#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_سه
🔹گوشی را کنار کتاب درسی اش گذاشت. زیر نکاتی که از کتاب یادداشت کرده بود، تجربه شخصی اش را نوشت. برگه و گوشی به دست، به سمت اتاق حسنا روانه شد.
- تق تق تق. صاب خونه اجازه هس؟
- بفرما خواهر جان. از این ورا!
- می تونم از سیستمت استفاده کنم؟
🔸حسنا از روی صندلی بلند شد و ادامه مطالعه اش را روی تخت انجام داد. ماژیک شبرنگ را روی جملات کتاب می کشید و با خود مرور می کرد و اگر نگاهش به نگاه ضحی گره می خورد، لبخندی تحویل خواهرش می داد. ضحی را خیلی دوست می داشت. نگاهی به هدیه هایی که خواهرش به او داده بود انداخت. همه را در قفسه ای گوشه اتاقش گذاشته بود و هر وقت خسته می شد، با نگاه کردن به آن ها، انرژی می گرفت.
🔹ضحی روی صندلی نشست. سایت بیمارستان را باز کرد. از قسمت آموزشی، وارد پنل پزشکان شد. پیامک خانم وفایی را باز کرد و توضیحاتش را مجدد خواند. نام کاربری و رمز را زد و وارد صفحه شخصی شد. از چیزی که دید تعجب کرد. صفحه سفید سفید بود و به مرور، کناره هایش گل و برگ های اسلیمی پر می شد. کادر نوشته کشیده شد. انگار استادی همان لحظه، این صفحه را طراحی می کند. صفحه به مرور کامل شد و بسم الله الرحمن الرحیم، بالای صفحه با خط نستعلیق نوشته شد. ضحی موشواره را تکان داد تا مکان نما را به محل درج نوشته ببرد. کلیک کرد. شکل مکان نما یک قلم بود و مثل فلاشر ماشین، خاموش روشن می شد. به شعف آمده بود. برگه یادداشت را جلوی رویش گذاشت و مشغول تایپ شد.
💦صدای باران به گوشش خورد. از پنجره نگاهی به بیرون کرد. هوا آفتابی بود. گوشش را نزدیک هدفون برد. صدا از داخل هدفون می آمد. برداشت و به گوشش زد. برایش جالب آمد. روی صفحه دنبال دکمه شروع و توقف صدا گشت. ستون سمت چپ، پشت گیاه رونده ای که طراحی شده بود، لیست کوچکی از موسیقی دید. موشواره را که روی آن برد، لیست باز شد. موزیک دیگری را انتخاب کرد. چه چه پرندگان بود. موزیک دیگری را. صدای بلبل بود. همین را دوست داشت. هدفون را روی گوش هایش تنظیم کرد. صدایش را کمی کمتر کرد و مشغول نوشتن نکته کتاب و تجربه شخصی اش شد. به محض زدن دکمه ارسال، چند مطلب با موضوع، زیر مطلبش دید. روی یکی شان کلیک کرد. آقای دکتری بود که تجربه اش را از علائم شکایت بیمار نوشته بود و نتیجه تشخیصش را. و گفته بود این نکته را در سالهای اولیه از استاد موسوی شنیده بوده. در سایت بیمارستان راجع به استاد موسوی جستجو کرد. چند دقیقه ای راجع به فعالیت ها و مقاله های استاد مطلب خواند و با کمال تعجب دید ده هزار و سیصد یادداشت از استاد موسوی در سایت بیمارستان موجود است.
🔹ضحی فکر کرد من اگر همه این تجربه ها را بخوانم، خودش یک کلاس درس است. با این فکر، به پنل اساتید بیمارستان رفت. لیست سی نفره اساتید را دید. روی تک تک آن ها کلیک کرد. همه شان بالای پنج هزار مطلب، یادداشت نوشته بودند. همه یادداشت ها دسته بندی شده و نمایه گذاری شده بود. فکر کرد باید همه را بخواند. دنبال دکمه دانلود گشت. با کادری "دریافت کامل فایل مطالب استاد" مواجه شد. روی اسم استاد موسوی رفت و گزینه دریافت را زد. فایل دانلود شد. آن را باز کرد. به ترتیب تمامی نوشته های استاد، شماره گذاری شده به همراه لینک مطلب، فهرست بندی شده بود. چند صفحه پایین آمد. یک مطلب را خواند. از جا بلند شد. چرخی زد. متوجه نگاه حسنا که متعجبانه به او زل زده بود نشد. مجدد نشست. مطلب بعدی را خواند. دوباره بلند شد. سریع از اتاق بیرون رفت و چند ثانیه بعد، برگشت. کابل انتقال را وصل به سیستم و گوشی، وصل کرد. صدای پیامک گوشی بلند شد:
- خانم دکتر سهندی، شما فایل مطالب استاد موسوی را دریافت کرده اید. امیدواریم لحظات نابی را تجربه کنید.
🔸گوشی را روی میز گذاشت و مجدد نشست. فایل استاد را به گوشی منتقل کرد. کابل را در آورد و مطلب سوم را خواند. دیگر نتوانست ادامه دهد. مدت ها بود دنبال چنین تجاربی بود. از اینکه بعد از سالها، می دید استادی، حرفهایی که او به همکارانش می زد و جدی گرفته نمی شد را گفته بود، به وجد آمده بود. دکمه خروج را زد و مرورگر را بست. از حسنا تشکر کرد. کابل و گوشی به دست، از اتاق خارج شد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨سلام، درود و صلوات خدا بر حجت حق بر روی زمین ✨
🌺آقاجان ماه رمضان ماه ولایت و امامت است.
🍀ماه آمادگی برای ظهور است . ماه پاکی از پلیدی ها برای لایق بودن در کنارتان است. ماه نجات از جهنم و رسیدن به نور ولایت است. ماه رسیدن است، رسیدن از بدی ها به خوبی ها تا لایق سربازی تان گردیم.
🌸آقاجان همه این ها در سایه عنایتتان شدنی است. ای پدر مهربان بر فرزندان خود منّت گذارید و از خطاهایشان درگذرید، با نگاه خاصه تان برایمان رسیدن به برکات ماه مبارک رمضان را آسان گردانید.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
هدایت شده از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
📚📏📚📏📚
💢فرو بردن خلط
✅پرسش:
حکم فرو بردن اخلاط سر و سينه برای روزه دار چیست؟
🌺پاسخ:
الف : 📌اگر به فضای دهان نرسیده باشد:
☘️همه مراجع: برای روزه اشکالی ایجاد نمی کند.
ب: 📌اگر داخل فضاي دهان شود:
☘️آیات عظام سيستاني، زنجاني، مظاهری: فرو بردن آن اشکالی ندارد و روزه را باطل نمی کند.
🍀آیت الله اراکی: نباید آن را فرو ببرد.
☘️بقیه مراجع:بنابر احتياط واجب نباید آن را فرو ببرد.
📚توضيح المسائل 16 مرجع، مسأله 1580- سبحانی، رساله، مسأله 1498 - العروه الوثقی،جلد 2 ،کتاب الصوم،فصل فیمایجب الامساک ،مسأله3.
📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400
💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhgoo.ir
📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو "
cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app
🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
🔹 @pasokhgoo1 👈
#احکام
#فقهی
🍀زندگی قرآنی
✍️همان طور که می دانید ماه مبارک رمضان ماه ریزش رحمت های واسعه خداست. ماهی که درهای آسمان گشوده شده است. شیطان در غُل و زنجیر است. بنابراین باید بیشترین تلاش را برای بهره مند شدن از فیوضات الهی داشته باشیم تا توشه ای برای یکسال مان باشه و بیمه ای برای عاقبت به خیری مان. ان شاءالله
🔥 از گناه پاک شوید.
📖شهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَي وَالْفُرْقَانِ......
(بقره/١٨۵)
🍁رمضان» از ماده «رَمض» به معناى سوزاندن است. البتّه سوزاندنى كه دود و خاكستر به همراه نداشته باشد.
⚡️وجه تسميه اين ماه از آن روست كه در ماه رمضان، گناهان انسان سوزانده مى شود.
✅پس باید از این فرصت ویژه استفاده کنیم و ریشه گناه را در وجودمان بسوزانیم و به طهارت روح برسیم.
💥در روایات نیز آمده است که: کسی که در این ماه آمرزیده نشود، در ماه های دیگر آمرزیده نخواهد شد، مگر در روز عرفه.
❌یعنی اگر در این ماه، که کمکهای الهی فراوان است، خود را از گناه پاک نکنیم، آيا در سایر ماهها، می توانیم پاک شویم؟
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#به_انتخاب_تو
#زندگی_قرآنی
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_چهار
🔺حسنا بلافاصله از جا بلند شد و پشت سیستم نشست. مرورگر را باز کرد. به قسمت تاریخچه رفت تا ببیند چه چیزی حال خواهرش را تغییر داده بود. سایت بیمارستان بهار را دید. فکر کرد حتما چیز خوبی بوده. مرورگر را بست و مونیتور را خاموش کرد. کتاب نکات طلایی جامع شیمی را باز کرد و به خواندن ادامه داد.
🔹ضحی لباس پوشیده، عازم کافی شاپ بهارانه شد. عمدا به سحر گفت که آنجا بیاید. می خواست محیط امن یک کافی شاپ را هم ببیند و در جمعی قرار گیرد که سنخیتی با شکل و شمایلش نداشتند؛ همان طور که سالها، ضحی چنین جمعی را تحمل کرده بود. جلوی پیشخوان کافی شاپ رفت و برای نیم ساعت دیگر، میزی رزرو کرد. شماره میز را طوری انتخاب کرد که موقع نشستن، پشتش به جمعیت باشد اما سحر، جمعیتی را ببیند که اکثر پزشک و پرستارند. مسئول پذیرش مبل های یاسی رنگ را نشان داد و گفت:
- تا میز خالی بشه می تونین اونجا استراحت کنین. کتاب هم اون طرف هست اگه دوست داشتین.
🌸ضحی تشکر کرد و به سمت مبل ها رفت. نگاهش به کفپوش های رنگی زیرپایش افتاد. دفعه قبل به تفاوت رنگ های کفپوش ها دقت نکرده بود. قدم از قدم که برمی داشت احساس می کرد روی سطح آب رودخانه حرکت می کند. نرم و لطیف. کف پوش های آبی به سمت مبل ها منتهی می شد. اولین مبل سمت راست را انتخاب کرد. روبرویش تصویر بسیار با کیفیت ساحل و دریا بود و سمت چپش، ستونی با روکش گچ و خرده آینه های رنگی قرار داشت. وسط ستون، حفره های هشت ضلعی بود و داخل حفره ها، حباب شیشه ای که گیاه کوچکی در آن زندگی می کرد. آن طرف ستون مبل دیگری بود. چادرش را کمی دور خودش جمع کرد و نشست. بدنش در نرمی ابرهای مبل، فرو رفت. تکیه داد و به ساحل روبرویش نگاه کرد.
☘️صدای خفیف مرغان دریایی را از پشت سرش شنید. صدا حرکت کرد و بالای سرش رفت و دور شد. متوجه صدای امواج دریا شد. صدای آرامی بود. از دنج بودن آن قسمت خوشش آمد. زاویه مبل های راحتی تک تفره به گونه ای بود که کافی شاپ در تیر رس نگاهش نبود. گردن کشید و پشت سرش را نگاه کرد تا ببیند سحر آمده یا نه و آن جا بود که فهمید نوع انتخاب مبل هاست که باعث می شود نه کسی بتواند تو را ببیند و نه تو کسی را ببینی. به مبل کناری نگاه کرد. چیزی ندید. کمی به جلو خم شد. ستونی که سمت چپش بود مانع دیدش شد. احساس امنیت کرد. مجدد تکیه داد. گوشی را در آورد. فایل یادداشت های استاد موسوی را باز کرد و تا آمدن سحر، مشغول مطالعه شد.
- بابا اینجا کجاس؟ چقدر همه شبیه تو ان!
- سلام سحر جان. کافی شاپه دیگه. بیا میز ما اونجاست.
🔹ضحی از جایش بلند شد و سحر را که متعجب به فضای داخلی کافی شاپ و آدم هایش نگاه می کرد، سر میزی برد که حالا هیچکس پشتش ننشته بود. صندلی را کمی عقب کشید تا ابتدا سحر بنشیند و خودش هم روبروی سحر، نشست. نگاه سحر به پشت سر ضحی بود و ضحی توجهش به عکس العمل ناخودآگاه دستان سحر بود. کیف دستی اش را روی پایش گذاشت و شالش را که تا نیمه، عقب داده بود، جلوتر کشید. چند ثانیه ای که گذشت، سحر تازه یادش آمد که برای چه می خواست ضحی را ببیند. پاکتی از کیفش در آورد و آن را کنار پایش روی زمین گذاشت. پاکت نامه و آرنج هایش را روی میز قرار داد. نمی دانست باید با چه جمله ای شروع کند.
- ضحی چرا رفتی آخه. می دونی چقدر جات خالیه
🔸فکر کرد شاید از در احساسی و دلتنگی وارد شود بهتر است. ضحی کمی به سمت عقب رفت و به پشتی صندلی نزدیک تر شد و گفت:
- دیگه هر جایی تا ی مدت برای آدم رشد داره. اینو خودت خوب می دونی.
- الان یعنی اینجا نشستی برات رشد داره؟!
🔺ضحی دیگر این جملات سحر را به شوخی و مزاح نمی گرفت. تیکه ای که سحر انداخت را به روی خود نیاورد و گفت:
- جای قشنگیه. تازه باهاش آشنا شدم.
👀مردمک چشمان سحر حرکت کرد و مشخص بود چیزی را دنبال می کند. باز هم کمی از شالش را جلو کشید. پاکت نامه را برداشت و جلوی ضحی گرفت و گفت:
- استعفات رد شده. ی تشویقی هم برات نوشته پرهام.
🔹ضحی بدون عکس العملی، فقط به صورت سحر لبخند زد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا صاحب الزمان
🌺آقاجان چه لذتی دارد شنیدن مناجات با خدا را از میان دو لب زیبا و نازنینتان.
🍀آقاجان با نفس های الهی و نورانیتان وقت سحر و افطار برایمان دعا کنید.
🌸دعا کنید تا لایق ظهورتان و بودن در دولت کریمه تان را خدا نصیبمان گرداند.
دعا کنید این روزها و شب های عزیز را قدر بدانیم و اندوخته ای شایسته برای خود برداریم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
💫کاش رمضان یکسال بود
🌺رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَو يَعلَمُ العِبادُ ما فى رَمَضانَ ، لَتَمَنَّت أن يَكُونَ رَمَضانُ سَنَةً .
🍀پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : اگر بندگان مى دانستند كه در رمضان چه [بركاتى ]هست ، آرزو مى كردند كه رمضان ، يك سال باشد .
📚ماه خدا ، محمدی ری شهری، ج اول، ص17
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#ماه_رمضان
#برکات_ماه_رمضان
#ماهی_قرمز
✍️نکات کلیدی جزء پنجم قرآن کریم
☘️1- مدیریت خانواده با مرد خانواده است و او موظف است هزینه های زندگی را تأمین کند. نساء/34
🍁2- همسر شایسته، متواضع و نگهدار اسرار، اموال و آبروی خانواده است. نساء/34
☘️3- یک نفر از خانواده های مرد و زن تعیین کنید تا به اختلافشان رسیدگی کنند. نساء/35
🍁4- در خوبی کردن به خویشان، یتیمان،نیازمندان و همسایگان سنگ تمام بگذارید. نساء/ 36
☘️5- نیکی کنید که خدا در ازای کوچکترین کار خوب، چندین برابر پاداش می دهد. نساء/ 40
🍁6- از خدا و پیامبر اطاعت کنید تا گرامی شوید و همدم و هم مسیر پیامبران و شهداء باشید. نساء/69
☘️7- اگر به شما خوبی شد، به صورتی بهتر یا دست کم به همان صورت جواب دهید. نساء/86
🍁8- سهل انگاری و اشتباه خود را به شخص دیگری نسبت ندهید. نساء/ 112
☘️9- عادل باشید حتی اگر به ضرر خودتان، والدین و خویشان شما باشد. نساء/135
🌺پروردگارا ما را در راه عمل به فرامین خود موفق بدار🤲
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#نکات_کلیدی
#جزء_پنجم
#ماهی_قرمز
✨رمضان، ماه تمرین مخالفت با هوای نفس ✨
💯رمضان، ماهِ تمرین مخالفت با هوای نفس است.
🔘انسانِ روزه دار تشنه میشود و هوای نفس می گوید: آب بخور؛ امّا فطرت خداجوی انسان می گوید: صبر کن.
🔘هوای نفس میگوید: بخواب اما فطرت خداجو میگوید: برای رضای خدا شبی را احیاء بدار و با خدای خودت راز و نیاز کن.
🔘هوای نفس میگوید: غیبت کن و فطرت خداجو میگوید: از این کار خوشت میآید؛ ولی خدا خوشش نمیآید ترکش کن.
✅وقتی انسان به نفع فطرت فشار آورد و بر هوای نفس حکومت کند، مهار اسب وحشی را برای فطرت هموار کرده است. هوای نفسِ انسان هر چه بیشتر کنترل شود، رامتر میشود و هر چه رهایش کنی، وحشیتر.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#ماه_رمضان
#مخالفت_با_هوای_نفس
#فطرت_خداجو
#ماهی_قرمز
📚📏📚📏📚
💢استفاده از عطروادکلن
✅پرسش:
حکم استفاده از عطروادکلن برای روزه دارچیست؟
🌺پاسخ:
✍️امام خمینی: عطر زدن مانعى ندارد، زیرا آن تحفه روزهدار است، لکن بهتر آن است که مشک را بکار نبرد، بلکه خوشبو شدن با مشک براى روزهدار مکروه است از جملۀ مکروهات روزه، بوئیدن ریاحین(گلها) است.
✍️آیت الله خامنه ای: استعمال عطر برای روزه دار مستحب است اما بو کردن گیاهان معطر مکروه است.
✍️بقیه مراجع : بوکردن گیاهان معطر برای روزه دار مکروه است اما استفاده از عطر اشکال ندارد.
📚تحریر الوسیلة؛ ج1، ص:272- سیستانی، رساله دوجلدی،جلد1، م2032- صافی، 240سوال و جواب پيرامون روزه،سوال 103- توضیح المسائل 16 مرجع، مسأله، 1657- خامنه ای ،استفتائات جدید5-2-5.
📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400
💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhgoo.ir
📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو "
cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app
🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
🔹 @pasokhgoo1 👈
#احکام
#فقهی
📖حکایت
💠 بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که : أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ ؟ (1)گفت: بحکم آنکه هر آن دشمنی که با وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که چندان که مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند.
فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد
مراد هر که برآری مطیع امر تو گشت خلافِ نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
📚گلستان سعدی
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🍀(1) آقا أمیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفرماید: دشمن ترين دشمنانت، نفس (أمّاره بالسّوء) توست كه در ميان دو پهلوىت قرار دارد.
📚عدة الداعی و نجاح الساعی، ص314.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#دشمن_ترین_دشمنانت
#نفس_امّاره
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_پنج
🔺سحر علیرغم میل باطنی، ناز ضحی را خرید و گفت:
- بگیر دیگه. تو باید برگردی. من بدون تو اونجا چی کار کنم؟
- کارت رو می کنی دیگه. به من احتیاجی نداری.
- وا. پس چرا اینو نمی گیری؟
- بگیرم برای چی؛ وقتی نمی خوام برگردم؟ به نظرم از این موضوع بگذریم بهتره. از سپهر چه خبر؟ خوبه؟ کی ازدواج می کنین؟
- برای کنفرانس رفته خارج. واقعا نمی گیریش؟
🔸و به این فکر کرد که آن روز چقدر خودش را در برابر پرهام کوچک کرد و چه امتیازاتی به او داده بود تا بتواند رضایتش را جلب کند...
- فدات شم. کجا بشینم؟
- هر جا دوست داری. کل خونه مال شما. راحت باش عزیزم
- بالا رو تا حالا ندیدم.
- وَاو. اون بالا که محشره. دنبالم بیا عزیزم
🔺سحر جلوتر از پرهام، پایش را روی پله های سنگی گذاشت. به نرده های استیل طلایی رنگ، دست گذاشت و ناخن های لاک شده اش را روی نرده ها به حرکت در آورد. دستبند طلای طرح قلب، به لبه نرده می خورد و صدای خفیف خوشایندی ایجاد می کرد. پرهام پشت سر سحر با دو پله فاصله حرکت کرد. حواسش به سحر بود و ضرباهنگ دست سحر، کیفش را دو چندان کرد. بزاق دهانش را آرام قورت داد. دست به کراواتش برد و کمی آن را شل کرد. سحر توجهش به حرکات پرهام بود و از اینکه موفق شده بود در این فرصت کم، او را به هیجان بیاورد، به خود می بالید. فکر کرد بابا کجاست که ببیند هر مردی را می توانم تحت سلطه خودم بگیرم. من بی عرضه نیستم! این را با خودش تکرار کرد و هیجان پرهام را با دادن حرکت نرمی به پشتش بالاتر برد. پا روی پله آخر گذاشت. طبقه بالا از پایین شیک تر بود. اتاق ها و نشیمن را نشانش داد و دست آخر، او را به سمت مبلمان راحتی برد. پرهام نشست. سحر، دو قدح از کشو در آورد. آن را پر کرد و به پرهام تعارف کرد. پرهام با میل و رغبت، آن را گرفت. بو کرد و گفت:
- مدتیه نخوردم.
- بخور عزیزم. نوش جونت.
⚡️روی دسته مبل طوری نشست که پر دامن کوتاهش بالاتر برود. پرهام به بهانه بیرون کشیدن لبه کت از زیر نشیمنگاهش، کمی جا به جا شد و خودش را به سحر نزدیک تر کرد. سحر، راحت و رها، دست راستش را روی لبه بالایی مبل گذاشت و متمایل به سمت پرهام نشست. بوی خوش اسپری دئودورانت سحر، بینی پرهام را پُر کرد. نگاهی به صورت ظریف و لاغر سحر انداخت و گفت:
- خیلی خوشگلی عزیزم
🔹چیزی که برای ضحی، ذره ای اهمیت نداشت. هیچوقت نتوانسته بود او را وارد این قضایا بکند و بعد از همه ترفندها، به بهانه رفتنش به مسجد، نیم ساعت او را به پارتی شان کشاند. آن شب هر چقدر ضحی و چادرش مسخره شد، او تحسین شد. نگاهش روی خانمی قفل شد که به سمتشان می آمد. ضحی متوجه تفاوت نگاه سحر شد و بعد از چند ثانیه، خانمی را سر میزشان دید:
- سفارشتون حاضره. دوست دارین طبقه بالا براتون بیارم؟ میز شماره 2 بالا هم برای شماست.
- خیلی ممنونم. همین جا خوبه.
- گفتم شاید بخواین فضای بالا رو هم ببینین. به نظر می یاد تا حالا ندیده باشین.
ضحی نگاهی به سحر کرد و گفت:
- باشه می ریم بالا. بریم سحر جان؟
- هر چی شما بگی. رئیس شمایی!
🔸از جا بلند شدند و به همراه خانم خدمتکار، به سمت آسانسور رفتند. خانم خدمتکار، دکمه طبقه سوم را زد و گفت:
- معمولا خانم ها طبقه پایین نمی شینن. برای همین حدس زدم بالا رو ندیده باشین. ی طبقه مخصوص خانم هاست.
- درست حدس زدین. تازه با کافی شاپتون آشنا شدم.
- طبقه دوم هم مخصوص زوجین هست. طبقه اول بیشتر برای گرفتن سفارش و انتظار و نشستن های خیلی کوتاه هست. بفرمایید
🔹در آسانسور باز شد. روبرو آسانسور، راهروی پیش ساخته کوتاهی بود که انحنای شدیدی داشت. از پیچ که رد شدند، در شیشه ای ماتی، روبرویشان قرار گرفت. خانم خدمتکار، زنگ را فشار داد. در باز شد و داخل شدند. فضای بزرگ و روشنی بود. پنجره های رنگی سمت چپ، نور را به صورت رنگین کمان به داخل می تاباند. میزهای کوچک و بزرگ دایره و بیضی شکل، تمام فضا را پر کرده بودند. به جز چند میز، بقیه پُر بودند. ضحی از دیدن فضای اختصاصی به این بزرگی برای خانم ها خوشحال شد. سینی همبرگر توسط بالابری از طبقه همکف بالا آمد. خدمتکار چادرش را به جالباسی آویزان کرد و به سمت بالابر رفت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨سلام آقاجان. سلام منتقم خون خدا .✨
🌺آقاجان فدایتان شوم چقدر باید غصّه ما را بخوری؟!
🍀چه دلسوزانه به ما می گویی که حواستان به گذر عمر و ساعات و لحظه های قیمتی این روزها باشد .
🌺چه دعاها برایمان می کنی تا دستمان را از دستانت جدا نکنیم؟
🌸چه پدرانه دست مهر و محبتت را بر سرمان می کشی تا سرکشی نکنیم؟
🍀آقاجان می شود مثل همیشه عذرخواهی بازیگوشی فرزندتان را بپذیرید و برایش دعا کنید؟
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
✍️راهکارهای زندگی موفق جزء ششم قرآن کریم
☘️ 1- از بدی های دیگران بگذرید، خدا هم از شما می گذرد. نساء/ 149
🍁 2- بخاطر دشمنی با کسی، از راه عدالت بیرون نروید. مائده/ 8
☘️3- پیمان شکن ها مورد لعنت الهی قرار می گیرند. مائده/ 13
🍁4- از قصاص کردن بگذرید تا کفاره گناهانتان شود. مائده/ 45
☘️ 6- در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت بگیرید. مائده/ 48
🍁7- از رابطه و دوستی با کسانی که شعائر دینی را مسخره می کنند بپرهیزید. مائده/ 57
🌺پروردگارا توفیق عمل به فرامین قرآن را به ما عنایت فرما🤲
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#نکات_کلیدی
#جزء_ششم
#ماهی_قرمز
📚📏📚📏📚
💢استفاده از اسپری تنفسی
✅پرسش:
حکم استفاده از اسپری تنفسی برای روزه دار چیست؟
🌺پاسخ:
🌼آیات عظام خامنه ای، مکارم: روزه باطل نیست.
🌸آیت الله نوری: استفاده از آن درحد ضرورت اشکال ندارد.
🌱آیت الله فاضل :اگربه صورت پودرگاز ازراه دهان به ريه مي رسدچون بر استعمال آن اكل و شرب صدق نمي كند،مبطل روزه نيست، اما اگربه صورت بخاربه حلق برسددرصورت ناچاري استعمال آن،روزه صحيح است.
☘️آیت الله صافی : اگر آن را روي زبان بزنند و گازهاي آنرا استنشاق كنند و آب دهان را بيرون بريزند كه مطمئن شوند مواد به حلق نرسيده اشكال ندارد.
🍃آیت الله سیستانی: اگر دارو را فقط وارد ريه كند ودارو وارد مری نمی شود روزه باطل نمي كند.
🌸بقیه مراجع : اگر به صورت گاز يا بخار وارد ريه شود اشكال ندارد.
📚مکارم رساله مسأله 1360- خامنه ای، استفتائات جدید - نوری، هزار و يك مسألة فقهي،ج1، س212- مجمع المسائل،1380، ج4، س468- استفتائات جديد، ج1، س711- فاضل،جامع المسائل، ج1، س550 و552- صافی،استفتائات موجود در مرکز ملی پاسخگویی- سیستانی،رساله دوجلدی، جلد 1، مسأله 1989- استفتائات، 1380، ج1، با استفاده از س 6 و س7- زنجانی،استفتائات سایت - وحید،استفتائات پزشکی موجود در دفتر.
📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400
💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhgoo.ir
📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو "
cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app
🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
🔹 @pasokhgoo1 👈
#احکام
#فقهی
⚡️ریزش رحمت خدا در ماه مهمانی خدا
🍀الإمام الصادق عليه السلام : ثَلاثَةٌ مِن رَوحِ اللّهِ : التَّهَجُّدُ فِي اللَّيلِ بِالصَّلاةِ ، و لِقاءُ الإِخوانِ ، وَالصَّومُ .
🌺امام صادق عليه السلام : سه چيز از رحمت خداست : شب زنده دارى و نماز گزارى در شب ، ديدار با برادران، و روزه گرفتن
📚مستدرک الوسائل ، ج۷ ، ص۴۹۸
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#رحمت_خدا
#روزه_گرفتن
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_شش
🔹ضحی طرح اسلیمی گلدوزی شده روی مانتو و مقنعه خانم خدمتکار کافی شاپ را تازه دید. لبه های آستین، روی جیب های پاکتی و لابلای دکمه های مانتو، از همان طرح اسلیمی، کار شده بود. ناخودآگاه با دیدن آن، لبخند زد. خوشش آمده بود. فکری به ذهنش خورد. از همان پشت میز، سرش را خم کرد تا کفش های خانم خدمتکار نگاه کند. حدسش درست بود. کفش ها هم با مانتو و مقنعه، هماهنگ بود. سحر هم نگاه سرگردانش به اطراف بود. از اینکه نتوانسته بود ضحی را راضی به برگشت کند احساس شکست می کرد. با حالت ناراحتی گفت:
- قشنگنه ولی حوصله موندن این جا رو ندارم. مطمئنی همه شون دکتر و پرستارن؟
🔺از خانم نسبتا چاقی که پشت میز کناری نشسته بود پرسید:
- ببخشید خانم شما پرستار هستید؟
- خیر عزیزم. پزشک عمومی ام.
- ببخشید نفهمیدم. مرسی.
🔸سحر سرش را پایین انداخت و به پاکت نامه ای که روی دستش مانده بود، زل زد. خدمتکار سینی همبرگر و مخلفاتش را از روی میز گذاشت. ضحی تشکر کرد. یاد خانم وفایی افتاد. بشقاب نارنجی رنگ را جلوی سحر گذاشت و همبرگش را داخل بشقاب قرار داد. سحر دمغ و ساکت بود. همبرگر را برداشت. بدون اینکه سُس روی آن بریزد؛ گاز زد. خدمتکار با دو لیوان بزرگ موهیتو برگشت. آن ها را جلویشان گذاشت و لبخند زد. ضحی باز هم تشکر کرد اما سحر، چیزی نگفت. گاز سوم را به همبرگرش زد. به روزهایی فکر می کرد که باید بدون ضحی در بیمارستان کار کند. تا آن روز هر اتفاق ناجوری می افتاد، ضحی گردن می گرفت. حمایت های پزشکی ضحی باعث می شد اشتباهات سحر کمتر شود اما حالا دیگر خودش بود و خودش. حالا دیگر شده بود یک ماما مثل بقیه ماماها. نه یک مامایی که با پزشکی دوست است. از این وضعیتی که گرفتارش شده بود ناراحت بود. گاز دیگری به همبرگر زد و با همان حالت واماندگی پرسید:
- حالا واقعا برنمی گردی؟ من بدون تو چی کار کنم؟ این همه سال با هم بودیم.
- شرمنده.
- خب پس کارت چی؟ کجا می خوای کار کنی؟
- هنوز فکرشو نکردم. یکی دو جا درخواست دادم ولی جوابی ندادن. نمی دونم
- بله دیگه. آدم دکتر که باشه خیالش راحته همه جا کار هست براش. اونم تو که همه رو جذب خودت می کنی. باشه. برنگرد. به درک. دوستی مون به درک.
- چه ربطی داره؟ چرا عصبانی می شی خب.
- عصبانی نشم؟ من و ول کردی با پرهام پاچه گیر. احساس آدم های گرگ زده رو دارم.
- پرهام که با شما خوبه. با من و چادر و نظراتم مشکل داره.
🔺سحر حوصله اش سر رفت. گاز دیگری به همبرگر زد و نجویده، قورت داد. بقیه اش را داخل بشقاب رها کرد. کیفش را روی دوش انداخت و گفت:
- خوش باشی هر جا هستی!
- ای بابا چرا ناراحت می شی. همبرگرت رو تموم نکردی.
- گرسنه نیستم. فعلا.
🔹ضحی انتظار دیدن چنین رفتاری را داشت. خواست دنبالش برود اما بهتر دید او را تنها بگذارد. بالاخره رد کردن نامه رئیس بیمارستان کم چیزی نبود و حتما سحر برای گرفتن آن نامه، خیلی زحمت کشیده بود. خانم خدمتکار که رفتن سحر را دید جلو آمد:
- کمکی از من برمی یاد؟ برم دنبالشون؟
- نه عزیزم. ممنونم. ببخشید سوال می کنم. مانتوتون رو خیلی دوست داشتم. از کجا خریدین؟
- مغازه پوشاک بهار. چند تا مغازه بالاتره. براتون چیزی بیارم؟
- نه خیلی ممنونم. لطف کردید.
🔸خانم خدمتکار رفت و ضحی در سکوت، خیره به انعکاس آفتاب از پنجره های رنگی، همبرگرش را خورد. به صندلی خالی سحر نگاه کرد. فکر کرد اگر باز هم اصرار کرد، به او چه باید بگوید. یاد سوال خانم بحرینی افتاد و درماندگی خودش از پاسخ دادن:
- شما که خانواده ولایی هستین، چرا تو بیمارستان های دیگه مشغول به کار نشدین؟ چرا بیمارستان آریا که موضعشون مشخص و مشهوره؛ کار می کنین؟
و وقتی سکوت ضحی را دیده بود ادامه داد:
- سواله فقط. گفتم شاید هدفی پشت این مسئله هست.
- بله هدفی داشتم که متاسفانه بهش نرسیدم.
🔹نگاه ضحی به صورت خانم بحرینی قفل شد. خانم دکتر بحرینی منتظر ادامه حرف ضحی ماند. لبخند همیشگی اش را داشت. ضحی نگاهش را روی دستانش برد و گفت:
- می خواستم ریاست بیمارستان رو بگیرم.
- برای چی؟
- برای اینکه نظام بیمارستان آریا رو تغییر بدم. اونجا خیلی راحت همه ... یعنی نمی خواستم جایی باشه که آدم هاش راحت گناه بکنن. فکر کردم شاید بتونم به جایگاه ریاست برسم یا لااقل در حدی که بتونم نظراتمو روی سیستم مدیریتی بیمارستان دخالت بدم. اما خب موفق نشدم. نظر هیات امنا رو جلب کرده بودم. اما دیگه نتونستم ادامه بدم.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا صاحب الزمان
🌺آقاجان می دانم با نادانی هایم دلتان را رنجانده ام .
🍀هر کار کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که برایتان ننویسم.
هر چه باشد پدر مهربانم هستی و من کجا برم بهتر از آغوش پدرانه تان ؟
🌸آقاجان همیشه من را غرق نوازش هایت نموده ای و از خطاهایم چشم پوشی کرده ای.
آقاجان خودتان می بینی وضعیت بیمارگونه ام را که موجب اذیت دیگران می شود.
آقاجان از همان دعاهای خاصه تان که برای نورچشمی ها یتان می کنی برایم دعا کن.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
✍️در محضر جزء هفتم قرآن کریم
😡دشمنى يهود با مسلمانان، تاريخى و ريشه دار است. مائده/82
🍞رزق همه به دست خداست، پس عجله و حرص و حرام خوارى نداشته باشيم. مائده/88
🌼عمل كردن به احكام، بهترين شكر است. مائده/89
👿 قمار و شراب، ابزار كار شيطان براى ايجاد كينه و دشمنى است. مائده/91
😏 استهزا، يكى از جنگ هاى روانى دشمن و براى تضعيف روحيه ى رهبران( و پیروان آنها) است كه بايد در برابر آن مقاومت كرد. انعام/10
🌸 هر رفاهى لطف نيست و هر رنجى قهر نيست. انعام/42
🍀 تنگناها و گشايش ها به دست خداست. انعام/44
🕋هر مكتب طرفداران و مخالفانى دارد و ميان آنان نيز هم ريزش است و هم رويش. گاهى طرفدار، مخالف و يا مخالف، طرفدار مىشود. مسلمان، مرتدّ و كافر، مسلمان مىشود. انعام/89
🤭دشنام(فحش)، نشانه ى نداشتن يا منطق است، يا ادب و يا صبر.(مسلمان با پرهيز از ناسزا، بايد نشان دهد كه صبر و منطق و ادب دارد.). انعام/108
📚تفسیرنور/ج2/ص353-528
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#جزء_هفتم
#ماهی_قرمز
هدایت شده از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
📚📏📚📏📚
💢مسواک زدن وخلال کردن
✅پرسش:
آیا مسواک زدن وخلال کردن دندان قبل از اذان صبح لازم است؟
🌺پاسخ:
الف:📌 خلال کردن یا مسواک زدن دندان قبل از اذان صبح:
🌼همه مراجع : خلال کردن یا مسواک زدن دندان قبل از اذان صبح واجب نیست
ب:📌 اگریقین داشته باشد غذايي كه لاي دندان مانده در طول روز فرو مي رود چنانچه خلال نکند:
🌸ایات عظام امام،نوری: اگرچيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود بلكه اگر هم فرو نرود بنابراحتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد.
🌼آیات عظام گلپایگانی،زنجانی،بهجت،فاضل،صافی: اگر خلال نکند یا مسواک نزند روزه باطل می شود خواه چیزی فرو برود یا نرود.
🌸آیات عظام خوئی،تبریزی،اراکی،مظاهری،وحید:چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود.
🍃آیت الله مکارم: اگرغذا فرو برود بنابراحتیاط واجب روزه باطل است.
🌼آیات عظام سیستانی، سبحانی: باید خلال کند.
🌱آیت الله خامنه ای : بنابراحتیاط واجب روزه باطل است خواه چیزی فرو برود یا نرود.
📚العروه الوثقی،جلد 2 ،کتاب الصوم،فصل فیمایجب الامساک ،مسأله 1- خامنه ای استفتائات موجود درمرکز- توضیح المسائل 16مرجع، مسأله 1578- سبحانی رساله مسأله 1496- صافی، رساله ،چاپ 93،مسأله1587- مکارم، رساله، مسأله 1340.
📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400
💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhgoo.ir
📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو "
cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app
🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
🔹 @pasokhgoo1 👈
#احکام
#فقهی
🌙شرایط روزه حقیقی و روزه دار واقعی
🌺الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ الصِّيامَ لَيسَ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَحدَهُ ،... إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ وبَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ وَالقَبيحِ ، ودَعِ المِراءَ وأذَى الخادِمِ ، وَليَكُن عَلَيكَ وَقارُ الصِّيامِ ، ولا تَجعَل يَومَ صَومِكَ كَيَومِ فِطرِكَ .
🌸امام صادق عليه السلام فرمود: «روزه ، تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست». ... «چون روزه گرفتى ، گوش و چشمت هم ، از حرام و زشتى روزه باشند؛ جدال نکن و خادم و زیردستان را اذیت نکن؛ وقار روزه دارى در تو باشد؛ و روز روزه دارى ات ، مثل روز خوردنت نباشد».
📚الكافي : 4/87/3
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#روزه_حقیقی
#روزه_دار_واقعی
#ماهی_قرمز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فرازهایی زیبا از #دعای_ابوحمزه_ثمالی
🍃 و أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ.......
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_هفت
🔹خانم بحرینی بدون اینکه خودش را مشغول کاری نشان دهد، گفت:
- به نظر می رسه خیلی زود هم می خواستین به این هدف برسین. برای هدف های بزرگ، همت های خیلی بزرگ باید داشت.
- بله درست می فرمایین. ولی دکتر پرهام به هیچ وجه اجازه سربلند کردن نمی دادن. به بهانه پزشک بودنم، شیفت هامو زیادتر کردن. نمره منفی های زیادی تو پرونده ام گذاشتن که مربوط به من نبود. و همین ها رو بهونه می کردن که هنوز باید تجربه کسب کنم و در اصل، تنزل می دادن!
- عجب.
- منظورم اینه که فضا این طور بود و نتونستم و اومدم بیرون. به خودم گفتم چی فکر می کردی. مگه گرفتن ریاست بیمارستان به همین راحتی هاست. اونم از پرهام. درهر صورت، نشد دیگه.
🌸لبخند خانم دکتر بحرینی روی صورتش بیشتر پخش شد و با کمی مزاح گفت:
- حالا اینجا هم اومدی که ریاست بیمارستان رو بگیری؟
ضحی به چشمان خانم دکتر نگاه کرد و کاملا جدی گفت:
- فقط اومدم تخصصم رو بگیرم.
🔹با یاد آوری این خاطره، نگاهی به ساعت کرد و احساس کرد خیلی وقتش تلف شده. سلفون همبرگر را داخل بشقاب گذاشت و دو لقمه آخر را سریع تر خورد. به کتابخانه بیمارستان بهار رفت و مشغول مطالعه کتابهای آزمون تخصص زنان و زایمان شد. چند ماه بیشتر فرصت نداشت.
********
🌼زهرا خانم، با خانمی که اخیرا با هم آشنا شده بود صحبت می کرد. آن خانم چیزی را در گوشی اش یادداشت کرد. ضحی هر چه فکر کرد یادش نیامد آن خانم را کجا دیده است. بعد از خداحافظی مادر، از جلسه قرآن بیرون رفتند. سوار ماشین که شدند، پراید سفید رنگی چند متر جلوترشان نگه داشت. همان خانم از ساختمان خارج شد و به سمت ماشین رفت. راننده از ماشین پیاده شد. کیف را از آن خانم گرفت و در را برایشان باز کرد. از طرز رفتارشان مشخص بود مادر و پسر اند. ضحی به مادر نگاه کرد و گفت:
- همون آتش نشانه نبود؟
- آره همونه. پس پسرش اینه.
🔹عباس، سوار ماشین شد و حرکت کرد. مادر به چند تار موی سفید شده عباس نگاه کرد و گفت:
- برات ی عروس خوب پیدا کردم. ی کم ازت بزرگ تره ولی دختر فهمیده و با کمالاتیه. خانواده اش هم خیلی خوب و فرهنگی هستن. می خواستم ی وقت باز کنی بریم برای صحبت.
🔸عباس که راجع به خانواده سهندی تحقیقاتش را کرده بود و می خواست به مادر اعلام کند، از اینکه مادر موردی را جلو پایش گذاشت، جا خورد و گفت:
- حتما. چشم. منم با یک آقایی تو همون سفر قم، آشنا شدم که..
- نمی دونی چه دختر با ادبیه. فقط تحصیلاتش از تو بالاتره که خب طبیعیم هست. بالاخره دو سالی ازت بزرگ تره
- شما با این قضیه مشکلی ندارین که دو سال از من بزرگ تر باشه؟
🔹عباس برای گفتن حرف دلش، مردد شد. مادرش چنان با ذوق و شوق از شکل و شمایل عروس حرف می زد که دهن عباس را بست. تا به حال مادر را سر انتخاب یک دختر، اینطور شاداب ندیده بود.
- پس ی روزی که وقت داری بگو که هماهنگ کنم.
- ان شاالله. چشم. ممنونم که به فکر منین.
- ان شاالله تو رخت دومادی ببینمت عزیزم.
🔸چهره شاداب عباس، گرفته شد. بر سر دلش کوفت و فکر کرد "از اول باید مادر رو در جریان میذاشتم و اشتباه از خودم بوده. حالا چطور می تونم رو حرف مادر حرفی بیارم. اما اگه این خواستگاری سر بگیره چی؟ اونوقت دیگر نمی تونم با خانواده آقای سهندی ... نکنه بعدا مثل حالا که از نگفتن پشیمونم، پشیمون بشم؟" خواست موضوع را بگوید اما نتوانست. از وقتی پدر مرده بود، خیلی از خواسته هایش را به مادر نگفته بود و پا روی دلش گذاشته بود تا مادر کمتر نگران شود و غم از دست دادن پدر، کمتر آزارش دهد. مادر را به خانه رساند و برای زیارت، به گلزار شهدا رفت. شهدا را واسطه کرد تا مسئله ختم به خیر شود. وسط درد و دل با شهید گمنام؛ گوشی اش زنگ خورد و احضار شد. بلافاصله سوار ماشین شد و به سمت ایستگاه آتش نشانی حرکت کرد.
🔹چرخ های ماشین از حرکت ایستادند. مادر پیاده شد و پشت سر دخترش، فالله خیر حافظا خواند. ضحی آن روز باید سری به درمانگاه رازی و خیریه مهربانی می زد. هنوز کاری پیدا نکرده بود. به درمانگاه های مختلف سر زده بود. اگر این درمانگاه هم نیازی به او نداشتند، باید سراغ دکترهای زنان و مطب ها برود. مشخصات و رزومه اش را به مسئول درمانگاه داد. چند پزشک زنانی که می شناخت را تماس گرفت اما هیچکدام پاسخگو نبودند. سراغ خیریه ها رفته بود و برای ویزیت رایگان، اعلام آمادگی کرد. استقبال خوبی کردند. دو روز هفته اش را همین خیریه ها پُر خواهد کرد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا صاحب الزمان✨
🌺آقاجان این شب هایِ عزیز کجا به مناجات نشسته ای؟
🌸دوست داریم بنشینیم در محضرتان صوت قرآنتان را گوش کنیم. دوست داریم دعای ابوحمزه ثمالی را از میان لب های نازنینتان بشنویم. دوست داریم دو زانو بنشینیم در محضرتان در حالی که شما بر منبری از نور هستید، سخنان نورانیتان را گوش کنیم تا سراسر وجودمان نورانی شود.
🍀آقاجان به امید چنین روزی لحظه شماری می کنیم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
🌼زیباترین ماه خدا
🌺رمضان ای #زیباترین ماه خدا
چه دوست داشتنی هستی ای ماه #مهمانی خدا
🌸دوست دارم لحظات #شیرین افطار و سحرت را
دوست دارم لحظات نورانی دعا و #مناجاتت را
دوست دارم قرائت #قرآن عزیزت را
🍀رمضان یاری ام کن تا دربر گیرم #خوبی هایت را
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#ماه_رمضان
#ماه_مهمانی_خدا
#ماهی_قرمز