دفاع مقدس
فوتبالیستی که فرمانده گردان توپخانه شد❗️ 🌷شهید حسن غازی ⚽️ او که از توپ فوتبال شروع کرد .... تا رسی
mojim-03.mp3
564.3K
گفتار ملکوتی شهید آوینی:
شهید ربیعنتاج اگرچه تلمیذ الهیات بود و خاك ذوقش نیز بارور شعر، اما توانسته بود كه اینهمه را با ورزش جمع آورد و حق این است كه اهل ورزش نجمِ این سخن حكیمانهی او را بر تارك همهی ورزشگاهها بیاویزند كه: «ورزشكاری كه با توپ بیشتر از قرآن آشنا باشد زندگی را باخته است.»
مصلای نماز جمعهی فریدونكنار همواره در هوای آزاد تكبیرهای بلند و حماسهی دریایی اشعار رزمی او نفس ميكشید، اما اكنون نه تنها هنوز طنین دلنشین صدای مهربان او را گم نكرده است بلكه در پیوند با روح بلند او به ذِروهی عرش آویخته و مرتبهای علوی یافته است.
سایهی عنایت شهید سید علياصغر ربیعنتاج، اكنون پناه امنی است كه محبان و پیوستگان او را از آتش دور ميدارد و این معنای شفاعت شهید است. آن روز كه همهی پیوندها جز پیوند محبت گسیخته ميشود، خوشا به حال بچههای گروه سرود كوثر و بچههای پایگاه مقاومت شهدای گمنام. محبت راستین آنان به شهید عزیزشان رشتهی شفاعت است.
دفاع مقدس
🌱 "حسن غازی" متولد ۱۳۳۸ - اصفهان -- در سن ۱۶ سالگی به عنوان کاپيتان تيم فوتبال جوانان سپاهان بسيار خ
16.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حسن غازی
بنیانگذار و فرمانده توپخانه ۱۵ خرداد
کاپیتان باشگاه سپاهان در دهه ۶۰
دوران دفاع مقدس
💠 کاری کن خدا خوشش بیاید!
▫️یک روز ابراهیم را در بازار دیدم
که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود.
گفتم: آقا ابراهیم برا شما زشته!
این کار باربرهاست نه شما.
نگاهی کرد و گفت: نه. این برای خودم خوبه. مطمئن میشم هیچی نیستم!
گفتم کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست؛ ورزشکاری و...
ابراهیم خندید و گفت:
ای بابا همیشه کاری کن
که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد...
نه مردم!
از کتاب سلام بر ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
دفاع مقدس
💠 کاری کن خدا خوشش بیاید! ▫️یک روز ابراهیم را در بازار دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود. گفتم: آق
💠 خاطره ای از شهید ابراهیم هادی
🔹او که هرگز دل کسی را نسوزاند...
▫️از شهر گیلانغرب به سمت کرمانشاه راه افتادیم.
مینی بوس تازه راه افتاده بود که صدایی آمد و توقف کرد! بعد به راه خود ادامه داد.
ابراهیم از پنجره به بیرون نگاه کرد.
ماشین به یک سگ برخورد کرده بود.
سگ هم لنگان لنگان به آنسوی جاده رفت.
ابراهیم متوجه ماجرا شد.
سریع به راننده گفت: نگه دار...
کرایه دو نفر را حساب کرد و پیاده شدیم.
گفتم:
داش ابرام الان هوا تاریک میشه
برا چی پیاده شدیم؟
ابراهیم چیزی نگفت و رفت سراغ سگ!
پایش را با یک تکه چوب و پارچه آتل بست.
به یک کُرد محلی هم پول داد و گفت:
اگه استخوان داری به این سگ بده.
بعد از مدتی علاف شدن با ماشین بعدی رفتیم.
❤️ ابراهیم در تمام عمرش دل کسی را نسوزاند.
تا توانست به بندگان خدا خدمت کرد.
یقین داریم که او از مقربین است.
—(راوی: مرتضی پارساییان)
📖 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۲
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
👇👇👇
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | خاطره ای عجیب و شنیدنی از شهید ابراهیم هادی🌷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است