eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
10هزار ویدیو
833 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شهدا _ قبر ساده و بی نام یک شهید _ شهید بهمن دُرولی _ دزفول
دفاع مقدس
کلیپ شهدا _ قبر ساده و بی نام یک شهید _ شهید بهمن دُرولی _ دزفول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات با همرزمان شهید بهمن درولی 💠 قبر ساده و بی نام شهید بهمن دُرولی _ دزفول ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
محمدحسین دُرچین 🎤 گزارشگر، خبرنگار, صدابردار ... و نویسنده دوران جنگ تحمیلی 👇👇👇ادامه تصاویر
✍ در ادامه، روایت «محمدحسین دُرچین» از ماجرای آرایش و سلمانی نیمه تمام!! را می خوانیم👇👇
دفاع مقدس
✂️ سلمانی نیمه تمام، هنگام موشکباران🔥🔥 ✍ اصلاح سر و رسیدن به وضع ظاهر در دوران جنگ و دهه۶۰ هم خود داستانی مخصوص به خودش دارد که شنیدنی ست. … صبح آن روز به یاد ماندنی و در بحبوحه جنگ و درگیری تصمیم گرفتم به آرایشگاه یا همان سلمانی خودمان بروم. از خانه بیرون آمده و به خیابان دکتر شریعتی یا همان سی متری نبش کوچه شهربانی قدیم دزفول رسیدم، آنجا آرایشگاهی بود به نام ستاره آبی که هنوز هم الحمدلله موجود است، مالک و صاحب آن جناب آقای حاج محمدحسین کلندی از دوستان بسیجی ما در پایگاه مقاومت مسجد حضرت امیرالمؤمنین(ع) که حتی زیر بمباران شدید دشمن از شهر خارج نمی شد. … وارد آرایشگاه شدم دیدم دو نفر سر نوبت هستند من هم کاری نداشتم آنجا روبروی درب مغازه نشستم و شروع کردم به مطالعه مجلات و روزنامه ها. بالاخره خودم را یک طوری مشغول می کردم، از آن طرف صدای رادیو هم شنیده می شد، آقای کلندی و یکی از مشتریان که روی صندلی نشسته بود به آن گوش می دادند تا اینکه نوبت به من رسید، ایشان گفت: مشهدی محمدحسین بفرما نوبت شماست، من هم روزنامه را کناری گذاشته و از سر صندلی بلند شدم، رفتم و نشستم سر صندلی مخصوص آرایشگاه(سلمانی). آقای کلندی هم یکی از آن روپوش های سفیدش را از داخل کمد پایینی در آورد و به روی سینه ام انداخت و نخ آن را از پشت گردنم محکم بست و شروع کرد با شانه و منگنه(ماشین اصلاح) به کوتاه کردن موهای بنده ، من در حالی که به آینه جلو نگاه می کردم، یک نگاهی هم می انداختم به آینه های اطراف. یک طرف هم که رو به خیابان بود ویترین شیشه ای بزرگی داشت ،، خلاصه همه جای مغازه شیشه بود و شیشه، به آینه روبرو نگاهی کردم دیدم که یواش یواش موهای ژولیده ام دارند قشنگ می شوند به قول خودمان دارم تیپ می شوم که ناگهان همه چیز به هم ریخت، صدای مهیب و وحشناک موشک ۱۲ متری بود که در و دیوار را می لرزاند، همه جا تیره و تار شده بود. چشم چشم را نمی دید. همه آینه ها شکست و ویترین شیشه ای هم همه اش فرو ریخته بود . من از سر صندلیم بلند شدم ، نمی دانستم با این سر نیمه اصلاح شده کجا بروم !!! آقای کلندی هم مرتب و بدون فاصله صدا می زد درچین، درچین کجایی؟ من فهمیدم که هر دو نفرمان سالم هستیم چون قبلاً از دوستان شنیده و فهمیده بودم که اگر صدای موشک را شنیدیم علامت اینست که زنده ایم و به عبارتی نمرده ایم بالاخره نمی دانم چطور شد که با همان رو پوش سفید رنگ از داخل ویترین شکسته مغازه بیرون رفتم, رفتم بطرف کوچه جنب مغازه(کوچه شهربانی)، صدای موشکها هم دیگر قطع شده بود دوباره به آرایشگاه آمدم و دیدم هیچ خبری از آقای کلندی نیست , روپوش سفید را که دیگر خیلی خاکی شده بود به داخل مغازه انداختم و در آن وضعیت که کسی حواسش به کسی دیگر نبود سریع به منزل آمدم ، هر کس مرا می دید. هم می خندید و هم خدا را شکر می کرد. بخاطر این که سالمم و از طرفی به سر نیمه تراشیده ام می خندید😄 اینطور شد که در تابستان سوزان و داغ دزفول کلاهی به سر گذاشتم و شدم پاسخگوی این و آن که چرا در این هوای گرم کلاه به سر گذاشته ای؟ خلاصه حدود دو ماه، نه از آقای کلندی خبری بود و نه از دیگر همکارانش. تا اینکه شهر یواش یواش به حالت اولیه باز گشت و سر نیمه کاره بنده هم سر و سامانی گرفت و به حالت اولیه باز گشت و اصلاح درست و حسابی شد، بله این هم یکی از مشکلات دوران جنگ که الحمدلله با تلاش و ایثار رزمندگان و فداکاری امت حزب الله به پیروزی نهایی رسید. (راوی: محمدحسین دُرچین)