eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
10.8هزار ویدیو
912 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
💠 افسانه سه برادر تنکابنی ... 🌷شهید علیرضا رودسر ابراهیمی 🌷شهید محمدرضا رودسر ابراهیمی 🌷شهید غلا
▫️سید جلال ریاضی در وصف لحظات آخر سردار شهید علیرضا رودسر ابراهیمی این گونه بیان می کند: . ▪️((گردان انصارالخمین در شروع عملیات کربلای 5 تشکیل شد. ما به منطقه اعزام شدیم و وظیفه مان حفظ کانال ماهی بود. بچه های گردان در کانال های رو بازی که عراقی ها حفر کرده بودند، مستقر شدند و آتش گلوله های دشمن روی سرشان می ریخت. در این شرایط علی رضا مدام به بچه ها سرکشی می کرد و می دید که در چه وضعیتی هستند. شب دوم عملیات بود. تانک های عراقی، آرایش مثلثی به خودشان گرفته بودند. سرم آرام و با احتیاط از بالای کانال بیرون آوردم. آقای پزشکی سریع به من گفت: (( سید بیا پایین خطرناک است. )) هنوز درست ننشسته بودم که دیدم        به سرعت از بالای سرمان عبور کرد. گلوله باران عراق شروع شده بود. در جنگ برای یک تانک، یک گلوله آرپی جی یا روشکا در نظر نمی گیرند، ولی آنها برای یک نفر، تانکی را در نظر می گرفتند. آتش دشمن خیلی زیاد شد. آنجا بخاطر شرایط خاص،نمی توانستیم برای تجدید قوا به عقب برگردیم. پشت سر ما سه راهی مرگ بود. شب سوم یا چهارم استقرارمان، دشمن ازغفلت تیپ سمت راست ما استفاده کرد وبه صورت نعل اسبی جلوآمد تا ما را اسیر کند. قبل از نفوذ به داخل کانال آنقدر آتش دشمن زیاد بود که در بین گردو غبار و دود چیزی نمی دیدیم. باید با لمس دست تشخیص می دادیم چه چیزهایی دور و برمان هستن.شهید پا لیزیان به خاطر انفجاری که کنار ما شده بود، زخمی شد. علی رضا برگشت واو را به سمت پست امداد که صد متری ما بود، منتقل کرد.
دفاع مقدس
🔸 آن شب علی رضا با رشادت تمام با آرپی جی، تیربارو ... خط را نگه داشت. فردا صبح با بی سیم به شهید نوبخت اطلاع داد که باید خط را تخلیه کنیم و به عقب برگردیم. سپس اعلام کرد کارتهای شناسایی و پلاک هایمان راجایی زیر خاک دفن کنیم تا اگر اسیر شدیم، هویتمان مشخص نشود. شهید نوبخت خود را به خط رساند و به علی رضا گفت: (( سریع نیرویت را جمع کن وبرو به منطقه ای که اشاره کرده بود. )) این در حالی بود که عراق نفوذ کرده بود وما کاملأ تانک هایشان را می دیدیم؛ حتی نفرات پیاده شان را. علی رضا به شهید نوبخت گفت: (( من نیرو ندارم همه یا مجروح اند یا شهید. اگر می خواهید شما بروید ولی من برمی گردم. )) اصلا نمی توانستیم قبول کنیم در آن شرایط جلو برویم تا اینکه شهید نوبخت گفت: (( من به عنوان فرمانده به شما دستور میدهم، برگردیدو به مکانی که گفتم بروید. )) در کمال ناراحتی برگشتیم. یادم نمی رود، علیرضا بادگیری به تن داشت و پوتین هایش را هم درآورده بود. به دستور شهید نوبخت به سمت دشمن حرکت کرد. یک سری کمک هم برایش رسیده بود. دیگر از او خبری نداشتیم تا اینکه خبر شهادتش را در آن منطقه به ما دادند. )) فراق وشهادت علی رضا، غمی بزرگ به جان گردان تازه نفس انصار الحسین و لشکر بود. به ویژه که مفقود هم شده بود. بعد از 13 سال انتظار، در سال 1378 پیکر پاکش را در گلزار شهدای تنکابن به خاک سپردند.
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ▪️ حضرت آقا فرمودند : زمان شهادت، فرزند شهید چند ساله شون بود؟ حاج خانم ابراهیمی گفتند : آقاجان چند سال !؟! بگین چند روزش بود ! دخترم ۶ روزه بود ...‌ 👆🎥 دقایقی پای صحبت های همسر سردار شهید علیرضا رودسر ابراهیمی از فرماندهان لشکر ویژه ۲۵ کربلا... ( شهادت بهمن ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵_ تاریخ تشییع پیکر شهید سال ۱۳۷۸))🇮🇷
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دیده نشده از لشکر ویژه ۲۵ 👆🎤 مصاحبه با سردار علیرضا رودسر ابراهیمی -- چند روز قبل از 🇮🇷🌷
دفاع مقدس
▫️سید جلال ریاضی در وصف لحظات آخر سردار شهید علیرضا رودسر ابراهیمی این گونه بیان می کند: . ▪️((گردان
💢چقدر زیبا گفت آیت الله مجتهدی تهرانی: . 🕌 در کربلا، داش مشتی ها رفتن به یاری امام حسین(ع) و شهید شدند، مقدس ها استخاره کردند، استخاره شان بد آمد!! ✍ : دقیقا هشت سال دفاع مقدس ما هم همین بود ! خیلی ها دم از امام و انقلاب می‌زدند، اما .... 👆 📷 رزمنده های لشکر ویژه کربلا سردار شهید علیرضا رودسر ابراهیمی(تصویرمیانی) سردار شهید منصور کلبادی نژاد(نشسته در جلوی قایق)
دفاع مقدس
💢چقدر زیبا گفت آیت الله مجتهدی تهرانی: . 🕌 در کربلا، داش مشتی ها رفتن به یاری امام حسین(ع) و شهید ش
🌷 🔖اسمش منصور بود. منصور کلبادی نژاد ... متولد ۱۳۴۴ گلوگاه مازندران. مادرش میگفت : «وقتی راهی جبهه شد، خیلی دلتنگش می‌شدم. شب‌ها به حیاط می‌آمدم و با ستاره‌ها حرف می‌زدم. هر بار که به منطقه می‌رفت، نمی‌گذاشت بدرقه‌اش کنم. می‌گفت: مادر! همین دم در بایست. من می‌روم، تو از همین‌جا به من نگاه کن. من هم از همان دم در نگاهش می‌کردم و با گریه، پشت‌سرش آب می‌ریختم.»پسرم تابع محض رهبر بود. بارها به او می‌گفتند: «تا کی می‌خواهی به جنگ بروی؟» می‌گفت: «تا زمانی که جنگ است؛ چون امام امرکرده است.» . 🔖تو عملیات والفجر 6 در منطقه عملیاتی چیلات، آماده خط‌شکنی شده بودند.بچه‌ها پشت سیم‌خاردار متوقف شده بودند. فرصتی برای برداشتن موانع درآن تاریکی شب نبود. در این لحظه، منصور که فرمانده گردان امام حسین لشکر کربلا بود خود را روی سیم‌خاردار انداخت تا نیروها از بدنش رد شوند. بچه‌ها کمی امتناع کردند؛ اما بعد با اشاره او، یکی پس از دیگری، با رد شدن از جسمش، از سیم‌خاردار عبور کردند و به موانع یورش بردند.» . 💢 سه بار تو جبهه مجروح شد.سرانجام، منصور در 28 اسفند 1366، در سن ۲۲ سالگی طی عملیات کربلای 10 در منطقه خُرمال به سختی شیمیایی شد و به فیض شهادت نائل آمد. .
هدایت شده از دفاع مقدس
16.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾 فرمانده گردان نانوایان ⚪️ کربلایی زهرا (کل زهرا اسدی), مادر شهید محمد جواد زادخوش... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 داستان زنانی که نان نداشتند ولی نان سال های جبهه ها را می پختند 💠 سومین روز از هفته دفاع مقدس روز «زنان و خانواده» 🌱 ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️ 🌿داستان زنان صَدخَرو👆 روستای صدخرو سبزوار یکی از هزاران روستایی است که در سال‌های دفاع مقدس، به پشتیبانی ازجنگ مشغول بود. اما در تاریخ جنگ کمتر بنقش این روستاها پرداخته شده و با بی‌مهری تاریخ‌نگاران مواجه بوده است دشمن آمده بود خانه بسوزاند،اما زنان روستا دست روی دست نگذاشتند.شروع کردند به نان پختن برای جبهه، نان و کلوچه، آش و مربا و… هرچه از دستشان برمی‌آمد،دریغ نمی‌کردند.آنها خانه را میدان نبرد دیدند و خودشان را بمیان مهلکه انداختند.همپای مردانشان کارمی‌کردند و جهاد. خواهری که سلمان هراتی در یکی از شعرهایش تصویر کرده است، یکی از هزاران زن روستایی است که برای رزمندگان دستکش می‌بافته یا شال گردن و کلاه: تو می‌خواهی خواهرم فرصت نکند/ برای رزمندگان دستکش ببافد... امام خمینی درباره عظمت کار این زنان فرمود: «من وقتیکه در تلویزیون می‌بینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشکر و قوای مسلح،ارزشی برای آنها در دلم احساس می‌کنم که برای کسی دیگر نمی‌توانم آنطور ارزش قائل شوم.آنها یک کارهایی که میکنند که دنبالش توقع اینکه یک مقام یا یک پستی را اشغال کنند،با یک چیزی از مردم خواهش کنند؛هیچ این مسائل نیست،بلکه سربازان گمنامی هستند که درجبهه‌ها بایدگفت مشغول جهاد هستند» ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
37.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پشتیبانی مردمی از جبهه ها | روایت های جان سوز بانوان از پشت جبهه دوران جنگ تحمیلی ⚪️ بازپخش بمناسبت ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
24.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 شهیدی که با گفتن ذکر «یا زهرا(س)» به رسید... 🌷شهید سید عباس طباطبایی در سال ۱۳۴۷ چشم به جهان گشود وی چنان شیفته شهادت بودند که خود را جزئی از شهدا می پنداشت و واقعاً عاشق لقاءالله بودند تا اینکه در در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۷ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شربت شهادت را نوشیدند. شاهدان و فرمانده شهید روایت نموده اند آن هنگام که ترکش دو پای ایشان را قطع می نماید فقط دو مرتبه یا زهرا گفته و جان به جان آفرین تقدیم می دارد و بدن پاک و مطهرشان در همان قتلگاه باقی می ماند. ⚪️ فرازی از وصیت شهید سید عباس طباطبایی..‌. به نام و یاد خدا به جبهه آمده ام نه برای انتقام بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم و امنیت انقلابم و امنیت میهنم و سالمتی رهبرم و ادامه راه شهدا پای در چکمه می کنم و خدا را به یاری می طلبم. اگر خداوند بخواهد که الحمدالله الحمدالله چه سعادتی در آن هنگام که از پیوستن قطره های ناچیز خون سرخم بر دریای بیکران خون شهدا راهگشای عبور کشتیهای صدور انقلاب اسلامی این ثمره جوشش خون هزاران شهید و معلول و مجروح به دیگر محرومان جامعه بشری خواهم بود و آن هنگام است که این مسئولیت خطیر ازدوشم برداشته خواهد شد. سخن من به تو ای گرامی مادر صبور و پررنجم کفنم را بیاور تا بپوشم که خون من از خون امام حسین و علی اصغر بخون خفته رنگین تر نیست. مادر نمی دانی چقدر خوشحالم که از این زندان طبیعت مانند کبوتری از فراز کوهها پرواز می کنم و به دیدار معشوقم می شتابم