eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
1.9هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
10 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی(جلسات روزاے زوج رو از دست ندین)♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📏📚📏📚 💢استفاده از عطروادکلن ✅پرسش: حکم استفاده از عطروادکلن برای روزه دارچیست؟ 🌺پاسخ: ✍️امام خمینی: عطر زدن مانعى ندارد، زیرا آن تحفه روزه‌دار است، لکن بهتر آن است که مشک را بکار نبرد، بلکه خوشبو شدن با مشک براى روزه‌دار مکروه است از جملۀ مکروهات روزه، بوئیدن ریاحین(گلها) است. ✍️آیت الله خامنه ای: استعمال عطر برای روزه دار مستحب است اما بو کردن گیاهان معطر مکروه است. ✍️بقیه مراجع : بوکردن گیاهان معطر برای روزه دار مکروه است اما استفاده از عطر اشکال ندارد. 📚تحریر الوسیلة؛ ج‌1، ص:272- سیستانی، رساله دوجلدی،جلد1، م2032- صافی، 240سوال و جواب پيرامون روزه،سوال 103- توضیح المسائل 16 مرجع، مسأله، 1657- خامنه ای ،استفتائات جدید5-2-5. 📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400 💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو" User.pasokhgoo.ir 📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو " cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app 🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی 🔹 @pasokhgoo1 👈
📖حکایت 💠 بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که : أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ ؟ (1)گفت: بحکم آنکه هر آن دشمنی که با وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که چندان که مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند. فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد مراد هر که برآری مطیع امر تو گشت خلافِ نفس که فرمان دهد چو یافت مراد 📚گلستان سعدی ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 🍀(1) آقا أمیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفرماید: دشمن ترين دشمنانت، نفس (أمّاره بالسّوء) توست كه در ميان دو پهلوىت قرار دارد. 📚عدة الداعی و نجاح الساعی، ص314. 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
🔺سحر علیرغم میل باطنی، ناز ضحی را خرید و گفت: - بگیر دیگه. تو باید برگردی. من بدون تو اونجا چی کار کنم؟ - کارت رو می کنی دیگه. به من احتیاجی نداری. - وا. پس چرا اینو نمی گیری؟ - بگیرم برای چی؛ وقتی نمی خوام برگردم؟ به نظرم از این موضوع بگذریم بهتره. از سپهر چه خبر؟ خوبه؟ کی ازدواج می کنین؟ - برای کنفرانس رفته خارج. واقعا نمی گیریش؟ 🔸و به این فکر کرد که آن روز چقدر خودش را در برابر پرهام کوچک کرد و چه امتیازاتی به او داده بود تا بتواند رضایتش را جلب کند... - فدات شم. کجا بشینم؟ - هر جا دوست داری. کل خونه مال شما. راحت باش عزیزم - بالا رو تا حالا ندیدم. - وَاو. اون بالا که محشره. دنبالم بیا عزیزم 🔺سحر جلوتر از پرهام، پایش را روی پله های سنگی گذاشت. به نرده های استیل طلایی رنگ، دست گذاشت و ناخن های لاک شده اش را روی نرده ها به حرکت در آورد. دستبند طلای طرح قلب، به لبه نرده می خورد و صدای خفیف خوشایندی ایجاد می کرد. پرهام پشت سر سحر با دو پله فاصله حرکت کرد. حواسش به سحر بود و ضرباهنگ دست سحر، کیفش را دو چندان کرد. بزاق دهانش را آرام قورت داد. دست به کراواتش برد و کمی آن را شل کرد. سحر توجهش به حرکات پرهام بود و از اینکه موفق شده بود در این فرصت کم، او را به هیجان بیاورد، به خود می بالید. فکر کرد بابا کجاست که ببیند هر مردی را می توانم تحت سلطه خودم بگیرم. من بی عرضه نیستم! این را با خودش تکرار کرد و هیجان پرهام را با دادن حرکت نرمی به پشتش بالاتر برد. پا روی پله آخر گذاشت. طبقه بالا از پایین شیک تر بود. اتاق ها و نشیمن را نشانش داد و دست آخر، او را به سمت مبلمان راحتی برد. پرهام نشست. سحر، دو قدح از کشو در آورد. آن را پر کرد و به پرهام تعارف کرد. پرهام با میل و رغبت، آن را گرفت. بو کرد و گفت: - مدتیه نخوردم. - بخور عزیزم. نوش جونت. ⚡️روی دسته مبل طوری نشست که پر دامن کوتاهش بالاتر برود. پرهام به بهانه بیرون کشیدن لبه کت از زیر نشیمنگاهش، کمی جا به جا شد و خودش را به سحر نزدیک تر کرد. سحر، راحت و رها، دست راستش را روی لبه بالایی مبل گذاشت و متمایل به سمت پرهام نشست. بوی خوش اسپری دئودورانت سحر، بینی پرهام را پُر کرد. نگاهی به صورت ظریف و لاغر سحر انداخت و گفت: - خیلی خوشگلی عزیزم 🔹چیزی که برای ضحی، ذره ای اهمیت نداشت. هیچوقت نتوانسته بود او را وارد این قضایا بکند و بعد از همه ترفندها، به بهانه رفتنش به مسجد، نیم ساعت او را به پارتی شان کشاند. آن شب هر چقدر ضحی و چادرش مسخره شد، او تحسین شد. نگاهش روی خانمی قفل شد که به سمتشان می آمد. ضحی متوجه تفاوت نگاه سحر شد و بعد از چند ثانیه، خانمی را سر میزشان دید: - سفارشتون حاضره. دوست دارین طبقه بالا براتون بیارم؟ میز شماره 2 بالا هم برای شماست. - خیلی ممنونم. همین جا خوبه. - گفتم شاید بخواین فضای بالا رو هم ببینین. به نظر می یاد تا حالا ندیده باشین. ضحی نگاهی به سحر کرد و گفت: - باشه می ریم بالا. بریم سحر جان؟ - هر چی شما بگی. رئیس شمایی! 🔸از جا بلند شدند و به همراه خانم خدمتکار، به سمت آسانسور رفتند. خانم خدمتکار، دکمه طبقه سوم را زد و گفت: - معمولا خانم ها طبقه پایین نمی شینن. برای همین حدس زدم بالا رو ندیده باشین. ی طبقه مخصوص خانم هاست. - درست حدس زدین. تازه با کافی شاپتون آشنا شدم. - طبقه دوم هم مخصوص زوجین هست. طبقه اول بیشتر برای گرفتن سفارش و انتظار و نشستن های خیلی کوتاه هست. بفرمایید 🔹در آسانسور باز شد. روبرو آسانسور، راهروی پیش ساخته کوتاهی بود که انحنای شدیدی داشت. از پیچ که رد شدند، در شیشه ای ماتی، روبرویشان قرار گرفت. خانم خدمتکار، زنگ را فشار داد. در باز شد و داخل شدند. فضای بزرگ و روشنی بود. پنجره های رنگی سمت چپ، نور را به صورت رنگین کمان به داخل می تاباند. میزهای کوچک و بزرگ دایره و بیضی شکل، تمام فضا را پر کرده بودند. به جز چند میز، بقیه پُر بودند. ضحی از دیدن فضای اختصاصی به این بزرگی برای خانم ها خوشحال شد. سینی همبرگر توسط بالابری از طبقه همکف بالا آمد. خدمتکار چادرش را به جالباسی آویزان کرد و به سمت بالابر رفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله eitaa.com/salamfereshte sapp.ir/salamfereshte ble.ir/salamfereshte 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨سلام آقاجان. سلام منتقم خون خدا .✨ 🌺آقاجان فدایتان شوم چقدر باید غصّه ما را بخوری؟! 🍀چه دلسوزانه به ما می گویی که حواستان به گذر عمر و ساعات و لحظه های قیمتی این روزها باشد . 🌺چه دعاها برایمان می کنی تا دستمان را از دستانت جدا نکنیم؟ 🌸چه پدرانه دست مهر و محبتت را بر سرمان می کشی تا سرکشی نکنیم؟ 🍀آقاجان می شود مثل همیشه عذرخواهی بازیگوشی فرزندتان را بپذیرید و برایش دعا کنید؟ 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
✍️راهکارهای زندگی موفق جزء ششم قرآن کریم ☘️ 1- از بدی های دیگران بگذرید، خدا هم از شما می گذرد. نساء/ 149 🍁 2- بخاطر دشمنی با کسی، از راه عدالت بیرون نروید. مائده/ 8 ☘️3- پیمان شکن ها مورد لعنت الهی قرار می گیرند. مائده/ 13 🍁4- از قصاص کردن بگذرید تا کفاره گناهانتان شود. مائده/ 45 ☘️ 6- در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت بگیرید. مائده/ 48 🍁7- از رابطه و دوستی با کسانی که شعائر دینی را مسخره می کنند بپرهیزید. مائده/ 57 🌺پروردگارا توفیق عمل به فرامین قرآن را به ما عنایت فرما🤲 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
📚📏📚📏📚 💢استفاده از اسپری تنفسی ✅پرسش: حکم استفاده از اسپری تنفسی برای روزه دار چیست؟ 🌺پاسخ: 🌼آیات عظام خامنه ای، مکارم: روزه باطل نیست. 🌸آیت الله نوری: استفاده از آن درحد ضرورت اشکال ندارد. 🌱آیت الله فاضل :اگربه صورت پودرگاز ازراه دهان به ريه مي رسدچون بر استعمال آن اكل و شرب صدق نمي كند،مبطل روزه نيست، اما اگربه صورت بخاربه حلق برسددرصورت ناچاري استعمال آن،‌روزه صحيح است. ☘️آیت الله صافی : اگر آن را روي زبان بزنند و گازهاي آنرا استنشاق كنند و آب دهان را بيرون بريزند كه مطمئن شوند مواد به حلق نرسيده اشكال ندارد. 🍃آیت الله سیستانی: اگر دارو را فقط وارد ريه كند ودارو وارد مری نمی شود روزه باطل نمي كند. 🌸بقیه مراجع : اگر به صورت گاز يا بخار وارد ريه شود اشكال ندارد. 📚مکارم رساله مسأله 1360- خامنه ای، استفتائات جدید - نوری، هزار و يك مسألة فقهي،ج1، س212- مجمع المسائل،1380، ج4، س468- استفتائات جديد، ج1، س711- فاضل،جامع المسائل، ج1، س550 و552- صافی،استفتائات موجود در مرکز ملی پاسخگویی- سیستانی،رساله دوجلدی، جلد 1، مسأله 1989- استفتائات، 1380، ج1، با استفاده از س 6 و س7- زنجانی،استفتائات سایت - وحید،استفتائات پزشکی موجود در دفتر. 📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400 💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو" User.pasokhgoo.ir 📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو " cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app 🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی 🔹 @pasokhgoo1 👈
⚡️ریزش رحمت خدا در ماه مهمانی خدا 🍀الإمام الصادق عليه السلام : ثَلاثَةٌ مِن رَوحِ اللّهِ : التَّهَجُّدُ فِي اللَّيلِ بِالصَّلاةِ ، و لِقاءُ الإِخوانِ ، وَالصَّومُ . 🌺امام صادق عليه السلام : سه چيز از رحمت خداست : شب زنده دارى و نماز گزارى در شب ، ديدار با برادران، و روزه گرفتن 📚مستدرک الوسائل ، ج۷ ، ص۴۹۸ 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
🔹ضحی طرح اسلیمی گلدوزی شده روی مانتو و مقنعه خانم خدمتکار کافی شاپ را تازه دید. لبه های آستین، روی جیب های پاکتی و لابلای دکمه های مانتو، از همان طرح اسلیمی، کار شده بود. ناخودآگاه با دیدن آن، لبخند زد. خوشش آمده بود. فکری به ذهنش خورد. از همان پشت میز، سرش را خم کرد تا کفش های خانم خدمتکار نگاه کند. حدسش درست بود. کفش ها هم با مانتو و مقنعه، هماهنگ بود. سحر هم نگاه سرگردانش به اطراف بود. از اینکه نتوانسته بود ضحی را راضی به برگشت کند احساس شکست می کرد. با حالت ناراحتی گفت: - قشنگنه ولی حوصله موندن این جا رو ندارم. مطمئنی همه شون دکتر و پرستارن؟ 🔺از خانم نسبتا چاقی که پشت میز کناری نشسته بود پرسید: - ببخشید خانم شما پرستار هستید؟ - خیر عزیزم. پزشک عمومی ام. - ببخشید نفهمیدم. مرسی. 🔸سحر سرش را پایین انداخت و به پاکت نامه ای که روی دستش مانده بود، زل زد. خدمتکار سینی همبرگر و مخلفاتش را از روی میز گذاشت. ضحی تشکر کرد. یاد خانم وفایی افتاد. بشقاب نارنجی رنگ را جلوی سحر گذاشت و همبرگش را داخل بشقاب قرار داد. سحر دمغ و ساکت بود. همبرگر را برداشت. بدون اینکه سُس روی آن بریزد؛ گاز زد. خدمتکار با دو لیوان بزرگ موهیتو برگشت. آن ها را جلویشان گذاشت و لبخند زد. ضحی باز هم تشکر کرد اما سحر، چیزی نگفت. گاز سوم را به همبرگرش زد. به روزهایی فکر می کرد که باید بدون ضحی در بیمارستان کار کند. تا آن روز هر اتفاق ناجوری می افتاد، ضحی گردن می گرفت. حمایت های پزشکی ضحی باعث می شد اشتباهات سحر کمتر شود اما حالا دیگر خودش بود و خودش. حالا دیگر شده بود یک ماما مثل بقیه ماماها. نه یک مامایی که با پزشکی دوست است. از این وضعیتی که گرفتارش شده بود ناراحت بود. گاز دیگری به همبرگر زد و با همان حالت واماندگی پرسید: - حالا واقعا برنمی گردی؟ من بدون تو چی کار کنم؟ این همه سال با هم بودیم. - شرمنده. - خب پس کارت چی؟ کجا می خوای کار کنی؟ - هنوز فکرشو نکردم. یکی دو جا درخواست دادم ولی جوابی ندادن. نمی دونم - بله دیگه. آدم دکتر که باشه خیالش راحته همه جا کار هست براش. اونم تو که همه رو جذب خودت می کنی. باشه. برنگرد. به درک. دوستی مون به درک. - چه ربطی داره؟ چرا عصبانی می شی خب. - عصبانی نشم؟ من و ول کردی با پرهام پاچه گیر. احساس آدم های گرگ زده رو دارم. - پرهام که با شما خوبه. با من و چادر و نظراتم مشکل داره. 🔺سحر حوصله اش سر رفت. گاز دیگری به همبرگر زد و نجویده، قورت داد. بقیه اش را داخل بشقاب رها کرد. کیفش را روی دوش انداخت و گفت: - خوش باشی هر جا هستی! - ای بابا چرا ناراحت می شی. همبرگرت رو تموم نکردی. - گرسنه نیستم. فعلا. 🔹ضحی انتظار دیدن چنین رفتاری را داشت. خواست دنبالش برود اما بهتر دید او را تنها بگذارد. بالاخره رد کردن نامه رئیس بیمارستان کم چیزی نبود و حتما سحر برای گرفتن آن نامه، خیلی زحمت کشیده بود. خانم خدمتکار که رفتن سحر را دید جلو آمد: - کمکی از من برمی یاد؟ برم دنبالشون؟ - نه عزیزم. ممنونم. ببخشید سوال می کنم. مانتوتون رو خیلی دوست داشتم. از کجا خریدین؟ - مغازه پوشاک بهار. چند تا مغازه بالاتره. براتون چیزی بیارم؟ - نه خیلی ممنونم. لطف کردید. 🔸خانم خدمتکار رفت و ضحی در سکوت، خیره به انعکاس آفتاب از پنجره های رنگی، همبرگرش را خورد. به صندلی خالی سحر نگاه کرد. فکر کرد اگر باز هم اصرار کرد، به او چه باید بگوید. یاد سوال خانم بحرینی افتاد و درماندگی خودش از پاسخ دادن: - شما که خانواده ولایی هستین، چرا تو بیمارستان های دیگه مشغول به کار نشدین؟ چرا بیمارستان آریا که موضعشون مشخص و مشهوره؛ کار می کنین؟ و وقتی سکوت ضحی را دیده بود ادامه داد: - سواله فقط. گفتم شاید هدفی پشت این مسئله هست. - بله هدفی داشتم که متاسفانه بهش نرسیدم. 🔹نگاه ضحی به صورت خانم بحرینی قفل شد. خانم دکتر بحرینی منتظر ادامه حرف ضحی ماند. لبخند همیشگی اش را داشت. ضحی نگاهش را روی دستانش برد و گفت: - می خواستم ریاست بیمارستان رو بگیرم. - برای چی؟ - برای اینکه نظام بیمارستان آریا رو تغییر بدم. اونجا خیلی راحت همه ... یعنی نمی خواستم جایی باشه که آدم هاش راحت گناه بکنن. فکر کردم شاید بتونم به جایگاه ریاست برسم یا لااقل در حدی که بتونم نظراتمو روی سیستم مدیریتی بیمارستان دخالت بدم. اما خب موفق نشدم. نظر هیات امنا رو جلب کرده بودم. اما دیگه نتونستم ادامه بدم. 📣کانال در ایتا، سروش، بله eitaa.com/salamfereshte sapp.ir/salamfereshte ble.ir/salamfereshte 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا صاحب الزمان 🌺آقاجان می دانم با نادانی هایم دلتان را رنجانده ام . 🍀هر کار کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که برایتان ننویسم. هر چه باشد پدر مهربانم هستی و من کجا برم بهتر از آغوش پدرانه تان ؟ 🌸آقاجان همیشه من را غرق نوازش هایت نموده ای و از خطاهایم چشم پوشی کرده ای. آقاجان خودتان می بینی وضعیت بیمارگونه ام را که موجب اذیت دیگران می شود. آقاجان از همان دعاهای خاصه تان که برای نورچشمی ها یتان می کنی برایم دعا کن. 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
✍️در محضر جزء هفتم قرآن کریم 😡دشمنى يهود با مسلمانان، تاريخى و ريشه‏ دار است‏. مائده/82 🍞رزق همه به دست خداست، پس عجله و حرص و حرام‏ خوارى نداشته باشيم. مائده/88 🌼عمل‏ كردن به احكام، بهترين شكر است. مائده/89 👿 قمار و شراب، ابزار كار شيطان براى ايجاد كينه و دشمنى است. مائده/91 😏 استهزا، يكى از جنگ‏ هاى روانى دشمن و براى تضعيف روحيه‏ ى رهبران( و پیروان آنها) است كه بايد در برابر آن مقاومت كرد. انعام/10 🌸 هر رفاهى لطف نيست و هر رنجى قهر نيست‏. انعام/42 🍀 تنگناها و گشايش‏ ها به دست خداست‏. انعام/44 🕋هر مكتب طرفداران و مخالفانى دارد و ميان آنان نيز هم ريزش است و هم رويش. گاهى طرفدار، مخالف و يا مخالف، طرفدار مى‏شود. مسلمان، مرتدّ و كافر، مسلمان مى‏شود. انعام/89 🤭دشنام(فحش)، نشانه‏ ى نداشتن يا منطق است، يا ادب و يا صبر.(مسلمان با پرهيز از ناسزا، بايد نشان دهد كه صبر و منطق و ادب دارد.). انعام/108 📚تفسیرنور/ج2/ص353-528 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
📚📏📚📏📚 💢مسواک زدن وخلال کردن ✅پرسش: آیا مسواک زدن وخلال کردن دندان قبل از اذان صبح لازم است؟ 🌺پاسخ: الف:📌 خلال کردن یا مسواک زدن دندان قبل از اذان صبح: 🌼همه مراجع : خلال کردن یا مسواک زدن دندان قبل از اذان صبح واجب نیست ب:📌 اگریقین داشته باشد غذايي كه لاي دندان مانده در طول روز فرو مي رود چنانچه خلال نکند: 🌸ایات عظام امام،نوری: اگرچيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود بلكه اگر هم فرو نرود بنابراحتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد. 🌼آیات عظام گلپایگانی،زنجانی،بهجت،فاضل،صافی: اگر خلال نکند یا مسواک نزند روزه باطل می شود خواه چیزی فرو برود یا نرود. 🌸آیات عظام خوئی،تبریزی،اراکی،مظاهری،وحید:چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود. 🍃آیت الله مکارم: اگرغذا فرو برود بنابراحتیاط واجب روزه باطل است. 🌼آیات عظام سیستانی، سبحانی: باید خلال کند. 🌱آیت الله خامنه ای : بنابراحتیاط واجب روزه باطل است خواه چیزی فرو برود یا نرود. 📚العروه الوثقی،جلد 2 ،کتاب الصوم،فصل فیمایجب الامساک ،مسأله 1- خامنه ای استفتائات موجود درمرکز- توضیح المسائل 16مرجع، مسأله 1578- سبحانی رساله مسأله 1496- صافی، رساله ،چاپ 93،مسأله1587- مکارم، رساله، مسأله 1340. 📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400 💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو" User.pasokhgoo.ir 📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو " cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app 🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی 🔹 @pasokhgoo1 👈
🌙شرایط روزه حقیقی و روزه دار واقعی 🌺الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ الصِّيامَ لَيسَ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَحدَهُ ،... إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ وبَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ وَالقَبيحِ ، ودَعِ المِراءَ وأذَى الخادِمِ ، وَليَكُن عَلَيكَ وَقارُ الصِّيامِ ، ولا تَجعَل يَومَ صَومِكَ كَيَومِ فِطرِكَ . 🌸امام صادق عليه السلام فرمود: «روزه ، تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست». ... «چون روزه گرفتى ، گوش و چشمت هم ، از حرام و زشتى روزه باشند؛ جدال نکن و خادم و زیردستان را اذیت نکن؛ وقار روزه دارى در تو باشد؛ و روز روزه دارى ات ، مثل روز خوردنت نباشد». 📚الكافي : 4/87/3 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فرازهایی زیبا از 🍃 و أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ....... ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🔹خانم بحرینی بدون اینکه خودش را مشغول کاری نشان دهد، گفت: - به نظر می رسه خیلی زود هم می خواستین به این هدف برسین. برای هدف های بزرگ، همت های خیلی بزرگ باید داشت. - بله درست می فرمایین. ولی دکتر پرهام به هیچ وجه اجازه سربلند کردن نمی دادن. به بهانه پزشک بودنم، شیفت هامو زیادتر کردن. نمره منفی های زیادی تو پرونده ام گذاشتن که مربوط به من نبود. و همین ها رو بهونه می کردن که هنوز باید تجربه کسب کنم و در اصل، تنزل می دادن! - عجب. - منظورم اینه که فضا این طور بود و نتونستم و اومدم بیرون. به خودم گفتم چی فکر می کردی. مگه گرفتن ریاست بیمارستان به همین راحتی هاست. اونم از پرهام. درهر صورت، نشد دیگه. 🌸لبخند خانم دکتر بحرینی روی صورتش بیشتر پخش شد و با کمی مزاح گفت: - حالا اینجا هم اومدی که ریاست بیمارستان رو بگیری؟ ضحی به چشمان خانم دکتر نگاه کرد و کاملا جدی گفت: - فقط اومدم تخصصم رو بگیرم. 🔹با یاد آوری این خاطره، نگاهی به ساعت کرد و احساس کرد خیلی وقتش تلف شده. سلفون همبرگر را داخل بشقاب گذاشت و دو لقمه آخر را سریع تر خورد. به کتابخانه بیمارستان بهار رفت و مشغول مطالعه کتابهای آزمون تخصص زنان و زایمان شد. چند ماه بیشتر فرصت نداشت. ******** 🌼زهرا خانم، با خانمی که اخیرا با هم آشنا شده بود صحبت می کرد. آن خانم چیزی را در گوشی اش یادداشت کرد. ضحی هر چه فکر کرد یادش نیامد آن خانم را کجا دیده است. بعد از خداحافظی مادر، از جلسه قرآن بیرون رفتند. سوار ماشین که شدند، پراید سفید رنگی چند متر جلوترشان نگه داشت. همان خانم از ساختمان خارج شد و به سمت ماشین رفت. راننده از ماشین پیاده شد. کیف را از آن خانم گرفت و در را برایشان باز کرد. از طرز رفتارشان مشخص بود مادر و پسر اند. ضحی به مادر نگاه کرد و گفت: - همون آتش نشانه نبود؟ - آره همونه. پس پسرش اینه. 🔹عباس، سوار ماشین شد و حرکت کرد. مادر به چند تار موی سفید شده عباس نگاه کرد و گفت: - برات ی عروس خوب پیدا کردم. ی کم ازت بزرگ تره ولی دختر فهمیده و با کمالاتیه. خانواده اش هم خیلی خوب و فرهنگی هستن. می خواستم ی وقت باز کنی بریم برای صحبت. 🔸عباس که راجع به خانواده سهندی تحقیقاتش را کرده بود و می خواست به مادر اعلام کند، از اینکه مادر موردی را جلو پایش گذاشت، جا خورد و گفت: - حتما. چشم. منم با یک آقایی تو همون سفر قم، آشنا شدم که.. - نمی دونی چه دختر با ادبیه. فقط تحصیلاتش از تو بالاتره که خب طبیعیم هست. بالاخره دو سالی ازت بزرگ تره - شما با این قضیه مشکلی ندارین که دو سال از من بزرگ تر باشه؟ 🔹عباس برای گفتن حرف دلش، مردد شد. مادرش چنان با ذوق و شوق از شکل و شمایل عروس حرف می زد که دهن عباس را بست. تا به حال مادر را سر انتخاب یک دختر، اینطور شاداب ندیده بود. - پس ی روزی که وقت داری بگو که هماهنگ کنم. - ان شاالله. چشم. ممنونم که به فکر منین. - ان شاالله تو رخت دومادی ببینمت عزیزم. 🔸چهره شاداب عباس، گرفته شد. بر سر دلش کوفت و فکر کرد "از اول باید مادر رو در جریان میذاشتم و اشتباه از خودم بوده. حالا چطور می تونم رو حرف مادر حرفی بیارم. اما اگه این خواستگاری سر بگیره چی؟ اونوقت دیگر نمی تونم با خانواده آقای سهندی ... نکنه بعدا مثل حالا که از نگفتن پشیمونم، پشیمون بشم؟" خواست موضوع را بگوید اما نتوانست. از وقتی پدر مرده بود، خیلی از خواسته هایش را به مادر نگفته بود و پا روی دلش گذاشته بود تا مادر کمتر نگران شود و غم از دست دادن پدر، کمتر آزارش دهد. مادر را به خانه رساند و برای زیارت، به گلزار شهدا رفت. شهدا را واسطه کرد تا مسئله ختم به خیر شود. وسط درد و دل با شهید گمنام؛ گوشی اش زنگ خورد و احضار شد. بلافاصله سوار ماشین شد و به سمت ایستگاه آتش نشانی حرکت کرد. 🔹چرخ های ماشین از حرکت ایستادند. مادر پیاده شد و پشت سر دخترش، فالله خیر حافظا خواند. ضحی آن روز باید سری به درمانگاه رازی و خیریه مهربانی می زد. هنوز کاری پیدا نکرده بود. به درمانگاه های مختلف سر زده بود. اگر این درمانگاه هم نیازی به او نداشتند، باید سراغ دکترهای زنان و مطب ها برود. مشخصات و رزومه اش را به مسئول درمانگاه داد. چند پزشک زنانی که می شناخت را تماس گرفت اما هیچکدام پاسخگو نبودند. سراغ خیریه ها رفته بود و برای ویزیت رایگان، اعلام آمادگی کرد. استقبال خوبی کردند. دو روز هفته اش را همین خیریه ها پُر خواهد کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله eitaa.com/salamfereshte sapp.ir/salamfereshte ble.ir/salamfereshte 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا صاحب الزمان✨ 🌺آقاجان این شب هایِ عزیز کجا به مناجات نشسته ای؟ 🌸دوست داریم بنشینیم در محضرتان صوت قرآنتان را گوش کنیم. دوست داریم دعای ابوحمزه ثمالی را از میان لب های نازنینتان بشنویم. دوست داریم دو زانو بنشینیم در محضرتان در حالی که شما بر منبری از نور هستید، سخنان نورانیتان را گوش کنیم تا سراسر وجودمان نورانی شود. 🍀آقاجان به امید چنین روزی لحظه شماری می کنیم. 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
🌼زیباترین ماه خدا 🌺رمضان ای ماه خدا چه دوست داشتنی هستی ای ماه خدا 🌸دوست دارم لحظات افطار و سحرت را دوست دارم لحظات نورانی دعا و را دوست دارم قرائت عزیزت را 🍀رمضان یاری ام کن تا دربر گیرم هایت را 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
💠امانت های الهی 🔘گاهی پدر و مادر از فرزند 5 ساله توقع دارند مثل فرزند 15 ساله رفتار کند، به طور مداوم از فرزند کوچکشان عیب و ایراد می گیرند. امر و نهی های زیادشان به طفل معصوم، روح او را آسیب می رساند. 🔘برخی از والدین محترم نیز، تمام دغدغه و همّ و غمشان را در بهتر بودن خوراک و پوشاک فرزند خود می گذارند و از تربیت صحیح فرزندشان غافل هستند. ✅فرزندان امانت الهی در دست ما هستند، حواسمان باشد که در تربیت، حفظ و نگهداری این گل های زیبای زندگی کوشا باشیم. 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
✍️در محضر جزء هشتم قرآن کریم ❄️همیشه مسیر اکثریت، مسیر هدایت نیست. انعام/ 116 🌨به پدر و مادر خود بی واسطه(پرستار، خانه سالمندان، و ...) احسان کنید. انعام/151 💳به اموال یتیم نزدیک نشوید، مگر برای حفظ و افزایش آن. انعام/ 152 🕋آراستگی ظاهری و باطنی تان را در هر نماز و مسجد رعایت کنید. اعراف/ 31 🌺 خدا را با تواضع و در نهان صدا بزنید ولی(با خواسته های بیجا و داد و فریاد) زیاده روی نکنید. اعراف/ 55 ⛱بعد از برقراری امنیت و آرامش در جامعه هرج و مرج راه نیندازید. اعراف/ 56 ⚖️کم فروشی نکنید و پیمانه و ترازویتان را درست و دقیق تنظیم کنید. اعراف/ 85 🌼با کسانی که به اعتقاد شما باور ندارند، مسالمت آمیز زندگی کنید و صبور باشید تا خدا بینتان داوری کند. اعراف/ 87 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
✨ ✍️متن سوال: آیا وقت نماز مغرب با افطار روزه یکی است؟ نظرات مراجع عظام تقلید🔰🔰🔰 🌺امام خمینی (رحمة الله علیه)) بله یکی است.( وقت مغرب از بین رفتن سرخی طرف مشرق است.) العروةالوثقی، ج2، ص45، با استفاده از فصل 8 توضیح المسائل، ص223، با استفاده از م1550 ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ 🌸 آیت الله خامنه ای (دام ظله العالی)) بسمه تعالي. وقت هر دو، مغرب شرعي است. ( وقت مغرب از بین رفتن سرخی طرف مشرق است. رساله عملیه، ص21، م153) ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ 🌼 آیت الله (دام ظله العالی) بسمه تعالي. يكي است. *تذكر: وقت مغرب از بين رفتن سرخي طرف مشرق است.(با استفاده از جزوه نماز موجود در اداره پاسخ به سؤالات) ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ 🌺 آیت الله (دام ظله العالی) بسم الله الرحمن الرحيم. بلي، يكي است. (وقت مغرب از بین رفتن سرخی طرف مشرق است/توضیح المسائل، ص152، م743). ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ 🌸 آیت الله شیرازی (دام ظله العالی) احتياط مستحب آن است كه تا زوال حمره مشرقيّه صبر كند.(وقت افطار و نماز مغرب یکی است که پنهان شدن قرص آفتاب در افق است./ توضیح المسائل، ص133، با استفاده از م675 و ص246، با استفاده از م 1315) ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ 🌼 (آیت الله خراسانی (دام ظله العالی) يكي است. تذكر: بنابر احتیاط واجب مغرب وقتی است که سرخی طرف مشرق که بعد از غروب آفتاب پیدا می شود، از بالای سر انسان بگذرد. توضیح المسائل، ص275، احکام روزه توضیح المسائل، ص334، با استفاده از م741 و ص481، با استفاده از م1558 ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
🔹ضحی فکر کرد تا به حال به خاطر کار بیست و چهار ساعته در بیمارستان آریا، فکر مطب را نکرده؛ اما حالا دیگر یا باید مطب داشته باشد و یا در درمانگاهی مشغول به کار شود. به فکر کارت ویزیت افتاد. تصمیم گرفت کاری که سالها قبل باید انجام می داد را انجام بدهد. به خدمات کامپیوتری رفت. طراحی کارت ویزیت، نیم ساعت طول کشید. فایل را تحویل گرفت و به سمت چاپخانه ای که خدمات کامپیوتری آدرس داده بود رفت. در آهنی رنگ زده چاپخانه باز بود. زنگ نداشت. در زد و داخل شد. از بوی کاغذ و جوهر خوشش آمد. به دستگاه های بزرگ کپی و کاغذهایی که تند و تند، داخل و خارج می شدند؛ نگاه کرد. حداقل تعداد کارت ویزیت را سفارش داد. متوجه گرفتگی صدا و نفس تنگی یکی از کارگرهایی که نزدیکش بود شد. - شما آسم دارید؟ - نمی دونم. نه نداشتم. - اشکالی نداره دو دقیقه تشریف بیارید بیرون؟ - چیزی شده؟ 🌸کارگر را بیرون برد. در هوای تازه، تنفسش را بررسی کرد. از او خواست نفس های عمیق بکشد. نتوانست و به سرفه افتاد. طبق عادت، آدرس بیمارستان آریا را نوشت. وسط نوشتن، آن را خط زد و نام بیمارستان بهار را جایگزین کرد و به کارگر داد. مراحل درمان را در صورت احتمال آسم به او توضیح داد و تاکید کرد که حتما بیمارستان را برود. از چاپخانه بیرون آمد. چند تماس بی پاسخ داشت و متوجه نشده بود. شماره ناشناس بود. به ماشین نرسیده، مجدد گوشی زنگ خورد: - بفرمایید. سلام علیکم. بله. پدر فرانک خانم. بله شناختم. حال فرانک خانم چطوره؟ بهتر هستند؟ خداروشکر. بله. امروز؟ خیلی فرصت ندارم امروز. در مورد چی؟ باشه. تشریف بیارید کافه بهار. نخیر. خدانگهدار 🔹دزدگیر ماشین را زد. فکرش درگیر شد که پدر فرانک چه چیز مهم و حیاتی را می خواهد حضوری به او بگوید؟ در ماشین را باز کرد که کسی صدایش زد: - خانم سهندی. یک لحظه لطفا 🔺نگاه که کرد، پدر فرانک بود. در ماشین شاسی بلندش را باز گذاشت و به سمت ضحی رفت. - اگه امکان داره تو ماشین صحبت کنیم. خیلی وقتتون رو نمی گیرم. 🔹ضحی از دیدن پدر فرانک آن هم جلوی چاپخانه تعجب کرد. خواست چیزی بگوید اما خویشتن داری کرد و جدی و رسمی گفت: - امری دارید بفرمایید همین جا. در خدمتم. - آخه اینجا وسط خیابون که نمی شه. - چرا نمی شه. بفرمایید. مسئله ای نیست. 🔺فرهمندپور مکثی کرد. به اطراف نگاه کرد و غیر از چند کارگر ساختمانی مشغول بالابردن مصالح، کسی را ندید. به ضحی نزدیک تر شد و گفت: - پس اجازه بدید تو ماشین شما عرض کنم. الان برمی گردم. 🔸به سمت شاسی بلندش رفت. موتور را خاموش کرد و در را بست. ضحی از سرعت فرهمندپور تعجب کرد. در سمت راننده ماشینش را بست و داخل پیاده رو ایستاد. نه سوار شدن به اختیار در ماشین فرد غریبه را صحیح می دانست نه سوار شدن فرد غریبه نامحرم را در ماشین خودش. قفل ماشین را زد و به فرهمندپور که با تردید به سمتش می آمد نگاه کرد. - نمی ریم تو ماشین؟ - نخیر. بفرمایید همین جا در خدمتم. مشکلی پیش آمده؟ 🔺فرهمندپور به ضحی نزدیک تر شد و با صدای آهسته گفت: - اگه اجازه می دادید داخل ماشین عرض کنم بهتر بود. هر طور شما بخواهید. مشکلی پیش نیامده. فرانک جان چند هفته قبل رفتند پیش مادرشون و قراره که همون جا بمونن. عرضم در مورد .. 🔸کمی مکث کرد. لبه کتش را به سمت پایین کشید و گفت: - نمی دونم چطور بگم آخه اینجا. می خواهید بریم همان کافه بهار؟ - مسئله چیه آقای..؟ - فرهمندپور هستم. - بفرمایید همین جا. من خیلی فرصت ندارم. بفرمایید. - مثل اینکه چاره ای نیست. می خواهید در یک فرصت دیگر ؟ 📌نگاه جدی ضحی را که دید گفت: - مثل اینکه چاره ای نیست. می خواستم برای امر خیر مزاحمتون بشم. - امر خیر؟ - بله. من چند سالیه به ایران برگشتم. پزشکی خوندم اما حوصله طبابت ندارم. کارم تجارت و بیزینس هست. همسرم مدت هاست خارج از کشور زندگی می کنه و خیال برگشتن هم نداره. فرانک هم که دیگه رفته پیش مادرش. من اینجا تنها هستم. البته اینجا موقعیت خوبی برای مطرح کردن این مسئله نیست. 🔺ضحی به کارگری که حین کار، حواسش به آن ها بود نگاه کرد و گفت: - جناب فرهمندپور، شما جای پدر من هستید! - اختیار دارید. من فقط هفت سال از شما بزرگ ترم. در مورد شما تحقیق کردم و راجع به این مسئله خیلی فکر کردم. - فکر نمی کنم بنده مناسب شما باشم. در هر صورت از شما سپاسگذارم. اگر امر دیگری ندارید مرخص بشم. 🔸ضحی دو ثانیه مکث کرد و به سمت ماشینش رفت. فرهمندپور به تقلا افتاد... 📣کانال در ایتا، سروش، بله eitaa.com/salamfereshte sapp.ir/salamfereshte ble.ir/salamfereshte 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یامولای یاصاحب الزمان ✨ 🍀آقاجان کاش فرجتان به همین زودی ها باشد. 🌸دوست دارم تمام زندگی ام را وقف و نذر آمدنتان کنم. آقاجان همه بی قرار آمدنت هستند. ای عزیز مصطفی، منجی عالم بشریت بیا تا دل ها یمان با ظهورتان آرام شود و نگاه نگرانمان به شادی تبدیل شود. 🌺آقاجان بیا تا به پای خوبی هایت همه متواضعانه سر تعظیم فرو آوریم و مطیع فرمانت باشیم. آمین یارب العالمین 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
✍️خیرخواه امّت 📖«...يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ...؛ (پيامبرى كه) آنان را به نيكى فرمان مى‏دهد و از زشتى باز مى‏دارد و آنچه را پاكيزه و پسنديده است برايشان حلال مى‏كند و پليدى‏ها را بر ايشان حرام مى‏كند و از آنان بار گران (تكاليف سخت) و بندهايى را كه بر آنان بوده برمى‏دارد (وآزادشان مى‏كند)» 📚(اعراف/157) 🌺 از مهم ترین برنامه های پيامبر، امر به معروف و نهى از منكر است.(این خود نشانه ای است بر دلسوزی و خیرخواه بودن پیامبر) 🌼 پیامبر برای اصلاح جامعه ابتدا امكانات حلال را فراهم می كرد، سپس براى امور حرام، محدوديّت ايجاد می نمود. 🌸 پیامبر عادات و رسوم غلط را که زنجيرى بر افكار مردم بود، از جامعه می زدود تا مردم وابسته‏ و اسير نباشند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
✨ماه فرصت ها 🌼این ماه، ماه فرصت هاست. فرصت های فراوانی در این ماه در برابر من و شماست. 🌸اگر از این فرصت ها بتوانیم درست استفاده کنیم، یک ذخیره عظیم و بسیار ارزشمندی در اختیار ما خواهد بود. 🍀استغفار یک دعاست، یک خواستن؛ باید انسان حقیقتاً از خدا بخواهد و مغفرت الهی و گذشت پروردگار را بطلبد. 🌺امام خامنه ای(مدظله العالی) 1386/6/23 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
✨ ⁉️متن سوال: شخصی که نمی دانسته قبل از رسیدن به حدّ ترخص نباید روزة خود را افطار نماید، اگر افطار کند، آیا علاوه بر قضا کفارّه نیز دارد؟ 📝 پاسخ ❇️ (رحمة الله علیه)) اگر مي‌توانسته مسأله را ياد بگيرد، بنابر احتياط واجب كفاره بر او ثابت مي‌شود و اگر نمي‌توانسته مسأله را ياد بگيرد يا اصلاً ملتفت مسأله نبوده، كفاره بر او واجب نيست. 📚توضيح المسائل، ص236، با استفاده از م1659 ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ ❇️آیت الله (دام ظله العالی)) اگر از حكم مسئله غافل بوده،كفّاره ندارد. 📚اجوبة الاستفتائات، ص177، س798 ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ ❇️آیت الله (دام ظله العالی)) كفاره ندارد. 📚توضيح المسائل جامع، ج1، ص 568. ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ ❇️آیت الله (دام ظله العالی)) اگر جاهل مقصّر ملتفت بوده، كفاره دارد ولي اگر در يادگرفتن مسأله كوتاهي نكرده، یا مقصر غیر ملتفت بوده كفاره واجب نيست. 📚توضيح المسائل، ص325، با استفاده از م 1668 ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ ❇️آیت الله (دام ظله العالی)) اگر بخاطر ندانستن مسأله باشد کفّاره ندارد. 📚توضيح المسائل، 1383، ص262، با استفاده از م1399 ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞ ❇️ آیت الله (دام ظله العالی)) كفاره ندارد. 📚 توضیح المسائل، ص498، با استفاده از م 1667 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
🔸فرهمندپورخواست دست ضحی را بگیرد که نرود اما چادرمشکی ضحی، حفظ حریم را به یادش آورد. مثل ثانیه های آخر جلسه کنکور، اضطراب به سراغش آمد و گفت: - خانم سهندی، اجازه بدید. می دونم اینجا جای مناسبی برای طرح این مسئله نیست. اگر اجازه بدید یک وقتی بنشینیم با هم صحبت کنیم. بالاخره از هر دوی ما سنی گذشته. اگرم صلاح می دونین منزل مزاحمتون بشم. 🔺ضحی بدون اینکه بی احترامی در رفتارش نسبت به فرهمندپور داشته باشد، قفل ماشین را زد. دستگیره در را گرفت. رو به فرهمندپور کرد و گفت: - عذرخواهی می کنم. به فرانک خانم سلام بنده رو برسونید. 🔸سوار ماشین شد. سعی کرد عصبی شدنش را در رفتار، نشان ندهد. کمربند را که بست، دنده عقب گرفت و به این بهانه، سرش را به عقب چرخاند تا فرهمندپور را نبیند. همه طول کوچه را دنده عقب رفت و داخل خیابان اصلی پیچید. نگاهی به فرهمندپور که به سمت ماشینش می رفت انداخت. قبلا هم این طور غافلگیر شده بود. دوران دانش آموختگی و اینترنی اش، چند نفر از هم دوره ای هایش همین طور از او خواستگاری کرده بودند. پدر گفته بود هر بار این اتفاق برایش افتاد، شماره او را بدهد و به کارش بپردازد؛ اما این بار، شماره پدر را نداد چون حتی یک درصد هم تمایلی به طرح این مسئله نداشت. شناختی روی فرهمندپور نداشت. حتی سرنوشت نامعلومی که برای آن کودک، در ذهنش حک شده بود، مانع از فکر کردن به پیشنهاد فرهمندپور می شد. 🔹 پشت چراغ قرمز ایستاد. فکر کرد اگر باز هم این پیشنهاد را مطرح کرد، حتما از آن بچه خواهم پرسید. مسیر چاپخانه تا خیریه مردم نهاد مهربانی را به این فکر کرد که فرهمندپور را قبل از خانه فرانک، کجا دیده است. مطمئن بود او را جایی دیده اما هر چه فکر کرد، به نتیجه ای نرسید. گوشی را در آورد و شماره کوچه ای که خیریه در آن قرار داشت را خواند. دو کوچه دیگر را رد کرد. داخل کوچه، کمی جلوتر از در خیریه، ماشین را پارک کرد. از صندوق عقب، کیف لوازم دمِ دستی پزشکی اش را برداشت و برای ویزیت کردن بیماران، داخل خیریه شد. 🔹🔸🔹🔸🔹 ☘️صدای تلاوت، در گوشش می پیچید و صدای او در اتاق. هر روز صبح زود، صفحه قبلی را که حفظ کرده بود مرور می کرد و نگاهی به آیات جدید می انداخت. ترجمه آیات را مرور می کرد و اگر وقت اجازه می داد، تفسیر آیات بعدی را هم می خواند. بعد از حدود یک ساعت بین الطلوعین که مشغول کار حفظش بود، قرآن را می بوسید و تازه، مشغول تلاوت جزء روزانه اش می شد. دفتر یادداشت سبز رنگش را در می آورد و با امام زمان حرف می زد و برایشان می نوشت. از نکاتی که در آیات به ذهنش خورده بود؛ گاهی سوالی ذهنش را درگیر می کرد؛ آن را هم می نوشت و عجیب بود که حین نوشتن، پاسخ به ذهنش می آمد. پاسخی که به ذهنش خورده بود را هم می نوشت. حتی دعایی که در دلش می گذشت را هم می نوشت و صلواتی که از پدر یاد گرفته بود، آخر همه دعاهایش بفرستد؛ آن را هم می نوشت. دفتر را می بست و به نور کم جان خورشید که سعی می کرد به اتاق، گرما بدهد، نگاه می کرد. 🔸رو به قبله می ایستاد. هر دو دستش را کشیده، بالای سرش می برد و آرام آرام، پشت و کمرش را خم می کرد و دستانش را به زمین می رساند. نفسی می کشید و آرام آرام کمر و پشتش را صاف می کرد. دستانش را که دو طرف سرش گرفته بود بالا می آورد و نفسش را کامل بیرون می داد. مجدد نفس می کشید و این کار را چند بار تکرار می کرد. تا ده دقیقه بعدش، نرمش می کرد. بدنش که سرحال می شد، سر میز می نشست و به مطالعه درس هایش می پرداخت. آن روز هم مشغول همین کارها بود که پیامک سحر، برنامه اش را به هم ریخت. - امروز بیا بیمارستان. پرهام کارت داره. 🔹جوابی نداد اما فکرش درگیر شد و دیگر نتوانست مطالعه کند. گوشی را بیصدا کرد و روی میز گذاشت. یاد پارتی کذایی آن شب افتاد. چهره پرهام که پر غضب، دسته سیگار برگ را گرفته بود و به او نگاه می کرد، خاطرش را مکدر کرد. یادآوری صدای ساز و رقص نور و آدم ها، ذهنش را خراش داد. فکر کرد "مهم ترین کار دنیا را هم داشته باشد، مرا با او کاری نیست." و از اتاق خارج شد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114