eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
10.6هزار ویدیو
869 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
سیره شهدا❣️ همراه سردار رفتہ بوديم اصفـ‌هان، مأموريت. موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد. به گلزار شـ‌هدا ڪہ رسيديم، گفت: بچہ‌ها، دوست دارين، درے از درهاے بـ‌هشت رو بہ شما نشون بدم؟ گفتيم: چے از اين بـ‌هتر، سردار! ڪفش‌هاش را درآورد، وارد گلزار شد. يڪ راست بردمان سر مزار شـ‌هيد حسين خرازے. با يقين گفت: از اين قبر مطـ‌هر، درے بہ بـ‌هشت باز مےشه. نشستيم... موقع فاتحہ خواندن، حال و هواے سردار، تماشائے بود. توے آن لحظہ‌ها، هيچ ڪدام از ما نمےدانستيم ڪہ اين حال و هوا، حال و هواے پرواز است؛ به ده‌روز نڪشيد ڪہ خبر آسمانے شدن خودش را هم شنيديم... وصيت ڪرده بود ڪہ حتماً ڪنار "شـ‌هيد خرازے" دفنش ڪنند. دفنش هم ڪردند. تازه آن روز فهميديم ڪہ بنا بوده از اين‌جا، در ديگرے هم به بهشت باز بشود!
💠فرازی از وصیت نامه شهید احمد رشیدپور 👈 بسم الله الرحمن الرحیم ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم خداوند آنها را که دین بر حقش را پشتیبانند از زلزله ها و سختی هایی که پیش رو دارند یاری می دهد و قدم های آنها را به استواری کوه قوت می دهد. 👈 خدایا! بر من منت گذاشتی و ما را از پاسداران اسلام و مرزهای میهن اسلام قرار دادی تا حقوق عیال تو را پاس بداریم و تا اراده ات که فوق تمامی اراده های غیر توست، حاکم شود. 👈 خدایا! تو را طلبیدم و یافتم تا عاشقت شوم، اینک تویی که دست های رحمتت را که لحظه ای از زندگی تمامی بندگانت غافل نبوده به زندگی ام بگسترانی و لیاقت شهید شدن را به من عطا کنی. 👈 اینک تویی، ای آفریدگار هستی، ای آشنای دل های محرومین و ای آمال دل های عارفین، و ای خدا می دانم که در عمر کم اما سراسر گناهم نبوده ام آن چنان که باید، اما سعی کردم و حالا اگر توفیق رفتن دست بدهد که در صف مجاهدین راهت قرار بگیرم، شاید که توشه ای باشد فرا راهی که در ابدیت گم می شود.
💠فرازی از وصیت نامه شهید احمد رشیدپور 👈 بسم الله الرحمن الرحیم ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم خداوند آنها را که دین بر حقش را پشتیبانند از زلزله ها و سختی هایی که پیش رو دارند یاری می دهد و قدم های آنها را به استواری کوه قوت می دهد. 👈 خدایا! بر من منت گذاشتی و ما را از پاسداران اسلام و مرزهای میهن اسلام قرار دادی تا حقوق عیال تو را پاس بداریم و تا اراده ات که فوق تمامی اراده های غیر توست، حاکم شود. 👈 خدایا! تو را طلبیدم و یافتم تا عاشقت شوم، اینک تویی که دست های رحمتت را که لحظه ای از زندگی تمامی بندگانت غافل نبوده به زندگی ام بگسترانی و لیاقت شهید شدن را به من عطا کنی. 👈 اینک تویی، ای آفریدگار هستی، ای آشنای دل های محرومین و ای آمال دل های عارفین، و ای خدا می دانم که در عمر کم اما سراسر گناهم نبوده ام آن چنان که باید، اما سعی کردم و حالا اگر توفیق رفتن دست بدهد که در صف مجاهدین راهت قرار بگیرم، شاید که توشه ای باشد فرا راهی که در ابدیت گم می شود.
نماز می‌خونم که جلسه به یه جایی برسه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"کجاست آنکه آخر شاهنامه را در وصف ِ تو بسراید.... آری! می بیینی؟! طلسم دیو کفر شکسته است اما نه با دست رستم! طلسم، آن وحشتی ست که در نفسِ توست و با یقین شکسته می شود" شهید سید مرتضی آوینی
#مردان_بی‌_ادعا همان‌ها که که عشق را به زانو در آوردند آنان‌ که خستگی را خسته كردند، آنان‌ که جنگ را كمر شكستند آنان‌ که زندگی را مُرده يافتند، آنان‌ که مرگ را هراساندند و در نهايت شهادت رابه ارمغان بُردند ...
🥀شهید‌ که باشی یک بار شهید می‌شوی مادر شهید که باشی هر روز ....
🌷 شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی و میهمان شدن بر سر سفره‌ی ضیافت الهی؛ این خیلی باعظمت است. ... 🔰مقام معظم رهبری(مدظله العالی): ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 📷 👆 ۲۵‌کربلا ❄️ با برف پیرےام ، سخنے بیش از این نبود... منت گذاشتے به سر ما خوش آمدے ... ا🔹▫️🔹▫️🔹▫️ 💠 شهید‌ آوینی: اگر « شهید » نباشد خورشید طلوع نمی‌کند و زمستان سپری نمی‌شود ...
دفاع مقدس
🌷 شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی و میهمان شدن بر سر سفره‌ی ضیافت الهی؛ این خیلی باعظمت است.
زندگی نامه سردار شهید صادق مکتبی صادق مکتبی در روستای محمد آباد از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد.پدرش اصغر مکتبی کشاورزی می‌کرد و از وضع مالی و اقتصادی و مناسبی برخوردار نبود ،وبه سختی زندگی می گذراند.صادق در سال ۱۳۴۹در مدرسه ابتدایی سردار جنگل محمد آباد دوره ابتدایی را شروع ودرسال ۱۳۵۴با موفقیت به پایان رساند. نبود‌مدرسه راهنمایی در محمد آباد باعث شد به شهرستان گرگان رفته ودر منزل خواهرش ساکن شودودوره راهنمایی را ادامه دهد. پس این دوره وارد دبیرستان شد وتا سال سوم نظری ادامه تحصیل داد.در کنار تحصیل در مغازه آهن فروشی کار‌می کرد،ومخارج تحصیل خود را تامین میکرد. ازسیزده‌سالگی تکالیف دینی خود را انجام میداد نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت وبیشتر اوقات در مسجد حضور می‌یافت. علاقه زیادی به مداحی داشت و کتاب های مداحی مطالعه می کرد.با آغاز انقلاب اسلامی به حرکت مردمی انقلاب اسلامی پیوست. پس از پیروزی انقلاب به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. صادق،در کنار اقدامات عملیاتی و‌گسترش تشکیلات و فرماندهی نیرو‌ها،اساسا نیروی فرهنگی وتبلیغی بود.بعد از شرکت در عملیات فتح‌المبین در هجده سالگی با راهنمایی خواهرش ازدوشیزه ربابه علائی که در ورامین ساکن بودند واز قبل با هم رفت وآمد خانوادگی داشتند‌خواستگاری کرد. بعد از ازدواج مکرربه جبهه می رفت.خواهرش میگوید:روزی که از جبهه آمد گفتم خانم شما اینجا غریب است.گفت:اسلام غریب تر است. هنوز دوماه از زندگی مشترک او نگذشته بود که به منظور مبارزه با گروهک‌هایی ضد انقلاب به سیستان و بلوچستان رهسپار شد و به همراه همسر و فرزندش در خاش ساکن شدند. در این منطقه ،چندین بار با خوانین واشرار منطقه درگیر شد.باشروع مانورقدس به عنوان فرمانده تیپ انجام وظیفه می کرد ودراعزام نیروهای طرح لبیک به عنوان فرمانده گردان عازم جبهه ها شد.همیشه رزمندگان را به تقوی، خواندن دعا وبه مسائل اخلاقی سفارش می کرد. می‌گفت :زندگی شهدا را مطالعه کنید و از آن ها درس بگیرید.به نیروها سفارش می کرد:دائم الوضو باشید.قبل از نماز قرآن بخوانید تا هنگام نماز بیشتر به خدا نزدیک‌شوید. صادق مکتبی در اول فروردین ۱۳۶۵به شهادت رسید.جنازه اش به گرگان انتقال یافت و در گلزار شهدای امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد. از اودختری به نام فاطمه به یادگار ماند که هنگام شهادت پدر دوساله بود.
دفاع مقدس
زندگی نامه سردار شهید صادق مکتبی صادق مکتبی در روستای محمد آباد از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد.
خستہ ام بعد تـــــو از این همہ شبــــ بیداری ... دم بہ دم یادِ تــــــو و درد و غــــم و بیداری ... سردار 🌷شهید صادق مکتبی🌷
دفاع مقدس
🌷 شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی و میهمان شدن بر سر سفره‌ی ضیافت الهی؛ این خیلی باعظمت است.
سردارعمرانی، فرمانده وقت لشگر 25 کربلا و آیت الله روحانی نماینده فقید ولی فقیه در مازندران این عکس پیش از عملیات والفجر 8 در هفت تپه گرفته شد سردار شهید صادق مکتبی هم در تصویر دیده میشود
دفاع مقدس
🌷 شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی و میهمان شدن بر سر سفره‌ی ضیافت الهی؛ این خیلی باعظمت است.
🌹خـاطـرات طـنــز شـهـدا🌹 شوخ‌طبعی‎های رزمندگان، بخشی از فرهنگ گسترده و غنی دوران دفاع مقدس را در برمی‌گیرد، زندگی در جبهه علاوه بر همراه بودن با جهاد و عبادات، با شوخی‌ها و طنزپردازی‌هایی نیز آمیخته بود، به‌طوری که به اظهار بیشتر رزمندگان، یک روی دوران جنگ که کمتر به آن پرداخته شده، همین شوخ‌طبعی‌ها است؛ * حال‌گیری پدر در خاطره‌ای دیگر از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا از شوخی‌های جبهه به خاطرات رحیم کابلی رزمنده گردان حمزه سیدالشهدا (ع) این لشکر می‌پردازیم که وی می‌گوید: خاطره‌ای که می‌خواهم تعریف کنم برمی‌گردد به اتفاقی که فرمانده گردان ما «حمزه سیدالشهدا (ع)» ـ سردار شهید صادق مکتبی ـ برای من تعریف می‌کرد. صادق می‌گفت؛ سال 62، توی خط پاسگاه زید مستقر بودیم، ماه‌ها گذشته بود و از عملیات خبری نبود، بچه‌ها هم مدت زیادی بود که به مرخصی نرفته بودند، زمزمه شروع عملیات دیگری هم بین واحدها پیچیده بود، خلاصه بچه‌ها تو دو راهی گیر کرده بودند؛ «آیا عملیاتی در راه هست یا نه؟ تکلیف مرخصی‌ها چه می‌شود؟». در همین اوضاع‌احوال بود که بچه‌ها تصمیم گرفتند بروند پیش فرمانده گردان، صادق مکتبی و تکلیف‌شان را روشن کنند، تو بین بچه‌هایی که آن روز جمع شده و آمده بودند توی سنگر، پدر فرمانده گردان هم بود، نسبت پسر و پدری این دو تا را خیلی از بچه‌ها نمی‌دانستند جز چند نفر. بچه‌ها همه منتظر بودند، فرمانده گردان بیاید، چند دقیقه‌ای گذشت، صادق مکتبی با همان ابهت همیشگی‌اش وارد سنگر شد، همه به احترام فرمانده از جای‌شان بلند شدند، پدر صادق هم مثل بقیه بلند شد، صادق با تواضع از بچه‌ها خواست که بنشینند، بعد هم یکی‌یکی شروع کردند به بیان مشکلات‌شان. یکی گفت؛ «من تو روستا زمین کشاورزی دارم، باید بروم آنجا را آباد کنم». یکی می‌گفت؛ «بچه‌ام مریض شده، زود باید برای دوا درمانش بروم شهرستان و ...». صادق هم خوب به حرف‌هاشان گوش می‌داد و جواب‌هایی که لازم می‌دانست را حواله درخواست‌هاشان می‌کرد، نوبت به پیرمرد رسید، بدون اینکه از نسبت خودش چیزی بگوید، رو به فرمانده کرد و می‌گوید: «حاج آقا! من دو تا از بچه‌هام تو جبهه هستند، زن پیری هم دارم که چند وقتی است، کسالت دارد و باید تا دیر نشده بروم گرگان و ببرمش دکتر، اگر اجازه بفرمایید بروم مرخصی». شرایطی که تو منطقه بود و ملاحظات دیگری که هیچ‌کدام از نیروهای عادی نمی‌دانستند و فقط فرمانده از آن اطلاع داشت، همه و همه باعث شد با بیشتر درخواست‌ها موافقت نشود، با درخواست پیرمرد گردان هم مثل بیشتر درخواست‌ها موافقت نشد. بعضی‌ها که حال‌شان از قبول نشدن خواسته‌شان گرفته شده بود، بعد از خداحافظی از سنگر رفتند بیرون؛ پیرمرد که چشم دوخته بود آخرین رزمنده از سنگر برود بیرون، به محض خارج شدن آخرین نفر از سنگر، رفت سراغ فرمانده و گفت؛ «فلان‌فلان شده! حالا برای من فرمانده‌بازی در می‌آری؟ یعنی می‌خوای بگی، متوجه نشدی زنی که می‌گفتم مریض هست، مادرت هست؟ دو تا بچه‌هایی که گفتم، تو جبهه هستند، یکیش خود تو هستی؟ حالا کارت به جایی رسیده خودت رو به ندانم‌کاری می‌زنی و می‌گویی با توجه به شرایطی که تو جبهه هست، نمی‌شود به مرخصی رفت، یالّا کاغذ در بیار و تا کتکت نزدم با مرخصی‌ام موافقت کن». بعد هم کلی بد و بی‌راه، نثار فرزند فرمانده‌اش کرد، فرمانده هم که عصبانیت پدرش را دید، زد زیر خنده.
🚩 به یاد شهدای گردان مالک اشتر لشکر ۲۷ 🔶 عملیات پدافندی شهر مهران 🔸 مرداد و شهریور ۱۳۶۴ 🔹 شهید سید محمد مسعود سخایی 🔸 گروهان شهید بهشتی 🔸 تولد ۱۰ تیر ۱۳۴۲ 🔸 شهادت ۱۹ شهریور ۱۳۶۴ 🔸 مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۲۷ ، ردیف ۹۹ ، ش الف
|توفیق اجباری افسر سعودی افسر سعودی در حین عبور، چنگ انداخت و پوستری از امام خمینی را از روی دیوار کند...
دفاع مقدس
#شهدا|توفیق اجباری افسر سعودی افسر سعودی در حین عبور، چنگ انداخت و پوستری از امام خمینی را از روی دی
🌷شهید سید باقر طباطبایی‌نژاد 🌿 فرمانده گمنام و کمتر شناخته شده جبهه ها: تولد و کودکی به سال 1341 در یکی از محله های جنوب شهر تهران در خانواده ای روحانی متولد شد. پدرش حاج سید عباس طباطبایی نژاد و اجداد بزرگوارش از طرف پدر، مرحوم حجت الاسلام حاج میرزا علی طباطبایی و از طرف مادر مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ علی مهدوی ظفرقندی، هر دو از علما و فضلای بنام منطقه اردستان و زواره می باشند. او که الفبای عشق حسین (ع) و ائمه اطهار (ع) را از کودکی در چنین مدرسی آموخته بود و ترنم این درس با گوشت و خونش قرین و آمیخته بود، تحصیل علوم را آغاز کرد. سنین نوجوانی او مقارن با اوج فساد در ایران بود، ولی تقوا وترس از گناه و اصالت خانوادگیش عواملی بودند که باعث شد از این پیکار اخلاقی روسفید بیرون آید. در کنار کوششی که در فراگیری علم در مدرسه داشت با شرکت و عضویت در مجامع تعلیم و تفسیر قرآن – که در حوالی میدان خراسان دایر بود – با مفاهیم این کتاب آسمانی و احادیث ائمه اطهار (ع) و مباحث اعتقادی و فلسفی آشنا شد. هفت یا هشت سال این کلاسها ادامه داشت. او که از بینش عمیق سیاسی – اعتقادی و قدرت بیان و قلم بالایی برخوردار بود، به دلیل برخورداری از غنای فکری و فرهنگی، به سهم خود در بسط ارزشهای اسلامی کوشش می کرد. 💠 دوران انقلاب سید باقر در سال آخر دبیرستان با اوج‌گیری نهضت، درس خود را رها کرد و همپای امت اسلامی در صحنه های مختلف انقلاب حضور یافت. او که در این زمان به سن تکلیف رسیده بود، در کنار فعالیت‌های مذهبی و پخش اعلامیه، نوار، عکس و رساله حضرت امام خمینی (ره) در نبردهای مسلحانه خیابانی شرکت می‌کرد و در این راه از هیچ خطر و رنجی نمی‌هراسید. پدرش نقل می‌نماید: در سال 1357، نیمه شبی که سید باقر خسته و کوفته از تظاهرات برگشته و از فرط خستگی تاب نداشت، دراز کشید و همان‌طور خوابش برد. مدتی بعد به آرامی بلند شدم و خواستم زیر سرش بالش بگذارم که یک مرتبه بلند شد و بالش را به کنار گذاشت. وقتی دلیل آن را پرسیدم گفت: این راهی که ما آن را شروع کرده‌ایم از این سختی‌ها زیاد دارد؛ باید از حالا به این چیزها عادت کنیم. شهید طباطبایی‌نژاد که خود را وقف انقلاب اسلامی کرده بود، با پیروزی انقلاب و تاسیس کمیته انقلاب اسلامی، عضو این نهاد شد. ایشان در کنار کارهای نظامی، کلاس‌های عقیدتی و تفسیر قرآن برگزار می‌کرد. وجود او در بین شیفتگان انقلاب و پاسداران جان بر کف که برای حفظ و حراست انقلاب، شب و روز در تلاش و فعالیت بودند، غنیمتی بود که علاوه بر بعد نظامی، باعث ترویج معنویات و اشاعه و روحیه برادری، محبت و صفا و صمیمیت می‌شد. 💠حرکت به سوی کردستان با صدای اولین گلوله‌های دشمن بعثی که سکوت مرزها را در هم شکست و ضدانقلاب کوردل جدی‌تر از همیشه در خاک مقدس کردستان، ندای «هل من مبارز» سر می‌داد، آن بزرگوار (که یک ماه پیش از این حادثه، به عضویت سپاه در آمده بود)، پس از گذشت یک هفته از جنگ تحمیلی، همراه با عده‌ای از دلاورمردان سپاه عازم کردستان شدند تا به وظیفه خود عمل نموده و مردم مظلوم این منطقه را از لوث وجود این یاغیان پلید، پاک سازند. به راستی قلم و زبان از بیان ایثارها و مبارزات ایشان ناتوان است. سزاوار است تا صخره‌های هولناک، دره‌های مرگبار کردستان و ارتفاعات سر به فلک کشیده و صعب‌العبور غرب، زبان گشوده، روایت شیرین سردار سرفراز و همرزمان دیگرش را نقل نمایند و سرود حماسه‌ها و ایثارشان را بسرایند. ایشان در مدت هشت سال مبارزه خستگی‌ناپذیر در محورهای غرب کشور، با مسئولیت‌های متفاوت نظیر: مسئولیت پرسنلی ستاد غرب، فرماندهی سپاه سقز، فرماندهی سپاه باختران، فرماندهی سپاه پاوه و فرماندهی قرارگاه نصر رمضان، به دفاع از آرمان‌های والای جمهوری اسلامی ایران پرداخت.
دفاع مقدس
🌷شهید سید باقر طباطبایی‌نژاد 🌿 فرمانده گمنام و کمتر شناخته شده جبهه ها: تولد و کودکی به سال 1341
🔵 ویژگی‌های اخلاقی شهید طباطبایی‌نژاد تواضع و فروتنی خاصی در کنار اخلاص و ایثارش داشت. شهامت و شجاعت، به کار بستن عقل سلیم و تجارب به دست آمده در انجام امور، علاقه شدید همسنگران و همرزمانش به ایشان و برخورد خوب و مردم‌داری او باعث شده بود که مردم منطقه نیز شیفته و شیدای او شوند. چیزی که آن شهید بزرگوار را به کارش دلگرم و علاقمند کرده بود، عشق و ایمانی بود که نسبت به کار در کردستان داشت. همیشه از مظلومیت اکراد و فقر فرهنگی که به آنان روا داشته‌اند، سخن می‌گفت و بر احوال ایشان خون دل می‌خورد. هنوز خاطره زیبای آن تبسم‌های شیرین و دلنشین که نشان از قلب رئوف و مهربانش داشت، در اذهان همکاران و آشنایانش باقی است. او با قرآن مانوس بود و علاقه فراوانی به مطالعه کتاب‌های اعتقادی، به‌ویژه نهج‌البلاغه داشت و در گفتار و کردارش، از احادیث و آیات، بسیار بهره می‌برد. التزام عملی و تقید او به احکام اسلام باعث شده بود که کلامش بر دل‌ها بنشیند و در نصایح خود ارزش‌های متعالی اسلام را گوشزد کند. او با حساس تعهد و مسئولیتی که داشت، برادران پاسدار را در جهت خالص کردن نیت‌ها برای خدا و تبعیت از حضرت امام خمینی (ره) و ولایت فقیه و دوری از مظاهر فریبنده دنیوی، سفارش می‌کرد. دائماً به نیروها تاکید و توصیه داشت که آموزش نظامی را خوب بیاموزیند؛ زیرا که جنگ ما با دشمنان اسلام هر روز پیچیده‌تر می‌شود؛ بنابراین تقویت بنیه دفاعی کشور اسلامی برای پاسداری از ارزش‌های انقلاب، را عاملی مهم می‌دانست. او کلامی شیرین داشت. دیده یا شنیده نشد که کسی را برنجاند و بیازارد. هرگز دیده نشد که غیبت کند، یا دروغ گوید و یا حرف لغوی بزند. شهید طباطبایی‌نژاد عشق و علاقه عجیبی به حضرت امام خمینی (ره) داشت و برای روحانیت احترام ویژه‌ای قایل بود. با وجود این‌که مقداری از دروس طلبگی را خوانده بود، به‌خاطر نیاز سپاه به نیروهای متعهد و مخلص، ناچار موفق به ادامه تحصیل علوم حوزوی نشد؛ لذا وصیت اکید نمود که پسر بزرگش، آرزوی او را جامه عمل پوشانده و به لباس مقدس روحانیت در آید. او در طول مسئولیت‌هایش همواره بر حفظ بیت‌المال که از حاصل تلاش این ملت محروم و ایثارگر فراهم می‌شد، تاکید داشت و در هر فرصتی، همکاران خود را به پرهیز از تجملات و تشریفات توصیه می‌کرد و به مسئولین نیز وصیت داشت که «عهدنامه مالک اشتر» را دقیقاً مورد مطالعه قرار داده و به کار بندند. وی از روحیه شجاعت و شهامت بالایی برخوردار بود و در بیان حق زمان و مکان را نمی‌شناخت و خیلی صریح و قاطع برخورد می‌کرد. ◼️ تشرف به خانه خدا در سال 1361 که جهت زیارت خانه خدا به مکه مشرف شده بود، با وجود برخورد شدید رژیم منحوس آل سعود با راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌ها، اکثر شب‌ها تا صبح، بر روی دیوار و کف خیابان‌ها شعارهای انقلابی و ضدآمریکایی می‌نوشت. نقل می‌کنند که او تمثال بزرگی از حضرت امام خمینی (ره) بالای ساختمانی که کاروان آن‌ها در آنجا اسکان داشتند، نصب کرده بود. تعدادی از عوامل مزدور رژیم سعودی سرزده وارد ساختمان شدند. افسر سعودی در حین عبور، چنگ انداخت و پوستری از حضرت امام خمینی (ره) را از روی دیوار کَند. آن بزرگوار بی‌درنگ عکس را از مشت او در آورد و یقه‌اش را گرفت و او را وادار کرد که عکس را چندبار ببوسد. 🕊 نحوه شهادت سید باقر با وجود آن همه مجاهدت خالصانه و مستمر، دلش در عالم دیگری بود و ناراحت از اینکه چرا پس از هشت سال حضور در صحنه های ایثار و شهادت و مصاحبت با ابرار، هنوز در این دنیای خاکی باقی و به فیض شهادت نایل نیامده است؛ لذا با ابتهال و تضرع به آستان ربوبی طالب «شهادت» بود، تا اینکه لطف حق شامل حالش شد و در پنجم مرداد سال 1367 در حالی که عازم عمق خاک عراق بود، با عده‌ای دیگر از همرزمانش، در کمین بعثیان ملحد گرفتار و پس از نبردی سخت به درجه رفیع شهادت نایل آمد و در جوار حق ماوا گزید. اعتقاد قلبی او و پیام همیشگی‌اش برای رزمندگان این جمله بود: «به تبعیت از فرمان امام در صحنه بوده و همیشه تابع و مطیع فرمان ولایت فقیه باشید تا از لغزش‌ها و ضربات و لطمات مصون بمانید». 🎤 گزیده‌ای از سخنرانی شهید: ... وای بر ما اگر این نعمت الهی (جمهوری اسلامی) را شکرگزار نبوده و لیاقت استقرار حکومت جهانی اسلام را نیابیم. شما در برابر خون پرجوش و خروش شهیدان مدیون و مسئولید. وای بر ما! چگونه می‌خواهیم فردای قیامت در جلو رسول‌الله (ص) حاضر شویم. ... بکوشید قلم و قدم و تلاش و کلام و همه اعمال‌مان در جهت رضای خدا و استحکام جمهوری اسلامی و پیشرفت انقلاب اسلامی باشد.
دفاع مقدس
🌷شهید سید باقر طباطبایی‌نژاد 🌿 فرمانده گمنام و کمتر شناخته شده جبهه ها: تولد و کودکی به سال 1341
💠 گزیده‌ای از سخنرانی شهید طباطبایی نژاد: 🔹 ... وای بر ما اگر این نعمت الهی (جمهوری اسلامی) را شکرگزار نبوده و لیاقت استقرار حکومت جهانی اسلام را نیابیم. شما در برابر خون پرجوش و خروش شهیدان مدیون و مسئولید. وای بر ما! چگونه می‌خواهیم فردای قیامت در جلو رسول‌الله (ص) حاضر شویم. ... بکوشید قلم و قدم و تلاش و کلام و همه اعمال‌مان در جهت رضای خدا و استحکام جمهوری اسلامی و پیشرفت انقلاب اسلامی باشد. ▫️ پ.ن : شهید سید باقر طباطبایی نژاد، فرمانده قرارگاه تاکتیکی نصر رمضان از فرماندهان و مسئولین گمنام و کمتر شناخته شده دوران دفاع مقدس ➖سایر مسئولیتها: مسئول پرسنلی ستاد غرب، فرمانده سپاه سقز، فرمانده سپاه پاوه، فرمانده سپاه باختران(کرمانشاه) . . .
خجالت بکش ! چند وقت پیش تاندوم پای راستم مشکل پیدا کرد. پدرم دراومد. چقدر ناله زدم. عصا دست گرفتم. دکتر رفتم. ام.آر.آی دادم. و خلاصه فکر کردم دنیا برام به آخر رسیده. اون خوب شد. یکی دو ماه بعد مینیسک پای چپم آسیب دید. ای وای. دوباره ناله و عزا شروع شد. دکتر و فیزیوتراپی و ... امشب 26 شهریور 1400 در مجلس دورهمی گردان شهادت، بعد از 35 سال، دوستی عزیز را دیدم. خیلی خجالت کشیدم. یه نگاه به اون انداختم، یه نگاه به خودم. آب شدم. سوختم. با سید محمد رضا حسینی 35 سال پیش، در عملیات کربلای 1 در آزادسازی شهر مهران بودیم. گذشت تا اینکه شنیدم آقا سید شونزده هیفده ساله، نورانی و باصفا، در اوج جوانی، در عملیات کربلای 5 در شلمچه، دو پای خود را از دست داده است. امشب وقتی سیمای همیشه خندان سید را با روحیۀ عالی اش دیدم، از خودم که از درد پا می نالیدم خجالت کشیدم. خدایا منو ببخش که قدردان نعمت هایت نیستم. خوش به حال آقا سید که این قدر روحیه دارد و همچنان مقاوم است و مرد میدان. دمش گرم و نفسش پاینده حمید داودآبادی