دفترچه گناهان یک شهید 16 ساله !!!
در تفحص شهدا ، دفترچه یک شه ید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد.
گناهان یک هفته او اینها بود :
شنبه : بدون وضو خوابیدم .
یکشنبه : خنده بلند در جمع .
دو شنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .
جمعه : تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده به 700 صلوات .
راوی که یکی از بچه های تفحص شه دا بوده می نویسد :
دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم...
ما چی؟؟؟؟؟؟
کجای کاریم؟؟؟!!!!حرفامون شده رساله توجیه المسائل!!
۱_غیبت...تو روشم میگم
۲_تهمت...همه میگن
۳_دروغ...مصلحتی
۴_رشوه...شیرینی
۵_ماهواره...شبکه های علمی
۶_مال حرام ...پیش سه هزار میلیارد هیچه!
۷_ربا...همه میخورن دیگه
۸_نگاه به نامحرم...یه نظر حلاله
۹_موسیقی حرام....ارامش بخش
۱۰_مجلس حرام... یه شب که هزار شب نمیشه
۱۱_بخل...اگه خدا میخواست بهش میداد
💠برادرا نماز، نماز!
✍️ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیک تر می شد. برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد:”نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنید.” با این نهیب ، ستون حبیب می رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد :”نایستید، بدوید! نماز را بدورو می خوانیم. هرکس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند، نماز را بدورو بخوانید.”
یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که داشتم جلو می رفتم ، مشغول به نماز شدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود. زبان ها ذکر می گفتند و بدن ها هر یک به گونه ای در جنبش و جوشش بودند. لحظه ای بی اختیار از صدای صفیر گلوله ی خمپاره بر زمین می افتادیم. لحظه ای دیگر باز بی اختیار، با شنیدن صدای موشک های زمانی آر.پی.جی دشمن که بالای سرمان منفجر می شد، می نشستیم؛ ولی هم نماز می خواندیم و هم حرکت ستون کماکان به سوی موضع توپخانه ادامه داشت. تمام بچه ها در همان حالت پیشروی، نماز صبح شان را خواندند و در نمازشان خدارا به یاری طلبیدند.
🇮🇷 به یادِ "شهید ناصر اربابیان"
جانشین گردان تخریب
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا علیه السلام
از شاگردان حاج عبدالله نوریان
عارف بزرگ گردان تخریب لشگر ده
🔹جمله عرفانی شهید اربابیان که بر روی سنگ مزارش نوشته اند:
« هیچ بدنی در مقابل آنچه روح، اراده آن را می کند، ناتوان نیست
به امید اینکه در تمام احوال مراقبت از نماز خود بکنیم
الحقیر ناصر اربابیان »
مزار باصفای شهید ناصر اربابیان
در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران
قطعه ۲۹، ردیف ۱۸، شماره ۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد فرماندهان و سرداران شهید لشکر ده سیدالشهداء علیه السلام
#وصیت_شهید❣️
دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمانهای جهانخدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود آنها پیروز شدهاند.
#شهید_محمود_کاوه
ولادت : ۱۳۴۰
شهادت: شهریور ۱۳۶۵
عملیات : والفجر ۲
دفاع مقدس
#وصیت_شهید❣️ دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی
دستی که طعم سینه زدن را چشیده است
بر دوشِ صاحبش ، پَر پرواز میشود ...
۱۱ شهریور سالروز شهادت
فرماندهای که توسل را فراموش نمیکرد!
میگفت : اگه توسل نکنیم ؛
به هیچ جا نمیرسیم ...
#صلیالله_علیک_یااباعبدالله
#شهید_سردار_محمود_کاوه
#فرمانده_لشکرویژه_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽#ببینیدکلیپ |شهیدابراهیم هادی 🥀
یادگار دوست!
من دوستی داشتم،درچشمانش ذکرخدا میگفتم.
من دوستی داشتم،بالبخندش خدارا نشانم میداد.
من دوستی داشتم،مرا بیشتر ازخودم دوست داشت.
من دوستی داشتم،خدارا بیشتر ازمن دوست داشت.
من دوستی داشتم،من را فقط برای خدا دوست داشت.
من دوستی داشتم،اشک زلال چشمانش را میچشیدم.
من دوستی داشتم،رفت برای من نان بیاورد،شهیدشد.
من دوستی داشتم،جلوی چشمانم سوخت تا ذوب شد.
من دوستی داشتم،در سه راه مرگ،زیرلبان من جان داد.
من دوستی داشتم،"الم یعلم بان الله یری"را به من آموخت.
من دوستی داشتم،معصومانه درچشمان من خیره شد و جان داد.
من دوستی داشتم،باصدای اذان،اشک ازدیدگانش جاری میشد.
من دوستی داشتم،گناه هم میکرد،به دست منافقین،بیگناه شهید شد.
من دوستی داشتم،خیلی گناه میکرد،جبهه آمد خوب شد ودیگر برنگشت.
من دوستی داشتم،نمازشب رایادش دادم،امروز پشت سر خود خدا سجده میکند.
من دوستی داشتم،قرآن خواندن رایادش دادم،به آن عمل کرد ورفت پیش صاحب قرآن.
من دوستی دارم،بی حجابی زن را ازبی غیرتی شوهرش میدانست، امروز خیلی بی غیرت است!
من دوستی دارم،میگفت:"اگر روزی،به هردلیلی،نظام جمهوری اسلامی مرا شلاق بزند،بر آن شلاق بوسه خواهم زد".به جرم جاسوسی دستگیر شد.
من دوستی دارم،به بهای عربده کشی و قمه کشی درجمع دانشجویان،ماشین شاسی بلند زیرپایش است.
من دوستی دارم،به همه گیر میداد وهمه را بد میدانست، امروز به دامن غرب گریخت.
من دوستی دارم،نماینده مجلس بود،هرچه گفتمش نپذیرفت،به آمریکا پناهنده شد.
من دوستی دارم،باهم جبهه بودیم،ملبس که شد فاسدشد.
من دوستی دارم،باهم در سه راه مرگ شلمچه بودیم،کارگردان شد،میلیاردر شد.
من دوستی دارم،درجبهه لحظه ای بدون او برایم معنا نداشت،در جهاداکبر بازنده شد.حالم ازدیدنش به هم میخورد.
من دوستی دارم،زیرآتش جنگ باهم عقد اخوت بستیم،امروز از دوستی اش بیزارم.
من دوستی دارم،خیلی گدا بود،میلیاردر شد،ز خدا بی خبر شد.
من دوستی دارم،نماز اول وقتش ترک نمیشد،هزاران میلیارد تومان اختلاس کرد،به آمریکا پناهنده شد.
من دوستی دارم،خیلی دوستش داشتم،امروز بزرگترین قاچاقچی است و حکم غیابی اعدام دارد.
من دوستی دارم،بالای منبر،خوش سخن میگوید، درجمع خودمانی راحت غیبت میکند.
من دوستی دارم،ازبس جبهه بود،درس خواند و دکتر شد.
من دوستی دارم،درجنگ تخریبچی بود،امروز رئیس بیمارستان است.
من دوستی دارم،ازگردن قطع نخاع است،ازمن شاکرتر است.
من دوستی دارم،درنوجوانی گناه را یادمن داد، امروز خیلی خوب است.
من دوستی دارم،فقط خدا میداند چقدرعاشقش هستم و چه لذتی از داشتنش دارم!
من دوستی دارم،استادم است،ازخدا خواستم ازعمر من بکاهد و بر عمر او بیفزاید.
من دوستی دارم،کلی جبهه بود وجانباز شد،امروز صدها میلیاردتومان حلال دارد. (ان شاالله)
من دوستی دارم،خیلی ازمن برتر و بالاتر است،خاک پایش هستم ومحتاج نگاه خندانش.
حمید داودآبادی
کارهایی که باعث شد شهید یوسف اللهی(شهیدی که سردار دلها وصیت کرده بود پیکرش کنار پیکر این شهید به خاک سپرده شود) در سن کم به درجه عرفانی والا برسد
از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود
نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید
دائما ذکر خدا می گفت
قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود
هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود
چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت
خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت
روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود
💥 ۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی
🔹شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.
1️⃣ همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.
نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.
وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".
با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.
خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟
2️⃣مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.
وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
3️⃣برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم.
جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!
جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!
وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند.
اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!
محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!
4️⃣همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.
محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.
حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.
امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.
صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟
اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.
اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
5️⃣همرزم شهید: زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.
بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد!
دفاع مقدس
کارهایی که باعث شد شهید یوسف اللهی(شهیدی که سردار دلها وصیت کرده بود پیکرش کنار پیکر این شهید به خاک
از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله
بسیار نهفته است. خداداندچه رابطه ای بین شهیدقاسم سلیمانی وشهیدیوسف الهی بوده است،
خدایا تورابه امام حسین (علیه السلام)راه شهدارانشان مابده تا از قافله عقب نمانیم
التماس دعا🙏
همیشه میگفتم کاش میشد
عکسی..
نقشی...
رخی...
یک نشانه ای می دیدم از شهیدان دشت کربلا...
برای منِ کربلا ندیده...
برای من که عاشورا را فقط شنیده بودم...
برای من که آن رشادتها را فقط خوانده بودم، کربلا خلاصه میشد در چند چیز...
مردانگی...
دستی جدا ز تن...
قنوتی به زیر تیر....
نمازی در ابتدای وقت......
نگاهی پاک....
لبی که دوست داشت تشنه بماند...
تنی که دوست داشت شهید شود...
و نامی به زیباییِ حسین ع...
و اینک من مانده ام و یک قاب عکس که عجیب بوی کربلا میدهد...
قاب عکسی که همه ی آن چیزهایی که شنیده بودم را به تصویر می کشد....
می دانم به حاج حسین میشناسندت...
ولی اینبار میخواهم جور دیگر صدایت کنم
و بگویم سلام کربلایی...
♡سلام کربلایی حسین خرازی♡
✔️گوش کن رفیق...
صدای "هل من ناصر ینصرنی" حسین می آید هنوز...
هنوز هم میشود کربلایی شد...
هنوز هم میشود حسین را یاری کرد...
هنوز هم میتوان در رکابش سر داد و زنده ماند...
و
هنوز هم میتوان در کنارش و برایش شهید شد.
حدیث عاشقی
معراج شهدای تهران
آبان 1374
عکاس: حمید داودآبادی
آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت:
- اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم.
که اجازه دادند.
جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند:
- چیکار می کنی؟
گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم.
گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟
گفت:
- می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم.
شهید "محسن تقیزاده" متولد: 1 آبان 1342 شهادت: بهمن 1361 عملیات والفجر مقدماتی در فکه
بازگشت پیکر: 12 سال بعد، بهمن 1373 شب شهادت حضرت علی (ع)
مزار: بهشت زهرا (س) قطعهی 50 ردیف 47 شمارهی 19
شهید "مسعود تقیزاده" متولد 4 آبان 1337 شهادت 29 آبان 1362 عملیات والفجر 4 در کانی مانگا
بازگشت پیکر: 12 سال بعد، آبان 1374 شب شهادت حضرت زهرا (س)
مزار: بهشت زهرا (س) قطعهی 50 ردیف 44
خداحافظ،ما رفتیم تهرون
یکشنبه5بهمن1365
عملیات کربلای5
شلمچه،سه راه مرگ
یک آمبولانس تویوتا،مجروحها را سوارکرد تا به عقب منتقل کند.ماشین پر بود؛اصلاجای خالی نداشت.مجروحین پس از خداحافظی،در ماشین جای گرفتند.«قاسم گودرزی»که یک پایش چندماه قبل درعملیات قطع شده وحالا مصنوعی بود،پای سالمش ترکش خورده بود.
بزور روی لبۀ شیشۀ عقب آمبولانس که شکسته بود،نشست.درحالی که میخندید،دستش را بطرف ما تکان داد وگفت:
-خداحافظ بچهها.ما رفتیم تهرون.
هنوز آمبولانس چندمتری دور نشده و حرف قاسم تمام نشده بودکه درمقابل چشمان ناباور ما، گلولهای مستقیم را دیدیم که ازسمت چپ،از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه ازپهلو، از در عقب پشت راننده واردشد. درحالیکه وحشیانه ازطرف دیگر خارج میشد،بدنهای تکهتکه را که بعضی درحال سوختن بودند، هرکدام به طرفی پرت کرد.
با منهدم شدن آمبولانس و درپی آن آتش گرفتنش،امکان جلو رفتن نبود.جالب آن بود که رانندۀ آمبولانس و پسرخالهاش که درکنارش نشسته بود،هردو سالم به بیرون پرت شدند.
اجساد شهدا درجاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح،با خمپاره 60آنجارا زیرآتش گرفت تا کسی نتواند جلوبرود.
یک آن ازهمان فاصلۀ 40-50متری، متوجه تکان خوردنهای مشکوکی شدم.باخودم گفتم امکان دارد کسی از آنها زنده باشد و به کمک نیازداشته باشد.بیخیال خمپارهها شدم و باذکر وجعلنا به طرف آمبولانس دویدم.
کنارش که رسیدم،سریع روی زمین درازکشیدم.سعی کردم درفرصت اندک،باچشمانم اطراف را بکاوم و هرکه را زنده است، پیدا کنم.
تنهای تنها،کنار آمبولانسی که میسوخت، درازکشیده بودم،ولی هیچ ندیدم جز تکههای بدن که درحال جان دادن بودند؛دستها، پاها وسرهایی که به اطراف پاشیده بودند.
آنچه ازدور دیده بودم،چیزی نبود جز تکانهای غیرارادی دست وپای قطع شدۀ شهدایی که بدنشان متلاشی شده بود.
نقل ازکتاب:از معراج برگشتگان
🔴 | محرم_در_جبهه |
🔻 رزمندهها در ايام ماه محـرم و صفر بعد از نمازِ جماعتِ صبح، ظهر وعصر مراسم روضهخوانی برگزار و قبلاز نماز مغرب وعشا بصورت دسته عزاداری برای برپايی نماز به سوی حسينيه هاحركـت می كردند. هر گردان به طور جداگانه حسينيه ای سرپا میكرد و رزمندهها به برپايی عزاداری میپرداختند.
📍بهاين ترتيب كه گردانها بطور مخصوص برای خودشان چادر میزدند و از گردانهای ديگر دعوت میشد تا در مراسم عزای سيد و سالار شهيدان شركت كنند.
🌹🍃🌹🍃
🌷به یاد جانباز شهید سردارحاج داود کریمی که پرچم به اهتزاز درآمده از مردانیست که برای این خاک همه چیز گذاشتند و هیچ بر نداشتند. اما در روزگار پرتوقعی و کمکاری، در روزگار هیچ نکردن و هزار خواستن، سخت است محتوای حاج داود کریمی را عرضه کنی که همه وجودش را گذاشت و هیچ بر نداشت.
از اعضای شورای مرکزی سپاه
فرمانده سپاه غرب کشور
فرمانده سپاه تهران
فرمانده عملیات جنوب کشور در زمان آغاز جنگ...
شهادت: شهریور ماه ۱۳۸۳
دفاع مقدس
🌷به یاد جانباز شهید سردارحاج داود کریمی که پرچم به اهتزاز درآمده از مردانیست که برای این خاک همه چ
❇️ چکیده ای از صحبت های
آقای منصور کوچک محسنی در ارتباط با
جانباز شهید سردار حاج داود کریمی :
شهید حاج داود با داشتن تقوا، به بصیرت، شجاعت، مقاومت، استواری دست پیدا کرده بود.
ایشان اهل حق بود، با سختیها و گرفتاریها، گره ها و مشکلات زندگی صبور و تحمل پذیر بود.
در زندگی شخصی و اجتماعی مصداق بارز عمل کننده به این حدیث از امیر المومنین علی علیه السلام بود:
«فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب»
حق و باطل را می شناخت و منافع دنیایی خود را جهت پیمودن مسیر حق زیر پا می گذاشت. دعوت شیطان را نمی پذیرفت. پست، مقام، اموال و زندگی دنیوی را رد می کرد.
یکی از علائم ایمان این است که تحسین و تقبیح دیگران نزد انسان یکسان باشد.
اگر عیب و ایرادی را برای ایشان بیان می کردی خوشحال می شدند و اگر به تعریف و از خوبی هایش مطلبی را بیان می کردی، خوشحال نمی شد.
اگر ظلمی هم به ایشان می شد، مانند جامعه امروز ما دهان را باز نمی کرد و با تهمت، غیبت و ناسزاگویی سخن گوید.
ظلم و بی عدالتی به خودشان را با صبر و بردباری تحمل می کردند ولی ظلم به مردم و جامعه را نمی پذیرفتند و در کنار آن، راه سکوت را نادرست می دانستند.
دوستی و دشمنی او با انسانها، برای خدا بود. هیچ زمانی برای خود، خانواده اش و منافعش، دوستی و دشمنی با فردی را مهیا نمی کرد.
ارزشهای ماندنی برای ایشان عبادت، جهاد، اخلاق، بندگی خدا و خدمت به مردم بود.
اکنون هیچکس نمی گوید آن شهید چه مسئولیت هایی داشت! فرمانده بود، رئیس بود، پولدار بود، بی پول بود، وکیل بود ...
ولی همه عنوان می کنند که ایشان، مومن، متدین، با تقوا، صادق، خاکی، بدون ریا، زحمت کش و با اخلاق بود.
ارزش هایی که امروز همراه ایشان است.
حاج داود، دنیا را مسافرخانه ای می دانست که اسکان در آن موقت است و باید بزودی آن را ترک کرد و در حال سکونت موقت در یک مسافر خانه باید مراقب بود، تا از میکروبهای موجود در آن که همان دنیا طلبی است دوری کند وخود را آماده سفر به خانه اصلی کند.
آن شهید به شهدای انقلاب و جنگ ارادت خاصی داشتند. شوق به آخرت و دیدار با شهدا از آرزوهایش بود.
از عذاب الهی خوف داشت و ذکر خدا پشتیبان ایشان بود. خداوند باریتعالی در قلب ایشان نشسته بود. چون دنیا برایشان کوچک و حقیر بود. قلب بزرگ می تواند جایگاه خدا باشد.
می گویند: سلام روزانه مسلمین به هم، بهشت را به یکدیگر تعارف کردن است و هر کسی که درونش مملو از سلام باشد، بدانید که بهشتی است. آن شهید درونش پر از سلام بود.
وجودش پر از خیر خواهی و معرفت.
شهید بهشتی فرمودند :
بهشت را به بها دهند ، نه به بهانه
شهید حاج داود ، بهای اخلاق ، ایمان و خلوص نیتش بهشت بود .
اخلاق ، رفتار ، کردار ،کلام و سخنان شهیدان ، با رفتارها ، کردارها و اخلاق عده ای ، در جامعهی امروزی ، فاصله زیادی داشت.
متاسفانه امروز ، بددهنی ، بی ادبی ، بی حرمتی ، ....سند و سر قفلی افرادی در صحنه قدرت و سیاست شده است.
دوستان و آشنایان از دیدار با شهید حاج داود ، لذت می بردند . لذت از کلام ، سخن ، نصیحت هایشان ، از شوخی هایشان ، از لبخندشان .
این شهید عزیز ، ستار العیوب دوستانش بود .
برادران گرفتاریها ، مشکلات خود و دیگران را با ایشان در میان می گذاشتند .
کلام و راهنمایی ایشان روحیه بخش و گره گشا بود . خود ایشان با سختیها یی که داشتند ، همیشه با گشاده رویی ، محبت و یاری دادن ، راه گشای مشکلات بودند.
شهید حاج داود با خدواند معامله کرد ، خود را به کسی ، چیزی ، مقامی نفروخت ، خود را به خدا فروخت .
شهید حاج داود کریمی ، مجسمه عفت ، مردانگی و آزادی بود .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کربلاست...
کشف پیکرهای مطهر سه شهید
پنجشنبه ۱۱شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅تصاویری دیده نشده از روز قبل عملیات والفجر 8 با رمز یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅تصاویری ناب از عملیات والفجر 8 با رمز یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
#وصیت_شهدا❣️
اگر میخواهی محبوب خدا شـوی ،
گمنام باش...
کار کن برای خدا ،
نه بـرای معروفیت...
#شهید_علی_تجلایی
#تذکرة_الشهداء
🔘شهید غلامعلی پیچک:مسئولیت ما، مسئولیت تاریخ است، بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی (ع) بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد، ما از سرنگونی نمیترسیم، از انحراف میترسیم.
یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ...
و امان
از آن روزی که
زمین شهادت می دهد...
و آن زمین...
خاکِ #شلمچه باشد...
📎پ ن: حضور #امام_خامنه_ای در #یادمان_شلمچه در ۸ فروردین سال ۱۳۷۸