eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
10.4هزار ویدیو
843 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماووت، عملیات کربلای ۱۰ سال ۱۳۶۶ 🎥"وقتی صدای دلنشین نوحه‌ی سعید در فضای سبز آوارگی ما می‌پیچد، ناگهان وجود حقیقی ما سر از حجاب غفلت‌ها، خستگی‌ها و دلمردگی‌ها بر می‌دارد و بار دیگر در می‌یابیم كه آواره‌ی كوی حسین هستیم،..... آواره‌ی كوی حسین." شهید سید مرتضی آوینی
مادر شهدا با مادرمقامات چقدر فرق دارند؟! 1/1/ 1391 مادر و همسر شهیدان ولی زاده، به رحمت ایزدی پیوست. خانم "زینالی" همسر شهید "حاج بابا ولی زاده" بود که سال ۶۱ در عملیات رمضان به شهادت رسید. این مادر صبور و فداکار پس از همسر، سه فرزند دیگرش امیر، اصغر و اکبر ولی زاده را نیز در دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی تقدیم کرد. امیر ولی زاده سال ۶۳ در عملیات بدر، اصغر ولی زاده سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ و جانباز اکبر ولی زاده سال ۶۹ حین ماموریت به شهادت رسیدند." هیچ رئیس و مسئول و ... برای درگذشت این مادر بی ادعا، پیام تسلیت نداد. هیچ ستاد تبلیغاتی برای این مادر قهرمان عزای عمومی اعلام نکرد! هیچ سردار و دکتر و نماینده وکیل و وزیری هم در تشییع و تدفین و ختم این مادر شرکت نکرد! بزرگراه نیایش که خیلی است، حتی یک کوچه ۲ متری هم به نامش نکردند! ولی مادرزن فلان رئیس که می میرد پسر فلان رئیس که خودکشی می کند مادر فلان مقام که جان می بازد دختر فلان مدیر که خود را از ساختمان به پایین‌پرت می کند و .... سایتهای خبری و روزنامه ها پر می شوند از پیام تسلیت. آن هم از بودجه بیت المال. پاچه خواران برای حضور در مجلس ختم ام الزوجه، ابوالزوجه یا فرزند نااهل مدیر، از آقادوربینی هم جلو می زنند. پیامکهای مراسم تدفین در فلان شهر و ختم های نوبتی در مساجد مختلف، گوشی ها را خفه کرده. آنچنان پیام دادند که فکر کردم مادر همه شان بوده! فقط می توان به توصیه پیامبر اسلام (ص) عمل کرد: "به روی چاپلوسان خاک بپاشید" وگرنه اینها که در صف اول عرض تسلیت به شما ایستاده اند، فردا توقع های آنچنانی دارند! مسلمان باشید و پیرو پیامبر، نه شیفته عرض ادب پاچه خواران و چاپلوسان دنیاپرست. حمید داودآبادی
تــو رفته ای که بی من تنها سفر کنی .. من مانده ام که بی تــو شــب ها سحــر کنم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 سخنرانی سردار سرلشکر شهید حسین همدانی برای اولین بار منتشر شد؛ شکست دشمن از استقامت ما؛ تاریخ سند صوتی: عملیات کربلای۲ ,۱۳۶۵/۶/۸ محل سند: ارتفاع کرو در اردوگاه تیپ ۱۰۵ قدس ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔹شانزدهم مهرماه، ششمین سالروز شهادت حبیب حرم ، سردار شهید حاج حسین همدانی را گرامی میداریم.
📗کتاب « ویرانی دروازه شرقی » نوشته : سرلشگر وفیق السامرایی عراقی
دفاع مقدس
📗کتاب « ویرانی دروازه شرقی » نوشته : سرلشگر وفیق السامرایی عراقی
ویرانی دروازه شرقی.pdf
15.22M
📗کتاب « ویرانی دروازه شرقی » نوشته : سرلشگر وفیق السامرایی ۶۰۴ صفحه
🔺واکنش فرزند شهید همت به خبر مرگ بنی صدر 🔹محمدمهدی همت: خبر مرگ ‎بنی صدر را که شنیدم یاد این سخن پدر عزیزم ‎شهید حاج محمد ابراهیم همت افتادم: "زمان بازرگان به ما بر چسب چریک زدند، زمان بنی صدر هم برچسب منافق! الان هم برچسب خشک مقدسی و تحجر. هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم، برچسب بارانمان کردند... حالا روزی ده برچسب دشت می‌کنیم، اما بسیجیان دلسرد نباشید؛ حاشا که بچه ‎بسیجی میدان را خالی کند" پ‌ن: بله عزیزان این ماییم که انتخاب می‌کنیم کجای ‎تاریخ می‌ایستیم...
چه کردی با خودت مَرد؟! * چه کردی با خودت حمید؟! - هیچی، مگه چیکار کردم؟ * بگو چیکار مونده که نکردی! - ای بابا فقط مونده بود تو هم گیر بدی! * گیر؟ چه گیری؟ - همین که به هیکلم گیر دادی. خب 40 سال از اون روزها گذشته، نباید بزرگ شده باشم؟ * بزرگ چرا، ولی تو فقط گُنده شدی. - تو رو خدا مصطفی تو دیگه بهم تیکه ننداز. * قرارمون رو که یادت نرفته؟ - کدام قرار؟ آخه یکی دوتا که نبودند. * نه. اون قرار اصلی. - کدومش؟ * همون که قول دادی مثل همون روزها بمونی. - خب مگه نموندم. * من نمی‌دونم. خودت باید بگی. - من که هنوز اسم تو بیاد می‌سوزم و اشکم در میاد. * ولی قرارمون این نبود. - کدام؟ * این‌که اون‌قدر عوض بشی که نشناسمت. - نشناسی؟ پس الان داری با کی حرف می‌زنی؟ * خیلی فکر کردم تا شناختمت. - جدی می‌گی؟ یعنی تو، مصطفی، من رو نشناختی. * باور کن نه. - آخه چرا؟ * از بس عوض شدی. - هیچی دیگه یه جوری می‌گی عوض شدم که کم مونده بگی عوضی شدم! * شاید! - دمت گرم. تو هم؟ * مگه قرار نبود هرگناه و بدی که مرتکب شدیم، جلوی همدیگه بگیم تا دفعۀ بعد تکرار نشه. - بله. * ولی تو اصلا من رو یادت رفت. - نه اصلا این‌جوری نیست. همون عکسی رو که باهم رفتیم انداختیم، توی اتاقم آویزون کردم تا همیشه جلوی چشمم باشه. * عکس من؟ - توقع داری عکس کی باشه؟ * به این زودی یادت رفت؟ - چی رو؟ * اَلَم یَعلَم بِاَن الله یَری. - نه یادم نرفته. همیشه و همه جا وقتی می‌خوام از تو خاطره بگم، این آیۀ قشنگ رو تکرار می‌کنم. * قشنگ؟ فقط تکرار می‌کنی؟ - پس چیکار کنم؟ * عکس من رو بالای سرت گذاشتی که چی بشه؟ - که همیشه یاد تو باشم. تا یادم نره چشمای تو مراقب اعمال و رفتارم هست. * چشم‌های من؟ پس خدا چی می‌شه؟ - آخه ... * به این زودی یادت رفت من نه بهشت دارم بهت بدم، نه جهنم که از اون بترسونمت؟ - به این زودی که تو می‌گی، چهل ساله. * تو بگو صد سال. مگه کلام خدا قدیمی می‌شه؟ - نه ولی ... * ولی چی؟ اون موقع‌ها هم بهت می‌گفتم، همۀ رفاقت و دوستی ما برای این بود و هست که یادمون نره خدا، با معرفت و محبتش هوای ما رو داره. - بله یادمه. پس اگه گناه کنیم، از معرفت به‌دوره. چون دوستی مثل خدا داریم. * بله دقیقا. - حالا می‌گی چیکار کنم؟ * الحمدلله سخت بود، ولی قیافت رو شناختم. - یعنی هنوز امیدی بهم هست؟ * چرا که نباشه. چهل سال به‌یاد من و برای من سوختی و ساختی، از این به‌بعد برای خودِ خدا زندگی کن. - خب قبلا هم که برای خودش بوده. * حمید جون، جلوی من بازی درنیار. یادت نره من مصطفی هستم. - آره به‌خدا، راست می‌گی. * زود باش. - چیکار کنم؟ * من دست‌هام رو گرفتم جلوی صورتت. شروع کن. - یا خدا. نه مصطفی جون. یعنی تو بعد چهل سال اومدی که ... * گفتم که اون با خود خداست. - پس چی؟ * من می‌خوام همۀ عشق و معرفتی رو که به من داشتی، بریزی توی دست‌هام. - که چی بشه؟ * که بذارمشون به حسابت، بذارم برای وقتی که اومدی. تا تو خالص بشی و وقتی اومدی، به کارت بیاد. * راستی، شنیدم امروز به خودت قول دادی آماده بشی. - آره. خوبه هنوز حرف دلم رو می‌خونی. * از چشمات خوندم. - درست مثل همون روزها. راستی مصطفی، یه سوال. * بگو. - منم می‌تونم بیام. * چرا نتونی؟ - کِی؟ * هر وقت خودت بخوای. - یعنی ... * یعنی هروقت خودت آمادگی داشته باشی. خودت خودت رو بشناسی. به چشم خودت غریبه نیایی. - تو هنوز منتظرم هستی؟ * چرا منتظرت نباشم؟ بهت قول دادم و هنوز روی قولم هستم. - منم قول می‌دم روی قولم باشم. * بسم الله. پرت و پلا گویی با خودم، در آستانۀ چهل سالگی شهادت مصطفی کاظم‌زاده حمید داودآبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 و او همچنان هست و ایستاده است تا ظهور حجت ان شاالله🇮🇷🇮🇷
▪️برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم. رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود! یکی از بچه هاگفت: «فکر کنم بدونم کجاست...» مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احمد اونجاست! داشت در نهایت تواضع دستشویی ها رو تمیز میکرد. خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت: ‏«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...» «حاج احمد متوسلیان»
ebook-Dar-Rahe-Manzele-Leyli.pdf
860K
📚 دانلود کتاب ” در ره منزل لیلی ” نویسنده: رقیه کریمی
امام خامنه ای عزیز❤️ راجب این کتاب فرمودن، در روزهای پايانی ۹۳ و آغازين ۹۴ با شيرينی اين نوشته‌ شيوا و جذاب و هنرمندانه، شيرين‌كام شدم و لحظه‌ها را با اين مردان كم سال و پرهمت گذراندم. به اين نويسنده‌ خوش ذوق و به آن بيست و سه نفر و به دست قدرت و حكمتی كه همه‌ اين زيبائيها، پرداخته‌ سرپنجه‌ معجزه‌گر اوست درود ميفرستم و جبهه‌ سپاس بر خاك ميسايم. يك بار ديگر كرمان را از دريچه‌ اين كتاب، آنچنان كه از ديرباز ديده و شناخته‌ام، ديدم و منشور هفت رنگ زيبا و درخشان آن را تحسين كردم…
دفاع مقدس
امام خامنه ای عزیز❤️ راجب این کتاب فرمودن، در روزهای پايانی ۹۳ و آغازين ۹۴ با شيرينی اين نوشته‌ شيوا
🌹کتابی که حاج قاسم با خواندنش به کرمانی بودنش افتخار کرد ✍️سرلشکر قاسم سلیمانی پس از خواندن کتاب «آن بیست و سه نفر» نامه‌ای برای احمد یوسف‌زاده نویسنده کتاب نوشته است. متن نامه به این شرح است: «احمد عزیزم؛ تقریظ و تحسین رهبر عزیزمان مرا تشویق به خواندن کتابت کرد و پس از قرائت آن به مقامت غبطه خوردم و افسوس، که در کارنامه‌ام یک شب از آن شب‌ها و یک روز از آن روزهای گرفتار در قفس را ندارم. شماها عارفان حقیقی و عابدان به عبودیت رسیده‌ای هستید که به عرش رسیدید، ای‌کاش در همان بالا بمانید. چه افتخارآمیز است ربانیون بر منبر نشسته، تربیت یافتگان منابر خود را به تماشا بنشینند. چه زیباست جوانان جویای کمال، کودکانِ کمال‌یافته در قفس دشمن را ببینند. ای‌کاش سفیرانِ در قصرهای مجلل نشسته کشورمان، این سفیران در قفس گرفتار شده را ببینند و چگونه سفیر بودن را بیاموزند. احمد عزیز؛ وقتی کتابت را خواندم ناخودآگاه صحنه اسارتی در مقابل دیدگانم مجسم شد و به‌یاد آن اسیر، بر کتاب این اسیر، اشک ریختم، یاد قهرمان اسارت که اسارت را به اسیری گرفت. بانوی معظمه خسته‌ای که با مجروحیت دل و جسم، در حالی که سر برادران، برادرزاده‌ها و فرزندان خود را بالای نی جلوی چشم داشت و ده‌ها زن و کودکِ اسیرِ هرروز کتک‌خورده را در طول هزاران کیلومتر پیاده و یا بر شتر برهنه نشسته، سرپرستی می‌کرد، در عمق قرارگاه دشمن بر هیبت او شلاق زد و با بیانی که خاطره پدرش علی(ع) را در یادها زنده کرد همانند شمشیر برنده برادرش عباس بر قلب دشمن فرود آورد و با جمله "مارأیت الّا جمیلاً" عرش را گریاند و بشریت را تا ابد متحیر عظمت خود ساخت. به کرمانی بودنم افتخار می‌کنم، از داشتن گوهرهایی همچون «شهسواری» که فریاد "مرگ بر صدام، ضد اسلام" را در چنگال دشمن سر داد و نشان داد به‌خوبی درس خود را از مکتب امام سجاد(ع) آموخته است و «امیر شاه‌پسندی» که بر گوشت‌هایِ بر اثر شلاق فروریخته او اطو کشیدند و «احمد یوسف‌زاده»، «زادخوش»، «مستقیمی»، «حسنی» و ... که از اسارت عظمت آفریدند. در پایان درود می‌فرستم برمردی که به‌احترام شما و همه مجاهدین و شهدا، قریب سی سال چفیه یادگار آن روزها را به گردن آویخته تا عشق به این راه و مرام و فرهنگ را به همه یادآوری کند و بر هر نوشته شما بوسه می‌زند و در بالاترین جایگاه فقاهت، حکمت و اندیشه، زیباترین کلمات را نثارتان می‌کند. چقدر مدیون این مردیم و بدون او تاریکیم. خداوندا؛ وجودش را برای ایران و اسلام حفظ بفرما.»
دفاع مقدس
امام خامنه ای عزیز❤️ راجب این کتاب فرمودن، در روزهای پايانی ۹۳ و آغازين ۹۴ با شيرينی اين نوشته‌ شيوا
🌹 خاکریز خاطرات(به زور اومدم جبهه) 🎤 خبرنگار نظامی از محمد پرسید: -اسمت چیه؟ - "محمد صالحی" - از کدوم شهر ایران؟ - "از شهربابک، استان کرمان." - چند سالته؟ - "پونزده سال." - کلاس چندمی؟ - "دوم راهنمایی." - پدرت چه کاره است؟ - "پدرم به رحمت خدا رفته." - پس چرا اومدی جبهه؟ به زور فرستادنت؟ - "بله!" - یعنی چطور به زور فرستادنت؟ - "یعنی می‌خواستم بیام جبهه؛ ولی فرمانده‌هامون نمی‌ذاشتن.من هم به زور اومدم!" خبرنگار عراقی وا رفت. هرچه بافته بود، پنبه شد. میکروفن را برد بالا و محکم کوبید بر سر محمد! 📖 منبع: کتاب "آن بیست و سه نفر"(چاپ شانزدهم، انتشارات سوره مهر، ص۱۸۲)
به یاد شهدای کربلای چهار به یاد بسیجی مخلص و باصفا پاسدار سپاه اسلام ناب محمّدی {ص} "شهید عیسی کره ای" مسئول دسته اطلاعات و عملیات لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام} متولد : نازی آباد تهران - سال ۱۳۴۴ شهادت: ۴دی۱۳۶۵ عملیات کربلای ۴ مزار: بهشت زهرا(س) ق۵۳ر۴۴ش۱۷ ☘️🍀🍀🍀🍀 شهید عیسی کره ای تک پسر خانواده بود و پس از سال ها نذر و نیاز و انتظار به دنیا آمده بود از حدود ۱۵ سالگی به جبهه رفت و تا لحظه شهادت تمام زندگی و نوجوانی و جوانی اش را وقف انقلاب و دفاع مقدس کرد سرانجام این اسطوره گمنام در روز تولد هم نام خودش، حضرت عیسی {ع} در عملیات کربلای چهار به مقام شهادت رسید...
دفاع مقدس
به یاد شهدای کربلای چهار به یاد بسیجی مخلص و باصفا پاسدار سپاه اسلام ناب محمّدی {ص} "شهید عیسی کر
موج می زد ساحلِ دریا ، برای آسمان تا شود سیرابِ چشمِ با صفای آسمان در مسیرش شیر مردانِ به خون خفته ببین پرگشودند این دلیران تا به اوجِ آسمان شهدای اطلاعات وعملیات لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع) از سمت راست: ۱.شهید عیسی کره ای شهادت :کربلای۴ ۲.شهیدنورالله سوری شهادت :فکه عملیات سید الشهداء(ع) ۳.شهید جعفرحمدگو شهادت :کربلای یک مهران
ی کره ای ✅ امروز، روز آزمایش الهی است تا وقتی که کلمه اسلامی بعد از انقلاب ما هست مبارزه و جنگ در پیش داریم 🔸حضرت امام حسین {علیه السلام} هم مقتدای ما در این راه است. 🔸 خسته نشوید. 🔸سرد و سست نشوید. 🔸گوش به فرمان رهبریت علیه هر آنچه فتنه است به مقابله برخیزید. ✅ ارزش امام خمینی برای اسلام و دنیای در خواب رفته خیلی است که ما قدر آنرا نمی دانیم. 🔸اگر در این راه شهید شویم که "احلی من العسل"و اگر مسائلی دیگر به وجود آمد نیزرضایِ به حکمت خداوند هستیم.
منطقه عملیاتی - حاج حسین روشنی درکنار شهید عیسی کره ای روی ارتفاع کدو و نقطه رهایی رزمندگان لشگر10 در عملیات کربلا2
خیمه های جبهه ها یادش بخیر شور و حال بچه ها یادش بخیر دو نفر وسط حاجی جوشن و حاج سعید شافی کنار رزمندگان گرگانی ، کردستان عراق
دفاع مقدس
خیمه های جبهه ها یادش بخیر شور و حال بچه ها یادش بخیر دو نفر وسط حاجی جوشن و حاج سعید شافی کنار رزم
....!! 🌷حاج جوشن، بی سيم زد: زودی بیا! تابستان بود و کوهستان های جنگی، هوای دل پذیری داشت. لشکر ویژه خط شکن ٢٥ کربلا، هر کجا که اسباب کشی می کرد، آشپزخانه را هم فوری سرپا می کردم. گفتم: حاجی چه خبر است!؟ حاج جوشن پیر دلیر و مرشدِ لشکر ویژه خط شکن ٢٥ کربلا، اصلاً مقر حاج جوشن معروف است، رزمنده های این لشکر کربلائی، او را به خاطر شربت های نابش، که از دست حاج جوشن تناول کردند، خوب می شناسند. 🌷....گفت: قاسم آبادی قرار است خبرنگارای خارجی بیان فیلم برداری کنند. گفتم: خوب حاجی بزار فیلم برداری کنند، آنها با رزمنده ها می خواهند مصاحبه کنند و قدرت نظامی بسیجی ها را ببینند، با آشپزخانه و سرآشپز لشکر چکار دارند. حاج جوشن گفت: همین دیگه قاسم آبادی، این ابرقدرت ها تو مملکت خودشان شایع کردند، بسیجی ها غذای درست حسابی ندارند که بخورند، تو جبهه رزمنده های ایرانی از بس کنسرو و نان خشک خوردند، خشکیدند و نای جنگیدن ندارند، جمهوری اسلامی توان اداره جنگ را ندارد. گفتم: ابرقدرتها غلط کردند، فردا ظهر نهار رزمنده ها، رشته پلو با کباب بره، دسرشان، سیب و پرتقال، بگو هر چی عکاس و فیلم بردار است بیایند. 🌷هر وعده بیش از دوازده هزار غذا می پختیم، سریع دستور دادم، گوسفندهای زنده را سر ببرند، سیخ بکشند. بیش از صد و پنجاه تا نیرو داشتم، تا اذان صبح رشته پلو و کباب بره آماده شد، تویوتاها آمدند نماز صبح را که خواندیم، برای ده هزار نفر غذای گرم بسته بندی، چند تا دیگ هم دست نخورده، بار ماشین ها کردیم و رفتیم. نزدیک بیست سی نفر، خبرنگار و عكاس خارجی آمده بودند. 🌷....حاج جوشن آمد، صدا زد خبرنگارا حالا بیان، یک گردان نیرو همان جا مستقر بود، بچه ها به ستون ایستادند، حاج جوشن شروع کرد به تقسیم غذا، وقتی در دیگ را باز کردم، بخار برنج و بوی کباب، آب از لب و لوچه خبرنگارای خارجی مثل لوله آفتابه می ریخت، دود از کله شان بلند شد. دوربین ها شروع کردند فیلم برداری، عکاس ها هم عکس انداختند. بيل می زدم توی دیگ، غذا را می کشیدم!! 🌷گفتم: اول بدهیم به همین خبرنگارای خارجی بخورند که نروند باز دروغ بگویند، ایرانی ها هیچی ندارند به رزمنده هاشان بدهند، خبرنگارا با چشم های ور قلمبیده می لوپاندند و از خودشان در خط مقدم جبهه، مقر حاجی جوشن، فیلم برداری می کردند و عکس می انداختند. حاجی جوشن به خبرنگارا گفت: شکم تان سیر شد، اصلاً تو عمرتان هم ننه باباتان، چنین غذائی بهتان نداده بخورید، هر چند شک داریم که بروید حقیقت را بگوئید، آهای خبرنگارا، گوش کنید، من می خواهم یک شعر برای شما بگویم. بروید از تلویزیون کشورتان، به ابرقدرت ها نشان بدهید، هیچ هم نترسید من هستم. 🌷خبرنگارها، دوربین ها، چهار دست و پا، زوم کرده بودند روی دیگ غذا و دست رزمنده ها و دهان حاجی جوشن که با صدای بلندی خواند: آهای ابرقدرت های جنایتکار، بخورید خرچنگ و قورباغه، بیائید ای بدبخت های آواره، ببینید که حزب الله چی می خوره؟ رشته پلو، سبزی پلو را بدون گوسفند درسته می خوره....؟! 🌷خبرنگارا سرخ شده بودن، نتق نمی کشیدند، بساط شان را جمع کردند، راه شان را کشیدند و هی دربرو... رفتند که رفتند و عظمت رزمنده های جمهوری اسلامی را هرگز فراموش نخواهند کرد...! 🌹خاطره اى به ياد حاج حسن جوشن معروف به حاج جوشن، پیر و سقای لشکر ٢٥ کربلا