eitaa logo
💕دلبرونگی💕
110.4هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
671 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 خواهری که در مورد همسر دو قطبی پرسیدند من ۱۵ ساله دارم زجر می کشم و 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 خواهری که در مورد همسر دو قطبی پرسیدند من ۱۵ ساله دارم زجر می کشم و 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام به فاطمه خانم عزیزم و دوستای گل کانال اگه صلاح می دانید پاسخ منا برای خواهری که در مورد همسر دو قطبی پرسیدند من ۱۵ ساله دارم زجر می کشم و یه آدم دو قطبی را با هزار بی آبرویی و بد بختی تحمل می کنم فقط به خاطر بچه ای که ازش دارم ولی الان که پسرم ۱۳ سالشه عین دو تا روانی با هم دعوا دارند و من دارم وسط اینا دیوونه میشم من سال اول ازدواجم وقتی رفتم پیش دکترش دکترش بهم گفت بچه دار نشو چون ۹۹ در صد بچه های این آدم ها هم عین خودشون می شوند در کل منظورش این بود تحمل این آددم ها غیر ممکنه و هر چی جلوتر بری بیشتر تو باطلاق بد بختی فرو میری و یه آدم دو قطبی درمان نداره به هیچ وجه زندگی وحشتناکی خواهی داشت دیگه تمام شخصیت و اعتماد به نفست از بین میره و فقط آرزوی مرگ می کنی چون هیچ راه پس و پیشی نداری با چنین آدمی دقیقا با دو آدم با دو شخصیت کاملا متضاد داری زندگی می کنی عین گاو نه من شیر ده از من می‌شنوی از تجربیات دیگران استفاده کن و خودت را به عمر در گیر بچه نکن چون تو زندگی با چنین افرادی حماقت محض است چون هر چی مریضیشون پیشرفت کنه امنیت و غیرتشون هم از بین می‌ره و زندگی برات جهنم میشه نه راه پس داری نه راه پیش بازم تصمیم با خودته چون الان چند نفر که خودشونا جای طرف گرفتار نمیزارند و فقط نظر میدند بسوز و بساز ممنون ببخشید طولانی شد من واقعا معتاد کانال زیباتونم به محض باز کردن ایتا یه راست می یام سراغ دلبرونگی ممنون از کانال عالیتون. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸🍃 خبر کوتاه بود و سنگین... صبح روز عروسیم بود که گفتن شوهرت....👇🏻 شروع دلانه ی زیبا.... 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 خبر کوتاه بود و سنگین... صبح روز عروسیم بود که گفتن شوهرت....👇🏻 شروع دلانه ی زیبا.... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 حتم دارم خود بیشعورشون میخوان ما عقب بکشیم تا توی فامیل اونها سرافکنده نباشن.خاله صدیقه، مادر روح الله، هم گفت خوب بکشید عقب خواهر! مگه چیه؟ تحفه که نیستن! الان بکشی عقب بهتره که دختر بیچاره بره توی زندگی و از اون طرف ضربه بخوره! مادر نفش عمیقی کشید و گفت چی میگی خواهر، این کارم یعنی اینکه هزار عیب روی دخترم بزارم و تا آخر عمر پیشم بشینه! این رو گفت و باز زد زیر گریه و هق هقش بلند شد. هق هق اون بلند شد و منم همونجا کنار دیوار نشستم و اروم اشک ریختم! من مادر و پدرم رو بینهایت دوست داشتم. اونها حقیقتا مادر و پد خوبی بودن.خاله صدیقه دست انداخت گردنش و گفت گریه نکن دردت به جونم! بالاخره خدای ماهتاب هم کریمه! گریه نکن شیر این طفل معصوم هم خشک میشه و دیگه نمیدونی چی بدی بخوره! *از اون روز حال روحی خودمم ریخت به هم! از محمود و هرچی مرد بود بیزار بودم! متنفر! باید کاری میکردم! باید راهی میرفتم! خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که از طریق یکی از دختر عموهام که دختر عمه محمود میشد بهش پیغام برسونم که بیا و جریان رو یکسره کن. برام سخت و غیر قابل تحمل بود که بخوام از آدمی مثل محمود همچنین خواسته ای داشته باشم. ازش بدم می اومد و اطمینان داشتم اگه باهاش زیر یک سقف هم میرفتم اصلا زندگی خوبی نخواهم داشت اما هرچی بود حداقل بابام و مادرم به آرامش میرسیدن. رفتم سمت خونه عموم و تا رسیدم هزار بار پشیمون شدم و خواستم برگردم اما تا یاد اشک های مادرم افتادم مصمم شدم. رسیدم و نوتاج، دختر عموم رو در حال پشم رسیی دیدم. پیر دختری بود لاغر اندام و نحیف با اخمی عمیق توی پیشونی که در نگاه اول همه فکر میکردن بد اخلاقه اما ساده و خوش قلب بود.رفتم جلو و اونم خیلی تحویلم گرفت و گفت چه خیرت هست؟! آهی از دل کشیدم و گفتم به کمکت نیاز دارم تاته(عمو زاده)! کمی به خودش افتخار کرد و تکونی به خودش داد و با تعجب گفت من؟! چه کاری از من ساخته است تاته؟! کمی من من کردم و گفتم نمیدونم چطور بگم...پرید توی حرفم و درحالی دستم رو محکم گرفته بود گفت بگو خوب! من محرم اسرارت میشم! لبخندی با اضطراب زدم و گفتم نوتاج؟!‌گفت جانم! گفتم من اصلا از سید محمود خوشم نمیاد اما چیکار کنم که پدر و مادرم تو فکر منن! نمیدونم چیکار کنم! نوتاج فاز عاقل ها رو گرفت و با نصیحت گفت میخوای بمونی چیکار؟! مثل من کلفتی زن برادر رو کنی؟! شوهر کن برو دختر! تو ایل ما پیر دخترا جایگاهی جز کلفتی ندارن! کمی دلم براش سوخت! بیچاره معلوم نبود چه سختی هایی توی اون خونه میکشه و دم نمیزنه بنابراین آروم تر گفتم نه تاته! 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸**
🌸🍃 خاطره جالب خواستگاری داداشم 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 خاطره جالب خواستگاری داداشم 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 خاطره جالب خواستگاری داداشم یه روز داداش کوچیکم که ۳۱ سالش بود اومد به مامانم گفت یه دختری رو میخواد و بریم خواستگاری . حالا داداش من مهندس یه شرکت معتبر بود و ماشین داشت و یه آپارتمان کوچیک که با کمک بابام گرفته بود. مامانم گفت دختره کیه؟ داداشم گفت دختره دانشجو و پدرش تاجر فرشه و برادرش پزشک جراح قلب و .. کلی از خانواده دختره و اینکه خیلی سرشناس و ثروتمندن تعریف کرد و بعد گفت فقط یه چیزی ، اینگه خیلی دختر خوب و نجیب و خوش اخلاق و.. ولی زیاد زیبایی نداره ،مامانم گفت یعنی چی؟ گفتش یه کم قدش کوتاس و یه کم پوستش جوش و لک داره . خلاصه هرروز میومد می‌گفت جمال نداره ولی تا دلت بخواد کمال داره . مامان منم که خیلی برای این داداشم نقشه ها داشت و دخترهای خوشگل پیشنهاد میداد و داداشم قبول نمی‌کرد ناراحت بود و قبول نمی‌کرد بره خواستگاری . داداش منم پافشاری می‌کرد هرچی باهاش حرف میزدیم قبول نمی‌کرد. بالاخره مامانم راضی شد که یه روز من و مامانم بریم خونشون دختره رو ببینیم شب قبلش باز داداشم اومد کلی حرف زد که دختر خوبیه ولی توقع زیبایی نداشته باشید ماهم گفتیم آقا کلا دختره چه شکلیه آخه دیوونه شدیم داداشم گفت قد کوتاه، بینی بزرگ که بعدا عمل می‌کنیم و یه کم دندونهای و فکش هم ناجوره و.. ولی من اخلاقش رو می‌پسندم و دوسش دارم . در ضمن خانوادگی همشون خوشگلن ولی این به اونا نرفته. من و مامانم با کلی ناراحتی و دلخوری رفتیم. ادامه دارد 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🌸 خاطره جالب خواستگاری داداشم یه روز داداش کوچیکم که ۳۱ سالش بود اومد به مامانم گفت یه د
🍃🍃🍃🍃🌸 ما آماده شدیم و داداشم ما رو برد دم خونشون پیاده کرد و خودش تو ماشین سر کوچه منتظر ما موند .یه خونه ویلایی بزرگ و شیک تو بهترین منقطه تهران . وارد که شدیم مادر و خواهر بزرگش از ما استقبال کردن . همون جور که داداشم گفته بود مادر و خواهرش خیلی زیبا بودن . یه خانم مسنی هم از ما پذیرایی می‌کرد . گرم گفتگو بودیم که دخترخانمی وارد شد و سلام کرد من و مامانم نگاه کردیم دیدیم دختر تقریبا قد بلند و خیلی خیلی زیبا و خوش هیکل با موهای بلند و پر پشت . پیش خودمون گفتیم خب حتما خواهر یا اقوامی هست آروم جواب سلام دادیم ، نشست. مادر عروس خانم گفت پریسا جان نمک دون رو از رو میز بده. تا شنیدیم اسمش پریسا هست منو مامانم با تعجب به هم نگاه کردیم . آخه داداشم گفته بود عروس خانم اسمش پریسا هست. یه دفعه مامانم گفت عروس خانم ایشون هستن؟ مامانش گفت بله. مامانم که تا اون موقع ناراحت بود و با قیافه نشسته بود یهو بلند شد و باخوشحالی عروس خانم رو بوسید و بغلش کرد و هی نگاش می‌کرد می‌گفت واقعا ایشون عروس خانمن؟ منو مامانم 😀مادرو خواهرش 😳 عروس خانم 🥰 هیچی دیگه رفتیم سوار ماشین شدیم داداشم غش غش میخندید و مامانم گفت تو ما رو دست انداختی ،چون خیلی خوشحالم هیچی بهت نمیگم . خلاصه عروس خانم با ۵۰ سکه مهریه زن داداشم شد ،تازه پدر عروس خانم می‌گفت ۱۴ سکه ولی با اصرار بابام ۵۰ سکه شد. واقعا خانواده خوب و عالی و عروس خانم با کمالات و زیبا و همه چی تمام. خلاصه ۵ ساله دارن به خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکنن و یه پسر ۲ ساله جیگر هم دارن. مامانم عاشقه عروسشه . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 ♦️روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 ♦️روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 ♦️روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند. سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله. در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت: جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.) عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد. سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند. وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند. علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش) خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست. عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند : دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟! سلطان گفت: او عالِم است. دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟ علامه گفت: رسولِ خدا از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد، بلکه فقط به آن حضرت سلام می‌کردند و خدای تعالی نیز فرموده است : (چون داخل خانه ای شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است.) از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است. پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساوی اند و این جسارت به محضر سلطان نیست. پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟ علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم را دزدید. علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود. احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است. علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند. علامه گفت: پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند. در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند... سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا بود و از کودکی در دامان پیامبر پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا معرفی شد. سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟ علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید سلطان گفت: نه! علامه گفت: در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است. آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار , سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند. ارسال به دیگر گروه ها ترویج امر ولایت و امامت است لطفا از ارسال دریغ نکنید. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 در محضر آیت الله (ره): «ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.» 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 در محضر آیت الله #بهاءالدینی (ره): «ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.» 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 💠 💠 در محضر آیت الله (ره): «ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.» ❤️✨ گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌کنم و اثرات عجیبی هم دیدم. ❤️✨ خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است، مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. ❤️✨ کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌کند؛ بهترین هدیه که به من می ‌‌دهی، این ذکر است. «اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم» 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 راننده کامیون... 🍃