#خاطرات
زمانی که احمد کاظمی در جنگ بود، خیلی کم فرصت میکرد به خانوادهشان سرکشی کند. در کوران عملیات کربلای 5 که مرتب با فرماندهان و احمد صحبت میکردیم و دستورات عملیاتی میدادیم از نجفآباد تماس گرفتند که خدای متعال یک فرزند پسر به احمد داده است. فکر کردم بد نیست وسط عملیات و جنگ و زد و خورد، این خبر را به احمد بدهم وقتی به او بیسیم زدم و گفتم خدا به تو یک هدیه و نعمتی داده است او فکر کرد که یکی از واحدهای او موفقیتی به دست آورده و با خوشحالی پرسید که چی شده؟ گفتم خدا به تو <محمد> داده است یک فرزند پسر. کمی مکث کرد و بعد گفت خیلی خوب بعد از عملیات ایشان را میبینم . یک لحظه فکر کردم در همان لحظهای که مکث کرد با خودش یک جهاد با نفس انجام داد.
(راوی: محسن رضایی، فرماندهع وقت سپاه)
🌷 شهید احمد کاظمی، فرمانده لشکر 8 نجف اشرف
🌴 دوران #دفاع_مقدس
@DefaeMoqaddas
📷 تصویری دیده نشده از سرداران #دفاع_مقدس
⚪️ از چپ: شهیدان احمد کاظمی، مهدی باکری، حسن شفیع زاده، حسن طهرانی مقدم . . .
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
#خاطرات
💠 توانمندی همه را وارد کار میکرد
🔹 سردار کاظمی مثل بقیه نبود فکر نمیکرد این چپی است، این راستی. از پتانسیل همه استفاده میکرد، توانمندی همه را وارد کار میکرد، در برخورد با آدمها سعه صدر داشت؛ درست مثل آنچه یک شیعه باید باشد. مدیر شیعه که دیگر جای خود دارد. پس مدیر باید بتواند پتانسیل نیروهایش را ببیند، با نگاه کریمانه نگاهشان کند و از آنها بهترین استفاده را بکند.
🎤 به روایت شهید طهرانی مقدم
🆔 @DefaeMoqaddas
✅ کانال "دفاع مقدس"
#خاطرات
احمَد،احمَد،احمِد 😊
در عملیات بیت المقدس دو تا از فرماندههای تیپهای سپاه اسم کوچکشان \”احمد\” بود . احمد کاظمیو احمد متوسلیان . معرف هر دو در شبکه ی بی سیم قرارگاه احمد بود.
تماس که میگرفتند از لهجه شان میفهمیدیم که کدام است .
گاهی هم دو احمد با هم کار داشتند . احمد کاظمی، متوسلیان را این طوری صدا میزد : \” احمَد،احمَد،احمِد\”.
🆔 @DefaeMoqaddas
✅ کانال" دفاع مقدس"
#خاطرات دوران جبهه
💦 دریاچه ارومیه
- روزی در سال 63 برای بررسی امکان برقراری ارتباط رادیو ماکس به پادگان مالک اشتر ارومیه مأموریت داشتیم. پس از اتمام کار، به کنار دریاچه ارومیه که در نزدیکی بود رفته و تنی هم به آب زدیم. در دهه 60 ، برای کوتاه کردن راه تبریز–ارومیه، در نظر داشتند جادهای از میان دریاچه عبور دهند. برای احداث این جاده از سنگهای کوه مجاور استفاده میکردند (بررسیهای آزمایشگاهی نشان داده بود که جنس سنگهای این کوه معدنی، در برابر املاح فراوانِ آب دریاچه، مقاومت از لازم را داشته و متلاشی نمیشوند.). سنگها توسط کمپرسیهای مخصوص به آنجا حمل شده و درون دریاچه تخلیه مینمودند. روی آن را تسطیح کرده و به این ترتیب، جاده در میان دریاچه به پیش میرفت. احداث جاده ادامه داشت تا اینکه که به قسمتهای عمیقتر دریاچه رسیدند. دیگر امکان پیشروی وجود نداشت، زیرا عمق دریاچه به حدی بود که نمیتوانستند با سنگ، بستر آن را پُر کنند تا بالا بیاید. لذا طرحی داده شد که پُلی را در آن قسمت احداث نمایند. این کار عملی نشد و هرگز جاده به آن سوی دریاچه نرسید. .... و حالا هم که دچار بحران کم آبی شده و سطح آب آن به شدت پایین آمده است. این طور که پیش میرود شاید تا چند سال دیگر دریاچه ارومیه خشک شده و بتوان با ماشین از میان آن عبور نمود! خدا آن روز را نیاورد!
💠 #خاطرات شهید اسماعیل دقایقی
▪️بچه ها با صدای بلند اسماعیل از اطراف مقر آمدند و دورش حلقه زدند. حرف های او آنها را غافلگیر کرده بود:
▫️هرکس پیش خودش، پیش مردم، نزد خدا آبرو دارد. چرا ما به جای خدا بشینیم و حکم کنیم؛ چه کسی به ما این اجازه را داده که از جانب خدا حرف بزنیم. ما هزار و یک کار واجب تر داریم که روی زمین مانده. هیچ می دانید خرمشهر دارد محاصره می شود؟! هیچ میدانید اگر پای عراقی ها به شهرهای ما برسد، چه اتفاقی می افتد؟!
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
فرمانده می گفت:
▫️ما اگر خیلی مرد باشیم باید جلو دشمن را بگیریم، نه اینکه مثل داروغه ها در شهر راه بیفتیم و بر علیه این و آن حکم صادر کنیم...
▪️حرفهای اسماعیل بچه ها را شرمنده کرده بود؛ اما آنها به او عشق می ورزیدند و از این سرزنش ها ناراحت نمی شدند. رابطه آنها با اسماعیل مانند رابطه بین شاگرد و معلم بود.
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🎥 فیلم | خاطره ای عجیب و شنیدنی از شهید ابراهیم هادی🌷 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.w
💠 #خاطرات دوران انقلاب
🌷شهید ابراهیم هادی
✍️ ابراهیم از همان دوران کودکی به امام خمینی(ره) عشق و ارادت خاصی داشت، و هر چه بزرگتر میشد این علاقه نیز بیشتر میشد. تا این که در سال های قبل از انقلاب به اوج خود رسید.
🔸صبح یک روز جمعه در سال ۱۳۵۶ که هنوز خبری از درگیری ها و مسائل انقلاب نبود. از جلسهای مذهبی در میدان ژاله ( شهدا ) به سمت خونه میرفتيم. هنوز از میدان دور نشده بودیم که چند نفر از دوستان هم به ما ملحق شدند و ابراهیم هم شروع کرد برای ما از امام خمینی (ره) تعریف کردن.
🔸بعد هم با صدای بلند فریاد زد:
«درود بر خمینی»
و ما هم به دنبال او ادامه دادیم. چند نفر دیگر هم با ما همراهی کردن تا نزدیک چهار راه شمس شعار داديم و حركت كرديم. دقايقی بعد سر و کله چند ماشین پلیس از دور پیدا شد. ابراهیم سریع بچهها را متفرق کرد و در کوچهها پخش شدیم.
🔸 یکی دو هفته بعد وقتی از همان جلسهِ صبحِ جمعه بیرون آمدیم. ابراهیم درگوشه میدان جلوی سینما فریاد درود بر خمینی سَر داد و ما ادامه دادیم. جمعیت هم که از جلسه خارج میشد همراه ما تکرار میکرد. صحنه خیلی جالبی ایجاد شده بود. دقایقی بعد، قبل از اینکه مأمورها سر برسند ابراهیم جمعیت رو متفرق کرد. بعد با هم سوار یک تاکسی شدیم و به سمت میدان خراسان حرکت کردیم.
🔸 دو تا چهار راه جلوتر یک دفعه متوجه شدم جلوی ماشینها رو میگیرن و مسافرها رو تک تک بررسی میکنن.
چند تا ماشین ساواک و حدود ده تا مأمور هم اطراف خیابان ایستاده بودن چهره مأموری که توی ماشینها رو نگاه میکرد آشنا بود اون توی میدان همراه مردم بود.
🔸 به ابراهیم اشاره کردم. تا متوجه ماجرا شد قبل از اینکه به تاکسی ما برسن در رو باز کرد و خیلی سریع به سمت پیاده رو دوید. مأمور وسط خیابان وقتی سرش را بالا گرفت، ابراهیم رو دید و فریاد زد:«خودشه خودشه!»
🔸مأمورها به دنبال ابراهیم دویدن. ابراهیم رفت توی کوچه و آنها هم به دنبالش بودن. حواس مأمورها که حسابی پرت شد کرایه را دادم و از درب دیگر ماشین خارج شدم و از طرف دیگر خیابان راهم را ادامه دادم.
🔸ظهر بود که اومدم خونه. از ابراهیم خبری نداشتم. تا شب هم هیچ خبری از ابراهیم نبود. به چند تا از رفقا هم زنگ زدم ولی اونها هم خبري نداشتن.
خیلی نگران بودم ساعت حدود يازده شب بود. توی حیاط نشسته بودم كه یکدفعه صدائی از توی کوچه شنيدم .
🔸پریدم دم در، با تعجب دیدم ابراهیم با همان چهره و لبخند همیشگی پشتِ در ایستاده، من هم پریدم تو بغلش، خیلی خوشحال بودم و نمیدانستم خوشحالی خودم رو چه جوری ابراز کنم. بعد گفتم: «داش ابرام چه خبر ؟»
یک نفس عمیق کشید و گفت:
«خدا رو شکر می بینی که سالم و سر حال در خدمتیم.»
🔸گفتم: «شام خوردی؟»
گفت:«مهم نیست»
من هم سریع رفتم تو خونه و سفره نان و مقداری از غذای شام رو براش آوردم.
🔸رفتیم تو میدان غیاثی( شهید سعیدی ) و بعد از خوردن چند لقمه گفت:
«بدن قوی همین جاها به درد میخوره با این که اون ها چند نفر بودن اما تونستم از دستشون فرار کنم!»
خلاصه آن شب خیلی صحبت کردیم از انقلاب، از امام. بعد هم قرار گذاشتیم شب ها با هم برویم مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی (از روحانیون انقلابی که پس از انقلاب به دست منافقین به شهادت رسید.)
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳"
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
#خاطرات جنگ
یکی از لودرها که راننده تازه کاری روی آن کار می کرد ، در منطقه و حین عملیات خراب شده بود و راننده غرق در روغن و گل و خاک ، داشت آن را تعمیر می کرد. در حین سرکشی به همراه حاج مرتضی به لودر رسیدیم. حاجی وضعیت او را که مشاهده کرد ، برای کمک به طرف او رفت. به کمک هم لودر را خیلی زود تعمیر کردند. راننده ... پس از تمام شدن کار و ضمن تشکر از حاجی گفت :«اگر فرمانده منطقه اینجا بود ، به من کمک نمی کرد ، ولی شما لطف کردی و کمک کردی!»
حاجی گفت :«از خدا بخواه تا فرمانده منطقه را آدم کنه!» و بعد به سمت خودروی خود رفت.
من که این اوضاع را دیدم خودم را کنار راننده لودر رساندم و آهسته گفتم :«بابا این بنده خدا حاج مرتضی ... فرمانده منطقه است ، نباید اینجور می گغتی !»
راننده به طرف حاجی دوید و گفت :«تا من را نبخشی ، نمیذارم بری.»
حاجی پیشانی اش را بوسید و با لبخند گفت :«تو را می بخشم به شرطی که از خدا بخوای من را آدم کنه.»
شهید حاج مرتضی شادلو
او یک مرد بود
📖 📚 سیره شهدای دفاع مقدس(۲۴) ص۲۳۹
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳"
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
دفاع مقدس
💐 بویِ گلهای بهشتی ز فضـا میآید عطرِ فـردوس
💠 از خاطرات شهید غلامرضا کیانپور 🌷
🔹 پیش از شروع عملیات والفجر ۸، به همراه برادر سیف الهی، از طرف رود اروند به سمت عراقی ها حرکت کردیم و پس از طی مسافت زیادی به منطقه ام الرصاص رسیدیم
منطقه با سیم خاردار پوشیده شده بود که به سختی از آنها عبور کردیم.
وقتی به نزدیکی عراقی ها رسیدیم آن ها خواب بودند، لذا در تاریکی شب مشغول کار شدیم که ناگهان یکی از عراقی ها ما را دید و بعد فریاد زد:《ایرانی،ایرانی》
ما در میان گل و لای مخفی شدیم. عراقی ها به سرعت پراکنده شدند و منطقه را تحت نظر گرفتند.
چند بار آیه ی 《وجعلنا...》 را زمزمه کردم. حتی یکی از سربازان آنها از روی من عبور کرد اما متوجه چیزی نشد.
با آرام شدن محیط برخاستیم و به شناسایی ادامه دادیم و در نهایت با اطلاعات زیاد به سنگر برگشتیم.
#خاطرات
#خاطره
#شهید_غلامرضا_کیانپور
#جانشین #معاونت_اطلاعات_عملیات
#لشکر_۱۰_سیدالشهداء (ع)
#شهید_غلامرضا_کیان_پور
#اطلاعات_عملیات
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
✅ پیج #اینستاگرام "دفاع مقدس"👇👇
https://www.instagram.com/p/CcVKORqMBva/?utm_source=ig_web_copy_link
#خاطرات 😊
احمَد،احمَد،احمِد
در عملیات بیت المقدس دو تا از فرماندههای تیپهای سپاه اسم کوچکشان \”احمد\” بود . احمد کاظمیو احمد متوسلیان . معرف هر دو در شبکه ی بی سیم قرارگاه احمد بود.
تماس که میگرفتند از لهجه شان میفهمیدیم که کدام است .
گاهی هم دو احمد با هم کار داشتند . احمد کاظمی، متوسلیان را این طوری صدا میزد : \” احمَد،احمَد،احمِد\”.
احمد کاظمی، از استان اصفهان- فرمانده تیپ 8 نجف
احمد متوسلیان، از تهران— فرمانده تیپ 27
گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ "
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
💠 #خاطرات طنز جبهه
▫️ عازم جبهه بودم. یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍😃
مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد.
به او گفتم: « مادر شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب مےشود.»😌
او در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے!🙄 الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو به ڪشتن مےده!»😐😂😂
دوران #جنگ_تحمیلی
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
گروه واتساپ ۲
اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود. شب قدر که رسید ، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم ، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم.
از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان ، فقط بیست نفر آمده بودند. تعجب کردم…!
شب دوم هم همین طور بود . برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند…؟!
از محل برگزاری احیا بیرون رفتم . پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت .
به سمت صحرا حرکت کردم ، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه میکند . چون صدای مراسم احیا از بلندگو پخش میشد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها ، با خدای خود راز و نیاز میکردند.
بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
#خاطرات شهید رضا صادقی یونسی
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
متن وصیتنامه شهید خورشیدنام👆👆
#خاطرات شهید عباس خورشیدنام
💠 عباس به عرفان اسلامی خیلی علاقه داشت. یک روز، بعد از نماز جماعت صبح، مقالهاش را که درباره عرفان اسلامی بود خواند، آن هم با یک حالت عجیب. همه نمازگزاران جذب مقاله او شده بودند. در مقالهاش نامی هم از منصور حلاج برده بود.
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 برای کارهای جهادی به روستای کذاب رفته بودیم. ما در یک مدرسه راهنمایی ساکن بودیم. یک روز عباس نگاهش به ساختمان حمام مدرسه افتاد که لولههای دودکش آن کنده شده بود.
به من گفت: «بیا لولهها را درست کنیم تا بتوانیم حمام را روشن کنیم.»
گفتم: لولهها بلند است و ما دستمان نمیرسد.
گفت: «بیا کنار دیوار بایست.» بعد هم از دوش من بالا رفت و لولهها را نصب کرد و توانستیم حمام را روشن کنیم.
(راوی: جلیل باقری فهرجی)
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 اواخر بهمن ماه سال60، یک مأموریت فوری پیش آمد. به صورت ضربتی 90 نفر از پاسداران یزد نام نویسی شدند. فرماندهی این گروه به عهده من گذاشته شد. عباس هم که مسئول بسیج دانشآموزی بود، بهعنوان مشاور فرهنگی گروهان و مسئول یکی از دستهها انتخاب و همراه با ما به منطقه اعزام شد.
در طول یک ماه و نیم مأموریت، تلاش زیادی برای کارهای فرهنگی داشت. دعا میخواند، کارهای روابط عمومی را پیگیری میکرد و امور مربوط به دستهاش را هم انجام میداد.
صبح اول وقت بچهها را جمع کرده بود و یک دعایی را میخواند که خیلی عارفانه بود. من آن دعا را هرگز نشنیده بودم. شاید از دعاهای حضرت سجاد (ع) بود. شبها بیشتر بیدار میماند؛ حتی وصیت نامهاش را در شب نوشت. از وقتش به بهترین نحو استفاده میکرد.
با اینکه امکانات بهداشتی خیلی کم بود؛ ولی نماز شب را حتماً میخواند.
(راوی: محمدمهدی ریسمانیان)
دفاع مقدس
📷 رزمندگان اطلاعات عملیات لشگر10 🌴 خرمشهر سال64 🌷 شهیدخیرآبادی، ایستاده، اولین نفر سمت چپ
#خاطرات شهید نقی خیرآبادی
1️⃣ با اینکه وضعیت اقتصادی خوبی نداشتم اما بعد از اینکه به شهادت رسیده بود، یادم می آمد یک پیرزنی آمده بود که گریه میکرد و میگفت: اینجا منزل آقا نقی است؟ گفتم: بله. گفت: او همیشه می آمد به من کمک میکرد و هیچگاه اجازه نمی داد که کسی متوجه شود.
2️⃣ در اکثر برنامه های مذهبی مسجد محل شرکت میکرد. یک بار یک نفر جنوبی را دعوت کرده بودند برای مداحی، وقتی شروع کرد هر چه می خواند مجلسش نمی گرفت، یعنی گرم نمی شد. مرتب می گفتند آقا نقی شما بخوان و مجلس را ادامه بده. او هم میگفت: نه اگر من بخوانم و مجلس را گرم شود این بنده خدا مکدر می شود و این کار من برای خدا نخواهد بود.
3️⃣ مدتی که در جبهه بود از مدت مأموریت او گذشته بود و میبایست به پادگان امام حسین (ع) برگردد ولی ایشان علاقهای برای برگشتن از خود نشان نمی داد و وقتی به مرخصی می آمد گاهی اوقات از من مقداری پول می گرفت. من تعجب می کردم که چه شده از من قرض می گیرد. تا اینکه بعد از شهادت او فهمیدم پادگان امام حسین(ع) بدلیل اینکه از جبهه برنگشته بود مدت شش ماه حقوقش را مسدود کرده بودند تا مجبور شود به پادگان برگردد. اما چنین نشد تا به آرزویش رسید.
(راوی: برادر شهید)
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🐍 #كار_هر_روز_مار !!!
قبل از عملیات کربلای یک در سال 1365 بود یک روزی پس از استراحت کوتاه که از شناسایی شب قبل برگشته بودیم، دیدم شهید خیر آبادی تنهایی به سمت سنگری که کمی از خط مقدم فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد. یک روز کنجکاو شدم و تصمیم گرفت نقی را تعقیب کنم و ببینم به کجا می رود. چند صد متری که از محل اردوگاه( سنگر پشت خط) دور شدم، دیدم نقی پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و روضه سیدالشهداء(ع) می باشد. این کار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون مداح اهل دل بود.
اما وقتی زاویه دید خود را عوض کردم، ناگهان متوجه مار نسبتاً بزرگی شدم که از ناحیة کمر تا جلوی صورت نقی بلند شده است. ابتدا خواستم فریاد بکشم و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم، وضع بدتر شود و مار آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساکت باشم اما در کمال ناباوری دیدم وقتی روضة نقی تمام شد. مار هم آرام، آرام از مقابل او دور شد. بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است اگر این مار به تو آسیب زده بود چکار می کردی؟ سعی داشت از پاسخ من طفره برود، با اصرار من لب به سخن گشود و گفت: این کار هر روز این مار است، هر روز می آید اینجا و من وقتی روضه میخوانم می آید و هنگامی که روضه تمام میشود میرود در این موقع بود که از من تعهد گرفت تا وقتی که زنده است این جریان را برای کسی بازگو نکنم.
(راوی: همسنگر شهید)
#روز_قلم بر نویسندگان و نگارندگان خاطرات #دفاع_مقدس مبارک باد
🌴رهبر انقلاب: بنده یک وقتی گفتم "جنگ، یک گنج است؛ واقعاً هم همین جور است
💠 حفظ فرهنگ دفاع مقدس، همواره از مهمترین دغدغههای فرهنگی رهبر فرزانه بوده، تا جایی که از همه نگارندگان حوادث جنگ، درخواست کردهاند از ثبت جزئیات این دوران غفلت نکنند و این گنجینهی تمام نشدنی را برای آیندگان به ودیعه بگذارند. (۱۳۶۸/۶/۳۰)
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
✍️ پ.ن: خاطرات رزمندگان در طول جنگ، شرح هشت سال ایستادگی ملت در برابر استکبار جهانی ست و تعلق دارد به تاریخ پرافتخار ایران🇮🇷
از این رو باید آنها را به مانند امانتی مقدس، مکتوب نمود تا برای آیندگان به یادگار بماند
📚با نگارش #خاطرات آن دوران سرشار از اخلاص و معنویت و نشان دادن عظمت عملیات ها و شیرینیِ موفقیتِ نبردهایی همچون بیت المقدس و کربلای پنج . . . ؛ می توان حماسه های دوران دفاع مقدس را زنده نگه داشت و به نسل های بعد انتقال داد.
🔴آنچه جبهه ای ها، سرداران و "کهنه سربازان" از حوادث و رویدادهای جنگ، به خاطر دارند، امری شخصی نیست، بلکه امانتی ست که بایستی آنها را مکتوب کنند تا اینکه در تاریخ جنگ تحمیلی به یادگار بماند
🚫لذا سهل انگاری و عدم توجه به این #موضوع_مهم از سوی #رزمندگان_قدیمی پذیرفتنی نیست! محفوظات ذهنی آنان امانت شهیدان است و می بایست صحیح و بدون اغراق بر روی کاغذ به رشته تحریر درآید📄
...بی شک شهدا ناظر بر اعمال ما هستند وهرگونه کار برای آنها و نقل شجاعت و دلاورمردی های آنان، مستوجب پاداشی گرانبها در روز جزاست.انشاءالله
#زنده_نگهداشتن_یاد_و_خاطره_شهدا_کمتر_از_شهادت_نیست
به نام خدا
و باسلام
این ذره ناقابل مختصر تجربه ای در زمینه نگارش #خاطرات دارم که به این وسیله در اختیار علاقمندان می گذارم👇
در ابتدا به یاد داشته باشیم که نوشتن و گردآوری خاطرات دوران دفاع مقدس، لزوماً به معنای چاپ و انتشار کاغذی آن نیست، گرچه چاپ افست به ماندگاری اثر کمک می کند.
⚪️ یکی از راه های ساده انتشار خاطرات، می تواند ارسال آنها در فضای مجازی باشد ( به صورت فایل PDF یا نسخه الکترونیکی کتاب) — که البته در این صورت دست گردآورنده نیز باز است و محدودیت حجم و صفحات کتاب را ندارد و نیز می تواند هر تعداد مدرک، نقشه ... یا عکس رنگی را در آن بگنجاند. (زیرا هزینه چاپ رنگی کتاب بصورت سنتی بسیار بالاست)
📢 در ضمن شما می توانید کتاب خود را در فضای مجازی به صورت صوتی نیز منتشر کنید. (کتاب گویا)
🌀 چگونه #کتاب_ خاطرات خود را بنویسیم ❓
خاطرات انسان در طی زمان طولانی، بسیار پراکنده است و نمی تواند فی البداهه شزوع به نوشتن کتاب کند تا اینکه کتاب به پایان برسد.
⭕️ راهکار عملی آنست که در ابتدا هرآنچه در ذهن خود داشته، بر روی کاغذ بیاورید، یعنی تقدم و تأخر و نیز زمان و مکان خاطرات و رویدادها فعلا! مهم نیست.
برای شروع کار، دفترچه یا کاغذهای A4 تهیه نمایید و بر روی صفحات آن مطالب خود را خوش خط و خوانا بنویسید و پس از تمام شدن، زیر آن را خط بکشید (بدین معنی که توسط این خط، مطلب شما را از مطلب بعدی جدا می شود — زیرا در پایان نوشتن، باید نوشته هایتان را با دست یا قیچی از این قسمت خطوط، برش زده و از همدیگر جدا کنید)
👈 #استفاده_از_کاغذ_یک_رو 👉
🛑 #نکته_مهم در اینجا آنست که نوشته هاتان #هیچگاه دورو نباشد (حتماً از یک روی کاغذ استفاده نمایید)
نوشتن شما بر روی برگه های یک رو ممکن است مدت ها به طول بیانجامد. به خود فشار نیاورید!! هرگاه و در هرجا خاطره، حادثه یا مطلب مهم و قابل ذکری از گذشته به یادتان آمد، (هرچند کوتاه) فوراً آن را یادداشت کنید، البته با ذکر تاریخ، مکان و نام افرادی که در آن صحنه حاضر بودند.
یادآوری خاطرات و رویدادها می تواند در وقت استراحت، در جمع خانواده، هنگام تماشای تلویزیون، هنگام گفتگو با دوستان، در جمع میهمانی، در حال قدم زدن در پارک و فضای سبز، پشت فرمان اتومبیل، در سفر، در مترو یا اتوبوس . . . . و یا حتی در خواب صورت گیرد که بلافاصله باید آن را به صورت خوانا روی کاغذ بنویسید.(کامل، واضح و بدون ابهام)
‼️ در این کار عجله به خرج ندهید.
⏳ پس از چند هفته، یا چند ماه می بینید که مطالب زیادی را یادداشت کرده اید. یک بار آنها را خوانده و مرور کنید، شاید دوباره خاطرات دیگری به ذهنتان بیاید. می توانید با همرزمان خود نیز صحبت کنید، شاید بتوانند مطالب شما را کامل تر کرده و صحت آنها را تأیید کنند..
پس از آن، نوبت آنست که کاغذها را از قسمتی که با خودکار خط کشیده اید، با دست یا قیچی جدا کنید. در این مرحله، انبوهی کاغذ بریده بریده جلوی شما انباشته و بصورت کَپه درآمده است!!
اگر حوصله ندارید، فعلا همه را در نایلون بزرگی ریخته (بدون آنکه فشار آورده و برگه ها تا شوند) و جای مطمئنی بگذارید.
در وقت مناسب و با خیال آسوده آنها را یکی یکی در آورده و مطابق آنچه در ذهن خود دارید دسته بندی کنید، مثلا خاطراتی که مربوط به دوره آموزشی شماست، یک طرف, خاطرات شما از زمان هایی که به مرخصی می آمدید، یک طرف؛ رویدادهای و صحنه هایی که با آن روبرو شده اید (به تفکیک هر عملیات) با ذکر زمان و مکان هر عملیات بطور جداکانه . . .
البته در اینجا شما به تناسب ذوق و سلیقه خود، می توانید دسته بندی های دیگری را نیز داشته باشید.
دوران آموزشی (مربیان - صبحگاه- رزم شبانه . . .)
مسئولیت من در جنگ (در مقاطع مختلف)
دوستان و همرزمان من در زمان جنگ
حالات معنوی، نمازهای جماعت، نماز شب، سینه زنی ها .....
تبلیغات جبهه و جنگ
زندگی در جنگ {خط مقدم (آفندی یا پدافندی) - عقبه جبهه}
خورد و خوراک و پوشاک
پشت سر گذاشتن سرمای استخوان سوز غرب و کردستان در فصل زمستان
پشت سر گذاشتن هوای داغ خوزستان و جنوب ایلام در فصل تابستان
بهداشت و نظافت فردی
نامه نگاری یا تماس تلفنی با خانواده
مرخصی ساعتی (با مرکز استان یا شهر نزدیک: خوزستان(اهواز...) - استان ایلام(شهرایلام....) کرمانشاه(باختران...)- کردستان(سنندج ...) و آذربایجان غرب(ارومیه، مهاباد...)
تفریح و گذراندن اوقات فراغت
درمان و معالجه (در صورت مجروحیت)
ذکر شجاعت و ایثار همرزمان
رعایت بیت المال
نحوه رفتن به مرخصی
وسایل ایاب و ذهاب
ایستگاه های صلواتی
#شوخ_طبعی رزمندگان - #طنز_جبهه
تعاون و نوع دوستی — کمک به یکدیگر (نبود حس فردیت و ناسیونالیستی)
. . .. و هر گونه عنوان دیگری برای مطالب خود که به نظرتان برای خواننده، جذاب است.....
👇👇👇ادامه
دفاع مقدس
📄 نمونه #خاطره ادمین از عملیات بیت المقدس در عملیات بیت المقدس، بیسیم چی گروهان از گردان حبیب (به
چگونه خاطرات خود را بنویسیم.pdf
1.32M
#فایلPDF
💠👆 دستورالعمل نگارش خاطرات جنگ
⁉️ چگونه #خاطرات خود را از دوران #دفاع_مقدس به رشته تحریر درآوریم؟
🌿 روشی آسان و کاربردی
قابل توجه رزمندگان قدیمی
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 کانال #دفاع_مقدس 🕊🕊
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
#فایلPDF 💠👆 دستورالعمل نگارش خاطرات جنگ ⁉️ چگونه #خاطرات خود را از دوران #دفاع_مقدس به رشته تحریر
چگونه خاطرات خود را بنویسیم.docx
2.52M
#نسخهWORD
💠 دستورالعمل نگارش خاطرات دوران دفاع مقدس
⁉️ چگونه #خاطرات خود به رشته تحریر درآوریم
#با_دقت_بخوانید 👆👆
🔵 به کانال #دفاع_مقدس بپیوندید
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk