eitaa logo
💕 دلبری 💕
485 دنبال‌کننده
921 عکس
229 ویدیو
11 فایل
💕هوالمعشوق💕 عاشقانه و دلبرانه از جنس بهشتی💖 سبک زندگی اسلامی ❣کپی بدون ذکر منبع فقط برای #همسر مجاز میباشد! کپی از #هشتکهای اختصاصی و #بنــرهای کانال #حرام میباشد. انتقادات و تراوشات دلتان را با ما در میان بگذارید👇 تبادل👇 @ghased313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر دوستان و همراهان کانال💕دلبری💕 طاعات و عباداتتون قبول درگاه احدیت. رمان به پایان رسید. خوشحال میشیم نظراتتون رو راجع به این رمان زیبا با ما در میان بگذارید. ان شاءالله به زودی با رمان با محتوا و جذابی دیگر در خدمتتون خواهیم بود. التماس دعا🙏 💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید 🎀 ده فرمان برای داشتن زندگی بهتر!!! #دکتر_انوشه 💟 @Delbari_Love
به «زن» سخت نگیرید؛ مگر به هنگام در آغوش کشیدنش … 💟 @Delbari_Love
#حدیثـــ_عشــღــق 🌸پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به زن خودخدمت نكند،مگر صدّيق،ياشهيد،يا مردى كه خداوند خير دنيا و آخرتِ او را بخواهد🌸 📚میزان الحکمه، جلد5، حدیث 8079 طراح: #مهسا_محمدرضایی 💟 @Delbari_Love
هـزار صـبح برآیـد همـان نخُسـتینی...☺️♥️ #سعدی #صبح_بخیر 💟 @Delbari_Love
دلبـرا ! خانه اگر هست به انگیزه ی توست :) #مریم_قهرمانلو 💟 @Delbari_Love
🍃 ممکن است بین هر زن و شوهری دلخوری پیش بیاد اما مهم بعدآن است👌 👈شمانبایداجازه دهیددلخوریتان به روزهای بعدی کشیده شده وبدون هیچ اقدامی برای رفع دلخوری،برویدوتخت بخوابید❎ 💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید در هر حال هوای همدیگر را داشته باشید... ✅زن و شوهر آینه ی یکدیگر هستند 💟 @Delbari_Love
دلنشین ٺر شده این شعــر من از خـطبۂ عقــد😇 با خـود آهسـٺہ بخـوانش ڪہ حـلالــم بشوۍ😌💍 💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید 🎥 نامه عاشقانه #امام_خمینی به همسرشان 💟 @Delbari_Love
سلام طاعات قبول خیلی ممنون از نظرات دلگرم کننده تون راجع به رمان 💐 بین پیام ها و نظرات شما عزیزان ، نظر بزرگواری که پدرشون مدافع حرم و جانباز هستند دلمون رو بیش از پیش برای گفتن و نوشتن از مدافعین حرم گرم کرد. برای ایشون و خانواده محترم بالاخص پدر محترمشون آرزوی سلامتی داریم. از امروز رمان با محتوای جدیدی در کانال گذاشته میشه که امیدوارم مفید و مورد پسند واقع شده باشد. کما فی السابق راس ساعت ۱۷ و ۲۲ البته هر بار ۳ قسمت🙏 💟 @Delbari_Love
روبه روی آینه می ایستم و موهایم را بالای سرم با یک گیره کوچیک جمع میکنم.با سر انگشت روی ابروهایم دست میکشم. چقدر کم پشت! لبخند تلخی میزنم و دسته ای از موهایم را روی صورتم می ریزم. لابه لای موج لخت و فندقی که یکی از چشمانم را پوشانده، چندتار نقره ای گذشته را به رخم می کشند!  پلک هایم را روی هم فشار و نفسم را باصدا بیرون می دهم.  _ تولدت مبارک من!  نمی دانم چند ساله شده ام؟  _ بیست و پنج؟... نه!کمتر...! اما این چهره یک زن سالخورده را معرفی میکند! کلافه می شوم و کف دستم را روی تصویرم در آینه می گذارم! _ اصن چه فرقی می کند چند سال؟! دستم را برمیدارم و دوباره به آینه خیره می شوم. گیره را از سرم باز می کنم و روی میز دراور می گذارم. یک لبخند مصنوعی را چاشنی غم بزرگم می کنم!  _ تو قول دادی محیا! موهایم را روی شانه هایم می ریزم و به گردنم عطر می زنم.  _ میدانی؟ اگر این قول نبود تا بحال صدباره مرده بودم! کشوی میز را باز می کنم و به تماشا می ایستم. _ حالا حتمن باید آرایش هم کنم؟!.... شانه بالا میندارم و ماتیک صورتی کم رنگم را برمیدارم و کمی روی لبهایم می کشم! _ چه بی روح! دوباره لبخند می زنم! ماتیک را کنار گیره ام می گذارم و از اتاق خارج می شوم. حسنا دفتر نقاشی اش را وسط اتاق نشیمن باز کرده ، با شکم روی زمین خوابیده و درحالی که شعر می خواند ، مثل همیشه خودش را با لباس صورتی و موهای بلند تا پاهایش می کشد! لبخند عمیقی میزنم و کنارش میشینم. چتری های خرمایی و پرپشتش را با تل عقب داده و به لبهایش ماتیک زده ! نیشگون ریز و آرامی از بازوی نرم و سفیدش میگیرم و می پرسم: تو کی رفتی سراغ لوازم آرایش من؟ دستش را میکشد و جای نیشگونم را تند تند میمالد. جوابی نمی دهد و فقط لبخند دندون نمایی تحویلم می دهد! دست دراز میکنم و بینی اش را بین دوانگشتم فشار میدهم... _ ای بلا! دیگه تکرار نشه ها!  سر کج میکند و جواب میدهد: چش! سمتش خم می شوم و پیشانی اش را می بوسم _ قربونت بره مامان! دوباره سمت دفترش رو می کند و شعر خواندن را ادامه می دهد. ازجا بلند می شوم و روی مبل درست بالا سرش می شینم. یکی از دستانم را زیر چانه ام میگذارم و با دست دیگر هرزگاهی موهای حسنا را نوازش میکنم. بہ ساعت دیواری نگاه می کنم. کمی به ظهر مانده! سرم را به پشتی مبل تکیه می دهم و چشمانم را می بندم!  _ باید دست از این کارا بردارم! مثلاً قول دادم! در دلم باخودم کلنجار و آخر سر از جا بلند می شوم و سمت اتاقِ " یحیی " می روم! پشت در لحظه ای مکث می کنم و بعد چند تقه به در می زنم! جوابی نمی شنوم اما در را باز می کنم و داخل می روم! بوی عطر خنک و دل پذیر همیشگی به مشامم می رسد. نفس عمیقی میکشم و حس خوب را با ریه هایم می بلعم. در را پشت سرم می بندم و به سمت کمدش می روم. در آینه ی قدی که روی در کمد نصب شده، خودم را گذرا برانداز و درش را باز میکنم.بوی خوش همان عطر،این بار قوی تر به صورتم می خورد! درست میان پیراهن های یحیی و بعد از کت و شلوار روز عروسی، دامن گل گلی و بلوز آبی رنگم را آویزان کرده بودم. لبخندی تلخ لب هایم را رنگ می زند.دست دراز می کنم و بلوز و دامنم را از روی رخت آویز برمیدارم و در کمد رامی بندم.مقابل آینه لباسم را عوض و موهایم را اطرافم مرتب می کنم. گل سینه ی روی بلوزم روی زمین می افتد ، خم می شوم و دستم را روی فرش می کشم تا پیدایش کنم. صورتم را روی فرش می گذارم و زیر کمد را نگاه میکنم.سنگ سرمه ای رنگش درتاریکی برق میزند! دست دراز میکنم تا آن رابر دارم که دستم به چیزی تقریبا بزرگ و مسطح می خورد!می ترسم و دستم را عقب می کشم.چشمهایم را ریز و دقیق تر نگاه می کنم. صدای حسنا از پشت در می آید : _ ماما؟تو اتاق بابا چیکا میکنی؟؟! عرق پشت لبم را پاک میکنم و باملایمت جواب میدهم: هیچی! الان میام عزیزم!  مکثی می کنم و ادامه می دهم: کار داری حسنا؟ با صدای نازک و دلنشینش می گوید: حسین بیدار شده ! فک کنم گشنشه! هوفی می کنم و دستم را زیر کمد می برم.همان چیز را باواحیتاط بیرون می کشم.  یک دفتر دویست برگ که باروزنامه جلد شده! متعجب به تیترهای روی روزنامه خیره و فکرم درگیر چند سوال می شود! _ این برای کیه؟ کی افتاده اینجا؟! شانه بالا میندازم و صفحه ی اولش را باز می کنم.  _ دست خط یحیی! خط اول را از زیر نگاهم عبور می دهم.همان لحظه صدای گریه ی حسین بلند می شود! ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love