#دلـانـہ🥀🕊
قسمت هایی از مصاحبه ی کانال «شهــدا شرمنــده ایم» با یکی از دوستان #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری که از سال 90 به خاطر همکلاسی بودن در دبیرستان علوم معارف امام صادق علیه السلام با ایشان آشنا شدند...
🌈✨درمورد نحوه اعزامشان به سوریه بفرمایید.
محمد از طریق یگان فاتحین بسیج مصرانه پیگیر بحث اعزامش شد و در اون زمانی که به خاطر عملیات محرم نیروهای زیادی به این شکل اعزام شدند توفیق جهاد نصیبش شد.
🌈✨درمورد نحوه شهادتشون بفرمایید و اینکه در چه تاریخی به شهادت رسیدند؟
بعد از پاکسازی روستاهای اطراف العیس تقریبا بعد از نماز مغرب با خودرویی مواجه شدند که مربوط به جریان تکفیری بود البته نسبت به هویت اون بی خبر بودند و به واسطه تیراندازی اون خودروی حامل سلاح ضد هوایی کالیبر 23 در جا به همراه سه تن از همرزمان دیگرشون به شهادت رسیدند و این اتفاق شام غریبان آخر محرم و شب اول صفر مصادف با 21 آبان ماه 1394 افتاد...
#قسمتِ_هفتم7⃣
#ادامه_دارد... 👉
💌🌸|• @dehghan_amiri20
💕✨سفرِ عشق در ۲۰ سالگی...
🌷🌿راهِ شهادت را به او نشان دادم...
کلا محمدرضا در آن زمانی که در سوریه بود شاید پنج یا ششبار با ما تماس گرفت، توی هربار تماسش هم به من میگفت:« مامان دعا کن که شهید شوم، حتی قبل از رفتنش به سوریه هم مُدام این را به من میگفت، من بهش گفتم:« محمدرضا خودت را خالص کن، مطمئن باش که شهید میشوی. محمدرضا آن شب یک جمله عجیب و غریبی به من گفت:« مامان بهخدا دیگه خالص شدم، مامان دیگه حتی یک ذره ناخالصی در وجودم نیست».
تا این جمله را شنیدم، گفتم پس شهید میشوی!
داد زد گفت جانِ من!
گفتم آره، تو اگر خالص شده باشی مطمئن باش شهید میشوی، بعد یکدفعه جیغ زد گفت: مامان راضیم ازت، مامان دوستت دارم، مامان میبوسمت! خیلی خوشحال شد، خوشحالیِ محمدرضا از آن طرف و جگرخراش بودنِ این جمله برای من واقعا زجرم میداد. از آن شب به بعد دیگر منتظر خبر شهادتش بودم، چون مطمئن بودم و احساس میکردم محمدرضا فقط میخواست رضایتِ من را بگیرد، وقتی مطمئن شد که دیگر من راضیم، شهید شد.
در عملیاتِ محرّم به شهادت رسید...
#از_آسمان⛅️
#مستندِ_جوانی_بانشاط🌈
#قسمتِ_هفتم7⃣
#ادامه_دارد...👉
🌹🍃|• @dehghan_amiri20