eitaa logo
دفاع مقدس
3.5هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
9.5هزار ویدیو
794 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ماجرای پرتاب موشک اسکاد بی ( مقابله به مثل، مهمترین رویداد جنگ) موشک بالستیک اسکاد B با رایزنی «محسن رفیق‌دوست» وزیر وقت سپاه همراه با «سید یحیی رحیم‌صفوی» از فرماندهان نیروی زمینی سپاه از کشور لیبی دریافت شد. با وجود اینکه شهید حسن طهرانی‌مقدم و تعدادی از اعضای توپخانه سپاه دوره آموزشی کار با این موشک را گذرانده بود و می‌توانستیم از طریق سران نظامی کشورمان موشک را شلیک کنیم اما «قذافی» دستور داد که تیم لیبیایی به‌ فرماندهی «ژنرال سلیمان» به ایران بیایند و کار شلیک موشک‌ها را انجام بدهند. زمستان ۶۳ اولین سری از موشک‌ها از لیبی به ایران رسید. یک مکان را در غرب کشور برای فعالیت‌های موشکی آماده شد. با وجود اینکه حملات موشکی و هوایی عراق به شهرها در بهمن و اسفند ۶۳ بیشتر شده و موشک‌ها به کشورمان رسیده بود اما امام خمینی(ره) و مسئولان عالی رتبه کشور هنوز دستور شلیک موشک را صادر نکرده بودند و ایران همچنان از طریق جنگنده‌ها و توپ‌های خود به حملات موشکی عراق پاسخ می‌داد. تا اینکه موضوع داغ و مورد بحث مجلس شورای اسلامی وقت در روز ۱۴ اسفند، تجاوز هوایی عراق به اهواز و لزوم پاسخگویی ایران بود. هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس در خاطرات خود نوشته است:« آن روز جلسه‌ای با حضور آیت‌الله خامنه‌ای رئیس جمهور وقت در مجلس برگزار شد که سرانجام در آن جلسه مقرر شد مقابله به مثل شود.» مجددا در۱۵ اسفند موضوع مقابله به مثل موشکی در جلسه سران قوا که در منزل آیت الله موسوی اردبیلی برگزار شده بود، به‌ بحث گذاشته شد. هاشمی رفسنجانی در آن جلسه گفته بود که امام در این باره اظهار نظر صریح نکرده‌اند. گرچه هنوز به شکل رسمی دستور شلیک موشک صادر نشده بود، اما نیروهای یگان موشکی برای پرتاب موشک در تکاپو بودند. شهید حسن طهرانی مقدم، فرمانده لیبیایی‌ها را فراخوانده بود تا ۲ موشک را برای شلیک آماده کنند. موقعیتی به‌ نام حضرت زینب(س) هم در نزدیکی کرمانشاه برای شلیک موشک انتخاب شده بود. برخی از فرماندهان سپاه پاسداران نیز مانند «حسینی‌تاش» و «سعیدی» نیز به کرمانشاه رفته بودند تا با فرماندهان یگان حدید درباره بهترین هدف برای حمله موشکی گفت‌وگو کنند. تعدادی از فرماندهان سپاه محدوده کاخ ریاست‌جمهوری صدام در بغداد را انتخاب کرده بودند اما باز هم احتمال می‌دادند که ممکن است این گزینه مورد تأیید امام قرار نگیرد ادامه👇👇👇
ادامه از پست قبل 👉 ⚪️ هدف‌های مهم‌تر از بصره را در هم می‌کوبیم آیت ا.. خامنه‌ای در خطبه نماز جمعه نسبت به این پاسخ به مثل به عراقی‌ها موضع گرفته بود:«این افتخار نیست که از چند صدکیلومتری، مناطق مسکونی و شهرها را بمباران و کشتی‌های نظامی را هدف قرار می‌دهند. ما در این زمینه بارها به سازمان ملل و جهان اسلام اعلام کرده‌ایم که نگذارید صدام این شرارت‌ها را ادامه دهد.ما میل نداریم یک نفر از مردم آسیب ببینند و هرجا را که از عراق زده‌ایم مراکز اقتصادی بوده است. ما مشت را با مشت محکم‌تری پاسخ می‌دهیم. اگر رژیم عراق وقاحت را از اندازه بگذراند، هدف‌های مهم‌تر از بصره را در هم می‌کوبیم.» در نهایت در روز ۱۸ اسفند هاشمی رفسنجانی نزد امام می‌رود تا درباره پاسخ موشکی کسب اجازه کند. هاشمی درباره آن روز اینگونه نقل کرده است:« برای مذاکره در مورد موشک‌زدن به بغداد، به زیارت امام رفتم. امام می‌گویند، "ممکن است با زدن بغداد، آن‌ها روی تهران شرارت کنند و قدرت‌های بزرگ هم دستشان را باز گذارند و کمک‌شان کنند و زدن تهران {توسط عراق}، برای ما مشکل درست می‌کند."، قبول کردند که به جاهای دیگر عراق، موشک بزنیم تا آن‌ها بفهمند که موشک داریم و بغداد هم در خطر است.» ساعت ۸ شب ۱۹ اسفند کاروان موشکی از پادگان شهید منتظری کرمانشاه به ‌سمت موضع حضرت زینب (س) حرکت کرد. لیبیایی‌ها مشغول آماده‌سازی مقدمات پرتاب موشک شدند، اما بخار آب در لوله‌ای که باید گاز هیدروژن را به بالن هواسنجی می‌رساند، یخ زده بود. با اینکه تمام سعی خود را کردند تا گرم شود، اما فایده‌ای نداشت. روغن هیدرولیک گهواره سکوی پرتاب موشک نیز یخ زده بود. هر کاری کردند اما موشک عمود نشد. در نتیجه عملیات انجام نشد و نیروها به پادگان منتظری برگشتند. تصمیم برآن شد که فردا شب دوباره عملیات تکرار شود و پیش از انجام عملیات، به‌ طور طبیعی لوله‌ها را گرم نگه دارند تا مانع از یخ‌زدگی شود. ساعت ۹ و نیم شب، برای دومین بار کاروان موشکی از پادگان منتظری به راه افتاد. لیبیایی‌ها دور موشک را گرفته بودند و به هیچ کس اجازه نزدیک شدن به آن را نمی‌دادند. حدود ساعت ۲ و ۳۰ دقیقه نیمه شب (۲۱ اسفند) کار گُردان پرتاب تمام شد. دکمه فایر بین ژنرال سلیمان، شهید حسن طهرانی‌مقدم و سیدعلی حسینی‌تاش دست به دست شد که در نهایت حسینی‌تاش دکمه فایر را فشار داد و اولین موشک بالستیک از ایران پرتاب شد و موشک به پالایشگاه کرکوک اصابت کرد، اما عراقی‌ها آن را خرابکاری اعلام کردند. ⚪️ موشک‌ های اسکاد چه موشک‌هایی هستند؟ اسکاد نام‌گذاریِ ناتو برای خانواده‌ای از موشک‌های بالستیک کوتاه‌برد ساخت اتحاد جماهیر شوروی است که در دوران جنگ سرد تولید شد و به صورت گسترده به دیگر کشورهای هم‌پیمان با کشور شوروی صادر شد. مدل‌های مختلف موشک اسکاد بین ۱۸۰ کیلومتر تا هزار کیلومتر برد دارند و وزن آن‌ها بین ۴۴۰۰ تا ۶۵۰۰ کیلوگرم است. اولین مدل این موشک که «اسکاد-آ» نامیده می‌شود در سال ۱۹۵۷ وارد ارتش شوروی شد. این موشک ۱۸۰ کیلومتر برد و خطای زیادی در حدود ۳ کیلومتر داشت. اسکاد-بی که رایج‌ترین مدل این موشک است از سال ۱۹۶۵ تولید شده و برد آن به ۳۰۰ کیلومتر افزایش و خطای آن به ۴۵ متر کاهش یافته بود. وزن اسکاد-بی به ۵۹۰۰ کیلوگرم، طول آن به ۱۱.۲۵ متر می‌رسد و کلاهک جنگی آن ۹۸۵ کیلوگرم است
هدایت شده از دفاع مقدس
❣خيـلی عصبـانی بود؛ سرباز بود و مسئول آشپزخانه. ماه رمضان آمده بود و او بی سروصدا گفته بود: «هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری اش بامن.» ولی يك هفته نشده، خبر به گوش سرلشكر ناجی رسيد.او هم سرضرب خودش رو رسانده بود. دستور داده بود همه‌ سربازها به خط شوند و بعد يكی يک ليوان آب به خوردشان داده بود كه: «سربازها را چه به روزه گرفتن!» 🔸 حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت؛ برگشته بود آشپزخانه. ابراهيم هم با چند نفر ديگه، كف آشپزخونه رو تميز شستند و با روغن، موزاييك‌ها را حسابی برق انداختند و بعد منتظر شدند و خدا خدا كردند سرلشكر ناجی یه سر بیاد آشپزخونه. اتفاقا ناجی اومد و جلوی درگاه ايستاد؛ نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشت داخل؛ تا ته آشپزخونه چنان رو زمین كشيده شد كه مستقیم كارش به بيمارستان كشيد. پای سرلشكر شكسته بود و می بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند. بچه‌ها هم با خيال راحت تا آخـر مـاه رمضان روزه گرفتند. 📚 برگرفته از
📷 عکس سمت ‌چپ: گروهی از نیروهای‌عراقی که پس ازحمله رزمندگان به فاو به ‌منظور فرار در یک منطقه باتلاقی قرار گرفته و تا نیمی از بدن خود در باتلاق فرو رفته و در حال پناه آوردن بسمت نیروهای خودی می‌باشند ⏳ 20 اسفندماه 1364
هدایت شده از دفاع مقدس
قهرمانان آماده‌ی نبرد می‌شوند ... اسفندماه ۱۳۶۳ خوزستان، هورالهویزه انتقال مهمات به خطوط مقدم در منطقه عملیاتی بدر
42.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز لشگر ۳۱عاشورا به منطقه عملیاتی بدر 🌿 ۲۰ اسفندماه ۶۳ ، پد شش جزیره مجنون، نقطه رهایی یگان های لشگر عاشورا گردانی که 240 نفره رفت و 14 نفره بازگشت‼️ دوران ------------------------------------------- 🔵 کانال دفاع مقدس (ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ) اینجا بیت شهداست☝️☝️ 🌱انتشار مطالب کانال ، بدون ذکر منبع نیز آزاد است🌱
negin007_09.pdf
318.1K
📝 لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات بدر توضیح کامل عملیات و مأموریت گردان های رزمی لشگر در عملیات بدر 📄 مطلب خواندنی و پرمحتوا ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
۲۱ اسفند ۶۳ -- سالروز شهادت سردار شهید حسن درویش ❣گذری در زندگی سردار شهید حسن درویش ادامه👇 🌱چند روز بعد از عمليات فتح‌المبين به دستور فرمانده وقت كل سپاه سردار محسن رضايي، ماموريت تشكيل و فرماندهي تيپ 17 قم به شهيد درويش واگذار شد. وي ظرف مدت 20 روز تيپ 17 قم را تشكيل داد و اين تيپ يكي از بهترين يگان‌هاي عمل كننده در عمليات رمضان تبديل شد. 🌱تشكيل تيپ 15 امام حسن (ع) از ديگر ماموريت هاي محول شده به شهيد حسن درويش در سالهاي آغازين دوران دفاع مقدس بود كه اين يگان نيز با تلاش شبانه‌روزي تشكيل و سازماندهي شد و بعدها به نام تيپ مستقل 15 تكاور دريايي معروف شد كه نقش مهمي در عمليات‌هاي بزرگ و خطوط پدافندي داشت. 🌱سرلشكر درويش مدتي بعد به لبنان اعزام شد و پس از بازگشت در لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع) مشغول به خدمت شد و در ادامه به تيپ امام حسن (ع) بازگشت و در عمليات‌هاي مختلف شركت كرد. 🌱اين فرمانده دلاور دوران دفاع مقدس سرانجام در 21 اسفند ماه سال 1363 در عمليات بدر پس از انهدام چندين پاسگاه دريايي دشمن، از ناحيه سر مورد اصابت تير خصم قرار گرفت و جاودانه شد. ۲۱ اسفند سالروز شهادت سردار شهید حسن درویش گرامی باد
❣گذری در زندگی سردار شهید حسن درویش 🌱شهيد حسن درويش (درويشي) متولد سال 1341 روستاي جعفرآباد شهرستان شوش با شروع جنگ تحميلي در جاده شوش از كنار رودخانه كرخه تا شرق دجله سدي مقابل مزدوران بعثي ايجاد كرد. 🌱آنگاه كه لشكر خصم تا كنار رودخانه كرخه به قصد تصرف شوش و جاده استراتژيك اهواز - انديمشك پيش روي كرده بود، حسن درويش با چند نيروي جان‌بركف كه تنها يك قبضه آر.پي.جي. در اختيار داشتند به جنگ تيپ 57 پياده مكانيزه عراق رفت و با اقدام به موقع مانع تلاش دشمن براي زدن پل بر روي رودخانه كرخه و تصرف شهر شوش شد. 🌱شهيد حسن درويش مهارتش در استفاده از آر.پي.جي‌7 بي‌نظير بود وي با قايق‌هاي محلي به آن سوي رودخانه كرخه و قلب نيروهاي دشمن مي‌رفت و تانك‌هاي ارتش بعث را شكار مي كرد. 🌱سرلشگر شهيد حسن درويش اوايل جنگ مسووليت جبهه شوش را بر عهده داشت و ضمن آموزش نيروها در 25 فروردين ماه 1360 در عملياتي با رمز يا مهدي ادركني به قلب دشمن زد. در اين عمليات ظفرمند كه تحت فرماندهي وي انجام شد، قسمتي از تپه‌هاي استراتژيك منطقه شوش آزاد و تعدادي تانك و نفربر عراقي منهدم و تعدادي از نيروهاي دشمن اسير و به پشت جبهه تخليه شدند. 🌱با گسترده شدن جبهه شوش و نياز به بكارگيري سلاح‌هاي سنگين وي به ارتش مامور شد و ظرف مدت كوتاهي استفاده از سلاح‌هاي سنگين را فرا گرفت و سپس به آموزش نيروهاي بسيجي و سپاهي پرداخت و در عمليات فتح‌المبين نقش جاودانه‌اي از خود به يادگار گذاشت...
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
✨ تحدیر (تند خوانی) قرآن کریم ✨ 🔸 با حجم کم🔸 دانلود جزء اول ahlevela.ir/tahdir/Joze01.mp3 دانلود جزء دوم ahlevela.ir/tahdir/Joze02.mp3 دانلود جزء سوم ahlevela.ir/tahdir/Joze03.mp3 دانلود جزء چهارم ahlevela.ir/tahdir/Joze04.mp3 دانلود جزء پنجم ahlevela.ir/tahdir/Joze05.mp3 دانلود جزء ششم ahlevela.ir/tahdir/Joze06.mp3 دانلود جزء هفتم ahlevela.ir/tahdir/Joze07.mp3 دانلود جزء هشتم ahlevela.ir/tahdir/Joze08.mp3 دانلود جزء نهم ahlevela.ir/tahdir/Joze09.mp3 دانلود جزء دهم ahlevela.ir/tahdir/Joze10.mp3 دانلود جزء یازدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze11.mp3 دانلود جزء دوازدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze12.mp3 دانلود جزء سیزدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze13.mp3 دانلود جزء چهاردهم ahlevela.ir/tahdir/Joze14.mp3 دانلود جزء پانزدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze15.mp3 دانلود جزء شانزدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze16.mp3 دانلود جزء هفدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze17.mp3 دانلود جزء هجدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze18.mp3 دانلود جزء نوزدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze19.mp3 دانلود جزء بیستم ahlevela.ir/tahdir/Joze20.mp3 دانلود جزء بیست و یکم ahlevela.ir/tahdir/Joze21.mp3 دانلود جزء بیست و دوم ahlevela.ir/tahdir/Joze22.mp3 دانلود جزء بیست و سوم ahlevela.ir/tahdir/Joze23.mp3 دانلود جزء بیست و چهارم ahlevela.ir/tahdir/Joze24.mp3 دانلود جزء بیست و پنجم ahlevela.ir/tahdir/Joze25.mp3 دانلود جزء بیست و ششم ahlevela.ir/tahdir/Joze26.mp3 دانلود جزء بیست و هفتم ahlevela.ir/tahdir/Joze27.mp3 دانلود جزء بیست و هشتم ahlevela.ir/tahdir/Joze28.mp3 دانلود جزء بیست و نهم ahlevela.ir/tahdir/Joze29.mp3 دانلود جزء سی ام ahlevela.ir/tahdir/Joze30.mp3 🔆 تحدیر روشی از تلاوت قرآن است که قاری در آن علی رغم رعایت کردن قواعد تجوید، از سرعت در خواندن نیز بهره می برد، از این رو در زمان یکسان نسبت به ترتیل و تحقیق تعداد آیات بیشتری تلاوت می شود. 🔆 حجم هرفایل: حدود ۴ مگابایت زمان تلاوت هر جزء: حدود ۳۵ دقیقه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مایی که هر چه انجام داده ایم و دویده ایم دستمان خالی است توشه ای برای تو راهمون نتونسته ایم برداریم.... برای امام، شهدا ودرگذشتگان
🌷۲۲ اسفند چه روزی است؟ ☀️کوچه هایمان را به نام شان کردیم که هرگاه آدرس منزل مان را می دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است, که با آرامش به خانه هایمان می رسیم!…۲۲ اسفند روز «بزرگداشت شهدا» و سالروز صدور فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر تاسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی ایران، فرصتی برای یادآوری راز جاری ماندن شهدا است. شهادت فنا شدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیك شدن به هستی مطلق است؛ شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شكل است… بزرگداشت شهدا در یک جمله یعنی… حفاظت از آنچه که آنان عزیزترین‌شان را فدایش کرده‌اند؛ امنیت، استقلال و آزادی هموطنان در سایه‌ی دیانت الهی و انسانیت. بزرگداشت شهدا یعنی حفاظت از عقاید و صیانت از آزادی و امنیت هموطنان.  بزرگداشت شهدا یعنی محرومیت و فقر را برای هیچ هموطنی نتوانیم ببینیم. بزرگداشت یاد شهدا یعنی آموختن از ایثارشان، آموختن اینکه بهترین را برای یکدیگر بخواهیم. آموختن اینکه برای یکدیگر فداکاری کنیم. بزرگداشت شهدا یعنی حفاظت از عدالت و حق حتی به بهای جان‌مان. همانکه مرام سرور شهیدان علی(ع) و خاندان پاکش بود. بزرگداشت یاد شهدا، ایستادن در برابر هر ظلمی است که بر مظلومی روا داشته می‌شود‌.  بزرگداشت شهدا یعنی انسانیت، یعنی احترام به حقوق یکدیگر، یعنی دوری از خودخواهی و حفاظت از منافع جمعی‌مان... 🌷هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن، هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد…پس اکنون تو ای شهید ! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای ! دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش. 22 اسفندماه سال روز تاسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی به دستور امام خمینی(ره)، نامگذاری شده است ادامه را در آدرس زیر مطالعه کنید👇 https://b2n.ir/m32505 ارادتمند،
🌷انتشار به مناسبت فرارسیدن روز ۲۲ اسفند، 👇 🌷تمامت می‌کنم! 🌷 ✨کنار اروند می‌نشینم. دست‌هایم را در این رود وحشی فرو می‌برم، چشم‌هایم را می‌بندم و مسافر زمان می‌شوم. به دی 65 می‌روم؛ «کربلای 4». تو را می‌بینم که رد ترکشی عمیق، بر پیشانی‌ات نشسته و با لباس‌های غواصی از آب‌های اروند بیرون می‌آیی و پا در خاک عراق می‌گذاری. ✨اروند، عجیب دلشوره‌ی تو را دارد! با این همه، مانع رفتنت نمی‌شود و موج کوچکی را به سویت می‌فرستد و آن بوسه‌ی خداحافظی‌اش می‌شود بر گام‌های استوارت. تو می‌روی و او، همه نگاه می‌شود و نگاه‌هایش را پشت سرت می‌ریزد و بدرقه‌ات می‌کند. چشم باز می‌کنم و قلم به دست می‌گیرم تا هر آن‌چه را که از تو برایم گفته‌اند روی کاغذ بیاورم. اشک اما پرده‌ی چشمانم می‌شود. پلک می‌زنم؛ قطره‌ای از دل چشمانم می‌جوشد و در آب‌های اروند می‌ریزد. او، موج می‌زند؛ مـَد می‌کند. اروند دلتنگ محمد است... ✨خرداد 66 بود. عدنان و علی آمریکایی، در اردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبالت می‌گشتند. به ‌آنها خبر رسیده بود که «محمد رضایی» از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. گفته بودند غواص راهنما بوده‌ای و خط‌شکن. فهمیده بودند که پیش از اسارت، مجوز ورود چند بعثی به جهنم را صادر کرده‌ای. بسیجی بودنت هم که بدجور آتش به جانشان انداخته بود؛ شده بودند گلوله‌ی آتش. علی آمریکایی و عدنان که تا آن موقع آبشان توی یک جوی نمی‌رفت، سر مسأله‌ی تو اتحادی پیدا کرده بودند که آن سرش ناپیدا. کل اردوگاه را زیر پای شان گذاشتند تا رسیدند به آسایشگاه شما.یک دست لباس داشتی. همان را هم شسته بودی و منتظر بودی تا خشک شود. با لباس زیر توی آسایشگاه، کنار یکی از بچه‌ها نشسته بودی و با هم حرف می‌زدید که علی آمریکایی آمد پشت پنجره‌ی آسایشگاه تان. اسم چند نفر را خواند. تو هم جزء آن‌ها بودی. اسمت را که برد، دستت را بالا گرفتی. تا چشم‌های سبزِ بی‌روحش به تو افتاد، حال گاو خشمگینی را پیدا کرد که پارچه‌ای سرخ را نشانش داده باشند. در چشم به‌هم زدنی تمام بدنش به عرق نشست. دنبال یکی هم قد و قواره‌ی خودش می‌گشت؛ هیکلی، قدبلند، چهارشانه. باورش نمی‌شد آن همه حرف و حدیث پشت سر تو باشد؛ یک جوان20ساله، متوسط قامت و لاغر‌اندام. همه‌ی حساب و کتاب‌هایش را به‌هم ریخته بودی. چهره‌ی پرصلابت و نگاه آرامت که خبر از آرامش درونی‌ات می‌داد، ناخن به روحش می‌کشید. هرچند همه‌ی محاسباتش اشتباه از آب درآمده بود، ولی حداقل از یک چیز مطمئن شده بود که امثال تو، شیرهای در زنجیرند و نباید زنده بمانند. تو داشتی لباس‌های خیست را می‌پوشیدی که آن‌ها بر سرت ریختند و کتک‌زنان تو را از آسایشگاه بیرون بردند. پس از چند ساعت به آسایشگاه آوردنت. همه می‌دانستند که بدجور شکنجه‌ات کرده‌اند. نگهبان صدایش را ته گلویش انداخت: از این به بعد کسی حق ندارد با محمد رمضان، ارتباط برقرار کند. حرف زدن با محمد رمضان، ممنوع. راه رفتن با محمد رمضان، ممنوع. و بایکوتت کردند. بعثی‌ها تو را «محمد رمضان» صدا می‌کردند؛ رسم شان این بود که به جای بردن نام فامیل هر اسیر، نام پدر و پدربزرگش را می‌بردند. اسم پدر تو هم رمضان‌علی بود و نام جدت غلام‌حسن. ✨بچه‌ها دورتا دور آسایشگاه نشسته بودند. همه می‌دانستند معنی بایکوت چیست و شکستن آن چه مجازات سنگینی دارد. آن‌جا که خبری از پماد و مرهم و... نبود. دل شان می‌خواست بیایند و کنارت بنشینند تا حرف‌های شان مرهمی باشد برای زخم‌هایت. ولی کسی طرفت نمی‌آمد. خودت هم می‌دانی دلیلش ترس نبود، بلکه هیچ‌کس نمی‌خواست که بعثی‌ها به خاطر شکستن بایکوت، به تو حساس شوند و بیش‌تر آزارت دهند. تو هم نمی‌خواستی جاسوس‌های آسایشگاه، خبر بیشتری برای نگهبان‌ها ببرند و آن‌ها، هم‌آسایشگاهی‌هایت را آزار دهند. ولی بچه‌ها دست بردار نبودند و با اشاره‌ی چشم و ابرو احوالت را می‌پرسیدند. همه طعم ضربه‌های عدنان و علی آمریکایی را چشیده بودند و می‌دانستند کشتن آدم‌ها، برای این دو، از آب خوردن هم ساده‌تر است. کتک زدن‌های عادی‌شان آدم را به حال ضعف و مرگ می‌انداخت، وای به وقتی که بخواهند شکنجه‌ات کنند. آن‌ها خوشحال بودند که تو هنوز زنده‌ای! راستی! چه زیبا نماز می‌خواندی با آن تن زخمی و کبود. آمده بودی توی حیاط؛ مثل همه. البته با یک تفاوت؛ کسی حق نداشت با تو راه برود یا حرف بزند. تک و تنها سرت را انداخته بودی پایین و با آن بدن مجروح، جلوی آسایشگاه تان راه می‌رفتی. «سیدمحسن»، نوجوان 16ساله از بچه‌های آسایشگاه کناری‌تان آمد کنارت و ایستاد به احوالپرسی. بایکوت بودنت به کنار، قانون اردوگاه اجازه نمی‌داد افراد آسایشگاه‌های مختلف با هم حرف بزنند. گفتی: «برو! محسن برو!» ✨ اما او گفت: «ول کن محمد! ته تهش کتکتم می‌زنند دیگر!»
✨ تو نگران او بودی و او نگران تو. چند روز پشت سرهم می‌بردند و شکنجه‌ات می‌دادند و با چوب‌های قطور و کابل‌های ضخیمِ فشارقوی برق، که در 3لایه بهم بافته شده بود، وحشیانه به جانت می‌افتادند. می‌دانستند راه رسیدن به جهنم را برای دوستان شان کوتاه کرده‌ای. می‌گفتند: بگو چه کسانی آن موقع همراهت بودند؟ بعد اتو را داغ می‌کردند و به پوستت می‌چسباندند و تو در جواب آن‌ها نفس‌هایت را با ناله بیرون می‌دادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» بدنت می‌سوخت و تاول می‌زد. با کابل بر تاول‌هایت می‌کوبیدند و تاول‌ها پاره می‌شدند. می‌گفتند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... » از درد به خود می‌پیچیدی و جواب می‌دادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» و نمی‌گفتی آن‌چه را که آنان مشتاق شنیدنش بودند و باران کابل و چوب بر پیکرت باریدن می‌گرفت. تَن‌شان که به عرق می‌نشست، نوشابه‌های خنک را قُلپ قُلپ از گلو پایین می‌دادند. می‌رفتند استراحت می‌کردند و ساعتی بعد دوباره بازمی‌گشتند. و باز ضربه‌های چوب بود و کابل و اتوی داغ و خدا بود و تو بودی و ناله‌های یا زهرا(س) و یا حسین(ع). یکی از بچه‌ها به تو گفت: محمد! این‌ها می‌کشنت! امام گفته: آن‌ها که در اسارتند، اگر دشمن از آن‌ها خواست که عکس مرا پاره کنند یا به من توهین کنند، این کار را انجام دهند. اما تو گفتی: «امام وظیفه داشته این حرف را بزند. اما من وظیفه ندارم برای این‌که جانم سالم بماند، به رهبرم توهین کنم.» ضعیف شده بودی و بی‌رمق. چند روز پشت سرهم کتک و شکنجه توانی برایت نگذاشته بود. بدن رنجور و نیمه‌جانت را کشان‌کشان به سمت حمام‌ها بردند. لباس‌هایت را درآوردند. بدن کبود، سوخته و تاول زده‌ات را زیر دوش آب داغ گذاشتند و با کابل بر آن کوبیدند. چند بطری شیشه‌ای آوردند و به در و دیوار حمام کوبیدند. بطری‌ها، شیشه‌های تیز و برنده‌ای می‌شدند و کف حمام می‌ریختند. تو را روی شیشه‌ها می‌غلتاندند و با کابل بر بدنت می‌کوبیدند و با پوتین‌های زمخت شان روی بدن رنجور و نحیفت می‌رفتند. شیشه‌های برنده، پوستت را می‌شکافتند و در گوشتت فرو می‌رفتند. خون، از تاول‌ها، از سوختگی‌ها، از زخم‌ها، از ردپای خرده شیشه‌ها بیرون می‌دویدند. همه چیز نشان می‌داد که واقعا تو را به حمام آورده‌اند؛ به حمام خون. ✨می‌گفتند: «باید به مسئولان مملکتت توهین کنی.» ✨اما تو مظلومانه ناله می‌کردی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» ✨✨و آن کابل‌ها که حالا دیگر مَرکب لخته‌های خون شده بود، محکم‌تر از قبل بر پیکرت فرود می‌آمد. صدای خِرِش‌خِرِشِ شیشه‌ها، شکسته شدن استخوان‌ها و ناله‌های ضعیف یا زهرا(س) و یا حسین(ع)ات نسیمی شده بود تا اهالی آسمان را نوید دهد که مسافری از فرزندان روح‌الله در راه است و تو ذره‌ذره به دروازه‌ی بهشت نزدیک می‌شدی. نعره می‌زدند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... و تو با آخرین نفس‌هایت جواب می‌دادی: «یا...ز...ه...ر...ا(س) یا...ح...س...ی...ن(ع)» کابل‌ها قوس می‌گرفتند و با قدرت بر پیکرت می‌نشستند. گوشت و پوست بدنت باضربه‌های کابل کنده می‌شد. کابل‌ها به سمت بالا تاب برمی‌داشتند و تکه‌های پوست و گوشت بدنت را به سوی سقف و در و دیوار حمام پرتاب می‌کردند. بارها و بارها ازت پرسیدند: «افسران و سربازان ما را تو کشتی. چه کسان دیگری همراهت بودند؟ نام ببر!» و تو که نای حرف زدن نداشتی، با اشاره‌ی ابرو جواب می‌دادی: «نه!»
✨ از حمام آوردنت بیرون و با پارچه روی بدن پاره‌پاره و پر از زخم و سوختگی‌ات، آب و نمک ریختند. آخرین ناله‌های جانسوزت، آرام، راه شان را به آسمان باز می‌کردند. عدنان که از مقاومت و سرسختی تو به ستوه آمده بود، فریاد زد: «تمامت می‌کنم!»آن‌گاه پیکر تو را به داخل حمام کشیدند. قالب صابونی را در دهانت گذاشتند و با پوتین‌هایشان آن را در حلقت فرو کردند.  از حمام بیرون آوردنت و روی زمین خاکی اردوگاه انداختنت. بعد رفتند سراغ یکی از بچه‌های اردوگاه که از امداد و کمک‌های اولیه سررشته داشت. او نبضت را گرفت. چهار، پنج‌بار در دقیقه بیش‌تر نمی‌زد. ضربان قلبت به حدی کند و ضعیف شده بود که شهادتت قطعی بود. صدایی که از گلویت بیرون می‌آمد، صدای نفس کشیدن نبود. صدای خُرخُر کردن بود. یک استخوان سالم در بدنت نمانده بود. هرطور دست و پایت را تکان می‌دادند به همان شکل باقی می‌ماند. آخرین خُرخُر را که از گلو بیرون دادی، گفتند: «ماتَ.»؛ یعنی تمام کرد. یعنی شهید شدی! بعد پیکر بی‌جانت را روی سیم خاردارها انداختند و از آن عکس گرفتند تا بگویند تو در حال فرار بوده‌ای و آن‌ها مجبور شده‌اند تو را بزنند! تاخت و تازهای عدنان شروع شد. عربده می‌کشید و به سربازها دستور می‌داد. تمام اردوگاه به حالت آماده‌باش درآمده بود. چند نفر دویدند و پتویی را از یکی از آسایشگاه‌ها بیرون آوردند. یک پتوی راه‌راهِ سبز و سفید. از همان پتوهای زِبر اسرا. آسایشگاه به آسایشگاه می‌دویدند و دستور می‌دادند: «همه کف آسایشگاه دراز بکشند. سرها روی زمین. بلند کردن سر، ممنوع . نگاه کردن، ممنوع. صحبت کردن، ممنوع.» هرچند درهای آسایشگاه‌ها قفل بود، ولی می‌خواستند با این کارشان حصار در حصار ایجاد کنند. این دستورات که از آسایشگاهی به آسایشگاه دیگر ابلاغ می‌شد، همه را متوجه این کرد که یا اتفاقی افتاده یا قرار است حادثه‌ی مهمی رخ دهد. کنجکاوی عده‌ای، تحریک شده بود. خوب که نگاه می‌کردی، سرهایی را می‌دیدی که از پشت پنجره‌ی آسایشگاه‌ها، چشم در حیاط اردوگاه می‌گرداندند تا آن‌چه که از آن منع شده بودند را ببینند. آن‌گاه تو افق نگاهشان می‌شدی؛ آن پتوی زِبر را دور تو پیچیده بودند و با سیم‌خاردار دورش را بسته بودند. سپس ماشینی آمد و تو را به نقطه‌ی نامعلومی برد. بعد چند نفر از اسرا را به زور کتک و شکنجه، مجبور به امضای برگه‌ای کردند تا طی گزارشی صوری به صلیب سرخ ادعا کنند؛ تو در حال فرار بوده‌ای و آن‌ها مجبور شده‌اند تو را با گلوله بزنند!   تعدادی از بچه‌ها را هم به حمام فرستادند تا آثار جنایت شان را که به در و دیوار حمام مانده بود، پاک کنند....✨ مرداد 81 بود. آن روز مشهدالرضا(ع) میزبان 22 شهید بود. یکی از آن‌ها هم تو بودی. بالاخره بعد از پانزده سال به خانه برگشتی. پدرت آمده بود معراج‌الشهدا. 21 شهید آن‌جا بودند، ولی تو نبودی. ✨حاج‌رمضان‌علی پرسید: محمد رضایی کجاست؟✨ پاسخ شنید: پدر جان! پیکر محمدت سالمِ سالم است. او را در سردخانه گذاشته‌ایم. حاج‌رمضان‌علی، بین شهرهای فاروج و شیروان، درست در کنار جاده، مسجد امام سجاد(ع) را ساخته بود و جلوی مسجد برای خودش مزاری تهیه کرده بود. تو که آمدی، آن را داد به تو.✨روز تشییع پیکرت، مردم زیر تابوتت را گرفته بودند و تو را تا مزارت همراهی کردند. تشییع تمام شد؛ جمعیت تازه متوجه‌ی خونابه‌هایی شدند که از تابوتت گذشته و بر شانه‌ی آن‌ها چکیده بود! منبع: سایت امتداد، به قلم سمیه مهربان جاهد - وبلاگ اردوگاه تکریت
این تصویر را قاب کنیم و بالای سرمان در محل کار بگذاریم تا فراموش نکنیم میزی را که بر آن تکیه کرده‌ایم به برکت جانفشانی مردان میدان است. ◾️مردانی که رفتند تا راه گم نشود، ◾️مردانی که رفتند تا معنی دیگری را از خدمت ارائه دهند. 👈شهدا شرمنده‌ایم،🌹🌹 "۲۲ اسفند ماه روز بزرگداشت شهدا گرامی باد"🥀 نه نان خواستند و نه نام... درود می‌فرستیم به روان پاک شهدایی که بدون ریا و خودنمایی برای آزادی و استقلال 👈این سرزمین تا پای جان جنگیدند..🕊 + نه معرفت اینا قیمت داره نه بی‌معرفتی یک عده تمومی...🔥 .... مست بود و مست رفت و مست مُرد حاجی از همسنگرش رو دست خورد پشت خطی‌ها همه حاجی شدند نام او بر کوچه‌ای بن‌بست خورد 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿 روحشان شاد و یادشان گرامی🌹
این تصاویر را قاب کنیم و بالای سرمان در محل کار بگذاریم تا فراموش نکنیم میزی را که بر آن تکیه کرده‌ایم به برکت جانفشانی👈 مردان میدان است. ◾️مردانی که رفتند تا راه گم نشود، ◾️مردانی که رفتند تا معنی دیگری را از خدمت ارائه دهند. 👈شهدا شرمنده‌ایم،🌹🌹 "۲۲ اسفند ماه روز بزرگداشت شهدا گرامی باد"🥀 نه نان خواستند و نه نام... درود می‌فرستیم به روان پاک شهدایی که بدون ریا و خودنمایی برای آزادی و استقلال 👈این سرزمین تا پای جان جنگیدند..🕊 + نه معرفت اینا قیمت داره نه بی‌معرفتی یک عده تمومی...🔥 .... مست بود و مست رفت و مست مُرد حاجی از همسنگرش رو دست خورد پشت خطی‌ها همه حاجی شدند نام او بر کوچه‌ای بن‌بست خورد 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿 روحشان شاد و یادشان گرامی🌹 به سیل اشک باید شست راه کاروان ها را هنوز از جبهه می‌آرند تابوت جوان‌ها را کدامین کاروان آهنگ یوسف با خودش دارد غم ابرو کمان ها می‌نوازد قد کمان‌ها را نه پیراهن به تن مانده نه بوی پیرهن مانده امان از این چنین داغی که می‌برّد امان‌ها را به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی  دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشان‌ها را به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودند همانانی که با خود می‌برند این استخوان‌ها را اگر دریا نمی‌گنجد به کوزه با چه اعجازی میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان‌ها را ؟ خبر دادند یوسف‌ها به کنعان باز می‌گردند ندانستیم با تابوت می‌آرند آنها را به روی شانه لرزان مردم یک به یک رفتند خدا از شانه مردم نگیرد این تکان‌ها را 🇮🇷 خوشا آنان که جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند 🇮🇷