🌿 خاطره ای #طنز از دوران جنگ
▫️چند روزی از عید ۱۳۶۵ میگذشت. پس از مجروحیت سخت در عملیات والفجر ۸ در فاو، از بیمارستان به خانه آمده بودم.
مادرم تُشکی گوشهی اتاق، رو به حیاط پهن کرده بود که آنجا استراحت میکردم. در را هم باز کرده بود تا نسیم بهاری بهم بخورد. بهقول خودش، این نسیم مُرده را زنده میکرد.
از بس آبمیوه و غذاهای مقوی بهخوردم داده بود و مدام استراحت میکردم، مثل جوجههای جلوی آفتاب بهاری، چُرت میزدم.
تلفن که زنگ خورد، مادرم گوشی را برداشت و سپس به من گفت: بیا مثل اینکه رفیقای تو هستند. گوشی را که گرفتم، فهمیدم علی اشتری است. گفت میخواهند با چندتا از بچهها به ملاقاتم بیایند.
مادرم از صبح خانه را جمعوجور کرده بود. تا گفتم: "رفیقام دارن میان" چایی را دم کرد و ظرف میوه و پیشدستیها را آورد گذاشت کنار تشک من.
نیم ساعتی نگذشت که زنگ خانه بهصدا درآمد. خواستم بلند شوم بروم در را باز کنم که مادرم مانع شد و گفت:
- مثلا تو زخمی هستی و اینا اومدن ملاقاتت!
با دیدن جمشید مفتخری، علی اشتری و حسین کریمی، کلی ذوق کردم و خوشحال شدم. از روزی که در فاو زخمی شدم، اینها را ندیده بودم.
دست اشتری یک کادوی بزرگ بود. تعجب کردم. این اخلاق اصلا به این بچهها نمیآمد. نگاهی به مادرم انداختم که ذوقزده، داشت به کادو نگاه میکرد. اشتری گفت:
- ببخشید دیگه، قابل شما رو نداره. خواستیم یه جعبه شیرینی بگیریم، دیدیم این بهتره. واسه همین این رو شریکی باهم خریدیم.
کلی از آنها تشکر کردم. جمشید اصرار کرد کادو را باز کنم. حسین کریمی، محجوب سر بهزیر انداخته بود.
بهخواست علی کادو را باز کردم. شانس آوردم مادرم رفته بود توی آشپزخانه. کاغذ کادو را که باز کردم، با جعبهی بزرگی مواجه شدم. با خود فکر کردم حتما ظروف کریستال و از این چیزها باشد، ولی آنقدر سنگین نبود.
در جعبه را که باز کردم، با چند بسته پفکنمکی مواجه شدم. چشمانم چهار تا شد. بینشان را گشتم، هیچی نبود جز دو سه تا پفکنمکی.
اشتری داشت از خنده میترکید. حسین جلوی خندهاش را گرفته بود و جمشید هم پِقی زد زیر خنده؛ آنچنان که مادرم با تعجب، وارد اتاق شد.
مانده بودم چه بگویم. مادرم نگاهی به داخل جعبه انداخت و با نگاهش بهم فهماند:
بفرما، رفیقات هم مثل خودت بیمزه هستند.
اشتری با نگاه مادرم، از خجالت آب شد. حسین که مثل لبو قرمز شده بود؛ ولی به یکباره همه باهم زدیم زیر خنده.
(حمید داودآبادی)
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
🌴 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
شَهْرُ رَمَضَان,
أَنْفَاسُکمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ
رمضان، ماهی است که نفسهایتان در آن تسبیح است...
👆📷 رزمندگان تخریبچی
لشکر ۱۷ علی بنابیطالب علیه السلام
🌴 دوران #دفاع_مقدس
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (3):👇 🌿... مدتی بعد، صبح و ظهر و غروب صدای رعبآور اذان آقا مصطفی
🌹طنز جبهه!
💥داستانهای آقا فریبرز (4):👇
🌿...همه ترسم این بود که فریبرز با بچه ها صمیمی بشود و سپس با آن قیافه مظلوم😊 و حق به جانب خود, شیطنت هایش😈 شروع بشود...👌بله حدسم درست بود... 😏 فریبرز شده بود👈 داش فری بچه ها😄 و موقعیت برای کارهایش فراهم شده بود😵
🌿... معمولا بچه ها برای نماز شب 🙌 یک جای خلوت را انتخاب می کردند و آهسته می رفتند مشغول به نماز شوند تاخدا نکرده ریا نشود😍 به پای بچههای نماز شب خوان زلم زیمبو (قوطی کمپوتها را با سیم به هم وصل کرده بود) میبست😇 تا نصفه شب که میخواهند بی سر وصدا از چادر بروند بیرون وضو بگیرند، سر و صدا راه بیفتد؛😵 وبچه ها بیدار شوند😍 پتو را به پیراهن و شلوار بچهها میدوخت؛😄 توی نمکدان تاید میریخت و هزار شیطنت دیگر که به عقل جن😈 هم به آن نمیرسید.😀 از آن بدتر، این بود که مثل کنه به من چسبیده بود.😣 خیر سرمان بنده هم روحانی و پیشنماز گردان بودم و دیگران روی ما خیلی حساب میکردند. اما مگر فریبرز میگذاشت؟😭😥😰
🌿... یه روز نزدیک های ظهر رفته بودم تدارکات گردان. 😆 دوستم مسئول تدارکات بود؛ منتهی از آن تدارکاتی هایی که همه ی گردان می گفتند ما بچه هایمان هم با او خوب نمی شوند.😄 خیلی اهل حساب و کتاب و درست و دقیق ؛ از اون زرنگ هایی که پشه را روی هوا نعل می کنند.😠 از همه جا بی خبر که دیدم از آن پایین، پشت سنگر تدارکات صدای ناله و ندبه می آید.😇 حالا نگو بچه ها مرا دیده اند و با تحریک فریبرز عمدا صدای شان را بلند کرده اند که توجه مرا جلب کنند. 😵 خوب گوش کردم.😠چند نفربا تضرع تمام داشتند ظاهرا با خدای خودشان رازو نیاز می کردند: 👈 ظلمت … ن …. فسی ، ظلمت … ن …فسی. اما چرا این موقع روز !؟ 😎🎩
پاورچین پاورچین رفتم نزدیک. آقا چشمت روز بد نبیند؛ چه دعایی ، چه شوری ، چه حالی😍 مسئول تدارکات و فریبرز و چند نفر دیگر👇
🍟تنقلات را ریخته بودند وسط؛ می خوردند و می خندیدند و با سوز و آه " ظلمت نفسی " می گفتند. " 😆 برگشتم به مسئول تدارکات گفتم, تو دیگه چرا!؟😠 فقط با اشاره گفت:👇
تقصیر فریبرزه 😳 اصلا نفهمیدم چه جوری خام شدم😵 وگول خوردم...😢 فریبرز باز یکی از آن خنده های معروفش را کرد و با خنده گفت😄حاجی بزن روشن شی😵
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
⚪️ بسیجی جغله و سرتیپ عراقی!!
▫️توی یکی از عملیات ها همه سنگرهای عراقی را گرفته بودیم وارد سنگر فرماندهی که شدیم فرمانده عراقی هاج واج روی صندلی چرخ دار پشت میزش نشسته بود و تکان نمی خورد یک سرتیپ هیکلی و سن و سال دار. یکی از جغله های بسیجی چهارده ،پانزده ساله،اسلحه گرفته بود روبرویش اما هر کار می کردیم فرمانده از جایش بلند نمی شد بلاخره با کلی ضرب و زور بلندش کردیم که دیدیم بله!!آقا خودش را خیس کرده است😂
راوی: رزمنده باقر نوری زاده
🌹طنز جبهه!
💥داستانهای آقا فریبرز (5):👇
🌿... فریبرز استاد 😅سرڪار گذاشتن بچهها بود... خصوصا بچه های تازه وارد😄 روزی از یکی از برادران ازش پرسید: 😵 شما وقتی با دشمن روبهرو میشوید برای آنکه کشته نشوید و توپ💣 و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟🤔 و فریبرز هم 👈 خیلی جدی جواب داد: 👇
💥«البته بیشتر به اخلاص برمیگردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند. 😆
💥اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی ڪه ڪسی نفهمد بگویی: 🙏 اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین »
💥طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد😮 و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است»😵😄 اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت: «اخوی غریب گیر آوردهای؟»😂😂
🌿...مادرش بهش تلفن کرده بود, ازش پرسیده بود 👈 فریبرز تو ﺟﺒﻬﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ می کنی؟🤔به مادرش گفته بود😄 ﺯﺭﺷﻚ ﭘﺎﻙ می کنم!🤔
مادرش گفت: مگه ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ هستی؟😋☺️
ﻣﻴﮕﻪ: ﻧﻪ ﺑﺴﻴﺠﻴﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﻴﻨﻮﺷﺘﻦ ﻛﺮﺑﻼ ﻛﺮﺑﻼ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻣﻴﺎﻳﻴﻢ؛😉😇 ﺑﻌضی از بچه ها هم ﺯﻳﺮﺵ واسه خنده و شوخی ﻣﻴﻨﻮﺷﺘﻦ:👇
ﺯﺭﺷﻚ …😝 ﻣﺎ ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ …🙊🙈
🌿... اولین بارش بود که پا به منطقه عملیاتی می گذاشت... 😏فریبرز از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسان های گناهکار ، به خصوص بعثی های😎 فریب خورده را به راه راست هدایت کرده ، کلید🔑 بهشت را دست شان بدهد...شده بود مسؤول تبلیغات گردان... 😄 دیگر از دستش ذله شده بودیم... وقت و بی وقت بلندگوهای📢 خط اول را به کار می انداخت (عملیات جنگ روانی) 😈🎩😇😎 و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند.😭
🌿... از رو هم نمی رفت... 😳تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقیها هم دست به مقابله به مثل زدند و آنها هم بلندگو 📣آوردند و نمایش تکمیل شد...😇
👱فریبرز هم برای اینکه روی آنها را کم کند، نوار👈 «کربلا ، کربلا ، ما داریم می آییم» را گذاشت...📀 لحظه ای بعد صدای نعره خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که:👇
😀 «آمدی ، آمدی ، خوش آمدی جانم به قربان شما. 😜قدمت روی چشام. 😛صفا آوردی تو برام!»😘تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند😄 و بالاخره فریبرز رویش کم شد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.... تا با نقشه جدیدی دوباره کار تازه ائی, را رو کند...🎩
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
فروردین ۱۳۶۱
منطقه شوش
پس از عملیات فتح المبین
👆📷 فرماندهان و مسئولین جنگ
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
خاطره ای از عملیات فتح المبین
(راوی: عابدین وحید زاده)
در شروع عملیات به دلیل آسیب دیدگی، با عصا راه می رفتم. فردای آن روز،
دم دمای صبح هر طوری بود رفتم به طرف خط. در بین راه، مرتضی مسعودی، جانشین شهید وزوایی در گردان حبیب را پیدا کردم. او یک وانت دستش بود با یک راننده. ما توی این دشت افتادیم دنبال آن ها. مرتضی مسعودی فقط یک کلاش دستش بود. او پیاده شد و یک نگاهی اینور و آنور کرد دید یک سری آن پشت هستند!! متوجه شدند ماها ایرانی هستیم، دست هایشان را بالا گرفتند و آمدند. اصلا همین جور وا رفته بودیم! خیلی هیجان داشتیم از طرفی ادم وحشت برش می دارد. همه عراقی ها خودشان تسلیم شدند.
مرتضی مسعودی یک مسیری را به آن ها یاد داد و گفت این جا را بگیرید و صاف بروید، خودتان بروید. نیروها دارند می آیند ها! ما سوار ماشین مرتضی شدیم تازه فهمیدیم کجا هستیم. آنقدر چرخیدیم تا بالاخره وزوایی را پیدا کردیم. آن ها رسیده بودند و توپخانه عراقی ها را گرفته بودند. یعنی وقتی می گویند آدم خدا را می دید، آنجا قشنگ همه چیز ملموس بود. توپ های گریس خورده آماده بود.همه چیز داشت. یعنی گردان وزوایی تا کیلومترها به عمق خاک دشمن نفوذ کرده و به توپخانه و به آنها رسیدند و همه را به غنیمت خود درآوردند. کاری عجیب که بهت همه را برانگیخت.
در بین مسیر هم که گردان حبیب گم شد و این وزوایی بود که با توکل، توسل و تضرع ب درگاه الهی توانست مسیر صحیح را ب نیروها نشان دهد!
🌴 به نظرم در جنگ، پرده ها می رفت کنار و بعضی ها چیزهای دیگری می دیدند!! من اعتقادم این است که آنجا برای محسن وزوایی پرده کنار رفته بود.
دفاع مقدس
خاطره ای از عملیات فتح المبین (راوی: عابدین وحید زاده) در شروع عملیات به دلیل آسیب دیدگی، با عصا ر
💠 ماجرای گم شدن گردان تحت فرماندهی شهید وزوایی و توسل به حضرت زهرا (س) در عملیات فتحالمبین:
✍ شهید محسن وزوایی جوانی بسیار پرجنبوجوش و فعال در زمینههای ورزشی و تفریح بود. شهید وزوایی از ۱۲ شهریورماه ۱۳۵۷ وارد جرگه انقلاب شد و وقتی در مهرماه ۵۷ در دانشگاه صنعتی شریف قبول شد، در آنجا هم فعالیتهای انقلابی را دنبال میکرد. باوجوداینکه قرار بود برای ادامه تحصیل به آمریکا برود اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اعزام به آمریکا را منتفی کرد. با شروع جنگ تحمیلی در خطوط جبهه حق علیه باطل قرار گرفت.
شهید وزوایی در عملیات فتحالمبین مسئولیت فرماندهی محوری را بر عهده داشت که حدود هزار نیرو باید آن شب نزدیک به ۲۰ کیلومتر تا پشت خط دشمن میرفتند و توپخانه سپاه چهارم عراق را منهدم کنند. این عملیات امکان پیروزی ایران در فتحالمبین را بیشتر میکرد.
ساعت ۱۲ یا ۱ نیمهشب بود که دستور عملیات صادر شد. همه گردانها که حساسترین گردان، گردان شهید وزوایی بود، شهید همدانی و شهید حاج همت هم در منطقه شاوریه بودند که آنجا هم بسیار منطقه مهمی بود و به دشت عباس تسلط داشت.
شهید وزوایی و نیروهایش چند ساعت قبل از شروع عملیات فتحالمبین به دل دشمن زدند. آن منطقه پُر از شیار بوده و باید یک راهبلد مسیر را نشان میداد. راهبلدی کنار آنها بود، اما وقتی آن بلدچی صدای تیراندازی در شب را شنید، ترسید و پا به فرار گذاشت.
شهید وزوایی ماند و هزار نیرویی که راه را گم کرده بودند. از طرفی اجرای عملیات منوط به اقدام موفق این مأموریت بود و از طرف دیگر این نیروها بعد از چند ساعت که هوا روشن میشد، در تیررس دشمن قرار میگرفتند و همگی شهید میشدند.
تقریباً نزدیک به چهار صبح بود که از قرارگاه با شهید وزوایی تماس گرفته شد و هنوز به هدفهای مورد نظرشان نرسیدند. شهید حاج احمد متوسلیان خیلی نگران شده بود. قرارگاه نصر دائماً پیگیر پیشروی عملیات بود. شهید همت درگیر شده بودند و بهشدت درگیر عملیات بودند، آنها با کمترین تلفات کار را انجام دادند و صبح بود که حدود ۲۵۰ اسیر هم گرفته بودند؛ اما شهید وزوایی راه را گم کرده بود. در تاریکی مسیر را گم کرده بودند. بیسیمها کار نمیکرد و شرایط سختی بود.
وی چهار تیم دو نفره را در چند جهت میفرستد تا راه را پیدا کنند اما راه پیدا نمیشود. محسن بهتنهایی در تاریکی شب ۲ رکعت نماز میخواند و استغاثه میکند. او بعد از استغاثه به محضر حضرت زهرا (س) مسیر درست برای هدایت نیروها را پیدا میکند و تمام نیروها دقیقاً به همان نقطهای که میخواستند میرسند.
با تماس شهید وزوایی و اطلاع از اینکه پشت توپخانه هستند همه قرارگاه خوشحال و شاکر خداوند شدند. خبر شهید حسن باقری رسید. نیم ساعت هم طول نکشید که شهید وزوایی تماس گرفت و گفت که همه توپخانه را دور زدیم و اینجا تصرف شد و اینگونه در عملیات فتحالمبین عنایت الهی شامل حال این رزمندهها میشود. آنچنان این عنایت خداوند متعال شامل حالشان شد که رزمندگان توانستند با حداقل تلفات که شامل یک شهید و پنج مجروح بود، توپخانه دشمن را به غنیمت بگیرند و نیروهای نظامی بعث عراق را ـ که بالغبر هزار نفر بودند ـ اسیر کنند.
امیر رزاقزاده از روایان مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در این باره میگوید: «بعد از عملیات وقتی به دوکوهه برگشتم، با محسن مصاحبه کردم و به او گفتم که قرار نیست جایی پخش شود. شهید وزوایی تا گم کردن مسیر را تعریف کرد و بعد گفت: ضبطصوت را خاموش کن تا بگویم چه اتفاقی افتاد. ضبط را خاموش کردم و وزوایی گفت: بعد از استغاثه به حضرت زهرا (س) در آن تاریکی شب، دیدم یک خانم چادری دستشان را به سمتی گرفته بودند و چون من به حضرت زهرا (س) استغاثه کرده بودم، فهمیدم که خانم به کمک ما آمدند. مسیری که حضرت نشانمان دادند، ۱۸۰ درجه خلاف آن مسیری بود که میرفتیم، من کل نیروها را عقبگرد دادم و رفتیم. باید یک ساعت و خردهای مسیر را طی میکردیم تا به توپخانه بعثیها برسیم، در هر مسیری به وزوایی الهام میشد که از کدام مسیر بروند».
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
👇👇👇
دفاع مقدس
💠 ماجرای گم شدن گردان تحت فرماندهی شهید وزوایی و توسل به حضرت زهرا (س) در عملیات فتحالمبین: ✍ شهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فروردین ۶۱
🎞 شهید محسن وزوایی، فرمانده گردان حبیب از تیپ محمد رسول الله(ص)، در جمع نیروهایش:
🌷ما شهادت را مایه سعادت می دانیم🚩🚩
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
او با تدبیر حاج احمد متوسلیان (ف تیپ ۲۷)وظیفه داشت،قبل از آغاز عملیات سرنوشت ساز فتح المبین، در تاریکی شب، نیروهای گردان حبیب را تا ۲۰ کیلومتری عمق خاک عراق ببرد، و در آنجا با یورشی برق آسا، توپخانه دشمن را تصرف نماید (که در اینصورت، با شروع سراسری نبرد توسط یگان های خودی، آتش دشمن از آنها برداشته میشد و ایرانی ها می توانستند بسرعت مواضع عراقی ها را تصرف نمایند)
...در مسیر حرکت گردان حبیب، راه، گم شد!!! همه مستأصل مانده بودند..... و فرماندهان در قرارگاه اصلی نیز نگران رسیدن آنها به مواضع توپخانه دشمن. شرایط بسیار حساسی بود. سرنوشت عملیات فتح المبین، به انجام ماموریت آنها بستگی داشت.... در این لحظات نفس گیر، این وزوایی بود که از جمع جدا شد و در گوشه ای به نماز ایستاد و به تضرع و توسل پرداخت🤲 چیزی نگذشت که با الهامی غیبی که به او شده بود، راه به سمت عمق مواضع دشمن پیدا شد. آنجا بود که انسان می توانست دست غیبی الهی و عنایات حضرات معصومین را آشکارا ببیند. افراد وزوایی به آسانی توانستند با نفوذ برق آسای خود، توپ های نو و گریس خورده عراقی ها را یکجا به غنیمت خود درآورند!..کاری عجیب که بهت و حیرت همه را برانگیخت!
⚪️ بعدها معلوم شد، در همان نزدیکی و در قرارگاه عقبه عراقی ها، صدام به منظور نظارت و اشراف بر نیروهایش حضور داشته! ... لذا کافی بود اندکی زودتر، نیروهای وزوایی به آنجا می رسیدند که در اینصورت، دیکتاتور دستگیر شده و به اسارت در می آمد!
هدایت شده از دفاع مقدس
28.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای گم شدن گردان شهید وزوایی
توسل به پروردگار برای هدایت گردان گم شده....
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👆🎞 مستند «فرمانده غریب» ، روایتی از گردان حبیب بن مظاهر و فرمانده آن
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🗓 ۹ فروردین ۱۳۶۷ - سالروز شهادت سردار رشید، حسین املاکی، فرمانده اطلاعات و قائم مقام لشکر ۱۶ قدس گیلان
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
وحشت بعثیها از شهید املاکی !!
🔹خاطره جانباز و آزاده سرافراز اسماعیل یکتایی لنگرودی👇
▫️ بعد از ۵ روز تشنگی با تنی مجروح درحالیکه پای چپم قطع بود به اسارت در آمدم. به شهرک نظامی رسیدم چقدر برایم آشنا بود! شب قبل از عملیات، شهید جمشید کلانتری به نقل از شهید حسین املاکی از این شهرک صحبت کرده بود. چقدر تانک!! چقدر تسلیحات!! .... به اندازه هر ایرانی، سلاح سنگین بود!!
▪️افسر بعثی به سمتم آمد به ریشهایم دستی کشید و آب دهان به صورتم انداخت! به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم. مترجم کنارش ترجمه کرد: املاکی کجاست؟ حسین املاکی؟؟ جواب دادم: شهید شده!! افسر با عصبانیت گفت: ماکو شهید! شهید نیست کشته شده و خنده مستانهای کرد.
⚪️ آنها دنبال املاکی بودند. از کشته شدن او مطمئن نبودند؛ میگفتند شاید زنده باشد...!!
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
در عملیات والفجر۱۰ در منطقه عمومی حلبچه- سیدصادق، دشمن بعثی که از رزمندگان اسلام شکست خورده بودند، از سر زبونی و خباثت، تلافی ناکامی های خود را در میدان نبرد، با بمباران وحشیانه جبران کرد!! آن روز، عراقی ها ارتفاعات "بانی بنوک" (محل استقرار نیروهای لشگر قدس) را شیمیایی زدند. در لحظه بمباران، شهید املاکی، قائم مقام لشگر در کنار برادر بسیجی بود که ماسک بر چهره نداشت. حسین املاکی با دیدن این صحنه، فوراً ماسک خود را از بر روی صورت او قرار داد تا وی را نجات دهد ... اما اینگونه نشد و هر دو در کنار یکدیگر به شهادت رسیدند💦🌷
➖رهبر انقلاب در جایی این گذشت و ایثار فرمانده را ستوده و فرمودند: ❤️❤️" قهرمان، یعنی این "❤️❤️
💠این است #الگوی فرماندهان، حاکمان و مدیران انقلابی💠
#دفاع_مقدس
#لشکر_۱۶_قدس #گیلان
#عملیات #والفجر_۱۰
#حلبچه
#بمباران_شیمیایی
#بسیجی
#ماسک
#ایثار
#الگوی_مسئولین
#قهرمان
#شهید
#شهادت
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
در عملیات والفجر۱۰ در منطقه عمومی حلبچه- سیدصادق، دشمن بعثی که از رزمندگان اسلام شکست خورده بودند، ا
🌿 نهم فروردین ۱۳۶۷ - سالروز شهادت شهید حسین املاکی گرامی باد.
مقام معظم رهبری در بین جوانان استان گیلان:
شهید املاکی شما؛ (جانشین لشکر قدس گیلان) که توی میدان جنگ شیمیایی زدند.
و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود. بسیجی بغلدستش ماسک نداشت، شهید املاکی ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسیجی همراهش!
قهرمان یعنی این! البته هر دو شهید شدند. هم املاکی شهید شد و هم آن بسیجی شهید شد اما این قهرمانی مانند اینها که از بین نمی روند. زنده اند ، هم پیش خدا زنده اند ، هم دردل ما زنده اند و هم در فضای زندگی و ذهنیت ما زنده اند.
ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
سردار شهید «حسین املاکی» در شب عاشورای سال ۱۳۴۰ در شهرستان لنگرود دیده به جهان گشود. او پس از گذراندن دوران تحصیلی خود در سال ۵۸ موفق به اخذ دیپلم در رشته بهداشت محیط شد.
خلاقیت حسین در ارائه شناسایی ها و طرح نظامی بقدری عالی و دقیق بود که گویا سالها در دانشکده ها دروس علوم عالی نظامی و رزم آموخته بود؛ لیکن دانشگاه او ایمان به خدا و کلاس او جبهه و میادین نبرد با دشمنان اسلام و قرآن بود. سال ۶۱بود که تصمیم گرفت به سنت دیر پای حضرت محمدی (ص) عمل به تکلیف نماید و ازدواج کند اما هنوز بیش از ۱۲ روز از ازدواج وی نگذشته بود که بسوی جبهه ها شتافت.
وی در عملیاتهای متعددی چون والفجر مقدماتی، والفجر ۱، والفجر۴، والفجر۶، والفجر ۸، والفجر۹، عملیات بدر نقش آفرینی فوق العاده ای ایفاء نمود و سال ۶۴ بهترین طرح عملیاتی والفجر ۹ را با توجه به شناسایی هایش در منطقه سلیمانیه ارائه و اجرا نمود و به موفقیت های بزرگی دست یافت.
این فرمانده رشید اسلام، آنقدر شجاع و خلاق و دلیر وبی باک بود که فرماندهان ارشد عراق نیز بر این امر معترف بودند. سر انجام این دلاور شجاع اسلام در ۹ فروردین سال ۶۷ در عملیات والفجر ۱۰ در منطقه عمومی سید صادق به همراه یاران و همرزمان در اثر حمله ناجوانمردانه(بمباران شیمیایی) به آرزوی دیرینه ای که کسب مقام شهادت در راه حضرت دوست بود نائل آمد و روح بلند و ملکوتی اش همنشین عرشیان گردید و پیکر مطهر این فرمانده شجاع اسلام در میان انبوه آتش و حملات شیمیایی دشمن بر روی ارتفاعات بانی بنوک ماوا گرفت.
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | وقتی که #فرمانده از #مصاحبه می گریزد
🌴 #اخلاص - #گمنامی - دوران #دفاع_مقدس
🌷 #شهید_حسین_املاکی ، جانشین فرمانده لشکر ۱۶ قدس گیلان
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #صوت | سخن رهبر انقلاب درباره ایثار و از خودگذشتگی شهید حسین املاکی، جانشین لشکر ۱۶ قدس گیلان که در عملیات والفجر۱۰ ماسک خودش رو به یه بسیجی دیگه داد.
#قهرمان_یعنی_این 🌷
#دفاع_مقدس
#بمباران_شیمیایی
#بسیجی
#ماسک
#ایثار
#از_خود_گذشتگی
#الگوی_مسئولین
#قهرمان
#شهید
#شهادت
#شهید_حسین_املاکی
#حسین_املاکی
#لشکر_۱۶_قدس #گیلان
#دفاع_همچنان_باقیست
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
نامه_شهید_املاکی_به_همسرش_۲۸_مارس_۲۰۲۰_۲۱_۱۲_۲۲.pdf
624K
🔰نامه شهید حسین املاکی به همسرش
📎پیشنهاد دانلود
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ۹ فروردین ۱۳۶۷ - سالروز شهادت سردار شهید حسین املاکی جانشین لشگر۱۶ قدس گیلان در عمليات والفجر۱۰ در منطقه عمومی سيد صادق بر روی ارتفاعات (بانی بنوک) در اثر بمباران شيميايی دشمن بعثی
#دفاع_مقدس
#لشکر_۱۶_قدس #گیلان
#عملیات #والفجر_۱۰
#شهید_حسین_املاکی
#حسین_املاکی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
39.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مداحی حاج ابوذر روحی در یادواره سردار شهید حسین املاکی
🤲 الحمدلله الذی خلق الحسین (ع)
🌗 شب جمعه است، شب زیارتی سیدالشهداء حضرتِ امامحسین علیهالسلام، دست به سینه رو به قبله:
🏴صلیالله عَلَيْكَ یٰا أَباعَبْدِاللّٰه🏴
🕌 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ●اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ●...اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌹
سلام بر شهدا
سلام بر مردان بی ادعا
شهیدان لالهی شیدای عشقند
شکوه زندگی معنای عشقند
درون وسعت خاموش تنها
طنین روشن آوای عشقند
🌗 در آستانه شب های قدر،
امام راحل(رحمةاللهعلیه) و شهدای عزیز را با ذکر صلوات و فاتحهای یاد کنیم
تا آنها هم نزد حضرت ارباب، اباعبداللهالحسین (علیهالسلام) ما را یاد کنند🌷
یادِ_امام_و_شهدا_دلُ_می_بره_کربُبلا.mp3
10.83M
📢 🌸☘️🌼 یادِ امام و شهدا دلُ میبره کربُبلا
الهی هیچ مسافری
از رفیقاش جا نمونه
توام دعا کن که بابات
غریب و تنها نمونه . . .
#یاد_امام_و_شهدا
دلُ_میبره_کرببلا
🕌 شب جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن اباعبدالله الحسین علیه السلام 🚩🚩🚩
🌴 ما را از دعای خیر فراموش نکنید🙏
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | اگر #شب_قدر شبی باشد كه تقدیر عالم در آن تعیین ميگردد، همهی شبهای جبهه شب قدر است و از همینجاست كه تاریخ آیندهی كرهی زمین تقدیر ميشود.
🌗 شبهایی كه ملائكهی خدا نازل ميگردند و ارواح مجاهدان راه خدا را از معارجی كه با نور فرش شده است به معراج ميبرند. شاید آن شب، شب قدر رضا* نیز باشد؛ همان شبی كه شهادت او تقدیر ميگردد. خدا ميداند.
🌿 راوی: شهید سید مرتضی آوینی🌷
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🌗 در آستانه شب های عزیز قدر قرار داریم....
از یاران همراه، التماس دعای خیر داریم
ادمین🙏
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱