eitaa logo
💕دلبرونگی💕
109.8هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
672 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 برای هانیه.... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام برا هانیه می نویسم آفرین به این همه جرات وتوانت برا اولین بار بود تو این گروه خوندم که چقدر موفق شدی خداراشکر اگر یه موقعی خواستی برگردی لطفا سفت و سخت ازش قول بگیر هر چند تا آخر عمر آدم به این مردها هرزه نمی توانم اعتماد کنه ولی امتحانش کن بعد برو الهی خوشبخت موفق باشی هانیه جان همیشه یه زن موفق بمان 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 سرگذشت دختری به نام نقره... 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 سرگذشت دختری به نام نقره... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 من بيشتر اين نقره ام تا اوني که شما شناختينش.پدر خدا بيامرزم هميشه مي گفت : تو مثل گربه اي . وقتي کسي نوازشت مي کنه و احساس خطر نمي کني ، آرومي . اما اگه کمي بترسي ، چنگ مي ندازي . من اين آرامش خيالم رو مديون آرامشي هستم که شما تو اين خونه بهم دادين . اگه همه چي همينطوري باشه ، منم اين نقره ای هستم که مي بينيد. تايماز که متفکر نگاهم مي کرد گفت : فکر نمي کردم شناخت يه دختر اينقدر سخت باشه . تو از همون روز اول همه ي معادلات من رو در مورد جنس خودت به هم ريختي. خنديدم و گفتم : شناخت شما مردها هم سخته . شما هم با اين کار جوانمردانتون ، همه تصورات من رو راجع به خودتون عوض کردين. تايماز گفت : چه تصوراتي راجع به من داشتي؟ گفتم : الان بعد از اين همه محبت ، نمک نشناسيه که بگم. خم شد به جلو و گفت تا نگی نمیذارم بری بیرون. . گفتم:نمیتونم. تايماز گفت : دختر يوسف خان ، اگه خواهش کنم چي ؟ چي خواهش ؟ اونم تايماز ؟ باورش برام سخت بود . اما لحنش و اينکه من رو دختر يوسف خان خطاب کرد کلاً خلع سلاحم کرد. گفتم : نه نيازي به خواهش نيست . بيشتر خجالتم ندين. من فکر مي کردم شما يه پسر مغرور و از خود راضي هستين که جلوتر از دماغتون رو نمي بينين و همه براتون حکم برده رو دارن . هيچکس حتي پدر و مادرتون براتون مهم نيست . فکر مي کردم مهربوني کردن بلد نيستين.خواستم بازم بگم اما بسش بود . بيشتر از اين مي گفتم ، شايد پرتم مي کرد بيرون. تايماز همينطور خشک نگام کرد و بعد زد زير خنده . از نگاه اولش ترسيدم ، ولي وقتي خنديد خيالم راحت ترشد.وقتي خندش تموم شد گفت : راستي ؟ پس اژدهايي بودم واسه خودم . حالا چي ؟ مهربوني کردم بلدم يا بايد ياد بگيرم ؟از اين حرفش در حد مرگ خجالت کشيدم . چرا بايد يه همچينين چيزي مي گفتم که اونم اينطوري جوابم رو بده . ولي جملش سوالي بود و اين يعني منتظر جواب منه . با خجالت گفتم : من اشتباه مي کردم . ذات شما با ظاهرتون فرق داره . من فقط ظاهر رو مي ديدم . تو جمله ي سر بسته بهش جواب دادم . من خيلي پر رو شده بودم . از روح پدرم شرم کردم که اينطوري نشستم با يه پسر جوون راجبه مهر و‌ محبت حرف ميزنم. بلند‌ شدم‌ و گفتم:من ميتونم برم تو اتاقم؟ تایماز با محبتی خاص گفت تو خونه خودت از من اجازه نگیر..!در ضمن از پسفردا معلمت مي ياد . ده ماه وقت داري که خودت رو واسه امتحان نهم حاضر کني .با يه تشکر کوچيک از اتاق فرار کردم. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام به فاطمه بانوی عزیز وگروه خیلی خوب دلبرونگی در باره داستان حامد وهانیه می خواستم بگم به این شیر زنای سرزمینم افتخار میکنم که میتوند با صبوری وفکر حق خودشون بگیرند انشالله هر جا هستن با بچه هاتون خوشبخت باشد فقط می خواستم بدونم به ما بگن که بعد طلاق چه به سر حامد اومد هنوز داره به ه رزگیش ادامه میده😞 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام به همه دوستان و مدیریت محترم دوست محنرمی که برای باز شدن بخت برادر عزیزشون راهکار خواستن ... دوست گرامی تو مفاتیح دعای هست به نام مقاتل ابن سلیمان باید سیصد مرتبه نذر کنی دویست تاشو بخونی و صد تای اخر رو گرو نگه دارید بعداز ازدواجشون بخونید تمام مراحل رو تو مفاتیح توضیح دادن ..بسیار عالی و نتیجه بخش هست من خودم برای چندین نفر امتحان کردم خاله لیلا از تهران 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 فاطمه بانو هرروز یک صفحه :، به امید خدا .. دوستان برای همدیگه دعا کنیم🙏🏻🌸 سوره .. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
دلانه ی زیبای مهرو.... بهار ۱۳۶۰..... 🍃🌸
💕دلبرونگی💕
دلانه ی زیبای مهرو.... بهار ۱۳۶۰..... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 ایمان اخمی کرد و گفت مامانت چرا باید بفهمه؟ بهش نگفته بودم اون روزی که خواستم ماجرا رو بهش بگم بحث جبهه رو پیش کشید و همه چیز فراموشم شد مختصر تند تند براش ماجرا رو گفتم ایمان بی توجه بهم گفت +پشت سرم ،بیا میخوام باهات حرف بزنم +مدرسه ام دیر میشه خیره شد بهم و گفت یک روزه بیا بریم کارم واجبه به اجبار با فاصله ازش راه ،افتادم همش میترسیدم کسی ما رو ببینه و دوباره به مامان بگه وارد کوچه ی باریکی ،شدیم ته کوچه دو تا پسر بچه توپ بازی میکردند ایمان با فاصله ازم ایستاد و برای مدتی خیره شد به زمین، انگار میخواست حرفی بزنه که روش نمیشد کمی که گذشت با درموندگی گفتم امتحان دارم ،ایمان اگر نرم مامانم میفهمه ها ایمان نفس عمیقی کشید و دست کرد تو جیبش و چیزی بیرون آورد، کمی بهم نزدیک شد و مشتش رو جلوم باز ،کرد یک انگشتر باریک و ساده بود. با تعجب گفتم این چیه؟ ایمان چند بار دهنش رو باز و بسته کرد و بعد با تردید گفت این... اینو برای تو خریدم... طلا نیست ولی... ولی برای من ارزش داره گیج نگاهش کردم اصلا منظور حرفش رو نمیفهمیدم قدمی به جلو برداشت دستم رو گرفت و انگشتر رو گذاشت کف دستم میدونم شاید گفتن این حرفها درست نباشه آخه تو هنوز سنی نداری ولى... ولی من دارم میرم جنگ ..مهرو... رفتنم با خودمه برگشتم با خدا، من میدونم ممکنه برم و دیگه برنگردم ممکنه برم و اسیر بشم یا جانباز بشم... میدونم خودخواهم و خواسته ی زیادی از تو دارم، تو سرت تو درس و مدرسه ،اس شاید نباید این حرفها رو بهت بزنم اما میترسم مهلت نداشته باشم چون تا یک ساعت دیگه باید برم... میخوام برم جبهه با تعجب گفتم حرفتو بزن ایمان داری گیجم میکنی ایمان نفس عمیقی کشید و گفت من دوستت دارم ...مهرو خیلی زیاد دوستت دارم و میخوام ازت خواهش کنم منتظرم بمونی با حیرت نگاهش کردم خب منم دوستش داشتم ایمان رو همیشه جدا از توحید و عدنان دوست داشتم لبخندی زدم و گفتم خب منم دوستت دارم ،ایمان حتی بیشتر از توحید و عدنان که تو این سالها هیچ سراغی ازمون نگرفتن انگار نه انگار منم خواهر اونام ایمان چنگی به موهاش زد و گفت ولی تو خواهر من نیستی مهرو من نمیخوام تو خواهرم باشی... من جور دیگه ای دوستت دارم میفهمی؟ 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست.... (چندقسمتی)...🌸🍃
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست.... (چندقسمتی)...🌸🍃
💕دلبرونگی💕
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست.... (چندقسمتی)...🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 احمد خیلی پسر مودبی بود و اونشب دوباره همدیگرو دیدیم وقتی اومد تا زهره رو ببره خونش ...چون پسر عموم شیفت شب بود و برادرش احمد قرار بود پیشش بمونه ...یه هفته بود که اونجا بودیم و حسابی بهمون خوش میگذشت.. زنعمو ما روجلسه قران میبرد و تو بیکاری ها بهم بافتنی یاد میداد تا اینکه پچ پچ مامان و زنعمو منم کنجکاو کرد و بالاخره مامان رو بهم گفت :میگن قسمت هرجا باشه ادم جذب همونجا میشه ...احمد برادر زهرا از تو خوشش اومده اجازه خواستن برای خواستگاری بیان ..‌. ته دلم قند اب شد نمیدونم چرا مشتاق ازدواج بودم و حالا که احمد رو هم قبلا دیده بودم بدم نمیومد ازش و سکوت کردم ...زنعمو دستی به سرم کشید و گفت :صبح برمیگردید خونتون و ما هم فرداش همراه خانواده احمد میایم تا اگه قسمت بود بهم برسید .... خیلی خوشحال بودم و زهره اومد دنبالم تا بریم و روسری بخرم ...مامان اجازه داد و اکرم موند پیش زنعمو ...من و زهره تا سرکوچه رفتیم که ماشین سفید جلوی پامون ایستاد و احمد پشت فرمون بود زهره بهم لبخندی زد و گفت :ازم ناراحت نشو احمد انقدر خواهش کرد نتونستم قبول نکنم‌تا همدیگرو ببینید ...حالا که قراره عروسی کنید بزار دوکلمه باهات حرف بزنه ... من دختر ازادی نبودم و استرس داشتم زهره جلو نشست و من عقب نشستم ... احمد از آینه نگاهم میکرد و من تو صندلی از خجالت فرو رفته بودم ...چادر مشکی روی سرمو مرتب کردم و احمد جلوی بستنی فروشی ایستاد و زهرا گفت :من میرم بستنی بگیرم و پیاده شد ...ضربان قلبم شدت گرفت و احمد به عقب چرخید و گفت :میدونم کارم غلط بوده ولی خواستم حداقل یبار دیگه ببینمت ...لبخند رو لبهام نشست و سکوت کردم ...از تو داشبورد ماشین یه شاخه گل در اورد و گفت :نتونستم جلو زهره بهت بدم ‌... با هزار استرس گل رو گرفتم و داخل کیفم زیرچادر گذاشتم ...لبه چادرمو بوسید و گفت :میدونستم توام از من خوشت اومده و این احساس یه طرفه نیست ‌..من کارگر جلوبندی سازیم ‌‌...تراشکاری هم بلدم ...پول خوب در میارم قول میدم خوشبختت کنم و از مال دنیا بی نیازت کنم 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 راجع به چالش خواستگاری میخواستم بگم😁 🍃