AUD-20220808-WA0003.opus
1.65M
🍃 چله زیارت عاشورا 🍃
و
نکاتی در باره ی چگونگی خواندن این زیارت
🏴 از روز #عاشورا تا #اربعین... 🍃🍃
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 حُبُّ الْحُسَیْن هویَّتُنا.... 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃
حال و احوالتون حسینی....
.
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 🌸🍃 مستند صوتی شنود، قسمت ۶ (تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله ته
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
بشنویم ادامه ی مستند صوتی شنود.... 🍃👇🏻🌹
.
مستند صوتی شنود - 07.mp3
18.53M
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
🌸🍃 مستند صوتی شنود، قسمت ۷
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
چه شد که شیطان به من غذا داد؟
🌸🍃 شیطانی که پشت گردن انسان می چسبد
تسویف یکی از راهکارهای شیطان
🌸🍃 نحوه شراکت شیطان در اموال و اولاد
فلسفه بلایایی که به انسان می رسد؟
🌸🍃 کدام فراموشی کار شیطان است؟
مسخره معارف، کار شیطان
🌸🍃 شک و شبهه در روابط زن وشوهر
تاثیر تعقیبات نماز صبح در دفع شیاطین
🌸🍃 گوشه ای از اخلاق شیطان
تنها راه خلاص از شیطان
🌸🍃 امکان نداره در مسیر مقابله با شیطان باشی و حمله شیطان بیشتر نشود
کدام قشر با شیطان بیشتر مقابله می کند
🌸🍃 شیطان چه کسانی را یاری می دهد؟
شیطانی که به دیوار چسبیده چه ماموریتی داشت؟
🌸🍃اتاقی که مملو از شیاطین جاسوس بود
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
شوهرم بین خانواده خودم و خودش #فرق میذاره.... 🍃🍃🍃 راهنمایی اعضا🍃🍃🍃 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
#ارسالی_اعضا
سلام به فاطمه بانو و همه ی اعضای کانال دلبرونگی من خانمی سی ساله هستم که سه فرزند دارم یه پسر ودو دختر شوهرم اصلا برامون وقت نمیزاره که بچها رو یه پارکی جایی ببره وهمش میگه که کار دارم وقت نمیکنم ودرصورتی که میره سراغ دوستش وبااون وقت میگذرونه واصلا بهم نمیگه که کجا میره وچه میکنه وقتی هم میپرسم ازش میگه که تو کاری نداشته باش به این کارای من ویه موضوع دیگه ای که هست شوهرمن اصلا علاقه ای نداره که کسی بیاد خونمون ناگفته نماند اگه که خانواده خودشو بهش بگم دعوت کن که بیان نه نمیگه وازلحاظ همه چیز سنگ تموم میزاره شده بارها هم خودم بدون اینکه خبر داشته. باشه خانوادشو دعوت میکنم بعد که میاد خونه میفهمه ولی اگه خانواده خودمو که بخوان فقط بیان یه سر بزنن وبرن نگهشون دارم به شدت ناراحت میشه وتا چند روز باهام قهر میکنه واعصابمو بهم میریزه وجلو خانواده من جوری رفتار میکنه که آنها هم میفهمن که ناراحته به خاطر اونا واقعا نمیدونم باید چطوری رفتار کنم که درست بشه ودست ازاین کاراش برداره اگه میشه لطف کنید پیام منو بزارید تو گروه خوبتون فاطمه بانو جان
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
سنی نداشتم که.... 🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
خونه بیام بیرون.گفت یه کاریش بكن کار واجبی باهات دارم. چند روزی فکرم
درگیر این بود که چه راهی پیدا کنم بتونم سعید رو ببینم ولی هر بهانه ای که پیدا میکردم احمداقا مخالفت میکرد او نمیزاشت برم بیرون . یه روز صبح زود تلفن خونه زنگ خورد جواب دادم
عمه بود داشت مثل ابر بهار گریه میکرد. هرچی میپرسیدم چی شده چیزی نمیگفت و فقط جیغ میزد و گریه
میکرد . یهو گفت مريمبه با مامانت گفتم چیشدن حالشون بده؟ گفت توی تصادف جفتشون مردن. اون لحظه نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. لحظه ای که تمام عمرم آرزو میکردم الان اتفاق افتاده بود . تلفن رو
قطع کردم، چند لحظه گیج بودم و نمیدونستم چیکار باید بکنم. یهو نشستم
و گریه کردم نه برای پدر مادرم، برای از خودم برای کارایی که باهام کردن. نمیتونستم ببخشمشون. از طرفی
هم دلم برای بابام میسوخت. شاید اگه به خاطر پول نبود هیج موقع با دخترش
با پاره تنش اینرو نمیکرد. یهو احمداقا از اتاق اومد بیرون پرسید چیشده؟ با گریه گفتم مردن، گفت کیا مردن چی میگی؟ گفتم مامان و بابام. احمد آقا گفت چجوری مردن گفتم تصادف کردن. با احمداقا حاضر شدیم و رفتیم بیمارستان و از
سردخونه جنازه هاشونو تحویل گرفتیم. دلیل گریه هام رو نمیدونستم ولی میدونستم که این حقشون نبود حقشون نبود توی فقر بمیرن. مراسم خاکسپاری تموم شد. تمام هزینه هارو احمداقا به عهده گرفته بود مثل اینکه
فقط این کار میتونست وجدانشو کم کنه.شاید گریه میکردم ولی ناراحت نبودم چون خیلی در
حقم بدی کرده بودن از طرفی محتاج بخششم بودن. با ملیحه رفتیم خونه وسایلشونو جمع کردیم و فروختیم.با خواهش من احمداقا یه خونه برای ملیحه گرفت و کمی وسایل برای زندگی . روزها میگذشت و زندگیم بیشتر رنگ سیاهی به خودش میگرفت . با سعید هماهنگ کردم که بیاد تا ببینمش. به احمداقا هم گفتم میرم سرخاک پدرمادرم از دروغی که گفتم عذاب وجدان داشتم ولی قلبم مملو بود از درد. . . وقتی سعید رو دیدم بهم گفت از احمداقا جدا شو گفتم به این راحتی ها منو طلاق نمیده دوباره گفت بیا بریم یه شهر دیگه گفتم تا زمانی که همسر احمد اقام نمیتونم زنت بشم سعید ناراحت از من جداشد و رفت من به سمت خونه حرکت کردم. توی راه خیلی به حرفهای سعید فکر میکردم ولی چاره ای نداشتم، به خونه که رسیدم احمد آقا تو اتاق خوابیده بود بی اعتنا
بهش لباسامو عوض کردم و روی مبل نشستم. تو چند روز سعید نه بهم زنگ زد
نه پیام داد. روز بعد نزدیکای ظهر احمد آقا با حال خرابی به خونه برگشت معلوم بود حالش از چیزی بده. لباساشو
عوض کرد و روی مبل نشست، کنارش نشستم و ازش پرسیدم چی شده؟ گفت
چیزی نیست به تو ربطی نداره...
💕 @Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃💗 #فاطمه_بانو (ادمین کانال) 🍃🌸 سلام به همراهان خوب کانال #دلبرونگی 🌸 اول از همیشه تشکر ویژ
#پاسخ_اعضا به سوال #ادمین 🍃🍃🍃🍃🌹
سلام خسته نباشید
بنظر من هم زن و هم مرد دو دلیل اصلی هست وقتی زن حجاب خودش رو رعایت کنه و به مرد غریبه نرمی و لطافت نشون نده خب آمار پایین تر میاد.. و اما اگر خانمی با حجاب کامل هم باشن و عده ی بسیاری بی حجابی و از این مد های امروزی باشه شوهرش به طرف اون افراد دیگ روی میاره
و اما مرد اگر پاک باشه و نگاه به زن نامحرم نکنه و به خدا و پیغمبرش ایمان داشته باشه تا حدودی مشکل کمتر
و اما عوامل بسیاری هم ممکن است ک درباره خود زن و مرد است... و درباره زندگی و طور برخورد با یکدیگر هست
بهترین روش برای نسل امروزی!
نسل امروزی با حجاب کن و احکام دین و امثالهم حجاب نمیکنن فکر میکنن کسانی ک حجاب دارن از دنیا عقب هستن و یا ایران کشور خوبی نیست ... در صورتی که هر کشوری دین و قوانین خودش رو داره
از نظر من با بی حجاب برخورد شه!
و اگر کسی حجاب نداشت حداقل جریمه هر چند کوچکی بشه و کلا برخورد سفتی با بی حجابی و امثالش بشه
در ضمن غیرت خیلی مهم
اگر پدري نسبت به دخترش غیرت داشته باشه نمیزاره یه همچین تیپ هایی بزنه
اسمش آزادی نیس
اسمش واقعا بی رگی
اگه شوهری نسبت به زنش با این جامعه غیرت داشته باشه نمیزاره زنش اینطور بگرده الان زنی ک بالای ۴۰ هس مثل دخترای ۲۰ ساله میگرده و بنظرم غیرت در مردان عفت در زنان و همچنین سخت گیری در برابر بی حجابی ما زن ها خودمون به هم دیگ هم ظلم میکنیم خانمی میبینه ک شوهرش به زن های بد حجاب و ... هست میره و صد کار میکنه تا بهتر از اونا بشه ک خدای نکرده شوهرش خیا.نت نکنه
اصلا رابطه های دوستی و رل های امروز به چه دردی میخوره؟
فکر میکنه تنهاس کسی درکش نمیکنه دختره یوم محبت میبینه میره طرف این کارا پسره هم ک معلومه برای چی و تهش هم رابطه شون تموم میشه با اشک و زار بعد از مدتی هردو میرن سمت دوستی جدید و ...
اگر ما خانم ها نداریم مردی ، پسری سمت ما بیاد و پاکدامنی و عفت خودمون رو حفظ کنیم هم امنیت داریم هم شخصیت هم افتخار و با ارزش بودن
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
مه رخ..... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
اما بابا تو دوست نداشتم الان که دارم باهاش زندگی میکنم می بینم چقدر از شوهر سابقم بهتره تو هم همین طور به مرور زمان به امیر علاقه مند میشی اون پسر خوبیه از وقتی که زن بابات شدم از خانواده عمو تو از بچه هاش چیز بدی ندیدم گفتم می دونم پسر بدی نیست اما من دوسش ندارم دوست دارم شوهرم خودم انتخاب کنم گفت بلند شو های آب بزن دست و صورتت سر و وضعت برس لباس تمیز بپوش گفتم آقا چه جوری چه جوری وقتی دلم رضا نیست به این زندگی شاد باشم خوشحال باشم برم به وضعم برسم گفت عادت می کنی به همه چی حرفاش یکم برام دلگرم کننده بود تنها موقعی که با صديقه اونجا راحت حرف زده بودم ، مثل یه دوست همون روز بود . خلاصه خانواده عمو اومدن خونمون با طبق لباس و کلی خرت و پرت که برام خریده بودن. همه چیز تموم شده بود همه حرفاشون و زده بودند فقط مونده بود قرار عقد و گذاشتن انگشتری که خریده بودند و زن عمو دستم کرد برام پارچه چادری آورده بود همین جوری به صورت نمادین انداخت روی سرم به بغضی تو گلوم مونده بود که هر لحظه می خواست بترکه به امیر که نگاه می کردم از زندگی کردن بدم می اومد اصلا فکرش و می کردم چه جوری می خوام با این مرد زندگی کنم خلاصه در عین ناباوری من و امیر با همدیگه نامزد کردیم. کمتر از دو هفته طول کشید که من و امیر با هم دیگه عقد کردیم خیلی روز ناراحت کنندهای برام بود وقتی حلقه نامزدی رو دستم کردم احساس می کردم این حلقه حلقه بدبختیمه، حس خوبی به ازدواج با امیر نداشتم دلم خیلی گرفته بود همیشه دوست داشتم روز عقدم شاد ترین روز زندگیم باشد امان نبود حدود ۷ یا ۸ ماه با همدیگه عقد کرده مونده بودیم تو اون مدت نشده بود که من خونه امیر بخوابم یا امیر بیاد خونه ما چون توی شهر ما این جور چیزا رو خیلی بد می دونستن با هم بیرون همنمی رفتیم حتی یادمه برای خرید عروسی هم که رفتیم کلی دور و برمون شلوغ پلوغ بود عمه و خاله و غیره فرصتی پیش نمی آمد که با هم دیگه تنها باشیم که چهار تا کلمه با هم دیگه حرف بزنیم تنها موقعی که باهم دیگه حرف می زدیم
💕@Delbarongi 💕