✍️تنگنای معیشت
✨و مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى (1)
🔹و هر كس از ياد من روى گرداند، پس همانا براى او زندگى تنگ و سختى خواهد بود و ما او را در قيامت نابينا محشور مىكنيم.
🌺امام سجاد عليه السلام پس از تلاوت آيه ى مَنْ أَعْرَضَ ... ضَنْكاً فرمودند: قسم به خداوند! همانا قبر، باغى از باغهاى بهشت يا گودالى از گودال هاى جهنّم است. (2) بنابراين دامنه معيشت تنگ تا برزخ نيز ادامه دارد.
🌼 انسان ها در انتخاب آزادند.
🌸 فطرت انسان بر خداپرستى است، انبيا و اديان آسمانى تنها آن را يادآورى مىكنند.
❄️ دورى از ياد خدا مايه اضطراب، حيرت و حسرت است، هر چند تمكّن مالى بالا باشد.
.
🍀 زندگى آرام و شيرين، فقط در پرتو ياد و ذكر خداست.
🌺 معنويت در زندگى مادّى نيز نقش مهمى دارد.
🔘 كسى كه در دنيا چشم جانش را بر روى حقايق بست، در قيامت كور محشور خواهد شد.
◾️ بى ايمان، هم در دنيا زندگى مشقّت بار دارد و هم در آخرت از نعمت ديدن محروم است.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
1. طه/124
2. بحار، ج 7، ص 104.
تفسير نور،ج5، 404 .
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#جزء_شانزدهم
#سوره_طه
#تنگنای_معیشت
#ماهی_قرمز
#قسمت_هفتم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
🌺انتخابات باید سالم باشد، رقابتى باشد. رقابت غیر از خصومت است، رقابت غیر از تهمت زنىِ متقابل است؛ اینها را باید همه مواظب باشیم. رقابت این نیست که کسى اثبات خود را متوقف بر نفى دیگرى بداند. رقابت این نیست که کسانى بیایند براى جلب نظر مردم، وعده هاى خلاف قانون اساسى، خلاف قوانین عادى بدهند؛ اینها نباید باشد.
🌸کسانى که وارد عرصه ى انتخابات می شوند، چه از طرف مجریان و مسئولان، چه از طرف کسانى که نامزد می شوند، بایستى به آداب و شروط یک حرکت عمومىِ سالم پایبند باشند، متعهد باشند؛ این لازم است.
🔰بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز ۱۹ دی ۱۳۹۰/۱۰/۱۹
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
⁉️شیوه روزه گرفتن کودک در کلام نورانی اهل بیت(علیهم السلام)
🔹الإمام الباقر عليه السلام :إنّا نأمرُ صِبيانَنا بِالصَّلاةِ إذا كانوا بَني خَمسِ سِنينَ ، فَمُروا صِبيانَكُم بِالصّلاةِ إذا كانوا بَني سَبعِ سِنينَ ، و نَحنُ نأمُرُ صِبيانَنا بِالصَّومِ إذا كانوا بَني سَبعِ سِنينَ بما أطاقُوا مِن صِيامِ اليَومِ فإن كانَ إلى نِصفِ النَّهارِ و أكثَرَ مِن ذلكَ أو أقلَّ فإذا غَلَبَهُمُ العَطَشُ و الغَرَثُ أفطَروا ؛ حتّى يَتَعوَّدوا الصَّومَ و يُطيقُوهُ ؛ فمُروا صِبيانَكُم إذا كانوا بني تِسعِ سِنينَ بِالصوم ما استطاعوا مِن صِيامٍ اليوم ، فإذا غَلَبَهُم العَطَشُ أفطَروا .
🔸امام باقر عليه السلام : ما كودكان خود را وقتى پنج ساله شدند به خواندن نماز امر مى كنيم و شما كودكانتان را وقتى هفت ساله شدند، به خواندن نماز وا داريد. ما كودكانمان را وقتى به سن هفت سالگى رسيدند امر مى كنيم تا هر مقدار از روز را كه مى توانند روزه بگيرند نصف روز يا كمتر و يا بيشتر، و هر گاه تشنگى و گرسنگى بر آنان غالب شد افطار كنند، تا بدين ترتيب به روزه گرفتن عادت كنند و توان آن را بيابند و شما نيز وقتى كودكانتان(پسرانتان) نُه ساله شدند به آنان دستور دهيد تا هر مقدار از روز را كه مى توانند روزه بگيرند و هرگاه تشنگى بر آنان غلبه كرد روزه شان را باز كنند .
📚الكافي : 3/409/1.
#حدیثی
#مناسبتی
#روزه
#تمرین_بندگی
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
📚📏📚📏📚
🌱بیماری و استمرار آن از ماه رمضان تا رمضان آينده 🌱
⁉️سؤال
👁 چشم من ضعيف است و مى ترسم روزه برايم ضرر داشته باشد، تكليف من چيست؟
✅ پاسخ
🍃 همه مراجع: اگر خوف ضرر عقلايى باشد، روزه بر شما واجب نيست و اگر تا ماه رمضان سال بعد بيمارى ادامه يافت، قضا هم واجب نيست. تنها براى هر روز 750 گرم گندم، يا جو، يا آرد و ... به عنوان كفّاره به فقير بدهيد.
📚 توضيحالمسائل مراجع، م 1703 و 1744.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#احکامی
#فقهی
#روزه
#ضعف_چشم
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هشتاد_و_شش
🔹ضحی، نسخه خانم دکتر بحرینی را گرفت. دارو را می شناخت. می خواست نخورد اما با حرف خانم دکتر، نظرش برگشت:
- بهم قول بدید که بلافاصله بعد از جلسه قرص رو می خرید و می خورید.
- حتما.
- از خواستگارتون چی می دونین؟
ضحی، تمام چیزهایی که بین راه از عباس شنیده بود و هر چیزی که پدر گفته بود و تحقیقات دوست پدر را به خانم دکتر گفت.
- اینکه چند سال از شما کوچک تر هست..
- بله یکی از اشکالات همینه. اما
- اما چی؟
- با خدا معامله کردم تو همون سفر قم. که به خاطر سن و تحصیلات و شغل و خونه و ماشین و درآمد و این ها، هیچ اشکالی نگیرم. حتی ..
🔺ضحی سرش را پایین انداخت. نگران آینده اش بود. درست است که با خدا معامله کرده بود اما نمی دانست نتیجه این معامله، چه می شود. از طرف خودش مطمئن نبود که درست رفتار کند و به دلش شک افتاده بود که سر زندگی و آینده ام می توانم چنین معامله ای با خدا بکنم؟ این معامله، چشم و گوش بستن نیست؟ خانم دکتر بحرینی، اضطراب را لای انگشتان به هم پیچیده شده ضحی دید. سرفه ای کرد و پرسید:
- حتی چه؟
- راستش، حتی سر مسائل اخلاقی هم با خدا معامله کردم که اگر بد دهن یا عصبی مزاج یا از این دست مشکلات اخلاقی داشت، خود باوری نداشت و عزت نفس و اعتماد به نفس کمی داشت یا حتی در زندگی بی هدف و برنامه هم بود، ایرادی نگیرم و با این روحیه ها و کارهایش بسازم و اگر توانستم، با عملم راهنمایی اش کنم.
- عجب. خب؟
- هیچی. بعد از اون معامله، یک مورد آقایی بود که اصلا از لحاظ اعتقادی به هم نزدیک هم نبودیم که همون اول ردش کردم. دیگه اعتقاداتم رو که با خدا معامله نکرده بودم!
🔹خانم دکتر از لحن معترضانه ضحی، خنده اش گرفت و گفت:
- کار درستی کردین.
- و یک مورد هم همین آقای محمدی است که آتش نشان است و سنشون از من پایین تره.
- روی برگه تمام نگرانی ها و دغدغه هاتون رو لیست کنین تا همین الان روشون کار کنیم. یک سری سوال هم هست که باید تیک بزنین. همون جا تو پوشه جلوتون. منم ی زنگ بزنم به خانم دکتر و ببینم می تونم باهاشون صحبت کنم یا نه.
🖊ضحی خودکار روی پوشه را برداشت. پوشه را باز کرد. برگه ها را کمی زیر و رو کرد و مشغول نوشتن شد. خانم دکتر بحرینی، از اتاق خارج شد. منشی دفترش را زودتر مرخص کرده بود تا با ضحی، تنها باشد. شماره خانم دکتر روان پزشک را گرفت و مسئله را گفت. کنار قرصی که برای ضحی نوشته بود، قرص دیگری هم نوشت و میزان دوز قرص ها را یادداشت کرد. برگه را دست ضحی داد و از خانم دکتر، تشکر کرد.
🔹تشکر کلامی مسئول عملیات از عباس، او را خجالت زده کرد. مانده بود برای روز پنجشنبه، درخواست مرخصی رد کند یا نه. به وحید زنگ زد:
- بالاخره بگیم قدم نورسیده مبارک یا نه؟ الان چند روزه ما رو گذاشتی تو خماری ها.. ئه. به به. مبارکه به سلامتی. اسمش چیه؟ ای بابا. انگار خیلی عاشق مایی. اختیار داری. اسم من که نیست. ان شاالله خود حضرت عباس دستگیرش باشن. جانم. باشه برات رد می کنم. آره حتما. نه مشکلی نیست.
🔸گوشی را قطع کرد و تا جمعه برای همکارش، مرخصی رد کرد. حالا دیگر نمی توانست خودش به مرخصی برود. حساب کرد اگر مسئله ای نباشد، شاید بشود دو سه ساعت خواستگاری را مرخصی ساعتی رد کند. یا باید مسئله را به رئیس بگوید و یا خواستگاری را کنسل کند. همزمان با بلند شدن از روی صندلی، صدای قیژی بلند شد و پایه پشتی صندلی، شکست. صندلی و پایه را به محوطه جلوی پارکینگ برد تا با میخ و چکش به جانش بیافتد. هنوز چند ضربه چکش نزده بود که صدای تک آژیر ماشین بچه ها به گوشش خورد. بیرون پارکینگ را نگاه کرد و از جا بلند شد. ماشین پیشرو و وانت تجهیزات داخل پارکینگ شدند. بچه ها پیاده شدند و کیسه ای را به عباس نشان دادند:
- این هم یک کندوی بزرگ زنبور خدمت شما
- یا خدا. چقدر بزرگه. کجا بوده؟
- تو دیوار ی خونه. آره خیلی بزرگه. بالاخره صندلی شکست؟
🍃عباس نگاهی به پایه صندلی کرد و سر تکان داد. بچه ها لباس هایشان را در آوردند و برای کمک به عباس، دور صندلی حلقه زدند.
- به نظرم باید ی چوب سه گوش اینجاش بزنی که وایسه والا بازم از میخ در می یاد یا می شکنه.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا حجةالله فی أرضه✨
سلام و درور خدا بر تو باد ای حجت خدا بر روی زمین.
🌺آقاجان در این ماه عزیز دعا می کنیم خدا ما را از منتظران ظهورت و از پیروان و یاری دهندگان تو بر علیه دشمنانت قرار دهد.
🍀همچنین ما را از جمله دوستانی که به فیض شهادت در رکاب تو می رسند بگرداند. روز جمعه روز متعلق به تو است،که در این روز همه انتظار تو دارند.
🌸آقاجان ای کشتی نجات و سرچشمه آب زندگانی امید است خدا به زودی آن وعدۀ ظهور حکومت تو را که وعده داده است مقرر فرماید.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#جمعه_ظهور
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
✍️ رحمتی برای جهانیان
✨و ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (1)
🔹و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.
🍀حكومت بندگان صالح بر زمين تبلور لطف و رحمتى است كه در سايه رسالت بدست مى آيد و هر آنچه از رحمت نبوى صلى الله عليه و آله كه در دنيا و آخرت نصيب افراد مىشود، پرتوى از رحمت الهى است.
🌸 همه ى احكام و دستوراتى كه پيامبر اسلام آورده حتّى جهاد، حدود و قصاص و ساير كيفرها و قوانين جزايى، براى جامعه ى بشرى رحمت است.
🌺 خداوند، «ربّ العالمين» و رسولش «رحمة للعالمين» است، يعنى تربيت واقعى در سايه هدايت انبياء امكان پذير است.
🍀 پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى همه ى انسانها، در همه ى اعصار و تمامى مكان ها رحمت است و نيازى به پيامبر ديگرى نيست.
🌸رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله حتّى براى ملائكه مقرب الهى نيز رحمت است. در حديثى مى خوانيم كه جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله اظهار داشت كه رحمت تو مرا نيز شامل شد. (2)
🍀دستورات اسلام جهان شمول است.
🌺يك انسان با اراده ى الهى مىتواند در تمام هستى اثر بگذارد.
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍃1) انبیاء/107
🍂2)تفسیر مجمع البیان
📚تفسير نور، ج5، ص 505
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#جزء_هفدهم
#سوره_انبیاء
#رحمتی_برای_جهانیان
✍️ چه چیزی و در چه زمانی نزد خداوند سنگين تر از كوه هاى زمين از طلاست؟
🌺رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن نَفَقَةٍ إلاّ ويُسأَلُ العَبدُ عَنها ، إلاَّ النَّفَقَةَ في شَهرِ رَمَضانَ صِلَةً لِلعِبادِ ، وكانَ كَفّارَةً لِذُنوبِهِم ، ومَن تَصَدَّقَ في شَهرِ رَمَضانَ بِصَدَقَةٍ مِثقالِ ذَرَّةٍ فَما فَوقَها ؛ إذا كانَ أثقَلَ عِندَ اللّهِ عز و جل مِن جِبالِ الأَرضِ ذَهَبا تَصَدَّقَ بِها في غَيرِ رَمَضانَ .
🌸پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هيچ خرج كردنى نيست ، مگر آن كه بنده از آن سؤال مى شود ، مگر خرج كردن در ماه رمضان در راه احسان به بندگان و اين ، كفّاره گناهان مى شود. هر كس در ماه رمضان به اندازه سنگينىِ ذرّه اى يا بالاتر از آن صدقه دهد ، نزد خداوند سنگين تر از كوه هاى زمين از طلاست كه در غير ماه رمضان صدقه دهد.
📚بحار الأنوار : 96 / 345 / 9
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#ماه_رمضان
#صدقه
#قسمت_هشتم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
🌸نامزدهای انتخاباتی به یکدیگر اهانت نکنند؛ خب، جنابعالی نامزد هستید، معتقدید که آدم صالحی هستید، آدم برجسته ای هستید؛ بسیار خوب، از خودتان هرچه می خواهید تعریف کنید بکنید؛ امّا به رقیبتان اهانت نکنید، به رقیبتان تهمت نزنید، از رقیبتان غیبت هم نکنید؛ تهمت و افترا یعنی نسبتی بدهید که واقعیّت ندارد، [امّا] غیبت یعنی نسبتی بدهید که واقعیّت دارد؛ غیبت هم نباید بکنید. بنابراین این هم یک وظیفه است و یک معیار است برای سلامت انتخابات.
🔰بیانات در دیدار دستاندرکاران برگزاری انتخابات ۱۳۹۴/۱۰/۳۰
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
#ماهی_قرمز
📚📏📚📏📚
🔹روزه مریض بهبود یافته
💢پرسش:
🔰آيا روزه گرفتن بر مريضي كه در روز ماه رمضان بهبود مي يابد، واجب است؟
✅پاسخ:
الف- 📌قبل از ظهر خوب شود و مبطل روزه انجام نداده باشد.(1)
✍️امام، فاضل، نوري، بهجت : بايد نيّت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد.
✍️صافي،:واجب نيست نيّت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد امّا بايد بعدا آن روز را قضا كند.
✍️مكارم: بايد نيّت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و به احتياط واجب بعداً آن روز را قضا كند.
✍️سيستاني،: بنابر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد و بعداً آن را قضا كند.
ب-📌 قبل از ظهر خوب شود امّا مبطل انجام داده باشد و يا بعد از ظهر بهبود يابد.
✍️همه مراجع: روزه او صحيح نيست و بايد قضاي آن را بگيرد(هر چند امساك در طول روز واجب است).
📚پاورقي:
1- توضيح المسائل 16 مرجع، م 1567.
📎 #احکام
📎 #ماه_رمضان
🌐منبع:مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
✍️باورتان می شود ارتباط بین ظهور و اهل قبور؟
💫در رؤیای شیرین خود به زمان ظهور می روم چه زیبا و دوست داشتنی است. امامت را بر منبری از نور ببینی. کنار سخنان شیرینش دو زانو بنشینی. شاگردی درسخوان برای درسش باشی. سپس لبخند رضایتش را ببینی و بفهمی از تو راضی است.
🌺زمانی را تصور کردم حضرت با لب های معطر از ذکر خدا، با صدای دلنشینش قرآن بخواند و با هر آیه که به گوش شما می رسد، نورانی و نورانی تر شوی. اشک شوق از چشمانت سرازیر شود. پس از آن از پشت پرده ای از اشک، نور حضرت را بیشتر ببینی و بهتر درک کنی. همزمان قرآن خوانده شده توسط وجود نازنینش مرهم و شفایی بر دردهای روحی و جسمی تان باشد.
🌸رؤیایی بس شیرین بود و قصد جداشدن از کالبد جسمم را نداشت، به هر سختی بود خود را رها کردم و به سخنی دلنشین از رئیس مکتب شیعه حضرت امام صادق(علیه السلام) چشم دوختم. وای خدای من چه می بینم؟! تا به حال فکر می کردم شادی ظهور برای مؤمنین زنده از اهل زمین هست، امّا چه گواراست وقتی بدانی مؤمنینی هم که از دنیا رفته اند روز سرور و شادی شان است. قبرشان پر می شود از این سرور و بهجت. (1)چه دلنواز و آرامبخش است چنین روزی. کاش به همین زودی ها ظهورش امضاء شود و بیاید.
آمین یارب العالمین 🤲
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🔹(1)قال الصادق(علیه السلام): لَا يَبْقَى مُؤْمِنٌ مَيِّتٌ إِلَّا دَخَلَتْ عَلَيْهِ تِلْكَ الْفَرْحَةُ فِي قَبْرِه
🌼امام جعفر صادق (ع) فرمودند: در وقت ظهور حضرتش، هیچ مؤمن از دنیا رفته باقی نمی ماند مگر آن که سرور و شادمانی قبر او را فرا می گیرد
📚بحار، ج ٥٢، ص ٣٢٨
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مهدویت
#تولیدی
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هشتاد_و_هفت
🔹یکی از آتش نشان ها، تکه الواری را از گوشه پارکینک آورد. عباس ارّه را برداشت و سه گوش کوچکی را برید. آن را بین پایه و چارچوب صندلی قرار داد و اطرافش را با میخ های بلند، محکم کرد. روی صندلی نشست و تکان تکان خورد تا استحکامش را بسنجد. صدای بلندگوی کوچک ایستگاه، بلند شد:
- آقای محمدی، عباس خان. به اتاق ریاست. بدو جانم. چکش رو بده منصور.
🔸عباس به سمت اتاق دوید. آقای رئیس، با تلفن حرف می زد و لبخند بزرگی روی لب هایش جا خوش کرده بود. با دیدن عباس، چشمانش برق زد و با دست، به صندلی اشاره کرد. عباس نشست.
- بله حاج خانم. خیالتون راحت. حتما. شمام ما رو دعا کنین حاج خانم. زنده باشین. یا علی
- چی شده؟
- خجالت نمی کشی فردا خواستگاری داری هنوز مرخصی رد نکردی؟
- چی؟ حاج خانم، مادرم بود؟
- بله. از من خواستن که به عنوان بزرگ تر، همراه شما بیام خواستگاری.
- اختیار دارید. خواهش می کنم. بفرمایید.
🔺آقای تابش، به عکس العمل عباس بلند بلند خندید. برگه مرخصی روز پنجشنبه عباس را نوشت و امضا کرد و دستش داد:
- خودت وارد سیستم کن. اسم منم سه ساعته رد کن. الان باید برم اداره. بعد که برگشتم بیا برام تعریف کن.
🔹عباس از روی صندلی بلند شد. برگه مرخصی به دست، از اتاق رئیس بیرون آمد. روی صندلی که منصور درستش کرده بود نشست. فکر کرد اگر او مرخصی برود، یکی از بچه ها مجبور می شود دو روز پشت سر هم شیفت بدهد. دودل بود. مرخصی ساعتی آقای تابش را رد کرد اما مال خودش را نه. برگه را گوشه ای گذاشت و دنبال راه چاره گشت.
***
📌ساعت از هفت گذشته بود. آقای تابش و خانم محمدی روی مبل راحتی منزل ضحی نشسته بودند و پدر، با آقای تابش در مورد عملیات های آتش نشانی صحبت می کرد. همه منتظر آمدن عباس بودند. عباس اما در حال خاموش کردن آتش پارکینگی بود که خودرویی در آن آتش گرفته بود.
- عباس ول کن برو. تابش چندبار زنگ زده. نیرو هست. برو دیگه.
- باشه این جا رو تثبیت کنم می رم.
- کی اصلا به تو گفت بیای؟ خودمون از پسش برمی یایم
- طبق مقررات، یک نفر کم داشتین. منم اومدم. تیم بعدی بیان من می رم ان شاالله.
🔹امیری، مسئول عملیات، از مرکز درخواست نیرو کرده بود. به محض آمدن نیروهای جدید، عباس شلنگ را دست منصور داد و به سمت ماشینش رفت. با همان لباس دودی آتش نشانی پشت فرمان نشست. دستکش ها را از دست درآورد. کلاه را روی صندلی گذاشت و ماشین را به حرکت در آورد. به برگه آدرسی که مادر داده بود نگاه کرد. هوا تاریک شده بود. داخل اتوبان شد. چشمش به تابلوها بود و گوشش به صدای بی سیم روشن:
- دوتا از بچه ها توان. برا پشتیبانی شون برید سریع.
- منصور جان، دمای هوا رو چک کن. ماشین های دیگه منفجر نشن.
🔸بریدگی منتهی به بلوار را پیدا کرد. فرمان را چرخاند. از اتوبان خارج شد و وارد بلوار شد. چیزی نمانده بود. صدای پرهیجان بی سیم در گوشش پیچید.
- گالون رو ببر داخل. سریع.
- منصور جان محلول رو بچه ها آوردن. عقربه دما چنده؟
- حدود 200
- زیاده. بزنین بیرون. سریع. سریع همه بیرون.
- مهندس اونورو پوشش بده بچه ها بیان بیرون.
🔹عباس از روی برگه آدرس، اسم خیابان را دید. داخل خیابان پیچید. تمام حواسش به صدای بی سیم بود.:
- کسی داخل نمونده؟
صدای یک انفجار و دزدگیر ماشین از بی سیم آمد:
- صبر کنین داخل نرید. سه تا ماشین تو پارکینگ بوده.
- مهندس چند تا سوراخ موش درست کن. منصور بجنب این رو برسون مهندس.
- علی وانت رو ببر سراشیبی پارکینگ، چندتا سوراخ موش بزنین. حواست به انفجار هم باشه. بجنب.
🔺عباس از فکر سوراخ موش امیری، خوشش آمد. راهکار ابتکاری که چند بار به دادشان رسیده بود؛ همین کندن سوراخ کوچک وسط دیوار بود. اسم کوچه را از روی برگه خواند. رد کرده بود. دنده عقب گرفت و داخل کوچه پیچید.
- بهتر شد. حالا برید داخل. مراقب باشین.
- تیم دو، سوراخ موش ها رو پوشش بدین.
- علی وانتو جا به جا کن بکش بیرون. ماشین منفجر نشده پشت همون دیواره.
- حاجی از کف بریم؟
- فکر خوبیه. علی خط کفی درست کن. شلنگ دیگه هم ببر منصور. دمت گرم.
🔸راهکار ابتکاری بعدی هم خط کفی بود وقتی می خواستند محدوده کوری را خنگ نگه دارند، قسمت پایینی دیوار را به صورت خطی با گذاشتن تکیه گاه، تخریب می کردند و آب را به صورت خطی روی کف محیط می پاشیدند.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨سلام علی آل یس
🌺آقاجان کاش همانند نورچشمی هایتان بودم.
🌸همان قدر مطیع وسر به زیر. زینتی برایتان به حساب می آمدم. لبخند رضایتتان را به دست می آوردم و در جهت ظهورتان گامی در خور و شایسته برمی داشتم.
🍀آقاجان خودتان مراقب بازیگوشی های فرزندتان باش و هدایتش کن.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
🔰احڪـ🔎ــام روزه⚡️
🔰 سوال ❓
❓ گاهی انسان ترش می کند و چیزی از معده او به فضای دهانش می آید. حال، اگر روزه داری آن چیز را سهوا یا به عمد فرو ببرد، روزه اش چه حکمی دارد؟
✅پاسخ:
👥 همه مراجع:
اگر پس از رسیدن به فضای دهان، به طور عمدی و با اختیار فرو ببرد، روزه اش باطل می شود❌
ولی سهوا روزه را باطل نمی کند.
#احکام_روزه
#احکام_ترش_کردن_معده
--------------
🔍منبع:
توضیح المسائل ده مرجع، با استفاده از م 1652؛ خامنه ای، سایت، استفتائات جدید، روزه؛ سبحانی، توضیح المسائل، با استفاده از م 1568.
#احکامی
#فقهی
#ماه_رمضان
#روزه
#قسمت_نهم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
🍀به مبانی و ارزشهای اسلام، انقلاب و اهداف ملت پایبند باشد
🌺انتخاب که می خواهید بکنید، بشناسید و انتخاب کنید؛ بشناسید. به دینشان، به تعهّدشان، به وفاداری شان به انقلاب، به ایستادگی شان در راه انقلاب، به عزم و اراده شان، به شجاعتشان و به مرعوب نشدنشان خاطرجمع بشوید، [آنوقت] رأی بدهید.
بیانات در دیدار مردم نجفآباد ۱۳۹۴/۱۲/۰۵
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
✍️تلاوت قرآن
🔹رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله - في بيان أعمال شَهرِ رَمَضان وآدابه - : أكثِروا فيهِ مِن تِلاوَةِ القُرآنِ .
🌺پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله - در بيان اعمال و آداب ماه رمضان - : در اين ماه ، زياد قرآن تلاوت كنيد.
📚بحار الأنوار: ج 96 ص 340 ح 5 .
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#ماه_رمضان
#تلاوت_قرآن
✍️چگونه رستگار شویم؟
✨و مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (1)
🔹و هر كه از خداوند و رسولش پيروى كند و از خدا بترسد و از او پروا كند، پس آنان همان رستگارانند.
🍀سعادت، كارى به نژاد و سن و جنس و قبيله ندارد، هركس تسليم خدا باشد، رستگار مى شود.
🌸 پيامبر صلى الله عليه و آله معصوم است، زيرا اطاعت از او، بى قيد و شرط آمده است.
🌺 آنچه ارزش است، خشيت درونى و پرواى بيرونى است.
🍀 اطاعت نبايد موجب غرور شود، بلكه روحيّه ى خشيت و تقوا لازم دارد.
🌸 خداترسانِ تقوا پيشه كه مطيع خدا و رسولند، حتماً رستگار مى شوند.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
1) نور/52
📚تفسير نور، ج6، 203
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#جزء_هجدهم
#سوره_نور
#رستگاری
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هشتاد_و_هشت
🔹عباس شماره پلاک خانه دید. ماشین را نگه داشت. صلواتی که برای سلامتی بچه ها، در حال فرستادن بود؛ تمام کرد. بی سیم را خاموش کرد. به اطراف نگاه کرد. کوچه برایش آشنا آمد اما یادش نیامد کی به اینجا آمده است. پشت صندوق عقب رفت تا لباس آتش نشانی را در بیاورد اما یادش افتاد، کفش هایش در ایستگاه جا مانده. چاره ای نبود. بسم الله گفت و زنگ در را فشار داد. جواب صدای پشت اف اف را داد:
- محمدی هستم. عباس. ببخشید
☘️تازه یادش افتاد دست خالی آمده بود. در باز شد و هم زمان با بیرون آمدن پدر عروس از درگاهی خانه، او وارد راهرو حیاط شد. در را پشت سرش بست. نگاهی به کفش ها و شلوار آتش نشانی اش کرد. همه سیاه و دودی شده بود.
- خوش آمدین. بفرمایید داخل. بفرمایید.
🔸صدا آشنا بود. با نزدیک تر شدن پدر عروس، عباس حاج عبدالکریم را شناخت. فکر کرد شاید اشتباه شده است. یا شاید .. عباس دستانش را به حالت تسلیم بالا برد و گفت:
- خیلی ببخشید. از عملیات اومدم لباس هام دودی ان. دستتون کثیف نشه.
- اشکالی نداره. خدا خیرتون بده. بفرمایید داخل.
🔹حاج عبدالکریم، دستش را پشت عباس گذاشت و حال و احوال کرد. دم در ورودی خانه، عباس کت و شلوار و چکمه آتش نشانی را در آورد. لباس را جفت شده، دم در گذاشت و کتش را روی شلوار و چکمه ها. باد به بدنش خورد و خنک شد. در بدو ورود، به برای شستن دست و صورتش، به روشویی رفت. صورت دود زده اش را در آینه دید. خجالت کشید که با این قیافه به خواستگاری آمده است. همان طور که دستان کفی اش را به صورت می مالید به رفتار آقای سهندی فکر کرد که قیافه کثیف و موهای ژولیده اش را به رویش نیاورده بود. صورتش را زیر شیر آب گرفت. رنگ سیاه از چهره پاک کرد. مادر پشت در روشویی آمد. آرام در زد و لای در را باز کرد. دهانش را به یک سانت فاصله ای که بین در و چارچوب در افتاده بود فرو کرد و آرام پرسید:
- کاری نداری عباس؟ چیزی نمی خوای؟
🔸عباس در را باز کرد. از صورتش آب می چکید. دستمال کاغذی را از مادر گرفت و زیر ریش های کم پشتش گرفت و بی مقدمه از مادر پرسید:
- عروس ضحی خانومه؟
- آره دیگه. چطور؟ گفته بودم که.
- متوجه نشده بودم.
☘️لبخند زد و به خاطر دستمال، تشکر کرد. دستی به موهای ژولیده اش کشید و کمی صافش کرد. مادر از زیر چادر، شانه کوچکی در آورد و دست عباس داد. عباس موهایش را شانه کرد و به مادر پس داد. دست مادر را بوسید و با مادر به سمت سالن پذیرایی رفت. از اینکه دیر کرده بود عذرخواهی کرد و به درخواست حاج عبدالکریم، مقداری از عملیات را تعریف کرد. آقای تابش در ادامه توضیحات عباس افزود:
- شکر خدا کسی آسیب ندید. نیروها آتش رو خاموش کردن و دارن وسایل رو جمع می کنن.
🔹عباس اشاره آقای تابش را دید و متوجه شد تمام عملیات را زیرنظر داشته است. از اینکه فهمیده بود ضحی، همان عروسی است که مادر برای او در نظر گرفته، حال غریبی داشت. زیر لب خدا را شکر کرد که روی حرف مادر حرفی نزده بود. از اینکه کار را دست خدا سپرده بود خوشحال شد و لبخندی زد. لبخندی که از چشم آقای تابش و پدر عروس، مخفی نماند:
- چیه کبکت خروس می خونه عباس آقا؟
از سوال آقای سهندی جا خورد:
- راستش.. نمی دونم بگم یا نه.
مادر ضحی به کمک همسرش آمد و گفت:
- راحت باشین عباس آقا. بفرمایین.
🔸عباس به مادر نگاه کرد. مادر هم منتظر بود. سرش را پایین انداخت و گفت:
- راستش من بعد از جریان خرابی ماشین، راجع به شما و خانواده تحقیق کردم؛ منتهی مادر رو در جریان نذاشته بودم. مادر هم در جلسه قرآن عروسی رو دیده بودن و به من معرفی کردن برای خواستگاری. منم روم نشد بگم که فرد دیگه ای رو در نظر دارم. البته احساس کردم شباهت هایی دارن ولی هیچوقت فکرشو نمی کردم که هر دو، یک نفر باشن. الان این رو فهمیدم. برای همین خوشحالم.
- از اینکه عروس یک نفر از آب در اومده؟
🔹این را آقای تابش گفت و خندید. حاج عبدالکریم هم لبخند زد اما عباس گفت:
- نه. برای اینکه روی حرف مادرم حرف نزدم و کار رو دست خدا سپردم. آزمایشی بود.
🌸با این حرف عباس، خنده روی صورت آقای تابش، به تبسم نشست. مجلس برای لحظاتی ساکت شد. خانم سهندی به مادرعباس نگاه کرد و لبخندی شیرین تحویلش داد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
هدایت شده از KHAMENEI.IR
-1891557630_-212551.mp3
1.45M
🎙بشنويد| تا صبح
1️⃣ اولین کلیپ صوتی از مجموعهی چهار قسمتی #امیر_هدایت
🏴 به مناسبت سالروز شهادت حضرت علی علیهالسلام
🌙 @Khamenei_ir
✨سلام و درود خدا بر تو ای صاحب شب های قدر
🏴آقاجان تسلیت
🍀آقاجان شب تقدیر یکسالمان به دستان نازنینتان فرا رسیده است.
◾️آقای مهربانی ها در ابتدای سال قلب خود را به دستان مهربانت سپردم
امید دارم نگاه خاص و ولایی تان دل ویران مرا مصفا کند.
🔹آقاجان با آمین گفتن به العفوها و دعاهایمان، سرنوشتی مورد رضایت خودتان نصیبمان کن.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
✍️چرا پیروی از هوای نفس مذمّت شده است؟
✨أرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا (1)
🔹آيا كسى كه هواى نفس خود را معبود خود قرار داده است ديده اى؟ آيا تو مى توانى وكيل او باشى (و به دفاع از او برخيزى و او را هدايت كنى)؟
▪️به هر معبودى غير از حقّ، هوى گفته مى شود.
▪️ هواپرستى، سرچشمه غفلت، کفر و فساد است.
🔹هواپرستى، بدترين انحراف و مانع قضاوت عادلانه است.
🔹آغاز فتنه ها پيروى از هوسها و ايجاد بدعت ها مى باشد.
▪️هوا و هوسها انسان را كر و كور كرده و قدرت تشخيص حقّ از باطل را مى گيرد.
▪️شجاع ترين مردم كسانى هستند كه بر هوس هاى خود غلبه كنند.
🔸پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هوى را بدان سبب هوى ناميده اند كه صاحب خود را فرو مى افكند.
🔸أنبیاء مسئوليّتى در هدايت اجبارى هواپرستان ندارند.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
1)فرقان/43
📚تفسير نور،ج6، 260.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#جزء_نوزدهم
#سوره_فرقان
#پیروی_هوای_نفس
✍️شب قدر و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
🔹ذكِرَ عِنَد أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام « إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ » قالَ : «ما أبيَنَ فَضلَها عَلَى السُّوَرِ» ، قالَ : قُلتُ : وأيُّ شَيءٍ فَضلُها؟ قالَ : «نَزَلَت وِلايَةُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فيها» . قُلتُ : في لَيلَةِ القَدرِ الَّتي نَرتَجيها في شَهرِ رَمَضانَ؟ قالَ : «نَعَم ، هِيَ لَيلَةٌ قُدِّرَت فيهَا السَّماواتُ وَالأَرضُ ، وقُدِّرَت وِلايَةُ أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام فيها» .
🔸 نزد امام صادق عليه السلام از سوره «إنّا أنزلناه» ياد شد. فرمود: «چه قدر روشن است فضيلت آن بر [ ديگر] سوره ها!». گفتم: فضيلت آن چيست؟ فرمود: «ولايت امير مؤمنان عليه السلام در آن نازل شده است». گفتم: در شب قدرى كه در ماه رمضان به آن اميد داريم؟ فرمود: «آرى. آن ، شبى است كه آسمان ها و زمين در آن مقدّر شده اند و ولايت امير مؤمنان عليه السلام نيز در آن ، مقدّر شده است».
📚معاني الأخبار : 316 / 2
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#ولایت_امیرالمؤمنین
#شب_قدر
#معیارامساک_وافطاردراذان_رسانه_ها
متن سوال: آیا روزه دار می تواند ملاک در امساک و افطار را اذانی قرار دهد که از رسانه های گروهی اعلام می گردد؟
👇👇👇
✍🏻 #امام_خمینی (رحمة الله علیه))
✅اگر موجب یقین و اطمينان به دخول وقت باشد اعتماد بر آن مانع ندارد.
توضیح المسائل، ص112، با استفاده از م 742
🌾🌾🌾
✍🏻آیت الله #خامنهای (دام ظله العالی))
✅اگر براي مكلف اطمينان به دخول وقت حاصل شود، مي تواند بر آن اعتماد كند.
اجوبة الاستفتائات، ص79، س359
🌾🌾🌾
✍🏻آیت الله #سیستانی (دام ظله العالی)
✅اگر موجب یقین یا اطمينان به دخول وقت باشد اعتماد بر آن مانع ندارد.
توضیح المسائل جامع، ص280، با استفاده از م894 .
🌾🌾🌾
✍️آیت الله #مکارم_شیرازی (دام ظله العالی)
✅چنانچه موجب اطمينان يا ظن قوي شود، مانعي ندارد.
توضیح المسائل، ص134، با استفاده از م682
🌾🌾🌾
✍️آیت الله #وحید_خراسانی (دام ظله العالی))
✅اگر علم يا اطمينان به دخول وقت حاصل شود اعتماد بر آن مانع ندارد.
توضیح المسائل، ص138، با استفاده از م748
🌾🌾🌾
✍🏻آیت الله #صافی (دام ظله العالی))
✅اگر موجب یقین و اطمينان به دخول وقت باشد اعتماد بر آن مانع ندارد.
جامع الاحكام، ج1، ص64، با استفاده از س649
∞═┄༻•✾✿🖤✿✾•༺┄═∞
#احکامی
#فقهی
#ماه_رمضان
#روزه
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
#قسمت_دهم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
🔘اجتناب از اشرافی گرى؛ یعنى ضد ارزش کردن. در انقلاب ما این نکته وجود داشت؛ این را بتدریج بعضى ها سعى کردند کمرنگ کنند. این در مسائل اقتصادى ما اثر دارد، در مسائل روانى ما اثر دارد. اشرافی گرى و گرایش به اشرافی گرى، یک ضد ارزش بود در انقلاب. یعنى افرادى در سطوح مختلف بودند که از اینکه به اشرافی گرى نسبت داده شوند، یا از آنها چیزى دیده شود که جزو خصوصیات اشرافی گرى باشد، بشدت اجتناب می کردند.
✅مسئولین کشور در درجه ى اول متعهد به این قضیه هستند و باید باشند. این تدریجاً ضعیف شد. امروز خوشبختانه همان موج ضد ارزش کردن اشرافی گرى، بحمداللَّه وجود دارد، و این خیلى فرصت خوبى است؛ نعمت بزرگى است.
🔰بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت ۱۳۸۷/۰۹/۲۴
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هشتاد_و_نه
☘️خانم محمدی، برای اینکه فضای مجلس را کمی تغییر بدهد و بحث را که به خاطر دیرآمدن عباس، شروع نشده بود، آغاز کند گفت:
- عباس همیشه به من لطف داشته. خیلی خوشحالم ضحی خانم، همون خانمی است که عباس پسندیده. اگه اجازه بدین، با همدیگه صحبتی داشته باشن.
- اختیار دارید. تا جوون ها با هم صحبت می کنن، شما هم میوه میل بفرمایید.
🔹ضحی با شنیدن حرف پدر، با دست دیگر، جلوی چادرش را گرفت و از جا بلند شد. دو قدم از مبل راحتی فاصله گرفت و منتظر شد تا عباس آقا هم بلند شود. عباس هم به اشاره آقای تابش، بلند شد. با اجازه ای گفت و به سمت ضحی رفت. سرش پایین بود. کتی نداشت که با دستانش، لبه های کت را بگیرد. دست راستش را باز کرد و بفرمایید گفت. ضحی به سمت اتاق رفت و عباس پشت سر ضحی، داخل شد.
🔸عباس، در اتاق را باز گذاشت. ضحی گوشه ای ایستاده بود. منتظر بود عکس العمل عباسِ آتش نشان را ببیند. عباس نگاهش را که بالا آورد؛ چشمش به قاب عکس امام زمان علیه السلام افتاد. ناخودآگاه دستش را روی قلبش رفت. در دل، از حضرت خواست دستشان را روی سرش بگذارند و به او نگاه کنند. ضحی بفرمایید گفت. عباس نفهمید که ضحی به کجا اشاره کرد. صندلی پشت میز را انتخاب کرد و نشست. ضحی هم لبه تخت نشست. چادرش را روی انگشتان پایش کشید و مرتب کرد. خیالش که راحت شد، کمی سرش را بالا گرفت و به صورت عباس که داشت حرکات او را نگاه می کرد، رسید. حیا کرد و در چشمانش نگاه نکرد و به نقش گل های چادرش، خیره شد.
🔹مادر، سینی چای و لیوان آبی را برای عباس آقا آورد. آن را روی میز گذاشت و از اتاق بیرون رفت. عباس، لیوان آب را برداشت و کمی نوشید. نفس عمیقی کشید و گفت:
- ببخشید دیر کردم. شغل ما هم اینجوریه. شما احتمالا درک کنین.
- بله متوجه ام. برای ما هم این جور کارهای فوری پیش اومده. اشکالی نداره.
🔸ضحی خواست بگوید اگر خسته اید یک شب دیگر اما عباس بلافاصله گفت:
- متشکرم. من دو سالی از شما کوچک تر هستم. متولد سال ......
🔹عباس هر چیزی که به ذهنش می رسید باید بگوید را گفت. ضحی هم حرفهایش را زد. ساعت اتاق، تند و تند حرکت می کرد. مادر، دو بشقاب میوه آماده کرد تا برای بچه ها ببرد. عباس زودتر از ضحی، از جا بلند شد و بشقاب ها را از خانم سهندی گرفت و تشکر کرد. بشقابی را به دست ضحی داد و بشقاب دیگر را روی میز گذاشت.
☘️خانم سهندی رفته بود. روی صندلی نشست. به کتاب های داخل کتابخانه ضحی نگاه کرد. خیلی از کتاب ها را می شناخت. از اسم کتاب ها و نحوه چینش آن ها، کمی بیشتر ضحی را شناخت. لبخند زد. ضحی، همان طور بود که فکر می کرد و از این بابت، خیلی خوشحال بود. از نگرانی اولیه ای که هنگام داخل شدن به خانه ضحی داشت، هیچ ردپایی برجای نمانده بود. چاقو را برداشت. ضحی، ادامه حرفش را نگفت و بفرمایید زد. کمی مکث کرد و وقتی دید عباس آقا سوالی از او نمی کند پرسید:
- زمان هایی که خیلی ناراحت بشین یا خیلی خسته باشین، چی کار می کنین؟
🔺عباس لبه چاقو را از بالا، زیر پوست پرتقال برد. مکثی کرد و همان طور که اولین لایه پوست پرتقال را به آرامی جدا می کرد گفت:
- وقتی خیلی ناراحت باشم، اگه به مشکل خورده باشم، می رم سر قبر پدرم. اما اگه مشکلی چیزی عامل ناراحتی ام نباشه، می رم گلزار شهدا؛ گاهی امامزاده؛ گاهی که موقعیت رفتن به این جاها رو نداشته باشم، به نماز پناه می برم؛ یا قرآن گوش می دم و می خونم. پدر خدا بیامرزم، هر وقت ناراحت بود، قرآن می خوند.
🔸یاد پدر، لبخند تلخی را روی لب های عباس آورد. دلش برایش تنگ شده بود و جای خالی اش را در خواستگاری ها، بیشتر احساس می کرد. ضحی متوجه تغیر حالت عباس شد. بشقاب جلویش را کمی جا به جا کرد و آرام گفت:
- خدا رحمتشون کنه.
عباس تشکر کرد و با لحنی متفاوت از قبل، ادامه داد:
- اما وقتی خیلی خسته باشم، هر جا باشم سرمو می ذارم زمین و می خوابم.
🔹ضحی از تصور حرف عباس، زیر چادر، خنده ای بی صدا کرد. عباس دومین لایه از پوست پرتقال را ببین نوک چاقو و انگشت شصتش گرفت. آن را کشید و در حال جدا کردنش گفت:
- البته اگه سر شیفت نباشم. شما چی کار می کنین؟
🌸صدای مادر عباس از راهرو آمد:
- عباس آقا، دیروقت شده. اذیت می شن. بریم مادر؟
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114