من سید و مولای همه ما، حضرت موسی بن جعفر (ع)، بیش از همه شماها و ماها در رنج و گوشه زندان به سر بردند. برای اسلام عزیز شما صبر کنید. خداوند فرج را ان شاء اللَّه تعالی نزدیک می ‏نماید؛ و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد می‏فرماید. به همه عزیزان دربند سلام مرا برسانید. من از دعای خیر فراموشتان نمی‏ کنم. خداوند حافظ شما باشد. پدر پیرت (خ) (صحیفه امام، ج‏20، ص: 109)  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | لحظه اسارت رزمندگان مازندرانی به دست بعثی های عراقی 💠 اینها در عملیات والفجر شش در بلندی ها و ارتفاعات منطقه دهلران با اسارت دشمن درآمده اند 🎞 معرفی آزادگان سرفراز که در فیلم دیده می شوند👇👇 استاد محمدعلی آبادیان مهندس موسی عابدی -- از قصابکلا میانده بابل مرحوم علی میرزاپور شفیعی— از درزیکلا آقا شفیع بابل سرهنگ پاسدار قربانعلی جباری— از فولادکلا بابل حاج علی پورعلی قمی —از قمی کلا بابل حجه الاسلام سید محسن حسن پور متی کلایی — از متی کلا بابل دکتر نصرالله ولی پور افروزی — از پایین سرست بابل سیدحسن میرباضل — از رشت عزت الله عبداللهی — از آمل مرتضی امینی — از تنکابن عملیات والفجر ۶ اسفند ۶۲ منطقه چیلات جنوب دهلران... ------------------------------------------- ┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🔷 ۲۶ مرداد سالروز آزادی اسرا و آغاز مرحله دیگر از ترویج فرهنگ استقامت در کره زمین گرامی باد. 🔹یک روز ظهر در مقر سپاه چهارم عراق و در شهر المیمونه از توابع استان میسان عراق پس از بازجویی من را به محل برگزاری صبحگاه آوردند. پایم تقریباً قطع شده بود و به چند پوست باریک و استخوان کوچک آویزان شده بود و بچه‌ها آن را برایم محکم بسته بودند! 🔹 فرمانده عراقی گفت او تحمل شکنجه بدنی را ندارد و شکنجه او این است که ۴ ساعت با چشمان کاملاً باز به خورشید نگاه کند! آنها این کار را با من کردند و اگر لحظه‌ای چشمم را ‌ی بستم با کابل محکم به کمرم می‌زدند! 🔹من یک نوجوان ۱۶ ساله بودم و در آن لحظات افسر شکنجه‌گر عراقی با خنده به من گفت: «خمینی سرباز کم آورده بود که سن سربازی را پایین آورد؟» من که می‌خواستم واقعیت ماجرا را بگویم با خنده به او گفتم: «خیر، خمینی سن عاشقی را پایین آورده است!» 🔸منبع: خاطرات آزاده قهرمان آقای سید ناصرحسینی، کتاب «پاییی که جا ماند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 لحظاتی با آزادگان از زندان تا آزادی °࿐༅●༅࿐° 🔸 یادش بخیر یاد صلوات بلند در رمادی! با همه ممنوعیت‌ها یاد آن "عجل فرجهم"ی که دنبالش فریاد زدید! یاد قدم زدن ها در پشت سیم خاردار! یاد مظلومانه خبردار ایستادنتان در مقابل دشمن! یاد لحظات شنیدن خبر آزادی! یاد سینه خیز رفتن در مرقد امام (ره) و یاد شور و شوق دیدار با رهبری در حسینیه امام خمینی (ره) یاد همه آن لحظات بخیر به مناسبت یوم الله ۲۶ مرداد سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی
🔹 شهید آوینی : کسانی به امام زمان‌شان خواهند رسید که اهل سرعت باشند! و اِلاّ تاریخِ کربلا نشان داده که قافله‌ ی حسینی معطل کسی نمی‌ ماند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791993780701762301.mp3
17.23M
مَعَ الحُسین إِلَی الْمَهْدی مسیر هم عهدی حسینِ تا مهدی (عج) 🚩🚩 در راه اربعین 🕌 ┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 ″بنگر حیرت «عقل» را و جرأت «عشق» را، بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند، اما راحلان طریق می دانند که «ماندن» نیز، در «رفتن» است. 🌷 شهید سید مرتضی آوینی 👆📸 تصویر «» ◇ متولد: ۱۳۴۲/۱۲/۲۸_میانه،ترکمانچای ◇ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۶ ◇ محل شهادت: شلمچه،شلحه صالحیه ◇ عملیات: مرحله سوم کربلای۵ ◇ گردان: حضرت علی اکبر(ع) لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام 🌷مزار مطهر: کرج – امامزاده محمد