😄 طنز جبهه
بیسیم چی مزاحم !!
یک روز هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم.
گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده
بودم، چند بار صدا زدم: «صَفر مِن واحد. اِسمعونی اجب»
بعد از چند بار تکرار، صدایی جواب داد:
«الموت لصدام»
تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت. از رو نرفتم و گفتم: «بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم.»
به همین خاطر در گوشی بی سیم
گفتم: «انت جیش الخمینی»
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت:
«الموت بر تو و همه اقوامت»
همین که دیدم هوا پس است، عقب
نشینی کرده، گفتم: «بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم.» ولی او عکس العمل جدی نشان داد و اینبار گفت: «مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها...»
دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
صبح از تو
و چای از تو
و لبخند از تو
عاشق شدن و
ابراز وجودش با ما
#صبح_بخیر
#بفرمایید_چای ☕️
شما که چشماتون سُرمه نمیخواست!
همینجوری هم پاک، زیبا و پُر نور بود ...
دی ماه سال ۱۳۶۵ ؛
ساعاتی قبل از شروع عملیات
بچههای گردان امام محمدباقر (ع)
از لشکر ۱۴ امام حسین (علیهالسلام)
در حاشیه نهر عرایض
#قهرمانان_وطن
#عملیات_کربلای_چهار
25.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 #غواصان_خط_شکن
▫️ قسمت اول
🎥 مراحل آموزش سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن لشگر ۳۱ عاشورا قبل از آغاز عملیات کربلایی ۴
🔹 آذر ماه ۱۳۶۵ ، کناریه رودخانه کارون ، موقعیت سردار شهید ناصر اجاقلو ، مقر آموزش غواصی لشگر ۳۱ع ، گردان حضرت ولیعصر(عج) استان زنجان و گردان حبیب ابن مظاهر آذربایجان
دوران جنگ تحمیلی
22.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 #غواصان_خط_شکن
▫️ قسمت دوم
🎥 مراحل آموزش سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن لشگر ۳۱ عاشورا قبل از آغاز عملیات کربلایی ۴
🔹 آذر ۶۵ ، کناریه کارون
26.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 #غواصان_خط_شکن
▫️ قسمت سوم
🎥 مراحل آموزش سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن لشگر ۳۱ عاشورا قبل از آغاز عملیات کربلایی ۴
🔹 آذر ۶۵ ، کناریه کارون
17.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 #غواصان_خط_شکن
▫️ قسمت چهارم
🎥 مراحل آموزش سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن لشگر ۳۱ عاشورا قبل از آغاز عملیات کربلایی ۴
🔹 آذر ۶۵ ، کناریه کارون
24.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌊 #بیاد_دلاور_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#سردار_شهید_احمد_لزگی
.
▫️احمد لزگی ؛ متولد ۱۳۳۶ ساری.
میگفت : نويسنده را از قلمش مي شناسند و رزمنده را از رزمش . جنگ که شروع شد رفت جبهه .ابتدا قصر شيرين بعد به کردستان رفت و مدت 2 سال درجبهه هاي غرب حضور داشت. بعد از پايان مأموريت کردستان ، به عضو رسمي سپاه در آمد و به عنوان مربي آموزشي نظامي در پادگان هاي "ساري" ،"شيرگاه" ،"تهران" ،"چالوس" و"مرز آباد" مشغول آموزش بسيجيان شد . مدتي بعد از جبهه باز گشت وبا مسئوليتهاي رييس هيئت جودو ، رييس هيئت تيراندازي استان مازندران و مسئول آموزش نظامي پادگان شهيد رجايي و مسئول آموزش نظامي پادگان گهرباران خدمات شاياني از خود به يادگار گذاشت.
.
▫️او از ياران صديق امام بود ، فرمانده ي گروهان انصار الحسين در عمليات کربلاي چهار شد .به گفته ي همسنگرانش و فرماندهان لشگر25 ويژه ي کربلا ،احمد مانند قمر بني هاشم(ع) در دل بعثيان کافر چنان وحشتي ايجاد کرد که همگان از رزم او در حيرت بودند .احمد به حدّي غرق در مسائل جنگ بود که معمولاً مرخصي نمي آمد .وقتي هم مي آمد، مي گفت :صفاي جبهه در هيچ جا پيدا نمي شود .
چهار سال در جبهه هاي حق عليه باطل عاشقانه جنگيد و خدمت کرد و سرانجام بعد از رشادت هاي بسيار سال ۱۳۶۵به درجة رفيع شهادت نائل گشت و بدن مطهرش در خاک عراق ماند .بعد از دو سال پیکرش بازگشت .احمد در عمليات کربلاي 4 در منطقة"ام الرصاص"شهيدشد.ازین شهید ۴ فرزند بیادگار مانده است.شادی روحش صلوات.🇮🇷🌷
.
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🏷 شهیدِ بسیجی و عیالوار که جبهه را تنها نگذاشت...
.
▫️محسن لطفی.متولد ۱۳۳۷ پلسفید سوادکوه.اهل روستای شیر دره.شغل رسمی : شرکت البرز مرکزی سوادکوه (شرکت ملی فولاد ایران)شغل فرعی : کارگر پمپ بنزین ـ کارگر مرغداری.۳ تا دختر داشت که راهی جبهه ها شد.بی سیم چی ـ فرمانده گروهان بود.۴ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای چهار بشهادت رسید.۹ سال بعد پیکر مطهرش بازگشت.تو وصیتنامه ش نوشت:
📩 از تمام دوستان، همرزمان و امت حزب الله می خواهم که امام و انقلاب را تنها نگذارید و همیشه گوش به فرمان امام امت باشید.(( شادی روحش صلوات 🇮🇷))
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌲 به مناسبت ولادت حضرت عیسی مسیح(ع)
┄──┄──┄──┄─ا
🎥 فیلم | تصاویری آرامش بخش از دیدار رهبر انقلاب با خانواده یکی از شهدای ارامنه
هر سال که جشن کریسمس میشود، یاد شهید سیدجلال خوشی میافتم!
فردای روزِ زمینی شدن عیسی مسیح، جلال آسمانی شد!
(چهارم دیماه سال ۶۵ کریسمس بود، یعنی یک روز قبل از شهادت سیدجلال خوشی در روز جمعه پنجم دیماه ۶۵)
————————
من و سيدجلال
به قلم جانباز سرفراز رضا نوریان
قسمت اول
آشنایی من و جلال به تابستون ۶۲ و حضور در گردان میثم لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در اردوگاه قلاجه کرمانشاه برمیگرده. فرمانده گردان ما شهید کسائیان بود، با کاریزما و اقتدار در سطح یک فرمانده گردان آفندی و درعین حال، تواضع و فروتنی خاص خود. من و سیدجلال هر دو بسیجی و تو همین گردان بودیم که در عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات کانیمانگا شرکت کردیم. من یکی از بیسیمچیهای گردان بودم و جلال هم در یکی از گروهانها، نیروی رزمی بود.
من و جلال، سال ۶۳ در گردان ابوذر لشگر ۲۷ در اردوگاه بستان هم، با همدیگه بودیم. جلال تو واحد نظامی بسیجی نازنین حسین مصطفایی که در عملیات بدر شهید شد، خدمت میکرد و من هم در واحد روابط عمومی گردان.
بعد هم که حدود دو سال، در واحد دیدهبانی تیپ ذوالفقار لشگر ۲۷، هر دو دیدهبان بودیم.
وقتی برای اولین مرتبه با سيدجلال در گردان میثم آشنا شدم، ایشون مثل بقيه اعضای گردان، خيلی داش مشتی، باصفا و درعين حال مودب، مهربون و دوست داشتنی بود. با خصوصياتی كه داشت ازقبيل حاضر جواب بودن، طرز راه رفتن و لباس پوشيدن، بيننده در نگاه اول احساس میكرد با يه نوجوون جنوب شهری باصفا مواجه شده. سيد بسيار حاضر جواب و شوخطبع بود، طوريكه يک مرتبه من و ايشون با يكی از دوستان، آخر شب جلوی چادر نشسته بوديم، جلال و دوست ديگهمون شايد نزديك به یک ساعت بدون وقفه لطيفه تعريف میكردند و خوب معلوم بود كه من از خنده روده بر شده بودم!
دوستی ما از سال ۶۴ عمق بیشتری پیدا کرد، وقتی که هر دو ما در واحد دیدهبانی تیپ ذوالفقار ل ۲۷ مشغول به خدمت شدیم.
با ارتباطات نزدیکی که با هم پیدا کردیم، دیگه كاملا میشد فهميد كه سيدجلال، یک فرد بسيار دانایی است. البته عموما بچههايی كه وارد گروه ديدهبانی میشدند بخاطر ضرورت اشراف بر محاسبات ریاضی و مسائل ديده بانی، بايد با مباحث رياضی و جغرافيا و نقشهخوانی و اين مسائل، آشنا میبودند. طبیعی بود سيد، با هوش و ذکاوتی که داشت، خيلی زود به اين مباحث تسلط پيدا كرد و با اشراف بر موضوع و شجاعتی كه داشت در یک مقطع زمانی، به فرماندهي ديدهبانی هم رسيد. ولی نكته جالب اين بود كه سيدجلال به مسائل كاری و محاسبات نسبتا پیچیده ادوات نظامی که با ما دیدهبانها کار میکردند، مانند خمپارهاندازهای مختلف و غيره هم تسط پيدا كرد و بارها میشد كه از ديدگاه برمیگشت عقب پيش بچههای ادوات و به اصطلاح، تو انجام محاسبات و اجرای دقيق آتش اونها رو كمك میكرد.
جلال، اطلاعات تخصصی نظامی خوبی هم داشت، مثلا وقتی هواپيمای عراقی رو توی هوا و با اون سرعت فوقالعادهای که داشت میديد، سريع نوع هواپيما رو تشخیص میداد. جلال بسیار علاقمند مطالعه مجلات و مطالب نظامی بود.
اطلاعات عمومی بسیار خوبی هم داشت. بعنوان مثال، درحالیکه اون زمان اینترنت نبود و در جبهه هم فرصت دیدن برنامههای تلویزیون فراهم نبود، جلال اسامی بسیاری از فوتبالیستهای باشگاههای اروپایی رو میدونست.
شاید دلیل دانایی جلال این بود که خیلی اهل مطالعه بود. خاطرم هست یکی از مجلات مورد علاقه جلال، مجله دانشمند بود که بصورت ماهیانه منتشر میشد.
در منطقه یافتآباد تهران که خونواده آقای خوشی در اونجا زندگی میکردند، یک کتابفروشی بود که صاحب اون یک فرد مذهبی بود که در دوران شاه بخاطر فعالیتهای سیاسی، مدتی زندانی شده بود. جلال با ایشون دوست بود و خیلی وقتها که تهران بود، به این کتابفروشی سر میزد.
با روحانی باصفا و مخلص لشگر ۲۷ یعنی حاج آقا پروازی هم دوست بود و زمانی که هر دو بزرگوار در تهران بودند، به ایشون سر میزد. جلال میگفت، وقتهایی که من پیش حاج آقا هستم، ایشون به درس و بحث طلبگی خودشون مشغول هستند و من هم از کتب و منابع حوزه استفاده میکنم.
جلال البته خيلی شجاع بود و در بسیاری از عملياتهای سخت شركت كرده بود. جالب اين بود كه بعد از عمليات بدر كه گروهانی که سید در اون بود، وقتی در يک موقعيت بسيار سخت گير افتاده بود و سيد که مجروح شده بود و با تعداد معدودی از رفقا توانسته بودند جان سالم به در ببرند، بعدا به من گفت: هنوز در وضعيت امتحان سخت الهی قرار نگرفتم و نمیدونم در زمانهای سخت، چطور میتونم از پس امتحانات بربیام!
در لايههای درونی سيد كه وارد میشدی، میديدی که ایشون بسيار مقيد به آداب و عبادات و مستحبات بود.
من معمولا شبها كنار سيد میخوابيدم.
خاطرم هست که هرشب قبل از خواب، چند دقیقهای مینشست و با خود خلوت میکرد. میدونستم که درحال «حاسبو، قبل ان تحاسبو» هست و لذا مزاحمش نمیشدم.
👇👇👇