نادر_ابراهیمی_ما_برای_پرسیدنِ_نامِ.mp3
3.91M
📢صوت| #استاد_محمد_نوري:
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاك
خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم
ما برای آنكه ایران، خانه خوبان شود
رنج دوران بردهایم ، رنج دوران بردهایم
➖ شعر از: نادر ابراهیمی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
🌿 #صفای_هر_چی_بسیجیه
#لبخند_یک_شهید
#اصغر_همیشه_خندان
#تخریبچی_شهید_اصغر_رحیمی
💠 اخلاص توی وجودش موج میزد .
یک جوان صاف و ساده و با همه وجود مهربان بود.
هر کاری به او میگفتی، نه نمیگفت.
بعد از #عملیات_کربلای یک بود که به #گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) اومد. و در همون روزهای اول به علت سبقتش در کمک به دیگران معروف شد.
بسیجی شهید #اصغر_رحیمی فقط برای بندگی خدا جبهه اومد و بس....
و هرکجا شیرینی بندگی خدا رو میچشید راضی بود و با هیچ چیزی عوض نمیکرد.
اصغریک نوجوان قبراق و نترس بود و جوون میداد برای شکافتن میدان های مین و شکستن ابهت موانع دشمن...
شهادت : 31 مرداد 1367
محل شهادت: جاده بوکان مهاباد
روحش شاد
👆📷 تصویر بالا: حین #عملیات_کربلای_5 و پشت خاکریز در غرب کانال ماهی است و این ها هم #تخریبچی_های مامور به گردان #امام_سجاد لشگر10هستند.
از سمت راست: #شهید_اصغر_رحیمی ... علی اکبر جعفری .... سید هادی موسوی
𝐣𝐨𝐢𝐧➘: ↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
🌹 حمید داماد
🔹از زبان شهید حمید کرمانشاهی
بخش 1 از 2
می خوام جریان داماد رو بگم. داماد کیه؟ داماد اسمش حمیده. اونم تو دورۀ 44 بسیج با ما همرزم بودش. با همدیگه پیش آقا شریعت بودیم.
حمید آقا، حمید آقای داماد، شهید شد. البته قبل از شهادتش گفته بودش شهید می شه؛ هم به ما که دوستش بودیم، هم به داداشش، هم نمی دونم شاید اونهایی که محرم رازش بودن، گفته بود. بله، گفته بود که شهید می شه.
یک روز که تو کردستان بودیم، پاس بخش بودم؛ رفتم تو سنگر حمید چون که دوست بود بهش سر بزنم و بیشتر از این که پیش بچه های سنگرا باشم، پیش حمید آقا که دوست مون بود دوست داشتم باشم. تا رفتم پیشش وارد سنگر که شدم، اومدم که بنشینم، دیدم صحبت می کنه. یه دفعه متحیر شدم.
گفتم ببینم صحبتاش چیه؟ چی چی می گه؟ شاید با منه؟ دیدم نه روش هم به من نیست. متوجۀ اومدن من هم نشد. گوشه سنگرش رو نگاه می کرد. سنگرمون تو کردستان سنگرای بلوکی بود مثِ یک اتاقک خیلی کوچیک. گوشه سنگر رو همین طور نگاه می کرد، بدون این که اصلاًً احساسی بکنه که ما وارد شدیم، یا این که اهمیتی به ما که دوستش بودیم نشون بده.
با گوشۀ سنگر همین طورصحبت می کرد. من براتون می گم گوشۀ سنگر اما نه، گوشه سنگر نبود؛ در گوشۀ سنگر چیزی بود که با اون چیز صحبت می کرد. بله در گوشه سنگر چیزی بود که چشم کور ما قادر دیدن اون رو نبود، توانایی دیدنش رو نداشت. چشم ما که چشم نیست، کوره!
حمید آقا با اون صحبت می کرد. یه صحبتایی می کرد خارج صحبتای دنیا. آدم آتیش می گرفت. من گفتم شاید حمید دیوونه شده. وحشت وَرم داشت. صحبت هایی که حمید می کرد با گوشه سنگر، بدون اهمیت با ما، خیلی جدی بود. اون موقع هم که شب بود، همه اینها که با هم جمع می شد، حسابی ما رو ترسونده بود.
گفتم: حمید جون، بی خیال.
دیدم نه نشون نمی ده که ما رفیقشیم، فقط دوست داره با اون صحبت کنه. از هر راه دوستی، هر اخلاق دوستی که داشتیم، دو سه نمونه وارد شدم که دیگه از این کارش دست ور داره، اما حمید هنوز با حالت متین و جدی صحبت هایی که می کرد با گوشه سنگر، من رو مضطرب کرد. من رو ترسوند. با این که حمید خیلی رفیقم بود، اما دیگه می ترسیدم پیشش وایستم.
اسلحه رو ور داشتم، سریع از سنگرش دور شدم. یک رفیق جون جونی داشت تو سنگر اجتماعی. بقیه پُست ها رو رفتم عوض کنم، به اون جون جونیه گفتم:
- برو پیش حمید مثِ این که کارت داره. برو ببین چی می گه. حرف باهات داره.
گفتم بره پیش حمید تا شاید اون بتونه از اوضاع و احوال حمید باخبر بشه.
این موضوع گذشت، ما هیچی نفهمیدیم. دنباله اش رو هم نگرفتیم. فکر می کردیم این مسئله تموم شده. یکی دو نمونه که یادم اومد، به حمید گفتم جریان چی بود؟
خنده های تلخی می کرد، که دیگه ما هم انتظار نداشتیم دیگه جواب بشنویم. مسئله تموم شد.
بعد چندین بار جبهه رفتن و اینها چندین تسویه کردن و دوباره اعزام شدن به جبهه، یک دفعه برحسب تصادف حمید رو تو (پایگاه) مالک اشتر دیدم. قرار شد که با هم به جبهه بریم. با هم به جبهه رفتیم. حمید خیلی باصفا بود. با این که هر کی می دیدش، شاید اگر مقداری خودش رو برادر خطاب می کرد، یا دیگران رو با اون لحن های خشک یا این که ... اما نه حمید این جوری نبود. حمید واقعاًً باصفا بود. باصفا شده بود. چی جوری بگم برات، حمید رُک بود. حمید صاف و بی پرده بود. داماد صاف شده بود صاف. هر چی که داشت، صاف می گفت. حُقه نداشت، کلک نداشت، کسی رو بازیچه قرار نمی داد. مثِ یه آسمون صاف شده بود. عمل هاشَ هم خیلی باحال بود. عملاش همه خیر اندر خیر.
ادامه 👇👇
دفاع مقدس
🌹 حمید داماد 🔹از زبان شهید حمید کرمانشاهی بخش 1 از 2 می خوام جریان داماد رو بگم. داماد کیه؟ داماد
🌹 حمید داماد
▫️از زبان شهید حمید کرمانشاهی
بخش 2 / پایانی
تا این که رسیدیم به 24 ساعت جلوتر از شهادتش. به خدا به من گفت شهید می شه. جریان یک خوابی رو گفت که تو اون خواب شهید شده. یک مقدار چیز هم در رابطه با خواب گفت که کلاًً برنامه شهید شدنش رو می رسوند.
تو راه می گفت، به من می گفت:پاشو بریم حَموم.
گفتم: برای چی؟
گفت: غسل شهادت.
گفتم: بابا بی خیال.
اصرار می کرد. حرفاش جدی بود. رفتیم حموم غسل شهادت بکنه. تو راه می دونین شریعت جونم، چی چی می گفت؟ تو راه می گفت:
- حَمیدا زیاد شدن.
تو دسته مون 4 تا حمید بود. به من می گفت:
- حمیدا زیاد شدن.
چند ساعت جلوی (قبل) شهادتشه الان. می گفت حمیدا زیاد شدن. بعدش می گفت:
- دوست دارم صورتم سالم (به) خونه بره، که وقتی پدر مادر تو آغوش می کشه، حالش به هَم نخوره. دوست دارم جراحتم پائین تر از گلو باشه.
و وقتی که شهید شد، تیر تو قلبش خورده بود. همون جایی که به من نشون می داد، با اشاره دست. به همون جاش هم تیر خورد.
تو راه، به مادرش هم که زنگ زد گفت:
- مادر، دیگه منتظر تلفن من نباش.
حمید روزای آخر، عَملاش خیرِ اندر خیر شده بود. چند تا از عادت هاش این بود که نماز شب می خوند. با این که بلد نبود، با اینکه تو سوره "قل" هر دومون، تو سورۀ "فلق" هر دومون گیر کرده بودیم؛ جر و بحث می کردیم که بقیه اش چیه؟ قل اعوذُ بِرَبِ الفَلَق؟
با این که جفتمون نتونستیم، اما نماز شب باصفایی خوندیم. برخلاف اونایی که خوب بلدن تلفظ کنن اما هیچ صفایی درون شون نیست، خیلی باصفا کاراش رو انجام می داد.
عادت های دیگه اش هم (سوره) واقعه خوندن بود. (زیارت) عاشورا خوندن بود. (دعای) توسل خوندن بود. (دعای) کمیل خوندن بود. همه اینا رو دیده بودم. چند نمونه اش هم با هم بودیم.
موقع شهادتش که شد، وقتی تیر تو قلبش خورد، می دونی چی شد، قهقهه خنده اش بلند شد. بهش که رسیدم خنده از تو صورتش جمع شد. حمید، حمید داماد، داماد شد. شهید شد.
همون جا به یقین رسیدم با این که نه نماز بَلدم بخونم، روزه گرفتن بلد نیستم، از عبادت چیزی نمی دونم، تو این مسئله به یقین رسیدم که وقتی که انسان می میره، دوباره زنده می شه. حمید وقتی که شهید می شد، یک چیزایی رو دیده بود که می خندید. یک چیزایی رو بهش نشون داده بودن. حمید به ما نشون داد که وارد دنیای دیگه ای شده. دنیایی که خیلی باصفاست. خنده هاش این رو می رسوند.
بچه های بسیج، بیاین همه با هم باصفا بشیم. بیایین با هم با صدق و صفا رفتار کنیم. اگر بهت گفتم نماز شب بلد نیستم، نگو ول کن، دست از سر ما وردار. نه این جوری درست نیست. بیا بشین یادم بده. چرا اصلاً قرار نگذاریم با هم پاشیم یه همچین کارای خیری رو انجام بدیم؟
بچه ها بیایین با هم، تداوم راه شهدا رو کنیم. یه راهش اینه که تو جبهه باشیم. چون شهیدا تو جبهه بودن. یه راه تداوم همینه. راه دیگه تداوم هم این که تمام اخلاق خوب بچه های بسیج رو در خودمون پیاده کنیم. از هر رفیق شهیدی که داریم، چند تا اخلاق باصفاش رو، چند تا از اون صفاتی که از صفات حسَنَشه، بکشیم بیرون، اون ها رو پیاده کنیم. تا این که ان شاءالها بتونیم تداوم راه شهدا رو بکنیم.
جهت شادی روح تمامی شهدا بالاخص شهید حمید داماد یک حمد و صلوات تمامی مستمعین ان شاءالله بجا میارن.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید حمید داماد متولد 22 آذر 1344 شهادت 25 فروردین 1365 عملیات والفجر 9 منطقه مهران. مزار: بهشت زهرا (س) قطعۀ 53 ردیف 119 شماره 9
⚪️ سفره انقلاب
▫️بیخود نیست میگن:
هر چی مال مملکت بوده، خانواده شهدا خوردن و بردن!
آره، هر چی که بود و نبود!
مثلا دسته گل های نوجوون خودشون رو که به خدا هدیه دادن
ویلای لاکچری لواسونشون رو که دوستان بهشون هدیه کردن
ماشین میلیاردی رو که بنیاد شهید بهشون سهمیه داده
دیگه چی توی مملکت مونده که این پدر و مادر چشم انتظار نخورده و نبرده باشند؟!
من بدبخت که در برابر این عزیزان، که شاید روزگاری پاره جگرشون با ما همرزم و همسنگر بوده، از خجالت و شرم، زبانم لال است و چشمانم خونبار!
چرا؟!
به این دلیل که بخاطر عملکرد بد و زشت و ... ما، این پدر و مادر، پس از قربانی کردن فرزند خود به پای دین و مملکت و انقلاب، بیشتر از ما که در سایه پناه گرفته ایم، مورد هجمه و تهمت هستند و دم برنمی آورند.
مبادا امانت فرزندانشان آسیب ببیند!
و ما و خانواده و آقازاده ها و داماد و عروس هامون، در آرامش و آسایش کامل، در ایران و فرنگ، هر غلطی که می توانیم، به نام مسلمانی و ایرانی و انقلابی می کنیم و همواره از مردم و میهن طلبکاریم.
غافل از آنکه:
الم یعلم بان الله یری؟!
آیا نمی دانند خدا آنها را می بیند؟!
جهنم و قیامت برای ما، همین نگاه پرسشگر پدر و مادر مظلوم شهیدان است و بس.
اگر بفهمیم!
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دعای کمیل- باز کم کم از افق آمد برون- هیهات مناالذله من وارث پیغمبرم.mp3
30.08M
🎙 نوای: حاج صادق آهنگران
بادبودشهدای نهاوند
دردوران هشت سال دفاع مقدس
انتشاربرای اولین بار
#مرثیهء روضه:
باز شب آمد بدنها خسته شد
خسته ها خفتند و درها بسته شد
شاعر: حاج غلامرضا سازگار (میثم)
#نوحهءسنگین:
باز کم کم از افق آمد برون
ماه غم ماه شهادت ماه خون
شاعر:محمدجواد غفورزاده (شفق)
#نوحهءضربی:
هیهات منالذله من وارث پیغمبرم
شاعر:#حاج_حبیب_الله_معلمی
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوحه خوانی حاج صادق آهنگران برای شهید آوینی در پشت صحنه مستند «روایت فتح»
Morteza-Avini-5.mp3
16.81M
🎙 صوت خام شهید آوینی در برنامه «روایت فتح» بدون آهنگ گذاری به همراه صدای رزمنده ها و مصاحبه با آنان
😄 طنز جبهه
بیسیم چی مزاحم !!
یک روز هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم.
گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده
بودم، چند بار صدا زدم: «صَفر مِن واحد. اِسمعونی اجب»
بعد از چند بار تکرار، صدایی جواب داد:
«الموت لصدام»
تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت. از رو نرفتم و گفتم: «بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم.»
به همین خاطر در گوشی بی سیم
گفتم: «انت جیش الخمینی»
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت:
«الموت بر تو و همه اقوامت»
همین که دیدم هوا پس است، عقب
نشینی کرده، گفتم: «بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم.» ولی او عکس العمل جدی نشان داد و اینبار گفت: «مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها...»
دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم.
🔷 شهید آوینی: «تاریخ جهان در حقیقت تاریخ فعلیت یافتن و ظهور ماهیت حقیقی انسان است و جهاد اصغر، یا مبارزه بیرونی، جلوه همان مبارزهای است که او در درون خویش با شیطان دارد و همچنان که اگر درون خود را به شیطان واگذارد ظلمات کفر و شرک بر سراسر وجودش غلبه خواهد یافت، در واقعیت خارج نیز اگر مبارزه ای نباشد سراسر کره زمین به حاکمیت شیاطین انس و جن در خواهد آمد، و مگر اینچنین نشده است؟»
🔸منبع: کتاب «رستاخیز جان»، مقاله «منشور تجدید اهل هنر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زینب نصرالله دختر شهید سیدحسن نصرالله از وداع با پیکر مطهر پدر میگوید..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 بازتاب بیانات رهبر انقلاب در رسانههای فارسیزبان غربی؛ آیتالله خامنهای و ایران پیروز منازعات منطقهای در برابر آمریکا!
#رهبر_معظم_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 مردان بزرگ دو تاریخ تولد دارند.
بهوقت ۲۳ آذرماه
تولدت در آسمانها مبارک...
[سیدالشهدایخدمت،
شهیدسیدابراهیمرئیسی]
دفاع مقدس
🎥فیلم کامل بیانات صبح دیروز رهبر معظم انقلاب در دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم درباره تحولات م
📌 واکنش جالب کاربران ترکیهای به سخنان رهبرانقلاب:
🔸-ازلم: "اون حکومتی که همسایهی سوریهاست"، دست شما درد نکنه حالا دیگه آوردن اسم کشورمون هم لازم نیست.
🔹-نیکولو: به خودمون نگیریم بچهها شاید منظور ایشون اردن باشه !
▪️طوفان: بسیار انسان با ذکاوتیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 در همه حال باید بدونیم بدهکار خداییم
🌷شهید حسن باقری🌷