eitaa logo
💕دلبرونگی💕
110.5هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
666 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 از خوابش میگه.... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام فاطمه جان اینو بزار گروه الان ۳ نیم شب هست خواب دیدم با شوهرم بچه هام کنار جاده منتظر پسرم بودم بیاد یا منتظر ماشین بودیم بیاد پسرم سوار بشه شب بود چشم چشم نمی‌دید من همین که میخواستم چراغ قوه گوشیم روشن کنم یه کم راه رفتم سرم بلند کردم دیدم خیلی خیلی دور شدم چراغ گوشیم روشن کردم دیدم تو بیابون هستم خواستم زنگ بزنم به همسرم یه دفه دیدم تو یه جای مثله قبرم روشم تخته انداختن یه صدای زن خیلی خوش صدا آمد تو گوشم که می‌گفت این همه تجملات تو دنیا آخرش تو این جا کوچیک مثله گهواره باید بخوابی اول متوجه نشدم چی میگه گفتم نشنیدم دوباره تکرار کرد بعد حس لرزش کردم دیدم خودم زمین هستم ولی از وجودم یکی مثله خودم داره بلند میشه میدونستم دارم میمیرم هر کاری میکردم روحم بلند نشه نمیشد باعث لرزش بیشتری میشدم همش تو خواب میگفتم یا الله یا الله که یه دفه بیدار شدم استرس گرفتم میگم خدایا بچه هام کوچیکن ۴تا بچه قد نیمقد خدایا مرگ حق ولی اینا به سروسامان برسونم بعد یعنی من می‌خوام بمیرم 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸🍃 برای خواهر مون که گفتن هر چیزی رو باید بگم .. 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 برای خواهر مون که گفتن هر چیزی رو باید بگم .. 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام برای خواهر مون که گفتن هر چیزی رو باید بگم .. اینکه شما مشکل تون رو قبول دارید و میخواید حلش کنید یعنی نصف راه رو رفتین . . برای ادامه راهم باید کمی اراده داشته باشید قبل از هر حرفی که میخواید بزنی چه به همسر چه مادرتون اول تو ذهن تو مرور کنید که آیا صاحب حرف راضی هست ؟ آیا باعث کدورت نمیشه ؟ شان و منزلت من یا طرف پایین نمیاد ؟؟ خلاصه از این قبیل سوالات . واینکه حتما سطح اگاهی و اطلاعات تون رو بالا ببرید مطالعه کنید سعی کنید موضوعات بحث تون راجع به مسایل و اخبار جالب و هیجان انگیز باشه نه مسایل روز مره . اگه دیدار هاتون و صحبت هاتون طولانی هست به حداقل برسونید و کوتاه شون کنید تا حرف برای بحث های بیهوده و حاشیه ای نباشه .. برای خودتون قانون بزارید که اصلا حرف های خونه خودتون رو پیش مادر و خواهر نگید و همین طور بالعکس از مادر و خواهرتون پیش همسر و بچه ها نگید در صورت تکرار برای خودتون تشویق و تنبیه در نظر بگیرید یک صلوات شمار دست تون باشه ذکر بگید یا اونچه در ذهن تون هست رو در دفتر بنویسید همسرتون که اومد بیشتر شنونده باشید تا گوینده روزه سکوت هم تمرین خوبی براتون خواهد بود یا کلاس و تمرین بافندگی ، خیاطی ، اشپزی برید به اونچه علاقه دارید سرگرم بشید شاید لازم باشه اول روحیه و اعتماد به نفس تون رو تقویت کنید .. نگید نمیشه و نمیتونم که خواستن توانستن هست 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام خانوما من ی مشکلی دارم لطفا راهنمایی کنیدهمسرم شکاک بود ازش جداشدم خونه بابامم طلاقم نگرفتم شوهرمم حکم تمکین گرفته ی ساله هم نفقه پرداخت نکرده تاروزی ک حکم گرفت الان منم ی مغازه کوچولو پوشک راه انداختم برا خودم خرج خودم دربیارم حالا شوهرم اومده صاحب مغازه رو تهدید کرده ک از مغازه بیرونش کن اونم ترسیده منو باجنسام اوره کرده گفته ک قاضی گفته میتونی جلو کسب وکارش رو بگیری ب نظرشما ایا واقا از لحاظ قانونی میتونه همچین کاری بکنه چون من قصد بر گشت پیش این اقا روندارم بعد خودشم مغازه مرغ فروشی داره از هر کی هم میپرسم میگه نمیتونه جلو کسب وکارتو بگیره قانونن میتونم از ش شکایت کنم ممنون 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام خانمی که فرمودن حیاط خونشون موش داره ،خونه پدرمن روستاهست چون انبارعلوفه نزدیک خونه مسکونی بودتعدادزیادی موش داشتن هرچی تله میذاشتن درمونی نداشت شایدبگم ۳۰تابودن شب هاگله ای میدیدیمشون ،خلاصه قرص برنج ،تله ...هیچی جواب ندادتایه گربه آوردیم ازشهرگرفتیمش باگونی آوردیم گذاشتیم داخل انبارعلوفه ،گربه نسلشون رومنقرض کردالان من که تاحالایکی هم ندیدم ، 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام فاطمه بانوی عزیز ، اون خانمی که گفتن خواب دایی شهید رو دیدن خواستم بگم ماهم یه روز در جمع روضه بودیم که روز پنج شنبه بود خانما گروهی برای شهید سردار سلیمانی قرآن ختم می‌کردند که هرکس یه سوره برداشت تا بخونه من یادم رفته بود و که صبح دم اذان انگار یکی من از خواب آب بیدار کرد (چون منم نماز صبحم بیشتر اوقات قضا میخونم) ومن بلند شدم و قرآن خوندم بعدش یه حسی داشتم که انگار یکی بیدارم کرد( روح شهدا زنده است) 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام فاطمه بانو و هم گروه یا لطفاً مشکل منم بزار دوستان راهنمای کنن من هر روز میرم حمام میام عرق گیر مام میزنم یک ساعت بد چنان بو میدم که انگار یک ماه حمام نرفتم فقط هم زیر بغلم بو میده تا همسرم میاد خانه یا زودتر میرم حمام که نفهمه که بازم رفتم حمام موقعه ای که میخواد را...بطه داشته باشیم زود میپرم حمام سر این حمام هم دعوامون میشه منم نمیتونم بگم بو میدم نمیخوام تو بفهمی کسی مشکل منو داشته راهکار بده که این همه بو ندم ممنون میشم راهنمایی کنین 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🌸🍃 شب بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 فاطمه بانو هرروز یک صفحه :، به امید خدا .. دوستان برای همدیگه دعا کنیم🙏🏻🌸 سوره .. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🌸🍃 شروع دلانه ای بسیار زیبا به نام بلور جان..... 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🌸🍃 شروع دلانه ای بسیار زیبا به نام بلور جان..... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 عمه با ذوق گفت+برات اتاق خصوصی گرفتیم با بچه ها اذیت نشی، رضا هم اومده، پایینه... ساعت ملاقات که بشه میاد بالا، جون من رفتار خوبی باهاش داشته باش، شما دیگه پدر و مادر شدید، باید گذشته رو فراموش کنید عزیزم، اگر بچه هات برات مهمن باید سعی کنی رضا رو پیش خودت نگه داری، من خودم کمکت میکنم، به بهانه ی گریه ی بچه ها مجبورش میکنم شب ها بیاد پیش تو... فقط توام باید کمک کنی، دیگه فقط خودت تو این زندگی نیستی بلور، دو تا طفل معصوم هستن که باید اول از همه به اون ها فکر کنی، باشه؟بی حرف سری تکون دادم و چشم هام رو بستم، انگار مسکن ها کم کم داشتن اثر میکردن و درد رو از بین میبردنرضا که برای ملاقات اومد به شدت خوشحال بود، عمو حسین و امیر هم اومده بودند، با خجالت ملافه رو روی خودم کشیدم و با صدای ضعیفی جواب تبریک هاشون رو دادم، اما انقدر گیج و منگ بودم که چیزی از حرف هاشون نمیفهمیدمسه روز تو بیمارستان بستری بودم و بالاخره بعد سه روز ترخیص شدم، بچه ها خداروشکر هیچ مشکلی نداشتند و هر دو با وزن طبیعی به دنیا اومده بودندوقتی برگشتیم ده جلوی پام گوسفندی کشتن و با کمک عمه بچه ها رو بردیم داخل، پسرم کمی صبورتر بود اما دخترم مدام گریه میکرد و لحظه ای آروم و قرار نداشت. شب اولی که ده بودیم عمه خستگی رو بهانه کرد و از رضا خواست بمونه و مراقب بچه ها باشه، رضا هم انگار نمیتونست دل از بچه ها بکنه و ازشون دور بشه بدون هیچ بحثی قبول کرد و موندگار شدهنوز اسمی برای بچه ها انتخاب نکرده بودیم، عمه که دید ما کاری نمی‌کنیم خودش دست به کار شد و چند تا اسم بهمون پیشنهاد داد و در نهایت با موافقت عمو حسین و رضا اسم بچه ها شد امید و آرزو... اسمشون رو به فال نیک گرفتم، امید داشتم با حضورشون به آرزوی دیرینه ام برسم و بتونم کنار رضا زندگی خوبی داشته باشمبعد تولد بچه ها رضا بیشتر شب ها رو پیش ما بود، بچه ها شیر خودم رو میخوردن و هنوز نیاز به کمکی نداشتن و خودمم دلم نمیخواست بچه ها شیر خشکی بشن، وحشت این رو داشتم که اگر بچه ها شیر خشکی بشن رضا بچه ها رو ازم بگیره و به بهار بدهعمه میگفت بهار قهر کرده و رفته خونه ی آقاش و خواهش و التماس های رضا برای برگردوندنش بی فایده بوده، میگفت دعا کن خونه آقاش بمونه بلکه رضا هم دل بکنه ازش و طلاقش بده. اینجوری برای همه بهتره... 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸